۱۳۸۴ مرداد ۲۵, سه‌شنبه

آبغوره



ریاست جمهوری و آبغوره

به یاد ایرج پزشک زاد ؛

ایرج پزشک زاد نویسنده ی رمان خندستانی (طنز آمیز) و خواندنی ِ دایی جان ناپلئون پیش از انقلاب اسهالی ِ پنجاه و هفت ، در مجله ی فردوسی ستونی داشت هفتگی به نام " آسمون و ریسمون " . او رخداد های ادبی و گاه سیاسی را هر هفته موشکافانه بررسی می کرد و کاستی ها و آشفتگی هایشان را به ریشخند می گرفت و به طنز می کشید . پزشک زاد یک هیئا ت ژوری ساختگی درست کرده بود به نام" شورای عالی آسمون و ریسمون " با تعدادی مشاورقراضه به نام های سید ابوطالب خان ، دانشجو عزیز الله خان و ممد خان رژیسور . در هر شماره هیئا ت ژوری نوعی مشق شب به مشاورانش می داد و به آن ها تکلیف می کرد که مثلا در مورد فلان قطعه ی ادبی سناریویی کمدی چنان تنظیم کنند که دارای نتایج اخلاقی هم باشد . من هم برای این که یادی از پزشک زاد ، طنز نویس دور از وطن کرده باشم که این روزها در اروپا زندگی می کند بر آن شدم که به شیوه ی او برای خودم یک تکلیف سینمایی معلوم کنم . یادش گرامی باد .

تکلیف هنری : مشاور محترم ؛ هرچند تنور انتخابات خیانت و مزدوری ( ریاست جمهوری ) مدتی است از تب و تاب افتاده و این امریه بیات شده به دستتان می رسد معهذا از طرف شورای عالی آسمون و ریسمون به شما دستور داده می شود تا درامی تبلیغاتی ــ موزیکال در مورد نامزدی آغای هاشمی رفسنجانی تهیه و تنظیم نمایید و سعی کنید از این فیلمنامه نتیجه ای اخلاقی عاید تماشاچیان بشود .

سناریوی تبلیغاتی برای پخش در تمام شبکه های تلویزیونی کابلی ، قپانی و باتونی
در یک سالن بزرگ علی اکبر هاشمی رفسنجانی دور یک میز، راست ِ روی جد بزرگوارش چنگیزخان مغول نشسته و با او تخته نرد بازی می کند . روی دیوار تصاویری قاب شده از بشردوستانی چون " رفیق استالین" ،
" نرون " ، " آدولف هیتلر " ، " کالیگولا " و " محمد ابن عبد الله " دیده می شود . چند آدم خاطی ، در حالیکه کلاه بوقی سرشان گذاشته اند کنج دیوار ایستاده اند و دو دست و یک پایشان را بالا گرفته اند . عموی مهربان آغای هاشمی یعنی تیمورخان لنگ ، خط کش به دست در سالن می شلد و گهگاه ضربه ای محکم حواله ی ِ مخالفان می کند . حالت عطسه به چنگیز خان دست می دهد . با بی نزاکتی ، هلفتی توی صورت هاشمی عطسه می کند . عمامه ی هاشمی به عقب پرتاب می شود و کرک های صورتش آکاردئونی می شود . هاشمی گریه اش می گیرد: "از وقتی به دنیا آمدم تحت ستم بودم . کاش می شد برای رفع ستم ، کاری کرد !"

