۱۳۸۴ شهریور ۳۰, چهارشنبه

بخوانید و به کار ببندید


بخوانید و به کار ببندید

مدتی ست که سرگرم خواندن ِ کتاب ِ مفید ، انسان ساز و رشک برانگیز " حلیة المتقین" اثر گرانسنگ ِ عالم ربانی ، مرحوم علامه محمد باقر مجلسی هستم . در این کتاب مستطاب که مثل دکان سمساری ست هرچه بخواهید پیدا می شود ، از آداب پوشیدن زیر جامه و فضیلت بخور و دعاهایی که در وقت واجبی کشیدن باید خواند تا کیفیت آروغ و انداختن ِ آب ِ دهان و ورود به بیت الخلا . خلاصه که قند مکرریست . یکی از فصل های سودمند این کتاب ، دستوراتی است که در باره ی درمان بیماری ها داده شده است . من که با به کار بردن این نسخه ها ، هرچه درد و مرض داشتم ، خوب شد . شما هم امتحان کنید .

" ... شخصی به خدمت حضرت صادق عرض کرد که : یک ماه است تب می کنم آن چه اطبا گفته اند به عمل آوردم ، برطرف نشد . حضرت فرمود که بند های پیراهن خود را بگشا و سر را در گریبان پیراهن خود داخل کن و اذان و اقامه بگو و هفت مرتبه سوره ی حمد را بخوان . آن شخص گفت که چنان کردم گویا از بندی رها شدم .

از برای تب ربع منقول است که این بنویسند و بر او ببندند : یا نار کونی بردا وسلاما علی ابراهیم .

در روایت معتبر دیگر از حضرت صادق منقول است که هرکه دردسر داشته باشد یا بولش بند شده باشد دست بر جای درد بگذارد و بگوید : اسکن سکنتک بالذی سکن له ما فی اللیل و النهار و هو سمیع العلیم .

از حضرت رسول منقول است : در خانه ای که جنییان سنگ می اندازند صاحب خانه آن سنگ را بردارد ، بگوید : حسبی الله و کفی سمع الله لمن دعا لیس و زاع الله منتهی

شخصی شکایت کرد از درد گوش و گفت که چرک و خون از گوشم بسیار می آید . حضرت صادق فرمودند : پنیر بسیار کهنه شده را یک قدری بگیرو نرم بکوب و با شیر زن ممزوج کن بر روی آتش نرم گرم کن و چند قطره در گوشی که درد می کند بریز .

حضرت عیسی به شهری گذشتند دندان های ایشان ریخته بود و روهای ایشان باد کرده بود فرمود که در وقت خواب دهان را باز کنید و برهم مگذارید . چنان کردند آن علت ها از ایشان زایل شد .

در کتاب مکارم الاخلاق این شکل را برای دفع آبله نقل کرده است . بهتر آن است که به ترتیب عدد بنویسند :
16 3 2 13
5 15 11 8
9 6 7 12
4 15 14 1

از حضرت صادق منقول است که هیچ چیز برای پیسی نافع تر نیست از تربت امام حسین با آب باران بخور و بر موضع بمال .

از حضرت امام جعفر صادق منقول است که شخصی به خدمت حضرت رسول آمد . گفت برادرم از درد شکم آزار دارد . فرمود که بگو اندکی عسل با آب گرم بخورد .روز دیگر آمد و گفت : خورد و نفع نکرد . فرمود که برو باز عسل بده بخورد و هفت مرتبه سوره ی ِ حمد نزد او بخوان . چون آن شخص رفت فرمود که برادرش منافق است ، به این سبب خوردن عسل او را نفع نبخشیده است .

در حدیث دیگری منقول است شخصی به امام محمد باقر شکایت کرد به سبب درد تهیگاه فرمود که چون از نماز فارغ شوی دست برموضع سجود بمال و بعد از آن بر موضع درد بمال و این آیات را بخوان : افحسبتم انما خلقناکم عبثا ... راوی گفت چنین کردم به زودی برطرف شد .

در حدیث دیگر منقول است که مفضل به خدمت حضرت صادق آمد شکایت کرد از تنگی نفس و گفت اندک راهی که می روم نفسم تنگ می گردد و می نشینم . فرمود که : بول شتر بخور تا ساکن شود .

در حدیث معتبر منقول است که [ زنی به نام ] معلی بن خنیس به حضرت صادق شکایت کرد از درد فرج . فرمود عورت خود را در موضعی گشوده ای که سزاوار نبود و به این سبب این درد در آن به هم رسیده است . دست چپ بر فرج خود بگذار این دعا را بخوان : بسم الله و بالله بلی من اسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عندربه و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون

شخصی به خدمت امام علی النقی نوشت که شخصی از شیعیان شما بولش بند شده است .حضرت در جواب نوشتند که آیات قرآن بسیار بر آن بخوان تا شفا یابد.


