۱۳۸۶ آبان ۹, چهارشنبه

پراکنده گویی

هنرمندی که اهلی بشود هنرش را به کشتارگاه فرستاده .

* * * *
آخر بی سلیقگی نیست آدم به خودش بگوید " اَنــَا " ؟!

* * * *
زندگی ِ اجتماعی یعنی حال دادن و حال گرفتن !

* * * *
کشف ِ با تاخیر ، کشک است !

* * * *
آیین ِ زن داری : زیر سبیلی در کردن ِ همه چیز .

* * * *
در ایران هیچ بنیادی به شما وام نمی دهد به جز بنیاد ِ چس ِ فیل ! ... من از بنیاد ِ چس ِ فیل وام گرفتم .

* * * *
روزنامه نگاری یعنی تلکه بگیری .

* * * *
در ایران شماری از دختران پیش از شب ِ عروسی پرده ی ِ بکارتشان را می دوزند و بدین ترتیب وارد ِ پرده ی ِ دوم ِ زندگی می شوند . برخی پا به پرده های ِ سوم و چهارم هم می گذارند . بنابراین هرچه تعداد ِ پرده ها بیشتر باشد، تئاتر ِ زندگی مفصل تر و پر ماجرا تر است !

* * * *
کتاب ِ جلد سبز، کتاب ِ خوبی بود و در زندگی ِ رفیقم تاثیر ِ به سزایی داشت . آن را از کتابخانه ام دزدید و با پولش پنج بار از خماری در آمد . اما کتاب ِ جلد آبی مزخرف بود . تنها دو بار از خماری نجاتش داد .

* * * *
جدول ِ مندلیف، عنصر ِ " قالتاقیـــــُــم " ندارد . اسلام آن را دزدیده است .


سرانگشت



۱۳۸۶ آبان ۸, سه‌شنبه

فاجعه ، بدون ِ شرح

روایتی دیگر از مرگ زهرا ، پزشک جوان در همدان کانون زنان ایرانی ، لیلا صحت : فردای روز عید فطر بود. مومنان خدا پس از یک ماه روزه داری و عبادت خالصانه پروردگارشان ،حلاوت بخشودگی شب های قدر را جشن گرفته بودند و زندگی مثل همیشه در جریان بود. دانشجویان دانشگاه بوعلی سینا پس از گذراندن تعطیلات آخر هفته و عید فطر به کلاسهایشان برگشته بودند که انتشارخبری همه را میخکوب کرد : " زهرا. ب ‏ از دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی همدان که توسط ماموران امر به معروف دستگیر شده بود خود را حلق آویز کرد. "با پیگیری قضیه توسط پایگاه خبری دانشجویان دانشگاه بوعلی سینا همدان و خبرنگاران و فعالان اجتماعی ، تکذیب ها ، تائید های این خبر مطرح شد و اظهارات متناقض مسئولان قضایی و سپاه پاسداران همدان باعث طرح سوالات دیگری شد . برخورد امنیتی و سانسور خبری برانتشار انواع شایعات دامن زد وبا تجمع جمع کثیری از اعضای زن بسیج همدان در حمایت از ستاد امر به معروف و دادن شعار مرگ بر بی حجاب ، دایره انتشار خبر گسترش یافت و مردم هم ازموضوع اطلاع یافتند. دانشجویان دانشگاه بوعلی همدان با تجمع اعتراض آمیزو صدور بیانیه خواستار مجازات عاملان مرگ زهرا شدند و اقدامات ستاد امر به معروف را محکوم کردند. اکنون خبر مرگ زهرا از مرزها عبور کرده و به گوش همه رسیده است و افکار عمومی منتظر پاسخ دادستانی همدان هستند.زهرا بنی عامری، 27 ساله ، متولد و ساکن تهران ، رتبه ی 26 کنکور سراسری رشته پزشکی و فارغ التحصیل دانشکده پزشکی تهران در سال 1385، که در حال انجام داوطلبانه طرح خدمات پزشکی برای مناطق محروم کشور بوده است، روز جمعه مورخ 20/7/1386 ساعت 10 صبح در محوطه پارک همدان به همراه نامزد خود توسط ماموران ستاد امربه معروف به دلیل نامشخص بودن وضعیت تاهل، به ستاد منکرات انتقال می یابد وپس از 48 ساعت بازداشت ، ماموران با جسم بی جان وی در راهروی بازداشتگاه مواجه میشوند. از طرف مسئولان ستاد، علت مرگ خودکشی اعلام میشود. اما وجود تناقضات موجود دراظهارات مسئولان ذیربط و اقدامات ماموران ستاد به همراه وجود روابط غیر منطقی در شکل گیری حادثه افزایش حساسیت ها و احتمال وقوع قتل را مطرح می سازند .طبق ماده 15 قانون آیین دادرسی دادگاه های عمومی و انقلاب ماموران ستاد امر به معروف و نهی از منکر نمی توانند ضابط دادگستری محسوب شده و برای بازداشت زهراو نامزدش اقدام کنند. بنا به اظهار حمید، نامزد زهرا دقایقی قبل ازبازداشت آنان توسط ضابطان ستاد امر به معروف، چند تن از ماموران نیروی انتظامی در پارک حضور داشته واز آنان سوالاتی کرده و دلیلی برای بازداشت تشخیص نداده بودند. همچنین ادامه بازداشت غیر قانونی بیش از 24 ساعت، عدم اطلاع رسانی به موقع به خانواده زهرا باوجود در اختیار داشتن تلفن همراه وی، مقاومت مسئولان ستاد در برابر اقدامات خانواده حمید برای آزادی زهرا، عدم تحویل زهرا به ناجا به بهانه نقص نگارشی در دستور قاضی کشیک و... به احتمال ها و شبهات موجود در ادامه بازداشت زهرا قوت می بخشد و نیز با مد نظر گرفتن سلامت روانی و سابقه زندگی منطقی ومعمولی زهرا فقط ابتلا به جنون آنی و تحمیل شرایط فوق العاده سخت اقدام " ناباورانه" به خودکشی زهرا را توجیه پذیر می کند که آن هم با بررسی زمان اتفاقات ثبت شده براحتمال رد فرض مرگ به علت خودکشی می افزاید.در بازداشتگاه ها،تلفن توسط ماموران دراختیار بازداشت شدگان قرار داده می شود. زهرا چندین بار در روز مرگش با برادرش مکالمه تلفنی داشته است ودرهر تلفن ماموران با او تماس داشته اند. برادر زهرا هیچ نشانه ای از وجود ناراحتی غیر معمول در زهرا نمی بیند. آخرین تماس تلفنی زهرا با برادرش ساعت 20:45روز بیست و یکم مهر ماه است. ماموران ساعت 21:05 متوجه مرگ زهرا شده و به اورژانس اطلاع می دهند.طبق گواهی پزشکی قانونی علت مر،گ فشار بر عناصر حیاتی گردن توسط جسم رشته مانند و قابل انعطاف و عوارض ناشی از آن است. زمان مرگ حدود ساعت 9 شب شنبه 21/7/86 تعیین شده است. ساعت 21:45 همان روز پدر زهرا به محل بازداشت می رسد. یعنی حدود 40 دقیقه پس از مرگ زهرا. با پدر به شدت برخورد می شود. او از ارتباط نامشروع فرزندش با اراذل و اوباش توسط مسئولان حاضر درستاد خبردار می شود. به او اجازه ملاقات نمی دهند و در جواب اعتراض پدر به توهین های وارد شده به شخصیت و شان اجتماعی دخترش می گویند:" مملکت به پزشکان این چنینی احتیاج ندارد."با جمع بندی زمان های ذکر شده ، برای وقوع حادثه خودکشی در بازداشت گاه، فقط 20 دقیقه بدون اطلاع ازوضعیت زهرا سپری می شود، 20 دقیقه ای که با اقدام زهرا درتصمیم به خودکشی و کندن پارچه تبلیغاتی از دیوار، بافتن طناب دار از پارچه ی تبلیغاتی ، یافتن جای مناسب برا ی بستن طناب دار، چیدن صندلی، حلق آویز کردن خود و دست و پا زدن های طولانی هنگام مرگ با دار آویخته از پارچه قابل انعطاف پر می شود. منطقا در این غفلت کوتاه ماموران، مرگ باید سریع تر از شلیک مستقیم گلوله در مغز به سراغ زهرا آمده باشد.مهدي الماسي مسئول روابط عمومی ‏دادگستري استان همدان که هم اکنون خود بنابه گفته یکی از فعالان دانشجویی به علت تائید بازداشت 48 ساعته زهرا از طرف ستاد امر به معروف تحت فشار است در مصاحبه ای باخود داری از توضیحات بیشتر برا ی حفظ آبروی خانواده زهرا روابط نامشروع و زنا را بر دیگر جرم های مشهود زهراپیوند می زند.از سوی دیگر گزارش پزشکی قانونی مبنی بر باکره بودن زهرا، علاوه بر برائت زهرا و نامزدش از داشتن روابط نامشروع و زنا که علت بازداشت آنان بود، شایعات موجود را درباره وقوع قتل به دلیل تجاوز توسط ماموران بی اساس می کند؛ هرچند هنوز نظر دادگاه در این مورد مشخص نشده است.اما علت قتل یا خودکشی زهرا همچنان سوال بی پاسخ ماجراست که با شکایت خانواده زهرا از مسئولان ستاد امر به معروف همدان در دادستانی در جریان رسیدگی و طی مراحل قانونی است .لحظه ها چقدر کش می آیند ...چقدر طول می کشد؟ کی تمام می شود ؟صدای مردان بازجوهنوز در گوشش بود انگار به مسلسل بسته بودندش: چه نسبتی باهم دارید؟ما نامزدیممدرک ...مدرکتان کو؟همراهمان نیست"چندمین" بارتان است؟جواب نمی دهد.غیر از این آقا با "چند نفر دیگر" ارتباط داری؟سرش گیج می رود. حس می کند درلبه پرتگاه ایستاده است. الان است که سقوط کند. مقنعه اش را جلوتر می کشد. با صدای خفه ای می نالد:" با هیچکس، ما همدیگر را دوست داریم.پدرت خبر دارد چه غلطی می کنی؟آقا من 27 سالم است و پزشک هستم.مملکت به پزشک هایی مثل شما احتیاج ندارد.و... صدا ها می چرخند و دور می شوند. رنگها به رقص می آیند و جان می بازند ... نمی تواند بفهمد هوا سنگین است چرا؟...همه ی دنیا برایش دارد تمام می شود...تشنج ها درد ها و رعشه های کشنده. با دستانش در هوا چنگ می زند و ... مرگ شروع می شود ودستهای زهرا از حرکت باز می مانند...

۱۳۸۶ آبان ۷, دوشنبه

از نفس افتادگان

یکی از سیاست های ِ جمهوری اسلامی این است که رو به جهان می ایستد و جیغ ِ بنفش می کشد . برای ِ این کار هم شیوه های ِ گوناگون بلد است . از نفس کش طلبیدن در مجامع ِ جهانی تا دار و دسته به راه انداختن در خیابان های ِ شهر ؛ به اصطلاح انجام ِ تظاهرات ِ خیابانی . اگر به عربده های ِ زنان و مردان ِ خیابانی توجه کنید حماقت ِ اسلامی را در آن ها می بینید . مثلاً یکی از شعارها که چند سال است بالا می آورند چنین می گوید :
وای ! اگر خامنه ای حکم ِ جهادم دهد ...ارتش ِ دنیا نتواند که جوابم دهد !