هاشمی در یک اتاق فکسنی بر روی زیلو نشسته است . بیرون صدای رعد و برق شنیده می شود و باران در حال باریدن است .سقف اتاق ترک دارد و آغای هاشمی تا می توانسته ظرف و ظروف زیرچکه های آب گذاشته . هربه چندی هم ظرف ها را بر می دارد و آبشان را توی ِ آفتابه ای که گوشه ی ِ اتاق است خالی می کند . در می زنند . هاشمی در اتاق را باز می کند . چند روزنامه نویس ِ به حراج رفته و تعدادی هنر مند ِ در خماری مانده به همراه شماری آدم از همه جا بی خبر،مثل موش آب کشیده می آیند توی اتاق . دست به دامن هاشمی می شوند و از او تمنا می کنند برای این که منبعد آزادی بیان ادامه پیدا کند ، سیر نزولی تورم شتاب بیشتری بگیرد ،ساخت و ساز های ِ ضروری کشور کاهش نیابد ، پول نفت در جاهای درست خرج شود، کسی جرات اختلاص به خودش ندهد، کارمندان و کارگران همچون بیست و هفت سال ِ گذشته در آسایش و آرامش کامل زندگی کنند، ایرانیان در جهان خوشنام تر شوند و اتوبوس های کمتری توی دره بیفتند لطف کند و نامزدی ریاست جمهوری را قبول کند . هاشمی عبایش را روی صورتش می کشد و ابا می کند . روزنامه چی ها و هنرمند ها به دست و پا می افتند . حتا یکیشان می خواهد با دستمال یزدی خودش را دار بزند . هاشمی باز هم عشوه می آید تا این که پیرزنی خودش را به پای آغای هاشمی می اندازد و در همان حین دندان دستی اش به روی زمین می افتد .هاشمی دندان دستی را که هنوز باز و بسته می شود و التماس می کند به دست می گیرد . جماعت یک قدم عقب می روند ... هاشمی : " به خدا قسم که ارزش قدرت و مقام دنیوی برای من از این دندان دستی هم کمتر است . اما حالا که شما این تکلیف الهی را بر دوش من می گذارید به خاطر خدا ، انقلاب ، امام ، و به خاطر این پیرزن قبول می کنم ." همه از خوشحالی بالا و پایین می پرند و روی تصاویر آهنگ " یک نفر می یاد که من منتظر دیدنشم " پخش می شود .

مکان: زندان اوین ... زمان : نامعلوم ... هاشمی رفسنجانی همراه با چند پاسدار نتربوق، وارد یک سلول تاریک می شود . انتهای سلول بازجوها ، زیر نور شدید مشغول شکنجه کردن یک زندانی هستند . آغای هاشمی یک عینک دودی بزرگ به چشم می زند :" طاقت ندارم رنج دیگران را مشاهده کنم . مردم به من رای بدهید ." پاسداران به اتفاق هوار می کشند : " زندانی سیاسی آزاد باید گردد . " آهنگ" یار دبستانی" پخش می شود .

هاشمی رفسنجانی سکان یک لنچ بزرگ را در دست گرفته . لنچ بر پهنه ی آبی ِ دریا به سرعت در حال حرکت است . رفسنجانی با خوشحالی آواز می خواند : بیا با هم بریم سفر دبی دبی ...در همان حال به دریا نگاه می کند و برای کوسه های خلیج فارس دست تکان می دهد بالای سرش عکس امام زمان را چسبانده است . عقب کشتی هم عبارت " بیمه ی ِ ابوالفضل " نقش بسته است . کشتی کوچک به ساحل نزدیک می شود و پهلو می گیرد . کنار ساحل یک مشت عربِ دشداشه پوش صف کشیده اند و با چیزشان که به اندازه ی ِ زمزم ِ خانواده است بازی می کنند در این هنگام تعداد زیادی زن و دختر ازلنچ پیاده می شوند . عرب ها هلهله می کنند . هرکدام یکی از دختر ها را بغل می کنند و دسته جمعی آهنگ ِ " قبول ، قبول " را می خوانند . آغای هاشمی پیروزمندانه سر خر را کج می کند و بر می گردد .سکان در دست رو به دوربین می کند :" ایجاد اشتغال می کنم به من رای بدهید" ... در راه بازگشت دوباره کوسه ها را می بیند . جالب این که کوسه ها مانتو و روسری به تن دارند . هاشمی با عبا و عمامه وسط آب شیرجه می زند و شلپ ــ شولوپ می کند : این هم از ورزش خواهران ...ما واقعا فداکاری کردیم ...به خاطر شما مردم خودمان را در این شرایط خوفناک اندا ختیم ... ترانه ی : هنگام شنا مثل یه دست و پا چلفتی بپا به مسیر دهن کوسه نیفتی ، به گوش می رسد .