۱۳۸۴ شهریور ۲۸, دوشنبه

دزدانه


دزدانه

صدایش درنیامد

یک دزد را به دست دو تا مامور سپردند تا ببرند و تحویلش بدهند . آقا دزده یکی از مامورها را کنار کشید و در گوشش گفت : ببین داداش! توی جیب ِ راست ِشلوار من ، یک ملیون تومن چک پول نقد هست . نصفش مال تو ، بذار من برم . مامور قانون دزد را زیر چک و لگد گرفت و هوار زد : پدر سوخته ! به من پیشنهاد رشوه می کنی ؟ دزد کتک ها را خورد و صدایش درنیامد . در یک فرصت مناسب دوباره دزد پیشنهادش را تکرار کرد ؛ البته این بار به مامور دوم . دومی قبول کرد او را از همقطارش بدزدد و چند تا کوچه آن طرف تر آزاد کند و این کار را هم کرد . وقتی نفس زنان چند محله را دویدند دزد گفت : دستبندم را باز کن . مامور دوم گفت : اول پول ! دزد دست کرد توی جیبش و دید چک پول سر ِ جایش نیست . شستش خبردار شد که مامور اول آن را از جیبش زده . گفت : غلط نکنم یکی جیبم را زده ! مامور دوم مثل پول سرخ شد و با مشت و پوتین افتاد به جان دزد : بی همه چیز! از دست مامور قانون فرار می کنی ؟ دزد باز هم کتک خورد و صدایش در نیامد . مامور ، دزد ِ آش و لاش را برد پیش رفیقش و سه تایی رفتند پهلوی قاضی . قاضی به دزد اشاره کرد و از مامورها پرسید : چه کار کرده ؟ اولی گفت : قربان ، نصف پولش را به عنوان رشوه به من پیشنهاد کرد قبول نکردم . دومی گفت : از اعتماد من سوء استفاده کرد و زد به چاک. قاضی از دزد پرسید : راست می گویند ؟ دزد گفت : بله . قاضی دستور داد: به گناهانت اعتراف کن . دزد گفت : قربان ، من تقصیرکارم و گناهانم را قبول دارم . گناه اولم این که جای ِ پول هارا صادقانه به مامور اول گفتم که نباید می گفتم گناه دومم این که نصف پول ها را به مامورتان پیشنهاد دادم در صورتی که باید همه اش را می دادم تا ایشان مرتکب خلاف نشود و جیب من را نزند . گناه سومم این که بدون این که موجودی ِ جیبم را نگاه کنم از مامور دوم خواستم مرا فراری دهد . گناه چهارم این که بعد از فرار نباید به مامور دوم می گفتم پول هایم را زده اند بلکه باید از اعتماد او حُسن ِ استفاده را می کردم و او را یا سر به نیست می کردم یا علیه مامور اول با او همدست می شدم .گناه دیگرم این که ... قاضی صحبت متهم را برید و گفت: دلایلت منطقی ست . اما تو توقع داری من حرف کسی را که لباس زندان به تن دارد قبول کنم و به ادعای کسانی که لباس قانون پوشیده اند توجه نکنم ؟ و بعد دستور داد به مامورها مرخصی و تشویقی بدهند و دزد را هم به تخته چوب ببندند و شلاق بزنند . دزد این بار هم کتک خورد و صدایش در نیامد .