در اینجا نمی خواهم از درونمایه ی ِ ابلهانه ی ِ این شعار چیزی بگویم . مقصودم باریک شدن در نوع ِ اجرای ِ آن است . در تظاهرات، مردها بخش ِ اول ِ شعار را می گویند و زن ها بخش دوم ِ آن را . تعجب ندارد؛ چون طبق آیه ی قرآن " الرجال قوامون علی النساء" یعنی مردان بر زنان برتری دارند. بر همین اساس، گور ِ پدر ِ آن که گفت : لیدی ایز فرست؛ همیشه باید مردان جلوتر حرکت کنند حتا در شیر دادن به بچه . علاوه بر آن مسلمان، شتر ـ گربه افتاده است و چاره اش نمی شود . پس نباید از او توقع ِ رعایت ِ تناسب داشت . این شعار در اجرای ِ خیابانی اش بسیار مضحک از کار در می آید . البته طنزش ـ بلا نسبت ـ چخوفی است . یعنی زیر ِ پوستی است و آشکار نیست .
اول مردان هوار می کشند : "وای ! اگر خامنه ای حکم ِ جهادم دهد " و به ذهن اینطور می رسد که وامصیبتا ! اگر خامنه ای به ما فرمان ِ جهاد بدهد چه خاکی بر سرمان بریزیم ؟ باید دو پای ِ دیگر هم قرض کنیم و بزنیم به چاک !
بعد زن ها وارد ِ صحنه می شوند و جیغ می کشند : " ارتش ِ دنیا نتواند که جوابم دهد " . یعنی به مردانشان می گویند لازم نیست برای ِ فرارتان دچار ِ عذاب ِ وجدان بشوید. ما زنان ِ ولایت مدار آنقدر حشری هستیم که حتا ارتش ِ دنیا هم نمی تواند ما را به ارگاسم برساند ! اگر شما فرار کردید غمی نیست؛ ما ارتش ِ دنیا را در تونل های ِ وحشت مان شکست می دهیم . شاهکاری می کنیم که ارتش ِ دنیا دست به کمر بماند و از نفس بیفتد .
پیشنهاد می کنم شعار ِ بالا، با همان رزمندگان به این ترتیب تغییر کند :
وای اگر خامنه ای حکم ِ جهادم دهد ...صنعت ِ پورنو نتواند که جوابم دهد !

اینجاست که آدم شک می کند شاید کاتبان وحی در ثبت ِ آن آیه ی ِ شریفه اشتباه کرده باشند . الرجال قوامون علی النساء به احتمال ِ زیاد بوده : الرجال قوّادون علی النساء یا چیزی در همین حدود !


سرانگشت

۱۳۸۶ آبان ۲, چهارشنبه

کالبد شکافی ِ یک لطیفه

بعضی لطیفه ها ( جُک ها ) برخلاف ِ ظاهر ِ ساده و بی شیله پیله شان حکایت از یک اتفاق ِ ذهنی ِ پیچیده می کنند . اتفاقی که شاید سازنده ی ِ لطیفه نتواند آن را برای ما به روشنی تقسیر کند، اما بدون تردید یک آن، غلیان ِتیزفهمی ، آمیخته با احساس ِ جادویی ِ هنر ، سازنده اش را قادر به ساختن ِ همچو اثری کرده است . به نظر من لطیفه ی ِ زیر در زمره ی ِ لطیفه های ِ هوشمندانه جای می گیرد .
" یک روز کمیته چی ها چند جوان را به جرم ِ بد لباسی دستگیر کردند . آن ها را به کمیته بردند و به صف ایستاندند . رییس کمیته جلو آمد و به اولی گفت : پسر ! اسمت چیه ؟ جوان با لحن ِ مکش مرگ ِ مایی جواب داد : اسمم فریدونه اما بهم میگن فری ... رییس کمیته یک چک ِ محکم بیخ ِ گوش ِ پسر خواباند و داد زد : بچه سوسول ِ قرتی ! منو مسخره می کنی ؟ میدم آویزونت کنن ! بعد رفت سراغ ِ دومی که اسمش قلی بود . پرسید : تو اسمت چیه ؟ جوان در حالی که از ترس می لرزید جواب داد : قلیدون ! "

همان طور که می بینید ظاهر ِ داستان ، یک اتفاق ِ ساده ی ِ اجتماعی بیشتر نیست . از این جهت می گویم " یک اتفاق ِ ساده " چرا که هرکس در ایران ِ این سالها زندگی کرده باشد خوب می داند که بیست و نه سال است پایمال شدن ِ حقوق ِ اولیه ی ِ افراد و از جمله آزادی ِ انتخاب ِ تن پوش امری ست عادت شده و طبیعی . هرکس اندکی بدون ِ تعصب در این حال و هوا زیسته باشد کم و بیش می داند بیست و نه سال است که یک حکومت ِ ضدایرانی ( و نه غیر ایرانی بلکه درست ضد ایرانی ) در ایران بر سر ِ کار است و با همه ی ِ توان می کوشد ایران رابه شکل یکی از اقمار فلسطین یا حجاز درآورد . از چادرهای ِ عربی و چفیه های فلسطینی و نخل های ِ پلاستیکی بگیرید تا مسابقات ِ پر هزینه ی ِ قرآن و مصوبات ِ مجلس و مفاد ِ قانونِ اساسی . از لحن ِعرب مال ِ مجریان ِ صدا و سیما تا صحن ِ پر از چال ِ میدان ها و خیابان ها ؛ همه ی این ها دست در دست ِ هم تلاش می کنند تا " ایران" را در هاضمه ی ِ امت ِ اسلامی منحل کنند . و کیست که این ها را نداند ؟ ... کیست که نداند جمهوری اسلامی از روزی که آمد عید خون گرفت؟ کیست که نداند پایه های ِ قدرت ِ نایب ِ امام زمان بر " خون ِ جوانان ِ وطن " استوار شده ؟ در سال های نخستین به جرم ِ وابستگی به طاغوت و منافق و ملحد می کشت و در زمان ِ جنگ با وسوسه ی ِ بهشت و ثواب و نجات، از پشت ِ نیمکت های ِ درس و مدرسه بلند می کرد و به کام ِ مرگ می فرستاد . در این کشت و کشتارها، جان ِ چه کسانی آماج ِ قهر و کین قرار می گرفت ؟ مغز ِ کدام جوانان، طعمه ی ِ ماران ِ ضحاک ِ دوران می شد ؟ آیا جز بهترین فرزندانِ ایران زمین ؟ آیا نمی توان گفت که جمهوری ِ اسلامی در اصل برای ِ این آمد که نسل نوزای ِ ایرانی را از میان بردارد ؟ آیا نمی توان این نسل کشی ِ خاموش را طرحی از پیش انداخته دانست؟

تابستان ِ شصت و هفت را یادتان هست ؟ همان تابستانی که بعد از قبول ِ شکست در جنگ و پذیرش قطعنامه چهار تا دوازده هزار زندانی ِ سیاسی را سنگدلانه سلاخی کردند و ده سال بعدش در تیرماه ِ هفتاد و هفت، خاک ِکوی ِ دانشگاه را به توبره ی ِ انتقام کشیدند ؟ آیا چنین حکومتی را می توان ایرانی به شمار آورد ؟ آیا خمینی ِ گجستک نبود که گفت : این جنگ برای ما نعمت است و جانیان ِ جمارانش نمی بودند که فریاد می کشیدند : جنگ ، جنگ ، تا رفع ِ فتنه در عالم ؟! آری جنگ نعمت بود ، نعمت ، اما برای دلالان ِ اسلحه و بُزخران ِ نفت ِ ایران و ضحاکیان ِ اسلام پناه که هر سرکوب را توجیه و هر خیانت را پنهان کنند . جنگ نعمت ِ الوان بود اما برای ترکیه و سوریه که حماقت های ِ ضحاکیان ، دولتمردانشان را دلشاد می کرد و پول های ِ ایرانیان خرابه هایشان را آباد . ارز ِ تخدیرشدگانی که به زیارت ِ شام می رفتند و پول ِ تحقیرشدگانی که به خاطر ِ نوشیدن ِ یک چتول عرق ِ بی دردسر ، در پروکه های ِ استانبول ساعت ها در زاویه ی ِ میخانه هذیان می گفتند ... بله ، پا روی ِ حق نگذاریم؛ جنگ برای خیلی ها نعمت بود اما بی گمان نه برای ایرانیانی که در اثر ِ آن از هستی ساقط شدند . نه برای ِ آنان که خمیده و مچاله و نابود شدند . برای آنان جنگ ِ هشت ساله ــ که با ترفند ِ خودی و بیگانه، کش آمده بود ــ معنایی نداشت جز : مردن ، ناقص شدن ، موج گرفتگی ، روان پریشی ، اسارت ، آوارگی ، افسردگی ، چشم به راهی ، خانه خرابی ، داغ دیدن ، مصیبت و تباهی .
ای کاش قلم در حاشیه، این گونه عصیان نمی کرد و دیباچه ی ِ "کالبدشکافی" این چنین به درازا نمی کشید ! ای کاش همان طور که از آغاز با خودم قرار گذاشته بودم مطلبی طنز آمیز می نوشتم و لحن ِ نوشتارم بی اختیار ، تلخ و اندوهبار نمی شد ! شاید بهتر باشد عنوان این نوشته را " حاشیه مهم تر متن " بگذاریم ... نمی دانم . نامش با شما . هرچه می خواهید بگذارید . اما گذشته از نام و ننگ، تا کاکُل ِ کِلکم آتش نگرفته است اجازه بدهید به اصل ِ موضوع برگردم .

گفتم که "قلی " از ترس ِ سیلی ِ پاسدار نامش را به "قلیدون " واگرداند . ایران ِ امروز با ناهنجاری های ِ فراوانی دست به گریبان است . بسیاری از مردم تصویری مغشوش و مبهم از گذشته و اکنون ِ خود در دست دارند و افقی ناروشن از آینده ی ِ خویش درپندار . بلاتکلیف اند . نه توانی برای ِ امروز دارند ، نه شناختی از دیروز و نه برنامه ای برای ِ فردا ! مقصود گذران است در تنگنا و گذشتن است از لبه ی ِ تیغ . در واقع جمهوری ِ اسلامی و سیاست هایش چنین وضعیت ِ نابسامان و رقت باری را بر زندگانی ِ ایرانی تحمیل کرده است . این که در تنگنای ِ معیشتی ، فرهنگی و اجتماعی روزگار بگذرانند و مدام خلاصی از وضعیت ِ کنونی و رسیدن به جان پناه ِ بعدی دغدغه ی ِ خاطر ِ شان باشد . فراخنای ِ زندگی برای ِ آنان به باریکی ِ مو یا لبه ی ِ تیغ شده است و هر لغزش یا اشتباه ممکن است در دامچاله های ِ حکومت گرفتارشان کند. زندگی ِ ایرانی همچون بندبازی است که در هر گام، در هراس ِ گام ِ بعدی است . از سویی طیف های ِ متنوع ِ زیستن و سبک های ِ گوناگون ِ زندگی برایشان ممنوع شده ـ مثل ِ فریدون که نمی تواند فری باشد ـ و از سوی ِ دیگر هجوم ِ ترس و ارعاب به زندگی ِ روزمره ی ِ آن ها چنان شدید است که در بازگویی ِ نام ِ خود نیز دچار ِ هراس می شوند . چه چیز خصوصی تر از " نام " برای ِ آدمی ؟ چه چیز باعث می شود که انسان به دست ِ خویش نامش را مسخ کند ؟ آیا چیزی به جز هجوم ِ ترس و واهمه ؟ آیا چیزی به جز اجبار و ارعاب ِ اسلامیان ِ حاکم ؟ ایرانی ِ بیچاره برای ِ از میان نرفتن، برای ِ آن که برق ِ شمشیر ِ دشمن را از خود بگرداند ، دست به مسخ ِ هویت ِ خویش می زند . به پای ِ خود در سنگلاخ ِ استحاله می افتد . استحاله ای که نتیجه اش تنها زنده ماندن است و بس ! خود را همرنگ ِ خواسته ی ِ حاکمان می کند تا کمتر مورد ِ ظلم قرار بگیرد . تکه های ِ مختلف را از سلیقه های ِ متنافر گردآوری می کند و بدون ِ تناسب روی ِ هم سوار می کند؛ تنها برای ِ آن که در مقابل ِ هجوم ِ بیگانه ، سپر ِ دفاعی ساخته باشد . غافل که این کولاژ ِ نامربوط او را به چه موجود ِ مضحکی تبدیل کرده است . از انسان ِ آزاد ، برده ساخته است و از ایرانی ، مسلمان !