عفت خانم ، منزل آغای هاشمی دارد توی حیاط ،آبغوره می گیرد . سردار سازندگی هم با لباس تمام رسمی به او کمک می کند .دور و بر تعدادی خبرنگار منتظر ایستاده اند تا به نوبت از هاشمی سوالاتشان را بپرسند . هاشمی همین طور که آبغوره می گیرد به سوالات خبرنگاران جواب می دهد . عفت هم بادیگارد اوست .
خبرنگارعینکی : آقای هاشمی ! بعضی منتقدان می گویند سدهایی که شما ساخته اید چون در محل مناسب بنا نشده به اندازه ی کافی آب نمی گیرد نظر شما چیست ؟
هاشمی : به جان امام دروغ می گویند . این حرف ها را کسانی می زنند که با من خصومت شخصی دارند . من شنیدم بعضی آقایان مراجع و آیات عظام وقتی شنیدند من می خواهم تعداد زیادی سد در کشور بسازم گفتند این سد ها ممکن است سدی در راه ظهور آقا امام زمان باشد و آقا نتواند لشکرش را به سادگی عبور دهد . بنابراین من را زیر فشار گذاشتند که سد ها را نسازم . وقتی با آنها صحبت کردم و قول دادم یک اتوبان چهار بانده برای عبور و مرور سیصد و سیزده نفر سپاهیان ولی عصر بسازم آقایان دست به دعا برداشتند و نماز باران خواندند . من گفتم آقایان یک قانون علمی می گوید : " با دعای گربه کوره بارون نمی یاد . " بنا براین شما سعی کنید بودجه ای از مجلس بگیرید تا من بتوانم از خارج ابرهای باران زا وارد کنم . چون مملکت ما یک سرزمین کم باران است . وقتی بودجه را از مجلس گرفتیم غربی ها شیطنت کردند و ما با تحریم مواجه شدیم . ما هم مجبور شدیم از طریق یک کشور ثالث یعنی عربستان سعودی ، ابرها را خریداری کنیم و با غربی ها وارد معامله شویم . همچنین قرار شد مقداری از کار غنی سازی ابرهای باران زا در صحاری عربستان انجام شود .
خبرنگارعینکی : آیا احتمال نمی دادید فناوری عقب مانده ی عربستان روی فرایند غنی سازی تاثیر منفی بگذارد ؟
هاشمی : اول این نگرانی را داشتیم ، اما بعد که فهمیدیم عربستان به ژاپن محصولات پتروشیمی صادر می کند خیالمان راحت شد ... خلاصه ما با زحمت زیاد و با قرار دادن چند واسطه مقدار قابل توجهی و در تناژ بالا ابر خریدیم اما به خاطر برخی تنگ نظری ها اجازه ی ورود کالا را به ما ندادند و محصولات را پشت مرز در قرنطینه نگه داشتند تا روی آنها آزمایش ایدز و هپاتیت انجام دهند .آنقدر هم کارشان طول کشید که خاصیت باران زایی ِ ابرها از بین رفت . درنتیجه سدهای ما امروز از آب خالیست و در این ماجرا مردم و انقلاب متضرر شدند .
همان خبرنگار : این آزمایش ها را که روی فرآورده های خونی انجام می دهند ...