کار حسابی

همین جناب دزد وقتی حبسش را کشید و از زندان در آمد تصمیم گرفت برود سراغ یک کار درست و حسابی . اما همه جا از او عدم سوء پیشینه و ضامن معتبر می خواستند . دست آخر عاجز شد و رفت پیش همان قاضی و خواهش کرد او را دوباره به زندان بیندازد چون لا اقل در آن جا اسم " زندانی " رویش بود نه " بیکاره " . قاضی پرسید : چه کار بلدی ؟ گفت : غیر از دزدی کار دیگری بلد نیستم . قاضی دوباره پرسید : چه قدر مایه داری ؟ دزد گفت : خیلی دارم اما همه اش دست مال خرهاست . قاضی سوال کرد : کجا دوست داری کار کنی ؟ گفت : زیر نظر شما تا کسی به من آزار نرساند . قاضی دو نفر مامور در اختیار او گذاشت تا به وسیله ی ِ آن ها طلب هایش را وصول کند و بعد پول ها را تحویل قاضی دهد تا او به خزانه ی ِ بیت المال بریزد . البته دزد به قاضی دروغی مصلحت آمیز هم گفته بود و قاضی این مسئله را فهمیده بود اما بزرگوارانه به روی خودش نیاورده بود . حقیقت این بود که جناب دزد از هیچ کس حتا یک تومن هم طلبکار نبود . در واقع او از همکاری ِ ماموران دولتی جهت خالی کردن گاو صندوق مشتریان سابقش استفاده می کرد . پس از مدتی که دزد تمام دیونش را به خزانه ی بیت المال پرداخت ، با سفارش قاضی، کارمند رسمی دادگستری شد و بالاخره توانست صاحب یک کار حسابی شود . با این توضیح که هر ماه ، بعد از این که حقوقش را دریافت می کرد برای شکرگزاری از الطاف الهی و به نیت صدقه ، مثل بقیه ی همکارانش مبلغی به شماره حسابی واریز می کرد که چندی پیش قاضی برای کمک به زلزله زدگان و سیل زدگان افتتاح کرده بود .

توجیه یعنی قدرت

یک سال و نیم پیش در شهر بم زلزله آمد . آدم ها کشته شدند ، خانه ها ویران شدند و خاطره ها به خاک رفتند . کشورهای دنیا از ریز و درشت به مصیبت دیدگان کمک کردند . مردم عادی هم بسیاری شان اگر شده بود نان شب را از گلوی فرزندانشان ببرند ، بریدند و برای زلزله زدگان فرستادند . اما چند وقت بعد همین مردم حلب های روغن شان را در بقالی ها دیدند و پتوهای اهدایی شان را در فروشگاه ها و پول های بی زبانشان را در حساب های آقایان . بنا براین غصه دار شدند و به خواب فرو رفتند . در خواب، رویایی مشترک دیدند . خواب دیدند که سران مملکت را در جایگاه متهمان نشانده اند و از آن ها بازخواست می کنند . مردم پرسیدند : چرا چیزهایی را که ما با خون دل برای هم میهنانمان فراهم کردیم دزدیدید و در بازار آزاد فروختید ؟ سران مملکت گفتند : مردم بیخودی نهمت نزنید . دزدی عملی ست که به لحاظ حقوقی ، دو سویه دارد . دزدی کننده و دزدی شونده . باید دانست وقتی انسان چیزی را اهدا می کند دیگر صاحب آن نیست . یعنی براساس آیه ی ِ شریفه ی ِ " الاعمال بالنیات " همین که در دل قصد کردید چیزی را به کسی ببخشید ، دیگر آن مال از دایره ی ِ تملک شما بیرون می آید . در نتیجه شما مالک اموالی که هبه کرده اید نیستید و این اموال متعلق به مردم بم است یعنی همان مردمی که نود درصدشان وفات کرده اند و ده درصدشان بیشتر زنده نسیتند . اول می رویم سراغ آن ده درصد که زنده هستند .حکومت اسلامی مجاز نیست به افراد بیش از تامین ضروریات زندگی کمک کند . چرا که طبق اصول اقتصاد اسلامی حکومت صاحب همه چیز نیست و باید در قبال آن چه اعطا می کند در محضر عدل الهی پاسخگو باشد . از طرفی در دین مبین اسلام، سرمایه داری شخصی و فردی امری مجاز شمرده شده است . به عبارت دیگر دولت اسلامی مثل دولت های الحادی ِ مارکسیست نیست که حق هرگونه مالکیت خصوصی را از اتباعش سلب کند . بنابراین اگر میزان کمک ها چند برابر حد نیاز بود و مثلاً برای هر نفر، ده تخته پتو وجود داشت دولت اسلامی باید فقط یک روانداز به آن شخص بدهد و باقیمانده را به عدالت صرف بقیه ی مسلمین کند . یا اگر به ازای هر گرسنه صد حلب روغن بود دولت نباید بیش از حدی که سد جوع شود به آن فرد کمک کند و باید روغن های اضافی را جمع آوری کند و در دیگ بیت المال بریزد . چون در غیر این صورت انگیزه های شخص برای ِ کار و فعالیت و کسب مال حلال از بین می رود .پس می بینید که سویه ی ِ دوم امر دزدی که همان " دزدی شونده " یا مال باخته است در این جا متحقق نمی شود بنا براین فعل دزدی هم انجام نشده است . حالا می رویم سراغ آن هایی که در اثر زلزله جان خود را از دست داده اند . طبق قوانین اسلامی اموال میت به وارثان او می رسد و اگر وارثی وجود نداشت حکومت اسلامی و در راس آن ولی فقیه که جانشین پیامبر و برگزیده ی خداست صاحب اموال است و از طرف الله اجازه دارد به هر صورت که صلاح بداند در آن ها دخل و تصرف کند . پس در این جا هم طرف دوم معادله یعنی دزدی شونده محقق نشد چون در مملکت اسلامی وارثِ میتِ بلا وارث با یک واسطه در حقیقت خود ِ خداست . عجالتاً اگر شما با این توضیحات قانع شدید که هیچ ، ما هم از حق شکایت خود گذشت می کنیم اما اگر نسبت به مالکیت خداوند اعتراض دارید در آن صورت دشمن خدا و محارب هستید و ریختن ِ خونتان بر هر مسلمانی که شما را ببیند فرض است ... رویای مشترک مردم به کابوس مشترک تبدیل شد .