سرانگشت

۱۳۸۶ مهر ۲۹, یکشنبه

چگونگی ِ اسلام پذیری ِ ایرانیان / متن ِ سخنرانی ِ هومر آبرامیان

هومر آبراهامیان

چگونگی اسلام پذیری ایرانیان

هنرمندانی مانند ام کلثوم و فرید اترش که خنیای عربی را در جهان بلند آوازه کردند ؛ هنر آنان نه با عرب کاری دارد و نه با اسلام سر سازگاری ؛ همچنین است در مورد سوریه و اردن و لبنان و فلسطین ؛ سرزمینهای کهنسالی که سده های بسیار پیش از ابراهیم ؛ بوی خوش فرهنگ در جهان پیرامون خود می پراکندند .

ابراهیم که پدر بزرگ اعراب و اسراییل ؛ وپدر بزرگ سه دین بزرگ سامی است از اور کلده بیرون شد و بسوی سرزمین فلسطینیان کوچید . اور شهری بود در همین عراق کنونی یا میانرودان که روزی روزگاری شبچراغ روزگاران بود ؛ برج بابل در کنار همین شهر بنا گردیده بود و کیهان شناسان بابلی و کلدانی از فراز آن به پژو هش در کار کیهان می نشستند ؛ همه این داده های تاریخی نشان میدهند که مردمی که امروزه عرب نامیده می شوند ؛ بزور شمشیرتازیان عرب زبان شدند اما عرب تبار نیستند و ریشه ی عربی ندارند ؛ بنا بر این ما با هیچکدامینشان نه تنها سر جنگ نداریم بلکه همدردی هم می کنیم ؛ ما مردم فلسطین را بهمان اندازه ارج می گذاریم که اسراییلیان را ؛ مگر پدران ما نبودند که زیر فرمانروایی آزاده مردی بنام کوروش بزرگ ؛ یهودیان را از زیر اسارت ننگین بابلیان رهایی بخشیدیدند و خانه های افتاده شان را بنا کردند و پایگاه انسانیشان را به آنا ن باز گردانیدند ؛ ما بر پایه آموزشهای زرتشت پاک که آموزگار و راهبر ماست ؛ هر ملتی را تکه ای از هستی اینجهانی می شناسیم و همه جهان را دوست می داریم و در پاسداری و نو سازی و بهسازی آن می کوشیم ؛ ما با هیچیک از مردم جهان سر جنگ نداریم و آغوش مهر و دوستی ما بروی همه جهانیان باز است ؛ از سپید و سیاه و سرخ و زرد و عرب و روس و انگلیس و یهودی و فلسطینی و همه و همه را ارج می گذاریم ؛... جنگ بی امان ما با دژمنشی ها و دژاند یشی هاست نه با مردم ؛ ما با خرافاتی که 1400 سال است پر و بال اندیشه ایرانی را ببند کشیده اند می جنگیم نه با عرب زبانان ؛ ما با اندیشه صهیونیزم می ستیزیم نه با هم میهنان خوب یهودی و یا یهودیان خوب جهان ؛ ما با خرافه گرایی و پنداربافیهای بیمارگونه ی کلیسا می ستیزیم نه با هم میهنان خوب مسیحی و یا مسیحیان خوب جهان ؛ ما با اندیشه واپسگرایی می جنگیم که 1400 سال است میهن ما را دچار روزگار بد هنجار کرده است ؛ نه با عربها یا مسلمانان جهان ؛ این نکته ای بود که من شایسته دیدم در همین آغاز سخن با شما یاران خوبم در میان بگذارم تا آن یاوه ها را بها ندهید و این بدانید که ایراندوستی ما به هیچ روی به معنی دشمن شماری و خوار داشت دیگران نیست .

من امشب بر آنم تا پیرامون جستار اسلام پذیری ایرانیان با شما سخن بگویم ؛ اگر چه سخن اندکی بدرازا خواهد رفت اما با شکیبایی ویژه ای که در شما سراغ دارم ؛ بخود امیدواری می دهم که امروز هم با همان شکیبایی پذیرای سخنانم خواهید بود .
بسیار گفته اند و نوشته اند و هاه... می گویند و می نویسند که در کار پذیراندن اسلام به ایرانیان هیچ فشاری در کار نبوده است ! بلکه این ایرانیان بودند که خسته از ستم پادشاهان خود کامه و نظام طبقاتی دوره ساسانی و بی بهره بودن از زمینه های شایان فرهنگی ؛ تا فراخوان اسلام را شنیدند به معنویت آن پی بردند و با آغوش باز به پیشباز آن شتافتند ! .
گروهی از پژوهشگران هم بگمان اینکه : فرهنگ ایرانی از بنیاد یک فرهنگ دینی بوده است ؟؟ گسترش اسلام در ایران را ( امری طبیعی و ناگزیر ) بشمار آورده اند ...! ؛ و گروهی دیگر مانند علی شریعتی نیز بر این باورند که : وجود فساد و تبعیض های طبقاتی در جامعه و نفرت مردم از رژیم ساسانی و روحانیون زرتشتی ؛ باعث شد تا ایرانیان ؛ اسلام را با آغوش باز بپذیرند ... بطوریکه ایرانی بعد از برخورد با اسلام اولیه احساس کرد که دین اسلام همان گمشده ای است که بدنبالش می گشته است ... برای همین مذهب خودش را ول کرد ؛ ملیت خودش را ول کرد ؛ سنت های خودش را ول کرد ؛ و بطرف اسلام رفت .

( علی شریعتی ؛ علی وحیات بارورش پس از مرگ ؛ رویه های 417 و 434 . )
مرتضی مطهری در نوشته ای زیر نام خدمات متقابل اسلام و ایران می نویسد : ... اسلام برای ایران و ایرانی در حکم غذای مطبوعی بود که به حلق گرسنه ای فرو رود یا آب گوارایی که بکام تشنه ای ریخته شود .
در مورد زبان های ایرانی هم در هما نجا می نویسد : همه سخنان پیرامون کتاب سوزی ها و کوشش تازیان برای اینکه مردم ایران زبان خود را ترک کنند وهم و خیال و غرض و مرض است ! زیبایی و جاذبه لفظی و معنوی قران و تعلیمات جهان و طنی آن دست به دست هم داد که همه مسلمانان این تحفه آسمانی را با اینهمه لطف ؛ از آن خود بدانند و مجذوب زبان قران گردند و زبان اصلی خویش را به طاق فراموشی بسپارند ... منحصر به ایرانیان نبود که زبان قدیم خویش را پس از آشنایی با نغمه آسمانی قران فراموش کردند ؛ همه ملل گرونده به اسلام چنین شدند !.. و ادامه می دهد : ... مگر کسی ایرانیان را مجبور کرده بود که بزبان عربی شاهکار خلق کنند ؟ ... آیا این عیب است بر ایرانیان که پس از آشنایی با زبانی که اعجاز الهی را در آن یافتند و آن را متعلق به هیچ قومی نمی دانستند و آن را زبان یک کتاب می دانستند ؛ به آن گرویدند و آن را تقویت کردند و پس از دو سه قرن از آمیختن لغات و معانی آن با زبان قدیم ایرانی ؛ زبان شیرین و لطیف امروز فارسی را ساختند ؟ .

در این بخش از سخن خود خواهم کوشید که گوشه هایی از اینگونه جاذبه ها را که سبب شدند ایرانیان و بسیاری ملل دیگر فرهنگ و زبان و آیین خود را به طاق فراموشی بسپارند و به زبان و دین تازی بگروند نشانتان دهم .

اما پیش از آن پروانه بدهید در همین جا نگاهی به گردباد ویرانگری که از یورش همین تازی پرست ایران ستیز ؛ یعنی مرتضی مطهری ؛ به فر و فرهنگ ایرانزمین بر خاسته است ؛ بیندازیم و سپس سخن را ادامه دهیم .
مطهری در روز سیزدهم فروردینماه 1349 در یورش به آیینهای نوروزی ؛ زردآبش را بدینگونه بالا می آورد که :

... پس شما باید بگویید که الحمدالله در روز نحس قرار نگرفته ایم ؛ اتفاقا باید بدانیم که الان تمام روزهای ما نحس هست ! روز اول فروردینماه هم نحس است ! بین روز اول و دوم و سوم و چهارم فروردین ؛ دوازدهم و سیزدهم فروردین هم نحس است ! ما از این نحس باید خارج بشیم ! چه باید بکنیم ؟ ؛ بریم بیرون سبزه ها را گره بزنیم از نحسی خارج می شیم ؟ با سمنو پختن از نحسی خارج می شیم ؟ با پهن کردن سفره هفت سین از نحسی خارج میشیم ؟ بیچاره بد بخت ! چرا خانه ات را ول می کنی میری بیرون ؛ از این کارهای زشت بیا بیرون ! از این عادت زشت بیرون بیا ؛ از این حرکات زشت ! خودت خارج شو ! تا از نحوسات بیای بیرون ! از این حرکات زشت و کثیف و پلید که به آن گرفتار هستی خارج شو تا از نحوست بیای بیرون ! سیزده چه گناهی دارد ؟ از سمنو چه کاری ساخته است ؟ از سبزه و هفت سین چه کاری ساخته است ؟ بخدا ننگ این مردم است که روز سیزده و این ایام را بعنوان جشن سیزده بدر بیرون میرن ! ننگ باشه بر اینها که بعنوان پرورش افکار این ها را به مردم نمی گویند ! و شما احمقها هم این حرکات را هر سال انجام می دهید بلکه آنها شما بدبختهای احمق ؟؟! را تمجید می کنند تشویق می کنند ! اینها از اسلام نیست ! اینها ضد اسلام است ! ... نیاکان ما در گذشته جشن می کردن ؛ پس ما هم باید چنین کنیم ! چهار شنبه آخر سال می شود ؛ بسیاری از خانواده ها که باید بگویم خانواده احمقها ؟! آتش روشن می کنند و هیزمی روشن می کنند و آدمهای سر و مر و گنده با آن هیکلهای نمی دانم چنین و چنین از روی آتش می پرن که ای آتش زردی من از تو سرخی تو از من ! این چقدر حماقت است ؟ ! خب چرا چنین می کنید ؟؟ می گویند پدران ما چنین می کردند ما نیز چنین می کنیم ! اگر پدران شما چنین می کردند و شما می بینید که آن کار احمقانه است و دلیل خریت پدران شما است ! رویش را بپوشید ! چرا این سند حماقت را سال به سال تجدید می کنید ؛ این یک سند حماقت است که شما هی می کوشید که این سند حماقت را زنده نگهدارید و بگویید ماییم که چنین پدران خری داشته ایم ! . .

اینگونه سخنان حکیمانه ی ! ( شهید محراب ) در دنباله ی سخنان حکیمانه تر بزرگترین فیلسوف مسلمان و ایرانی تازی پرست دیگر ؛ یعنی امام محمد غزالی است که در کیمیای سعادتش می نویسد ... اظهار شعار گبران حرام است بلکه نوروز و سده باید مندرس شود و کسی نام آن نبرد ... .