هاشمی : بله . در دوره ی مسوولیت من چند بار از اروپا بنا بر مصلحت خون وارد کردیم . قسمشان هم داده بودیم که خون ها باید سالم باشند . وقتی کیسه ها وارد قرنطینه ی خودمان شد کسانی که با من خصومت شخصی دارند و چشم ندارند موفقیت های دولت سازندگی را ببینند ، خون ها را آلوده کردند تا دولت و مرکز بیماری های خاص را به سوء استفاده و بی کفایتی متهم کنند . البته این افراد از گذشته با انقلاب و با امام مسئله داشتند و استدلالشان هم این بود که امام وقتی از پاریس آمد همه جا را آلوده کرد پس این خون هم که از پاریس آمده باید همه جا را آلوده کند .
خبرنگار خارجی : آقای هاشمی ! اگر به ریاست جمهوری انتخاب شوید چه برخوردی با غرب در پیش می گیرید ؟
آغای هاشمی : ما همیشه نسبت به غربی ها حسن نیت داشته ایم . این حسن نیت از دوره ی مادها تا امروز بی سابقه بوده است . برای اثباتش هم دلار را از هفت تومان به هفتصد تومان رساندیم که واقعا اقدام سختی بود . به هر حال اگر مردم به من رای بدهند و من رییس جمهور بشوم ، شما هم پشتیبانی کنید فکر می کنم جا برای نشان دادن ِ حسن نیت ِ بیشتر وجود دارد .
خبرنگار ریشو : برای چینی ها چه تنبیهی در نظر گرفته اید ؟ شنیده ایم که آنها به شما گفته اند " لُپ چون کون" و این به ملت ایران خیلی برخورد ...
هاشمی : ما دنبال انتقام جویی های شخصی نیستیم . دین ما هم به ما چنین اجازه ای نداده . البته واضح است که برای استیفای حقوق ملت اقدام می کنیم و از حق الناس نمی گذریم . بنابراین قرار شده اگر مردم من را به خدمتگزاری ِ خودشان انتخاب کنند آقا محسن را بفرستم تا به عنوان غنیمت از چینی ها تکنولوژی هسته ای خریداری کند . پیش نویس قرار داد هم در جیب قبای ماست . همچنین چینی ها به خدای متعال قسم خورده اند که تا سی سال آینده تمام مصوباتی را که در سازمان ملل علیه جمهوری اسلامی صادر می شود وتو کنند .
خبرنگاری دیگر : آیت الله هاشمی ! مخالفان می گویند که شما به پدرسالاری معتقدید و مردم را صغیر و نابالغ می دانید آیا این حقیقت دارد ؟
هاشمی : این هم یکی از آن تهمت های ناجوانمردانه است . ما از اماممان یاد گرفته ایم که مردم را ارباب خودمان بدانیم . نه تنها مردم ایران را که حتا مردم کشورهای دیگر را . برای همین هم بود که در سال های جنگ ، وقتی ما دشمن را از خاکمان بیرون کردیم ، خدمت امام رسیدیم و از ایشان برای ادامه ی ِ جنگ کسب تکلیف کردیم . امام گفتند اگر می خواهید داخل خاک عراق بشوید جاهایی را انتخاب کنید که یا مردم در آن جا ها نباشند یا کم باشند ما هم نیروهایمان را به بیابان ها و اطراف باتلاق ها و لب دره ها بردیم و برای همین پیروزی ما در جنگ اندکی بیشتر طول کشید .