رابطه ی معکوس

بسیاری از علمای اخلاق معتقدند که " دزدی " به طور مطلق امر ناپسندی است . اما این مسئله قابل چون و چراست . برای نمونه فرض کنید یک تیر خلاص زن که کارش پریشان کردن مغز اعدام شدگانی ست که فقط به خاطر عقاید شان کشته می شوند از گلوله هایی که به او داده می شود چند تایی را کش برود . در این صورت او کمتر در انجام جنایت مشارکت کرده ... و تیر خلاص زن هرچه درست کار تر باشد جنایت کار تر است .

هیچ می هیچد

یک نفر بود که از دیگران فقط " صفر " می دزدید و با آن صفر ها "یکی ِ " خودش را " هزار" و " صد هزار " و بلکه هم بیشتر می کرد . وقتی هم مالباختگان او را به دادگاه می کشاندند مدعی می شد از آن ها " هیچی" دزدیده یعنی چیزی ندزدیده . به این ترتیب شاکیان نمی توانستند حرف خودشان را به کرسی بنشانند و پرونده ها مختومه اعلام می شد . آقا امروز از مرز میلیارد هم گذشته .

خلق را تقلیدشان بر باد داد

یک نفر دیگر هم بود که از روی دست اولی نگاه کرد و پیش خودش گفت :" عجب فکر بکری ! مام بریم تو کار ِ صفردزدی ." و مثل اولی رفت دنبال صفردزدی. با این تفاوت که وجود ِ این جناب مثل عدد کسری بود و خودش این را نمی دانست . از طرف دیگر می خواست آدم عمیق و متواضعی هم جلوه کند بنابراین صفر های مسروقه را در مخرج کسر پشت سر هم ردیف می کرد و در نتیجه روز به روز آب می رفت . البته باز هم هیچ کدام از شاکیان نتوانستند دزد بودن او را در دادگاه اثبات کنند اما این ندانم کاری آنقدر ادامه پیدا کرد تا این که طرف محو و نابود شد .

بی مایه فطیره

نفر سومی هم بود که از مردم " صفر " می دزدید تا کار و بارش را بهتر کند . منتها چون خودش چیزی نبود هیچ گهی نشد .

داوری ِ نسبی

مردم کوچه و بازار می گویند : شاه اگر دزد بود لا اقل خیرش به مردم می رسید پس نوش جانش اما آخوند ها هم دزد هستند هم آب از دستشان نمی چکد پس کوفت بخورند .

دزد ناموس !

یک روز محمد ابن عبدالله رفت در ِ خانه ی ِ پسرخوانده اش زید . در زد . زینب همسر زید در را باز کرد . ناگهان باد زد و دامن ِ زینب از روی ِ ران های خوش تراش و بلوری اش کنار رفت . پیامبر شق درد گرفت و عاشق شد . به زید گفت : خداوند امر کرده که تو زینب را طلاق بدهی تا من او را بگیرم . زید هم زنش را طلاق داد و چندی بعد دق کرد و مرد .

امان از حرف مردم

پدربزرگی پول های نوه اش را دزدید مردم گفتند : پیر سگ خجالت نمی کشد . آخر بگو کفتار تو این پول ها را برای سر قبرت می خواهی ؟
پدری پول های پسرش را دزدید مردم گفتند : واقعاً قباحت دارد . پس رحم و مروت بزرگتر به کوچکتر کجا رفته ؟
پسری پول های پدرش را دزدید مردم گفتند : خودمانیم . ولی کار بدی کرده .
پسری پول های پدربزرگش را دزدید مردم گفتند : حتماً احتیاج داشته .
پسری وسایل حفاری را برداشت و پای قلعه های قدیمی را کند و گنج های نیاکانش را دزدید و شناسنامه ی ملی اش را به بیگانگان فروخت ، مردم گفتند : هزار آفرین . عجب جوان با جربزه و با لیاقتی ست !