فراموش نکنیم که مطهری این سخنان را زمانی گفت که خود ودیگر افعی زادگان اهرمن خو ؛ هنوز بر اریکه ی فرمانروایی ایران ننشسته و بر جان و مال و روان و اندیشه ی مردم ایران چیره نشده بودند ؛ یعنی در فروردینماه 1349 ؛ یعنی هشت سال پیش از آغاز کار فرمانروایی ملایان بر نیاخاک اهورایی ما ؛ از اینرو تنها به دشنامهایی مانند : احمق ؛ خر ؛ سند حماقت و دلیل خریت و جز اینها بسنده می کند ؛ و بیاد داریم که ملایان از نخستین سال چیرگی خود بر نیاخاک ما ؛ چه کوششهای بکار بردند که بزور تیر و تفنگ و تازیانه و سر نیزه ؛ و ایجاد هراس دردل مردم از اجرای آیینهای شادی بخش نوروز جلو گیری کنند ؛ این نمونه ای بود از نبودن زور و فشار در اسلام در نیمه پایانی سده بیستم ... ؛ وسخنان خمینی را نیز بیاد داریم که در نخستین روزهای در آمدنش به ایران گفت : بشکنید قلمها را ! ببرید زبانها را !

چندی پیش ( در دسامبر سال 2000 ) و ( ژانویه ی سال 2001 ) ؛ در دو برنامه ی جداگانه که از رادیو فرانسه پخش گردیدند ؛ از سوی دو تن از استادان اسلام شناس ایران ستیز ؛ بنامهای دکتر معزی و دکتر دباشی ؛ که شوربختانه از همکاران ایرانیکا نیز بشمار می روند سخنانی گفته شد که خشم و خروش همه ی ایرانیان آزاده را بر انگیخت . چکیده سخنان این دو استاد دانش آموخته ی پرورش نیافته ؛ این بود که : تازیان در پذیراندن اسلام به ایرانیان هرگز از شمشیر بهره نگرفتند و کتابخانه ای را باتش نکشیدند . دکتر محمد علی معزی گفت : ( ... مسلمان شدن ایرانیان چندان از روی ترس و اجبار نبود . ایرانیان با میل باطنی خود به ( معنویت اسلام ) صادقانه روی آوردند ؛ گروهی هم برای اینکه جزیه ندهند مسلمان شدند ؛.... این سخن را هم بر زبان پیامبر اسلام گذاشت و از زبان او بازگویی کرد که : ( اگر اسلام در آسمان باشد ایرانیان در پی آن به آسمان خواهند رفت ! ) .

همکار دیگر ایشان ؛ یعنی دکتر دباشی ؛ در برنامه ی دیگری (درشب هشتم بهمن ماه 1379 برابر با بیست و هفتم ژانویه 2001 ) در پدافند از تازشگران تازی گفتند : ( ... امکان نداشته است که اعراب حتی یک برگ کاغذ را از بین برده باشند تا چه رسد به کتاب ؟؟! ) و ادامه دادند : ( ... این کار بسیار بیهوده ای است که بجای واژه های عربی کلمات فارسی گذاشت ؛ آتش زدن کتابخانه ی اسکندریه هم حرف چرتی است!؛ چنانچه 450 سال ساسانیان را با 450 سال بعد از آن مقایسه کنیم خواهیم دید که در دوران بعد از آنان کتاب بسیار نوشته شده است ؟ ! ) .
این دو استاد اسلام شناس ! و دیگر استادان ایران ستیزان روان پریشی که می خواهند بما بباورانند که در پذیراندن اسلام بر ایرانیان زوری در کار نبوده است ؛ و ( ایرانیان خود به پیشباز معنویت اسلام شتافته اند ) ؛ دو چیز را فراموش می کنند ؛ نخست اینکه فراموش می کنند که همه نازش آنها به ذولفقار علی است ؛ فراموش می کنند که علی در رویه ی 105 نهج البلاغه می گوید : ( ما آرمانهایمان را با شمشیر هایمان حمل می کنیم ) ؛...
اینها سخنان پیامبر اسلام را هم درپوشینه ی یکم کتاب البیان جاحظ ؛ نخوانده اند و یا نادیده می گیرند که فرمود : من با شمشیر فرستاده شده ام و آنچه نیکو است در شمشیر و با شمشیر است .... من فرستاده شده ام تا درو کنم ؛ نه تا بکارم ... و سخنان پیامبر را در رویه 115کتاب نهج الفصاحه هم نخوانده اند که گفت : بهشت زیر سایه ی شمشیر ها است ... و ... شمشیر ها کلید بهشت اند . .
اینها مرز معنویت و شمشیر را برای ما روشن نمی کنند ؛ اینها حتی نوشته های استاد خود ؛ یعنی علی شریعتی را هم بیاد نمی آورند که در رویه های 265 و 277 کتاب ( هویت باز شناسی ایرانی = اسلامی ) می نویسد : ( داستان پیغمبران سامی اما ؛ داستان خون و جهاد و قیام و در هم کوبیدن است ؛ نمونه اش : موسی و محمد ) ؛ و در برگهای 618 و 619 امت و امامت می نویسد : ( محمد پیغمبری بود که شعارها و پیامها را می رساند و برای تحقق این پیغام ها .... شمشیر می کشید و به همه اعلام می کرد : یا تسلیم این راه اسلام شوید ؛ یا از سر راه من کنار بروید ... و هر کس کنار نرفت به رویش شمشیر می کشم ) .
دوم اینکه فراموش می کنند بما بگویند که پیام آوران ( معنویت اسلام ) با چه زبانی با مردم ایران سخن گفتند که ایرانیان یا بگفته آنان عجمان سخنانشان را دریافتند و به ( معنویت اسلام ! )پی بردند .

عبدالحسین زرین کوب در رویه 116 دو قرن سکوت می نویسد : در واقع از ایرانیان ؛ حتی آنان که آیین مسلمانی را پذیرفته بودند زبان تازی را نمی آموختند و از این رو بسا که نماز و قران را هم نمی توانستند به تازی بخوانند ؛ و از تاریخ بخارا رویه 75 مایه می گیرد که : مردمان بخارا به اول سلام در نماز قران به پارسی خواندندی و عربی نتوانستی آموختن و چون وقت رکوع شدی مردی بودی در پس ایشان بانگ زدی ( بکنیتان کنیت ) و چون سجده خواستندی کردی بانگ کردی ( نگون یانگونی کنیت ) ... و سپس ادامه می دهد که : ... با چنین علاقه ای که مردم ایران به زبان خویش داشته اند شگفت نیست که سرداران عرب ؛ زبان ایران را با دین اسلام و حکومت خویش معارض دیده باشند و در هر دیاری برای از میان بردن و محو کردن خط و زبان فارسی کوششی ورزیده باشند .
گروهی دیگر می گویند : ( ... یکی از چیزهایی که سبب گرایش ایرانیان بسوی اسلام شد دموکراسی و برابری مسلمانان در صدر اسلام بود ) ؛ خوب است که ما به این دموکراسی صدر اسلام هم نگاهی بیندازیم و از چگونگی آن دموکراسی سر در بیاوریم . پطروسکی در رویه 454 کتاب خود بنام (اسلام در ایران ) می نویسد :
دموکراسی اسلامی به حکم شرایط اقتصادی عربستان و فقدان رشد اجتماعی ؛ ظاهری و بی بنیان بود . با اینکه خلیفه انتخابی بود عملا در هیچ موردی به افکار و نظریات عمومی توجه نمی شد و خلیفه در واقع انتصابی بود ... .

و باز می گوید : عمر با تعیین و انتصاب شخص ابو بکر خلیفه شد و عثمان با شورای شش نفری که عمر تعیین کرده بود و اختیار نهایی را به عبدالرحمن بن عوف داده بود تعیین گشت . این گونه بود شیوه انتخابات در صدر اسلام ! بنا بر این هر خلیفه بنا به اقتضای مصالح دسته ای معدود ؛ هر طور که پیش می آمد ؛ تعیین و نصب می گردید ؛ اگر به شرح کشمکشها و جریانات سقیفیه و زد و خورد و کشتاری که شد بپردازیم بسی تفصیل می یابد ... همین قدر می باید گفت که علی و هاشمین و خاندان پیغمبر و یاران او سرگرم کفن و دفن پیامبر بودند که کار انتخاب خلیفه اول بپایان رسید و ابوبکر در جای پیغمبر نشست .

ابن ابی الحدید ؛ مورخ و محقق معروف عرب در همین زمینه چنین می گوید : ( عمر و ابو عبیده و چند تن دیگر در حالی که جامه های صنعانی پوشیده بودند ؛ از سقیفه بیرون آمدند ؛ به هر کسی که می رسیدند او را می زدند و جلو می انداختند و دستش را می کشیدند و بدست ابو بکر می مالیدند تا بدین سان بیعت کرده باشد ؛ چه بخواهد و چه نخواهد .

به یک نمونه دیگر از( معنویت اسلام )پیش از آغاز لشکر کشی به سر زمینهای دیگر ؛ از نوشته های مسعودی و دیگران نگاهی بیندازیم ؛ مسعودی در التنبه و الشراف می نویسد : عربان از دین بگشتند ؛ بعضی کافر شدند و بعضی زکات ندادند ... ؛ سران اسلام از این جماعت خواستند که توبه کنند تا مشمول مقررات اسلامی قرار گیرند ؛ و هر گاه امتناع می کردند قتل آنها واجب بود ؛ یعنی با آنها می جنگیدند و آنها را می کشتند و زن و فرزندانشان را اسیر می کردند . .

پطروفسکی در( تاریخ اسلام در ایران ) می نویسد : در دوران زمامداری ابوبکر آشفتگیهای گوناگون در عالم اسلام پیش آمد؛ عده ای با قبول اسلام و خواندن نماز و از دادن زکات خود داری می کردند و جمعی که ایمانی نداشتند در حال تردید و انتظار به سر می بردند .
ابو بکر پس از آن که به کمک سردار خود اسامه تا حدی سرو صدای مخالفان را خاموش کرد ؛ بر آن شد که کلیه دشمنان اسلام را سر کوب کند . برای اجرای نیت خود طی بخشش نامه ای به کلیه قبابل عرب اعلام کرد که ( این لشکر را مامور کرده ام که هر که را از دین برگشته باشد با شمشیر بکشند و به آتش بسوزانند و زن و بچه اش را اسیر کنند مگر آنکه توبه کند ...) ؛ ابوبکر در پی این بخشش نامه با اجرای سیاست شدیدی مخالفان را بجای خود نشانید ؛ از جمله مردی را بنام فجات که خروج کرده بود ؛ پس از دستگیری به مدینه آورد و او را زنده زنده در آتش سوزانید . .

محمد علی خلیلی در ( ظلم تاریخ ) می نویسد : از نامه عمر به عمرو عاص می توان به علل اقتصادی کشور گشایی اعراب ( یا معنویت اسلام ) پی برد . ترجمه این نامه چنین است : از بنده خدا عمر ؛ امیر مومنان ؛ به عمرو عاص . سلام برتو ؛ ای عمرو ؛ به جان خودم سوگند که اگر من و همراهانم از گرسنگی بمیریم ؛ تو و همراهانت که سیر هستید هیچ نگران ما نمی شوید ؛ چرا غنیمت نمی فرستی ! بداد برس ؛ بداد برس ؛ بداد برس! .
و عمرو عاص در پاسخ چنین نوشت به بنده خدا امیر مومنان از بنده خدا عمرو عاص : و اما بعد ؛ لبیک لبیک ؛ کاروانی از خوار بار برایت فرستادم که آغازش نزد تو و پایانش نزد من است ! ) .