خبرنگار سبیلو : چرا به وزارت اطلاعات مجوز فعالیت اقتصادی دادید ؟
هاشمی : من معتقدم افراد وقتی بیکار نباشند و سرشان گرم ِ پول در آوردن باشد دنبال منکرات نمی روند . در تعالیم اسلامی هم داریم که کاسب حبیب خداست .
خبرنگار آس و پاس : آقای هاشمی ، ممکن است بفرمایید که چرا طرح بیمه ی بیکاری فراگیر نشد و به طور نیمه کاره رها شد ؟
هاشمی : این یکی از زیباترین کارهایی بود که قرار بود دولت من انجام بدهد . حقیقت این است که طرح مذکور دو مرحله داشت . همان طور که می دانید ما تا تعداد قابل توجهی بیکار نداشته باشیم نمی توانیم طرح بیمه ی بیکاری را به صورت فراگیر اجرا کنیم . دولت من قرار بود در مرحله ی اول تعداد بیکاران را به سقف مورد نیاز برساند و در فاز دوم تمام بیکاران را زیر پوشش بیمه قرار دهد . متاسفانه به دلیل بعضی مشکلات طرح طبق زمان بندی مشخص پیش نرفت و فقط در فاز اول باموفقیت اجرا شد . حالا اگر مردم ما را انتخاب کنند که طرح را به صورت تمام و کمال اجرا می کنیم اگر نه ادامه ی ِ روند موقیت آمیز ِ فاز اول از طریق مجمع تشخیص مصلحت نظام قابل پی گیری است .
خبرنگار دراز : ببخشید ... بعضی از کارشناسان معتقدند مجمع تشخیص مصلحت نظام یک نهاد موازی با مجلس و قوه ی مجریه است و معتقدند وجودش الزام عقلی ندارد . شما چگونه وجود این نهاد را توجیه می کنید ؟
هاشمی : اگر عقل توی کله شان بود این حرف را نمی زدند . ( می خندد و پشت سرش خبرنگاران برای این که از قافله عقب نیفتند ریسه می روند ) ... همان طور که می دانید " تشخیص" یعنی چیزی که ته ِ آن خیس است و نام دیگر" کشتی " است . کشتی هم قطار نیست که روی ریل های موازی حرکت کند . پس نمی شود تهمت موازی بودن به آن بست .به طور مختصر مجمع تشخیص، نظام را از میان امواج بحران عبور می دهد و شان آن هم از مجلس و هم از قوه ی مجریه بالاتر است . من به کارشناسان توصیه می کنم که اگر بحثی را مطرح می کنند به سراغ اعداد و ارقام واقعی بروند چون ملت ما خیلی فهیم هستند و دوغ را از دوشاب تشخیص می دهند .
خبرنگار دراز : در این صورت ... جسارتا ... شما چرا خودتان را نامزد ریاست جمهوری کردید در حالیکه به قول
خاتمی، رییس جمهور در ایران صرفا تدارکات چی نظام است ؟
سردار سازندگی : ( متفکرانه سرش را پایین می اندازد و پس از چندی سر بلند می کند ) هر گلی یه بویی داره !
خبرنگار کچل : ( عجولانه ) آقای هاشمی با عرض معذرت ...منتقدان شما می گویند سیاست ِ آزاد کردن اقتصاد در زمان شما وبرنامه ی توسعه به تولید محصولات استراتژیک ختم نشد ...
هاشمی ( توی حرف خبرنگار می پرد ) دست نگه دارید ... این منتقدان که شما می گویید خودشان هیچ طرح و برنامه ای ندارند در ضمن از مفهوم محصولات استراتژیک هم یک تعبیر بسیار سطحی بلدند . آنها فکر می کنند اقلام استراتژیک فقط محدود می شود به غله و علوفه ی دام . در حالیکه در دولت من ریزترین ، عمیق ترین ودر عین حال احساسی ترین جنبه های زندگی مردم دیده شده بود . در مورد مسائل کلان کشور نمی شود به این آسانی نظر داد . وقتی نیمی از جمعیت کشور ما را زنان تشکیل می دهند ماتیک و رژلب می شود جزو محصولات استراتژیک . چون خانم های ما به این چیزها علاقه دارند و اگر شوهرانشان برایشان تهیه نکنند در خانواده ها جنگ و جدال درست می شود ، آن وقت آمار طلاق بالا می رود و نا هنجاری درجامعه زیاد می شود . یا مثلا دوره ای که ما در آن زندگی می کنیم دوره ی فرزند سالاری است . ما اگر به تولید پفک نمکی بها ندهیم و تولید کننده اش را تشویق نکنیم و به او از صندوق بانک جهانی وام ندهیم معلوم نیست نسل های آینده ی ِ ما فردا با چه عقده ها و خسارت هایی پا به عرصه ی ِ تلاش و سازندگی می گذارد . این ها محصولات استراتژیک....
خبرنگار کچل: ( حرف هاشمی را قطع می کند ) ببخشید آن ها می گویند اصلاح ساختار دولت را باید مد نظر ...
هاشمی :( اجازه نمی دهد کچل حرفش را تمام کند ) شما برنامه بدهید، به مردم هم بگویید به من رای بدهند و بدانید که هاشمی ِ دوهزار و پنج با بقیه مدل های هاشمی فرق دارد .