« سر انگشت »

۱۳۸۴ شهریور ۲۳, چهارشنبه

گلاب

گلاب

خودمانی: یک شب آخوندی بالای منبر شاشش گرفت . گفت : مردم چراغ های مسجد را خاموش کنید و سینه بزنید می خواهم به مناسبت این شب عزیز بر سرتان گلاب بپاشم . چراغ ها را خاموش کردند . آخوند دست کرد توی شلوارش ، گلابدانش را درآورد و شاشید بر سر مردم !

* * *

آن شنیدم که شبی یک نفر از طایفه ی ِ موذی ِ آخوند که در چنته و همیان خود از هرچه دغلبازی و جو سازی و بنیاد براندازی و آموختگی با لغت تازی و از پشت هم اندازی و اسلام نوازی به مقادیر ِ فراوان همه گون شعبده و جنس و دوا داشت برفت از در ِ یک مسجد وامانده و واخورده و دیوار سیه چرده و بسیار دل افسرده و در یک کلمه مرده شوبرده به درون تا که ز بی مایگی ِ ذهنی ِ مردم ببرد سود و چنان دود بپیچد به سر ِ منبر و آغاز کندنطق و بیان ، باز کند قفل زبان ، شرح دهد از دل و جان ، با ضربان و هیجان، قصه ی ِ تکراری ِ لب تشنگی ِ اصغر و بیچارگی اکبر و خون دل شدن ِ حیدر و گریان شدن ِ دختر و ظاهر شدن ِ جعفر جنی جهت یاری و امداد شهیدان و غم شام غریبان و کتک خوردن ایشان و سراپرده ی ِ ویران و از این گونه سخن های ِ اثر دار ( که گایید ز ما خوار ، نه یک بار که صد بار ) چنان بی کش و پیمانه فرا خلق بگوید که همه مستمعین را بکند جادو و خف گیر . پس از آن برودصاف سر ِ مبحث ِ تمجید ِ شماری مثلاً عالِم اَعلام ، که هستند تماماً همگی حامی اسلام و گذارند به کل صحه بر اعدام و به تعزیر و به تکفیر و به تحریم همه جانبه ی ِ کشور ِ کفار و به تاثیر خوش ِ حد زناکار .


شیخ روباه صفت تا که بیامد بنهد دام و بگوید سخن از خدمت ایتام و روا بودن احکام ، به ناگاه پدرسوخته حس کرد که مثانه ی ِ او پر شده از مایع ادرار و به او می کند اخطار ، اگر این که دمی باز نشیند شود از شدت زور آوری ِ شاش به هر حال گرفتار . اگر هم که بخواهد جلوی ِ جمعیت ِ باخته دل از سرجا پا شود و باز بیاید اثری آتیه از هیبت ِ قدسیش در افکار نماند . به این خاطر و صد علت دیگر که فقط از صفت دسته ی ِ آخوند نیوشید به یکبار خروشید : عزیزان همگی خوب بدانید که این صحنه کنون محفل انس است و درست است که جز نور خدا هیچ در آن نور نباشد . اگر شائبه ای در دل ما ساخته آید، جز ابلیس نزاید ثمر و در پی آن دیر نپاید همگی مستحق لعنت و نفرین و مکافات بگردیم . به ناچار، در این محفل اسرار ، فریضه ست که نور بدلی تاری و خاموش شود تا که فراموش شود هرچه که مربوط به خودکامگی و نفس پرستی ست . کنون مردم با غیرت و با همت و با عرض ، شتابنده و چالاک و تر و فرز ، اگر لامپ و چراغی و اجاقیست در این صحن منور ، در این صحن ِ مطهر ، به خاموشی ِ آن زودتر اقدام کنید و پس از آن بر سر و بر صورت و بر سینه بکوبید و چنان ابر بمویید و در ِ فیض بجویید و انا العفو بگویید . من ِ بنده ی ِ مفلوک ِ گنهکار ، من ِ بیکس ِ تبدار ، از این شیشه ی ِ خوشبوی ِ گلابی ، که ناب است حسابی، بپاشم به سر و صورت و اندام شما شیفتگان تا که مگر جمله ز آثار گنه پاک بگردیم . در این وقت که آن مردم بدبخت شنیدند چنین جمله ی ِ دلدوز از آن مردک پفیوز ، هر آن چیز که نورانیت مختصری داشت به تعطیل کشاندند و سپس نوحه بخواندند . طرف نیز چو این وضعیت ِ ساخته را دید، در آورد زشلوار برون حضرت ِ داشاق و بشاشید سر خیل عزادار .