* ابو یوسف انصاری د رکتاب الخراج در رویه 55 می نویسد : ( ... وقتی غنائم ایران را نزد عمر آوردند ؛ بار ها را گشود و چشمانش به آنقدر گوهر و مروارید و زر و سیم افتاد که هرگز ندیده بود بگریه افتاد ؛ عبدالرحمن بن عوف به او گفت جای شکر است چرا گریه می کنی ؟ گفت آری ولی خداوند اینهمه ثروت را بمردمی نداد مگر آنکه دشمنی و کینه را میانشان افکنده باشد .

* دکتر علی میر فطرس در ملاحظاتی در تاریخ ایران می نویسد : چگونگی استقرار اسلام و شرح جنگها و قتل عام های فجیع و گسترده برای مسلمان سازی قبایل عربستان ؛ شرح بسیار مفصلی است که صفحات فراوانی را طلب می کند و در حوزه ی ملاحظات ما نیست ؛ برای آگاهی از این جنگ ها و قتل عام ها نگاه کنید به تاریخ طبری جلد 3و4 ؛ جنگهای پیامبر ؛ محمد بن عمرواقدی؛ جلد1و2و3 ؛ سیرت رسول الله ؛ ابن هشام جلد دوم = با اینحال ؛ سخن کوتاه حضرت محمد به فرستادگان قبیله ی بنی حارث و نیز کلام حباب بن منذر ( یکی از یاران نزدیک پیغمبر ) می تواند نمونه ای برای شناخت چگونگی استقرار اسلام در شبه جزیره عربستان و نواحی دیگر باشد : ( ... در سال دهم هجری؛ پیغمبر ؛ خالد ابن ولید را برای مسلمان سازی قبیله ی بنی حارث بسوی این طایفه فرستاد و تاکید کرد که در صورت عدم پذیرش اسلام با آنان جنگ نماید و خالد ( که در قتل عام طوایف عربستان شهرت داشت ) در ملاقات با سران بنی حارث یادآور شد : اسلام بیاورید تا به سلامت مانید ! . . سران بنی حارث نیز از ترس قتل عام مردم ؛ به اسلام گرویدند و همراه خالد نزد محمد رفتند . پیغمبر در ملاقات با سران قبیله ی بنی حارث تاکید کرد : اگر خالد ننوشته بود که اسلام آورده اید ؛ سرهایتان را زیر پایتان می انداختم . .

* حباب ابن منذر در چگونگی مسلمان شدن قبایل عربستان ؛ خطاب به یاران و سرداران پیغمبر گفت :
در سایه ی شمشیر شما قبایل عربستان به اسلام گرویده اند . تاریخ طبری جلد چهارم رویه 1246 .

* حضرت محمد ضمن استفاده از شیوه ی نفاق و دامن زدن به کشمکش های قبایل عربی ؛ در استقرار اسلام ؛ خصوصا از شمشیر و خشونت کسانی مانند خالد ابن ولید ؛ استفاده کرد . خالد از پهلوانان معروف قریش بود که قبل از فتح مکه ؛ اسلام پذیرفت و حضرت محمد از مسلمان شدن او بسیار شادمان گردید ؛ آنچنانکه او را به ریاست سواران منصوب کرد . خالد بن ولید یکی از خشن ترین و خونخوارترین سرداران صدر اسلام بود که در استقرار اسلام ؛ جنگ های بسیار کرد ؛ بطوریکه پیغمبر او را ( سیف الله ) یعنی شمشیر خدا نامید . این شمشیر خدا در مسلمان سازی قبایل عربستان و در سرکوب اهل رده ؛ ( توده های عربی که بلافاصله پس از مرگ پیغمبر از اسلام برگشته و مرتد شده بودند ) نقش فراوان داشت . او در ادامه سرکوب ها و قتل عام های گسترده ؛ بسیاری را از فراز خانه ها و بلندی کوهها به زیر انداخت و کشت و برخی را نیز در آتش سوزانید و آنچنان ترس و وحشتی در میان قبایل عرب بر قرار ساخت که همگی به قبول اسلام گردن نهادند . .(تاریخ طبری پوشینه چهارم = پرتوی در مطالعات اسلامی ؛ علی میر فطرس رویه ی 42 )

* بکار بردن قهر و خشونت در مسلمان سازی قبایل عربستان ؛ اگر چه کارساز بود ؛ اما مرگ حضرت محمد و در گیری ها و کشمکش های موجود برای جانشینی او ؛ به قبایل عربستان فرصت داد تا اعتراض و انزجار خود را از اسلام ابراز نمایند . بقول عروه بن زبیر : وقتی پیامبر در گذشت هر یک از قبایل همگی یا بعضی شان از دین بگشتند ... و بیشتر مردم در هر جا چنین بودند

* مجالد ابن سعد گوید : کفر سر بر داشت و آشوب شد و هر یک از قبایل ؛ همگی یا بعضی شان از دین بگشتند
مردم غطفان ؛ بحرین ؛ حطم ؛ عمان ؛ یمن ؛ مهره ؛ عک ؛ اشعریان حضرالموت ؛ بنی سلیم و .... از اسلام برگشتند و بیشتر مردم در همه جا چنین بودند تاریخ طبری جلد چهارم رویه های 1406 1354 تاریخ کامل اسلام و ایران پوشینه دوم رویه های 37 و 98 التنبیه و الاشراف ؛ مسعودی ؛ رویه 261 روضه الصفا پوشینه دوم رویه های 603و 614

* قبایل و طوایفی که از اسلام برگشته و مرتد شده بودند ؛ در ولایات مختلف عامل رسول را بکشتند و زنان و دختران خویش را بفرمودند تا دست ها رنگ کردند و از شادی وفات رسول ؛ و دف ها زدند !
قصص النیا ؛ نیشابوری ؛ رویه 455

* جنگ های خونین رده ( برگشتن از دین ) که در سراسر دوران حکومت ابوبکر ؛ عمر و عثمان و علی ادامه داشت ؛ برای سرکوب شورش های ارتدادی و بخاطر مسلمان سازی دو باره ی قبایل عرب بود ؛ بطوریکه ابوبکر و جانشینانش فرمان دادند تا هرکه را که از دین برگشته باشد ؛ با شمشیر گردن زنند و به آتش بسوزانند و زن و بچه اش را اسیر کنند و از هیچکس جز اسلام نپذیرند . (تاریخ طبری پوشینه ی چهارم رویه های 1379 = 1394= الفتوح ؛ ابن اعثم کوفی رویه 15 )

* ابوبکر در سرکوب قبایل مرتد بیش از هر چیز از شمشیر سردارانی چون خالد ابن ولید ( شمشیر خدا !) استفاده کرد . خالد در قبایل و ولایات عربستان ؛ عاملین قتل نمایندگان پیغمبر را کشت و اجسادشان را به آتش کشید ... و آنان که شادی مرگ پیغمبر دست رنگ کرده و دف زده بودند ؛ همه را بکشت و به آتش بسوخت و بفرمود تا سرهای شان ؛ گرد کنند و پایه ی دیگ کنند و آتش در تن های ایشان زد ؛ همه را بسوخت ... نمونه ی با شکوهی از معنویت اسلام ! ؛ همه بیچاره شدند و رسول به نزد ابوبکر فرستادند و گفتند : ما باز گشتیم از آنچه می گفتیم ؛ پس از این نماز کنیم و زکات دهیم ؛ و همه آن کنیم که تو فرمایی ؛ این مرد ( خالد ابن ولید ) را باز خوان . قصص الانبیا ء رویه 455 = تاریخ طبری پوشینه ی چهارم رویه ی 1409 = الفتوح رویه 15 )

* آنچه که تا کنون گفتم فشرده ای بود از( معنویت اسلام !) پیش از یورش تازیان به ایرانزمین ؛ و اینک جا دارد که به تماشای گوشه هایی از( معنویت اسلام !) در جریان یورش تازیان به نیاخاک اهورایی خود بنشینیم .
از داده های تاریخ چنین بر می آید که پیامبر اسلام از دیر باز در اندیشه لشکر کشی به سرزمینهای ایران و روم (بیزانس ) بود ؛ تا آنجا که در آیه 20 سوره ی فتح می گوید : ... وخدا بشما باز وعده ی غنیمتهای دیگر فرمود که هنوز بر آن قادر نیستید ! .
آرمان دستیابی به ایران را سلمان فارسی در دل محمد پدید آورد و محمد همواره غنایم بسیار از کاخهای حیره ( دولت عرب وابسته به ایران ) ؛ و کاخ مداین ( پایتخت ساسانی ) را به تازیان وعده می داد . اما ادامه ی مسلمان سازی و جنگهای پیاپی با تبارهای گوناگون عرب و سرانجام مرگ ناگهانی ؛ او را از دستیابی به آرمان بزرگش بی بهره گذاشتند .
در زمان ابوبکر بویژه عمر ؛ پس از سرکوب شورش های ارتداد عرب ؛ آرامشی نسبی پدید آمد و از سوی دیگر خشکسالی های پیاپی و فقر همگانی اعراب سبب گردید که جانشینان محمد برای دست یابی به دارشهای ملتهای توانگر ؛ و گسترش فرمانروایی اسلامی جنگهای گسترده ای را تدارک ببینند .
مسعودی در رویه ی 664 مروج الذهب می نویسد : ( ... عمر در مسجد بپا خاست و حمد و ثنای خدا گفت ؛ آنگاه کسان را به جهاد خواند و ترغیب کرد و گفت : دیگر حجاز جای ماندن شما نیست و پیغمبر صلی الله علیه و سلم فتح قلمرو کسری و قیصر را بشما وعده داده است . بطرف سرزمین ایران حرکت کنید ... . و چنین شد که سرانجام تازیان بیابانگرد بی فرهنگ ؛ برای بدست آوردن زر و برده و زن ؛ به نیاخاک اهورایی ما یورش آوردند و همه ی ارزشهای فرهنگی ما را نابود کردند .
من در این بخش از سخنم خواهم کوشید تا گوشه هایی از ویرانگری های این بیابانگردان بی فرهنگ را نشانتان دهم ؛ اما پیش از آن شایسته می بینم که یکبار دیگر سخنان آن دو استاد اسلام شناس ایران ستیز را در گفت و گوی با رادیو فرانسه یاد آوری کنم که فرمودند ! : امکان ندارد که حتی عربها یک برگ کاغذ را سوزانده باشند ! و جایگزین کردن واژه های پارسی را بجای کلمات عربی هم ؛ کاری بیهوده به شمار آوردند .

عبدالحسین زرین کوب در رویه 115 کتاب دو قرن سکوت می نویسد : .. آنچه از تامل در تاریخ بر می آید این است ؛ که عربان هم از آغاز حال ؛ شاید برای آن که از آسیب زبان ایرانیان در امان بمانند ؛ و آن را چون حربه ی تیزی در دست مغلوبان خویش نبینند ؛ در صدد بر آمدند زبان ها و لهجه های رایج در ایران را از میان ببرند . آخر این بیم هم بود که همین زبانها خلقی را بر آنها بشوراند و ملک و حکومت را در بلاد دور افتاده ایران به خطر اندازد . به همین سبب هر جا که در شهرهای ایران ؛ به خط و زبان و کتاب و کتابخانه بر خوردند با آنها سخت به مخالفت بر خاستند ... نوشته اند که وقتی قتیبه بن مسلم ؛ سردار حجاج ؛ بار دوم به خوارزم رفت و آن را باز گشود هر کس را که خط خوارزمی می نوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بیدریغ در امان نمی گذاشت و هیربدان قوم را یکسر هلاک نمود و کتابهایشان همه بسوزانید و تباه کرد تا آنکه مردم رفته رفته امی ماندند و از خط و کتاب بی بهره گشتند و اخبار آنها فراموش شد و از میان رفت . این واقعه نشان می دهد که اعراب زبان و خط مردم ایران را به مثابه حربه ای تلقی می کرده اند که اگر در دست مغلوبی باشد ممکن است بدان با غالب در آویزد و به ستیزه و پیکار بر خیزد . از اینرو شگفت نیست که در همه شهر ها ؛ برای از میان بردن زبان و خط و فرهنگ ایران به جد کوششی کرده باشند . شاید بهانه دیگری که عرب برای مبارزه با زبان و خط ایران داشت این نکته بود که خط و زبان مجوس را مانع نشر و رواج قران می شمرد .