خبرنگار کچل : نظرتان در باره ی خصوصی سازی ...
هاشمی: ( نیمه شوخی ، نیمه جدی ) آقا شما که ما را کچل کردی !
همه می خندند . عفت چشم غره ای به خبرنگار کچل می رود و او هم حساب کار خودش را می کند .
خبرنگار چادری : جناب آقای هاشمی .. می دانم که سوالات دوستان شما راخسته کرده . من سوالی ندارم .فقط می خواستم به عنوان حسن ختام جلسه یک بیت شعر برایمان بخوانید که بیشترین تاثیر را روی شما گذاشته .
آغای هاشمی : آن مان نواران دو دو اسکاچی آن و مان و ک َ لا چی
همه کف می زنند .

هاشمی پشت یک دوربین تلسکوپی بزرگ ایستاده است . دوربین را می چرخاند و این ور و آن ور را زیر نظر می گیرد . ما تصویرهای توی دوربین را می بینیم . در جاهای مختلف بیابان ، پای کوه ، نزدیک شهر ، تعداد زیادی کارگر مشغول کندن زمین هستند ... صدای هاشمی روی تصاویر: ... همه جای ایران متروی من است ...متروی سراسری می سازم . اگر هم غربی ها شیطنت کردند و به ما تکنولوژی ندادند زمین های شخم خورده برای کشاورزی بسیار مناسب است ....( از این جا به بعد به دلیل سهل انگاری کارگردان و حواس پرتی فیلمبردار دوربین روشن مانده و تصاویری غیر لازم ضبط شده است . شما می توانید این بخش ِ بی سر و ته را که جزو اوتی های فیلم است و با دور تند نشان داده می شود، نادیده بگیرید یا مثل بسیاری از وقایع بی اهمیت ِ سیاسی ــ اجتماعی فراموش کنید ... هاشمی رفسنجانی را می بینیم که می رود و از عواملش اشیاء عتیقه ای که کارگران در حفاری پیدا کرده اند می گیرد . ناگهان سپاه " جیش الشرق " با چفیه بند های فلسطینی هجوم می آورند و کارگران را به رگبار می بندند . هاشمی آن دسته ازقاچاقچیان را که حق و حساب پرداخت نکرده اند به زندان می فرستد و بقیه را دنبال ماموریت جدید گسیل می کند . دانشجوها در خیابان پلاکارد های اعتراض در دست دارند و خواهان سرنگونی حکومتند . نعش زنان تن فروش زیر پل ها، توی رودخانه ها و کنار جاده ها پیدا می شود . زندان های تازه اجداث می شود .چند جوان در خیابان شلاق می خورند . کوپن فروش ها و دلال ها ، شهر ها را پر می کنند . زمین های کشاورزی بی آب و آدم مانده اند . در جاده ها دم به دم تصادف می شود . کارتن خواب ها در هوای سرد شب ، یخ می زنند . آخوند ها دور منقل تریاک نشسته اند و رقص زنان برهنه را تماشا می کنند . دست یک مجرم قطع می شود . چند خانواده در اتاقی نیمه ویران زندگی می کنند . لباس شخصی ها تظاهرات مردم را به خاک و خون می کشند . پسر بچه ها توی جوی لای و لجن شنا می کنند . از خائنان و دشمنان مردم مجسمه می سازند . توی خیابان ، گدایان مثل مور و ملخ می لولند . چشم یک نفر با حکم قصاص در آورده می شود . معتادان پای دیوار چرت می زنند و خودشان را کثیف می کنند . خیابان های شهر پر از ماشین های وارداتی است . در سلول های تاریک ، زندانیان شکنجه می شوند . در پارک عده ای جوان نشسته اند و حشیش می کشند . ریل های راه آهن تا چشم کار می کند خالی از قطار است . نویسنده ای را در خیابان با کارد می کشند . کارخانه ها پفک نمکی و چیپس و پاستیل می سازند . ملخ ها به جان گندمزار ها می افتند و شته ها به جان باغ ها . پدری کلیه اش را می فروشد . در میدان شهر چند نفر را با جرثقیل بالا می کشند . روستا ها خالی و ویران است . یک مجروح شیمیایی روی تخت بیمارستان جان می کند . هواپیمایی به کوه می خورد . پاسدارها دختران زیبا و شیک پوش را کتک می زنند و به زور سوار مینی بوس می کنند . بازاریان کنار انبارهای کالا نماز جماعت می خوانند . گشت های مسلح صندوق عقب ماشین ها را بازرسی می کنند . یک زن، بچه ی سقط شده اش را در جوی آب می اندازد . یک کتاب فروشی آتش می گیرد و ...

پایان ؟؟؟
سرانگشت

۱ نظر:

  1. سلام
    پر واضح است که شما در طول عمر با برکتتان زحمت خواندن 1 کتاب را هم به خود نداده اید . بهتر است با کتاب "دنیای داداشی" یا "جشن اسب های کوتوله" شروع کنید.
    با احترام

    پاسخحذف