عبدالحسین زرین کوب در بخش دیگری زیر نام ( کتاب سوزی ) می نویسد : بدین گونه شک نیست که در هجوم تازیان ؛ بسیاری از کتابهاو کتابخانه ی ایران دستخوش آسیب فنا گشته است . این دعوی را از تاریخها میتوان حجت آورد و قرائن بسیار نیز از خارج آن را تایید میکنند . با اینهمه بعضی از اهل تحقیق در این باب تردید دارند !. این تردید چه لازم است ! برای عرب که جز با کلام خدا هیچ سخن را قدر نمی دانست ؛ کتابهایی که از آن مجوس بود و البته نزد وی دست کم مایه ضلال بود چه فایده داشت که به حفظ آنها عنایت کند ؟ در آیین مسلمانان آن روزگار آشنایی با خط و کتابت بسیار نادر بود و پیداست که چنین قومی تا چه حد می توانست به کتاب و کتابخانه علاقه داشته باشد . تمام شواهد نشان می دهند که عرب از کتابهایی نظیر آنچه امروز از ادب پهلوی باقی مانده است فایده ای نمی برده است . در این صورت جای شک نیست که در آنگونه کتابها به دیده حرمت و تکریم نمی دیده است . از اینها گذشته ؛ در دوره ای که دانش و هنر ؛ به تقریب در انحصار موبدان و بزرگان بوده است ؛ با از میان رفتن این دو طبقه ؛ ناچار دیگر موجبی برای بقای آثار و کتابهای آنها باقی نمی گذاشته است . مگر نه این بود که در حمله تازیان ؛ موبدان بیش از هر طبقه دیگر مقام و حیثیت خود را از دست دادند و تار ومار و کشته و تباه گردیدند ؟ با کشته شدن و پراکنده شدن این طبقه پیدا است که دیگر کتابها و علوم آنها که به درد تازیان نیز نمی خورده موجبی برای بقا نداشت . نام بسیاری از کتابهای عهد ساسانی در کتابها مانده است که نام و نشانی از آنها باقی نیست . حتی ترجمه های آنها نیز که در اوایل عهد عباسی شده است از میان رفته است . پیدا است که محیط مسلمانی برای وجود و بقای چنین کتابها مناسب نبوده است و سبب نابودی آن کتابها نیز همین است .
باری از همه قرائن پیدا است که در حمله عرب بسیاری از کتابها ی ایرانیان از میان رفته است . .

* ابن خلدون درکتاب نامدار خود بنام ( مقدمه ) ؛ چاپ مصر رویه 285 می نویسد : وقتی سعد ابی وقاص بر مدائن دست یافت در آنجا کتابهای بسیار دید . نامه به عمرابن خطاب نوشت و در باب این کتابها دستوری خواست . عمر در پاسخ نوشت که آن همه را به آب افکن که اگر آنچه در آن کتابها راهنمایی است ؛ خداوند برای ما قران را فرستاده است که از آنها راه نماینده تر است و اگر در آن کتابها جز مایه گمراهی نیست ؛ خداوند ما را از شر آنها در امان داشته است ... ! از این سبب آن همه کتابها را در آب یا در آتش افکندند و از میان بردند .

* کورت فریشلر در کتاب ( امام حسین و ایران ) برگردان ذبیح الله منصوری ؛ در رویه چهلم می نویسد : ... از این موضوع نباید حیرت کرد چون قبل از اسلام مردم عربستان بی سواد بودند و بعد از اسلام نیز مدتها طول کشید تا که این مردم علاقه به خواندن و نوشتن پیدا کردند و قبل از اسلام در زبان عربی کلمه ( کتاب ) وجود نداشت و اولین مرتبه در زبان عربی کلمه ( کتاب ) با قران آمد ؛ اعراب صدر اسلام طوری نسبت به کتاب بدون علاقه بودند که چند کتابخانه بزرگ آن زمان را بعد از غلبه بر کشورهایی که کتابخانه در آنجا بود سوزانیدند .

* دکتر علی میر فطروس در رویه ی 24 ملاحظاتی در تاریخ ایران می نویسد : ( ... حمله ی اعراب به ایران ؛ چه از نظر سیاسی و چه از نظر اجتماعی ؛ مهم تر ؛ موثرتر و مرگبارتر از حمله ی مغول ها بود زیرا مغول ها بخاطر فقدان یک مذهب مشخص و عدم اعتقاد به هیچیک از ادیان و آیین های معتبر ؛ در مجموع ؛ از تعصب مذهبی و رجحان ملتی بر ملت دیگر بدور بودند؛ بعبارت دیگر حمله ی مغولها اساسا متوجه تصرف قدرت سیاسی حکومت در ایران بوده ؛ اما اعراب از یکطرف کوشیدند تا با اشغال نظامی ایران ؛ استقلال و شکل سیاسی حکومت ایران را نابود کنند ( سرنگونی امپراتوری ساسانی ) و از طرف دیگر تلاش کردند تا با قران و اسلام ؛ ( ملت ایران ) را در ( امت اسلام ) ؛ و دین و فرهنگ و زبان و خط ایرانی را ؛ در دین و فرهنگ و زبان و خط عربی حل کنند . از اینرو نتایج مخرب حمله اعراب به ایران از نظرتاریخی عمیق تر ؛ و از نظر جغرافیایی گسترده تر از حمله مغولها بوده است ...)

* علی میرفطرس در جای دیگری می نویسد : ( ... در عرصه ی فلسفه و علوم نیز ایران ؛ قبل از حمله اعراب از مراکز مهم فرهنگ و تمدن جهانی بشمار می رفت . در این دوره ؛ دانش طب ؛ ریاضیات ؛ نجوم ؛ فلسفه و هنر موسیقی رواج داشت . بسته شدن مدرسه ی آتن و مهاجرت عده ای از فلاسفه یونان به ایران و بویژه ترجمه آثار فلاسفه و دانشمندان یونانی به پهلوی ؛ باعث غنای فرهنگی و علمی جامعه شده بود . دانشگاه جندی شاپور ( نزدیک دزفول = شوشتر ) یکی از مراکز علمی آن زمان بود که بخاطر تجمع معروفترین و بزرگترین فلاسفه ؛ اطبا ؛ و دانشمندان ایرانی و خارجی ؛ دارای اهمیت علمی بسیار بود . در این دوران ؛ قبایل عرب ؛ از فرهنگ نازلی بر خوردار بودند و به خط و کتابت و علم و دانش آشنایی نداشتند . شرایط سخت اقتصادی و علاقه اعراب به زندگی قبیله ای ؛ فرصتی برای رشد و پرورش اندیشه ها باقی نمی گذاشت . بعد از اسلام نیز نوعی ممنوعیت و تعصب مذهبی باعث شد تا اعراب مسلمان ؛ هیچ چیز بجز قران را لایق خواندن ندانند . اعتقاد باینکه : قران ؛ ناسخ همه ی کتب ؛ و اسلام ؛ ناسخ همه ی ادیان و اندیشه هاست ( ان الاسلام یهدم ماکان قبله ) و هیچ دانشی نیست که در قران نباشد ( لارطب و لا یابس الافی کتاب مبین ) ؛ باعث شد تا اعراب مسلمان به آثار علمی و ذخایر فرهنگی سایر ملتها ؛ بدیده حقارت و دشمنی بنگرند با چنین خصلت قبیله ای و احساس و اندیشه ای بود که اعراب مسلمان ؛ پس از حمله و اشغال کشورهای متمدن ( مانند ایران و مصر ) بی درنگ به نابود کردن ذخایر علمی و فرهنگی ملل مغلوب پرداختند آنچنانکه در حمله به مصر ؛ کتابخانه ها را به آتش کشیدند و محصول تمدن و فرهنگ چند هزار ساله ی این ملت باستانی را به تون ( آتشدان ) حمام ها افکندند بطوریکه مدت شش ماه حمامهای مصری از سوختن این کتابها گرم می شد . یاقوت حموی سیاح عرب تعداد حمامهای مصر در این زمان را چهار هزار ذکر کرده است که می توان از این رقم به کثرت کتابهای سوخته شده پی برد . در حمله به ایران نیز اعراب مسلمان از همین سیاست آتش استفاده کردند بطوریکه کتابخانه های ری و جندی شاپور را به آتش کشیدند زیرا عمر نیز معتقد بود که : ( با وجود قران ؛ مسلمین را به هیچ کتاب دیگری احتیاج نیست . ( نگاه کنید به : تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ذبیح الله صفا پوشینه ی یکم رویه 33 = تاریخ تمدن اسلام ؛ جرجی زیدان پوشینه سوم رویه های 434 به بعد = فرهنگ ایرانی پیش از اسلام ؛ محمد محمدی رویه های 39 و 64 حلاج ؛ علی میر فطرس رویه 87 به بعد .

* مرتضی راوندی در همین زمینه می نویسد : ( تصرف پایتخت ساسانیان و ویران شدن آن بدست تازیان تاثیر شدیدی در مردم ایران کرد ....یکی از آثار شوم و بسیار زیانبخش حمله اعراب به ایران محو آثار علمی و ادبی این مرزو بوم بود اعراب جاهل کلیه کتب علمی و ادبی را بعنوان آثار و یادگارهای کفر و زندقه از بین بردند ؛ سعد وقاص پس از تسخیر فارس و فتح مدائن و دست یافتن به کتابخانه ها و منابع فرهنگی ایران از عمر خلیفه وقت کسب تکلیف نمود و وی نوشت کتابها را در آب بریزید زیرا اگر در آنها راهنمایی باشد با هدایت خدا از آنها بی نیازیم و اگر متضمن گمراهی است وجود آنها لازم نیست کتاب خدا برای ما کافی است . پس از وصول این دستور ؛ سعد وقاص و دیگران حاصل صد ها سال مطالعه و تحقیق ملل شرق نزدیک را به دست آب و آتش سپردند . و بگفته ی استاد همایی همان کاری را که قبل از اسلام اسکندر با کتابخانه استخر ؛ و عمروعاص با کتابخانه اسکندریه ؛ و هلاکو با دارالعلم بغداد کردند ؛ سعد ابی وقاص با کتابخانه عجم کرد . تاریخ اجتماعی ایران = پوشینه دوم = رویه 50

* با چنان خصلت قبیله ای و تعصب اسلامی بود که مثلا قتیبه بن مسلم ( سردار عرب ) برای مسلمان سازی مردم خراسان و خوارزم ؛ ضمن قتل عام مردم و ویرانی شهرهای این مناطق ( بسال 90 هجری ) مورخین ؛ متفکرین و دانشمندان این نواحی را بکلی فانی و معدوم الاثر کرد و بسیاری را به شهرهای دوردست تبعید کرد و آثار و رسالات آنان را بسوخت آنچنانکه اخبار و و اوضاع ایشان ( مردم خراسان و خوارزم ) مخفی و مستور ماند ... و اهل خوارزم امی ( بیسواد ) ماندند و در اموری که مورد نیاز آنان بود تنها به محفوظات خود استناد کردند ...) . ( علی میر فطرس = ملاحظاتی در تاریخ ایران = رویه 27 . )

* بعضی از حکام ایرانی خلافت عباسی نیز در حفظ و گسترش فرهنگ ایرانی بی علاقه بودند ؛ هندوشاه سمرقندی در ذکر حکومت عبدالله بن طاهر ( 213-230 هجری ) می نویسد : عبدالله ابن طاهر به روزگار خلفای عباسی ؛ امیر خراسان بود . روزی در نیشابور ( به مسند ) نسشته بود ؛ شخصی کتابی آورد و به تحفه پیش او بنهاد و ( امیر ) پرسید این چه کتاب است ؟ مرد گفت : این قصه ء وامق و عذرا است و خوب حکایتی است که حکما بنام شاه انوشیروان جمع کرده اند ؛ امیر فرمود : ( ما مردم قران خوانیم و به غیر از قران و حدیث پیغمبر چیزی نمی خوانیم و ما را از این نوع کتاب درکار نیست . این کتاب تالیف مغان زرتشتی است و پیش ما مردود است . پس فرمود تا آن کتاب را در آب انداختند و حکم کرد در قلمرو او به هر جا از تصانیف عجم و مغان کتابی باشد جمله را بسوزانند . ( همان جا )

* در سال 444 هجری کتابخانه معروف شمس الدین ابوالمظفر گیلکی در شهر طبس توسط مسلمانان غارت گردید و در آتش سوخت . کتابخانه شهر شاپور ( فارس ) نیز در همان سالها توسط مسلمانان متعصب غارت شد بطوریکه ده هزار و چهارصد جلد کتاب خطی در آتش سوخت . ( رویه 33 همان جا . )

خب ! در باره زبان های ایرانی و کتاب و فرهنگ ایرانیان ؛ و بر خورد (معنویت ! ) اسلام با فرهنگ ایرانزمین باندازه ی که در پیاله ی تنگ یک سخنرانی بگنجد گفتم و از اینکه با شکیبایی ؛ تا اینجا به سخنانم گوش فرادادید بسیار سپاسگزارم ؛ اینک اگر پروانه بدهید بپردازیم به بررسی چگونگی پیشباز ایرانیان از( معنویت اسلام ! ) و ببینیم چه شد که ایرانیان با آغوش باز!؟ اسلام را پذیرفتند و با ساز و دهل به پیشبازش شتافتند. اما پیش از ادامه ی سخن بد نیست که برای نیرو گرفتن ؛ یک چای و قهوه ای با هم بخوریم و سپس به سخنانی که بوی خون در این تالار پراکنده خواهند کرد ؛ ادامه دهیم !
*********************
***************
*****

با سپاس دوباره از مهر و شکیبایی شما ؛ سخن را پی می گیریم ؛ چنانچه تا کنون شنیدید ؛ همه ی کوشش من بر آن بود ؛ و باز چنین خواهد بود که هیچ سخن از خود نگویم ؛ بلکه تا جاییکه در توان دارم ؛ از فرزانگانی بهره بگیرم که نامهای بزرگ دارند ؛ امیدوارم این کوشش من ببار بنشیند و شما جوانان خوب میهنم ؛ با راستینگیهای تاریخ سرزمین خود آشنا بشوید ؛ و فریب گروهی تازی پرست ایران ستیز را نخورید ؛ و این بدانید که تازیان برای پذیراندن آیین خرافه گرای خود که از ژرفای پندارهای بیمارشان برخاسته بود ؛ چیزی جز خون و مرگ و ننگ و نکبت برای ما به ارمغان نیاورده اند ؛ و پدران شما نه تنها به پیشباز چنین آیین خرد ستیزی نشتافته اند ! ؛ بلکه بدرازای چندین سده با آن ستیزیده اند ؛ دریغ اما که نداشتن رهبری ؛ بویژه پس از مرگ یزدگرد سوم ؛ و رستم فرخزاد ؛ و خیانت برخی از بزرگان ایران ؛ و بسیاری انگیزه های دیگر که بیرون از جستار امشب ما است ؛ راه برای تاخت و تاز تازیان بیانگرد بی فرهنگ گشوده شد ؛ و شد آنچه که ملت ایران سزاوارش نبود !

* عبدالحسین زرین کوب در رویه 69 کتاب دو قرن سکوت می نویسد : تازیان به تیسفون در آمدند و غارت و کشتن پیش گرفتند ... بدین گونه بود که تیسفون با کاخهای شاهنشاهی و گنجهای گرانبها ی چهارصد ساله ی خاندان ساسانی به دست عربان افتاد و کسانی که نمک را از کافور نمی شناختند و توفیر بهای سیم و زر را نمی دانستند ؛ از آن قصر های افسانه آمیز جز ویرانی هیچ بر جای ننهادند . نوشته اند که از آنجا فرش بزرگی به مدینه آوردند که از بزرگی جایی نبود که آنرا بتوان افکند . پاره پاره اش کردند و بر سران قوم بخش نمودند ؛ پاره از آنرا بعد ها بیست هزار درم فروختند . در حقیقت ؛ وقتی سعد به مدائن در آمد ؛ مدافعان آنرا فرو گذاشته و رفته بودند . . سعد با اعراب خویش در کوچه های خلوت و متروک شهر آرام و بی دفاع در آمد . ایرانیان مجال آنرا نیافته بودند که همه اموال و گنجهای پر بهای کهن را با خویشتن ببرند . مال و متاع و ظرف و اسباب و زر و گوهر که در این میان باقی مانده بود بسیار بود . به یک روایت سه هزار هزارهزار درم در خزانه بود که نیم آن بجای مانده بود . از اینرو گنج و خواسته بسیار به دست فاتحان افتاد .سعد فرمان داد تا در شهر کهنه مسجدی بسازند و از آن پس به جای آتشگاه و باژ و برسم و زمزمه ؛ در این شهر بزرگی که سالها مرکز موبدان و مغان بود ؛ جز بانگ اذان و تهلیل و تسبیح چیزی شنیده نمی شد ؛ و دیگر هر گز در آن حدود رسم و آیین مغان و موبدان تجدید نشد . اندک اندک شهر نیز از اهمیت افتاد و با توسعه بصره و واسط و کوفه ؛ از مدائن جز شهری کوچک و بی اهمیت نماند . هر چند ایوان آن سالها همچنان باقی ماند و ویرانه های آن از شکوه و عظمت ایران رازها می گوید و افسانه های دلنشین دارد ... .

باز می گوید :... فاتحان گریختکان را پی گرفتند ؛ کشتار بیشمار و تاراج گیری باندازه ای بود که تنها سیصد هزار زن و دختر به بند کشیده شدند ؛ شسصت هزار تن از آنان به همراه نهصد بار شتری زر و سیم بابت خمس به دارالخلافه فرستاده شدند و در بازارهای برده فروشی اسلامی به فروش رسیدند ؛ با زنان در بند به نوبت همخوابه شدند و فرزندان پدر ناشناخته ی بسیار بر جای نهادند ؛ هنگامی که این خبر بگوش عمر رسید دستها را بهم کوفت . گفت از این بچه های پدر ناشناخته به خدا پناه می برم ... .

اینها نمونه هایی هستند از آن معنویتی که ایرانیان در اسلام دیدند و با آغوش باز به پیشباز آن شتافتند ! .
براستی ننگ بر ایرانیان تازی پرستی باد که در خوار داشت ملت خود تا بدین پایه می کوشند و از تازیان پدافند می کنند ؛ اینها تخم و ترکه ی همان بچه های پدر ناشناخته ای هستند که حتی عمر با همه ی سفاکی خود از دست آنان به خدا پناه برد ! .

* مرتضی راوندی در رویه 50 از پوشینه دوم تاریخ اجتماعی ایران ؛ می نویسد : ... اعراب در تیسفون غنائم فراوان بدست آوردند که عبارت بود از مقادیر زیادی طلا و نقره منقوش به صورت انسان و حیوان و سنگهای قیمتی ؛ پارچه های ابریشمی ؛ زربفت ؛ قالیهای زیبا ؛ بردگان بسیار از زن و مرد و اسلحه و اموال فراوان دیگر . شهر تیسفون ویران ؛ سوخته و غارت شد و دیگر در هیچ عهدی احیا نگشت . بخشی از ساکنان شهر که نتوانسته بودند فرار کنند کشته شدند و بخشی به اسیری و بردگی برده شدند ؛ سطح فرهنگ و تربیت سپاهیان عرب و حتی سرداران بزرگ ایشان به قدری نازل بود که از درک ارزش اشیائی که با چنان هنرمندی و چیره دستی ساخته شده بود ؛ عاجز بودند و طبق سوره مربوطه غنایم را تقسیم می کردند . بدین سبب بود که ظروف زیبای طلا و نقره را که از لحاظ هنری بی بدیل بودند ذوب کردند و به شمش مبدل ساخته و پارچه های زربفت و زیبا را قطعه قطعه کردند .
مرتضی راوندی ؛ در همانجا از تاریخ گزیده آورده است که : قتیبه بن مسلم باهلی ؛ سردار معروف حجاج که چندین هزار از ایرانیان را در خراسان و ماوراءالنهر کشتار کرد و در یکی از این جنگها به سبب سوگندی که خورده بود اینقدر از ایرانیان کشت که بتمام معنی کلمه از خون آنها آسیاب روان گردانید و گندم آرد کرد و از آن آرد نان پخت و تناول نمود ؛ و زنها و دخترهای آنها را در حضور آنها به لشکر عرب قسمت کرد ... .

* یزید ابن مهلب یکی از سرداران بزرگ اسلام است که همه ی تاریخ نویسان مسلمان از او ؛ و از کرد وکار ننگینش یاد کرده اند ؛ این خونریز تبهکار که ننگین ترین رویه های تاریخ بشر را با شمشیر خونچکان خود نوشته است ؛ در گرکان ؛ در سه شبانه روز پیاپی ؛ دوازده هزار نفر از اسیران ایرانی را بر سر ناودانهای آسیابها سر برید تاگندم آرد کرده و نان بپزد و بخورد ؛ ( ... و شش هزار برده از مردم گرگان گرفت و همه را به بردگی فروخت .... ) این مرد خدا! که پیام آور( معنویت اسلام ! ) بود در برابر یک برده ی او که بدست یک ایرانی کشته شده بود یکهزار تن ایرانی را بدار کشید ... ؛ ... یزید ابن مهلب ( سردار اموی ) در حمله به گرگان و سرکوب ایرانیان آزاده و شورش توده ها 40 هزار تن از مردم گرگان را کشت ... یزید ابن مهلب گرگان را چنان غارت کرد که در نامه ای به خلیفه اموی نوشت : چندان غنائم بر داشتم که قطار شتر تا به شام رسد ... . تاریخ تبرستان = بهاءالدین اسفندیار رویه های 164 و 165
با دریغ و درد باید گفت که افعی زادگان اهرمن خویی که امروز بر نیاخاک اهورایی ما فرمانروایی می کنند ؛ میدانی را در شهر بزرگ تهران بنام این خونریز بزرگ تاریخ ؛ یعنی ( یزید ابن مهلب ) نامگذاری کرده اند ؛ ننگشان باد !

اینک بد نیست نگاهی داشته باشیم به نادیده گرفتن مبارزات و پایداری ایرانیان در برابر این افعی زادگان اهرمن خو ؛ برای نمونه علی شریعتی در کتاب ( علی ؛ حیات بارورش پس از مرگ ) می نویسد : ( .... کجا ایرانی از همان اول در برابر اسلام قرار گرفت و نخواسته اسلام را بپذیرد؟؟؟! کجا چنین چیزی است ؟؟؟! یک جا ؛ یک نمونه نیست !
اینک برای اینکه دشمنی علی شریعتی و همپالگیهای او را با ملت بزرگ ایران بدانید ؛ و فریب یاوه پردازیهای این دشمنان سوگند خورده ی نیاخاک اهورایی خود رانخورید ؛ به نمونه هایی که پیشکش خواهم کرد خوب بنگرید :

* مسلما بعضی قبایل مناطق عرب نشین امپراتوری ساسانی - در مجاورت قلمرو اسلامی - پس از حمله ی اعراب مسلمان ؛ اسلام را پذیرفتند ( چیزی که محققان اسلامی ؛ به تکرار آنرا استقبال ایرانیان از اسلام قلمداد کرده اند با اینحال باید دانست که بیشتر نواحی عرب نشین ایران ( مانند حیره ؛ انبار ؛ فرات ؛ نواحی سواد و ... ) پس از جنگ با اعراب مسلمان ؛ از پذیرفتن اسلام خود داری کردند و تنها به پرداخت جزیه گردن گذاشتند . این امر آنچنان عجیب بود که خشم سرداران عرب را برانگیخته بود . میر فطرس ؛ ملاحظاتی در تاریخ ایران ؛ رویه ی 71

* در همه شهر ها و ولایات ایران ؛ اعراب مسلمان با مقاومت های سخت مردم روبرو شدند . در اکثر شهر ها ؛ پایداری و مقاومت ایرانیان بیرحمانه سرکوب گردید ؛ مثلا در سقوط مدائن و خصوصا مقاومت مردم در جنگ جولا ؛ اعراب مسلمان ؛ خشونت زیادی از خود نشان دادند آنچنانکه مورخین از آن بنام واقعه هولناک جولا یاد کرده اند . در این جنگ ؛ صدهزار تن از ایرانیان کشته شدند و تعداد فراوانی از زنان و کودکان ایرانی به اسارت رفتند و بسیاری کشته ؛ دشت را پوشانیده بود که نمودار جلال جنگ بود . طبری پوشینه پنجم رویه 1829 = تاریخ کامل ؛ ابن اثیر رویه ی 340 = فتوح البلدان بلاذری رویه 65

* دینوری حتی تاکید می کند که پس از شکست ایرانیان در جنگ جولا و فرار یزدگرد به قم ؛ مردم در همه جا به هیجان آمدند و از هر سو برای اجابت ندای کمک و استعانت یزدگرد ؛ حرکت کردند ؛ و مردم از قومس ( دامغان ) تبرستان و گرگان و دماوند و ری و اصفهان و همدان و ماهان ؛ بسوی یزدگرد روی آوردند و گروهی از جنگجویان بر او گرد آمدند . اخبار الطوال ؛ بنقل از ملاحظاتی در تاریخ ایران رویه 72

* در حمله به دهکده ی الیس ( هم مرز قلمرو اسلامی ) جاپان ؛ سالار دهکده ی الیس ؛ راه را بر خالد ابن ولید بست . جنگی سخت بین سپاهیان عرب و ایران در کنار رودی که بسبب همین جنگ بعد ها به رود خون معروف گردید در گرفت . در برابر مقاومت و پایداری سرسختانه ی ایرانیان ؛ خالد نذر کرد که اگر بر ایرانیان پیروز گردید چندان از آنها بکشم که خون هاشان را در رودشان روان کنم و چون پارسیان مغلوب شدند ؛ بدستور خالد گروه گروه از آنها را که به اسارت گرفته بودند ؛ می آوردند و در رود گردن می زدند مغیره گوید که بر رود ؛ آسیاب ها بود و سه روز پیاپی با آب خون آلود ؛ قوت سپاه را که هیجده هزار کس یا بیشتر بودند ؛ آرد کردند ... کشتگان ( پارسیان ) در الیس هفتاد هزار تن بود . طبری ؛ پوشینه ی چهارم ؛ رویه 1491 . اینهم نمونه ی دیگری از معنویت اسلام !

* در جنگ نهاوند نیز ایرانیان مقاومت بسیار و اعراب خشونت بسیار از خود نشان دادند ... مقدسی در باره ی جنگ نهاوند و مقاومت ایرانیان می نویسد : .... و دسته های ایرانی ؛ که گویند چهار صد هزار نفر بودند ... در آنجا بودند و به شکیبایی و پایداری سوگند یاد کرده بودند ... و اعراب از ایشان چندان کشتند که خدا داند .... و از اموال و غنیمت ها ؛ چندان نصیب اعراب مسلمان گردید که در هیچ کتابی اندازه ی آن ذکر نشده است . ( آفرینش و تاریخ ؛ پوشینه ی پنجم ؛ رویه 192 )

* در شوشتر ؛ مردم وقتی از تهاجم قریب الوقوع اعراب با خبر شدند ؛ خارهای سه پهلوی آهنین بسیار ساختند و در صحرا پاشیدند . چون قشون اسلام به آن حوالی رسیدند ؛ خارها به دست و پای ایشان بنشست ؛ و مدتی در آنجا توقف کردند ... پس از تصرف شوشتر ؛ لشکر اسلام در شهر به قتل و غارت پرداختند و آنانی را که از پذیرفتن اسلام خود داری کرده بودند گردن زدند . ( الفتوح رویه 223 تذکره شوشتر سید عبدالله شوشتری ؛ رویه 16 . )

* شورش دیگری در چالوس رویان روی داد و عبدالله ابن حازم مامور خلیفه ی اسلام به بهانه (دادرسی ) و رسیدگی به شکایات مردم ؛ دستور داد تا آنان را در مکان های متعددی جمع کردند و سپس مردم را یک یک = به حضور طلبید ند و مخفیانه گردن زدند بطوریکه در پایان آنروز هیچ کس زنده نماند ... و دیه ی چالوس را آنچنان خراب کردند که تا سالها آباد نشد ... و املاک مردم را بزور می بردند ..) تاریخ طبرستان رویه 183 = تاریخ رویان ؛ اولیاء الله آملی رویه 69 )

* در فتح استخر ؛ مردم شهر قتل عام شدند و اعراب مسلمان کشتاری بزرگ کردند . با اینحال مردم از پذیرفتن اسلام خود داری کردند بلکه با حفظ آیین خود به پرداخت جزیه گردن نهادند . ( تاریخ طبری ؛ پوشینه پنجم رویه 2009 . )

* رامهرمز نیز پس از جنگی سخت به تصرف سپاهیان اسلام در آمد و فاتحان عرب ؛ بسیاری از مردم را کشتند و زنان و کودکان فراوانی را برده ساختند و مال و متاع هنگفتی بچنگ آوردند . الفتوح رویه 215

* در حمله به سیستان ؛ مردم ؛ مقاومت بسیار و اعراب مسلمان ؛ خشونت بسیار کردند بطوریکه ربیع ابن زیاد ( سردار عرب ) برای ارعاب مردم و کاستن از شور مقاومت آنان ؛ و برای نشان دادن معنویت اسلام ! دستور داد تا صدری بساختند از آن کشتگان ( یعنی اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند ) ... و هم از آن کشتگان ؛ تکیه گاهها ساختند ؛ و ربیع ابن زیاد بر شد و بر آن نشست ؛ بدین ترتیب ؛ اسلام در سیستان متمکن شد و قرار شد که هر سال از سیستان هزار هزار ( یک میلیون ) در هم به امیر المومنین دهند با هزار غلام بچه و... تاریخ سیستان رویه 80

* در حمله اعراب به ری ( نزدیک تهران کنونی ) مردم شهر پایداری و مقاومت بسیار کردند ؛ بطوریکه مغیره ( سردار عرب ) در این جنگ چشمش را از دست داد ... مردم جنگیدند و پایمردی کردند ... و چندان از آنها کشته شد که کشتگان را با نی شماره کردند و غنیمتی که خدا از ری نصیب مسلمانان کرد همانند غنائم مدائن بود . طبری ؛ پوشینه پنجم رویه 1975

* در حمله ی اعراب به آذربایجان ؛ خراسان و همدان نیز ؛ مردم بسختی جنگیدند و در برابر اعراب مسلمان مقاومت کردند بگونه ای که بگفته ی تبری جنگ و مقاومت مردم همدان در عظمت ؛ همانند جنگ نهاوند بود .... و از پارسیان چندان کشته شدند که بشمار نبود .

* در حمله به شاپور نیز ؛ مردم پایداری و مقا.مت بسیار کردند بگونه ای که عبیدا ( سردار عرب ) بسختی مجروح شد آنچنانکه بهنگام مرگ وصیت کرد تا بخونخواهی او ؛ مردم شاپور را قتل عام کنند ؛ سپاهیان عرب نیز چنان کردند و بسیاری از مردم شهر را بکشتند . فارسنامه ی ابن بلخی ؛ رویه 116

* در حمله به سرخس ؛ اعراب مسلمان همه ی مردم شهر را بجز یک صد نفر ؛ کشتند . ( تاریخ کامل ؛ علی ابن اثیر ؛ پوشینه سوم ؛ رویه 208 . )

* در حمله به نیشابور ؛ مردم امان خواستند که موافقت شد ؛ اما مسلمانان چون از اهل شهر کینه داشتند ؛ به قتل و غارت مردم پرداختند ؛ بطوریکه آنروز از وقت صبح تا نماز شام می کشتند و غارت می کردند . الفتوح ؛ رویه 282

* مردم کرمان نیز سالها در برابر اعراب مقاومت کردند تا سرانجام در زمان عثمان ؛ حاکم کرمان با پرداخت دو میلیون درهم و دو هزار غلام بچه و کنیز ؛ بعنوان خراج سالانه ؛ با اعراب مهاجم صلح کردند . البلدان ؛ یعقوبی رویه 62 ( شرم و ننگ جاودانه باد بر ایرانیان تازی پرستی که آگاهانه این راستیهای تاریخ را نادیده می گیرند تا آیین خرد ستیز اسلام را بر مردم ایران همچنان چیره نگهدارند .

* مردم قومس ( دامغان ) نیز با پرداخت پانصد هزار در هم ؛ از اعراب مسلمان خواستند تا کسی را نکشند و به اسیری نبرند و آتشکده ای را ویران نکنند . ( فتوح البلدان رویه 148 )

* در حمله ی اعراب به گرگان ؛ مردم با سپاهیان اسلام به سختی جنگیدند ؛ بطوریکه سردار عرب ( سعید بن عاص ) از وحشت ؛ نماز خوف خواند . پس از مدتها پایداری و مقاومت ؛ سرانجام مردم گرگان امان خواستند و سعید ابن عاص به آنان امان داد و سوگند خورد یک تن از مردم شهر را نخواهد کشت مردم گرگان تسلیم شدند ؛ اما سعید ابن عاص همه ی مردم را بقتل رسانید ؛ بجز یک تن ؛ و در توجیه پیمان شکنی خود گفت : من قسم خورده بودم که یک تن از مردم شهر را نکشم ! .. تعداد سپاهیان عرب در حمله به گرگان هشتاد هزار تن بود . ( طبری = پوشینه پنجم رویه 2116 = تاریخ کامل ؛ ابن اثیر پوشینه سوم ؛ رویه 178 )
آیا مطهری ها ؛ و علی شریعتی ها ؛ و دکتر معزی ها ؛ و دکتر دباشی ها ؛ و دکتر حسن صدرها ؛ و عبدوالکریم سروش ها ؛ و جلال آل احمد ها ؛ و احسان طبری ها و کیانوری ها و دیگر رهبران حزب توده و سوسیالیست هایی که در پدافند از اسلام ؛ و خوارداشت تاریخ و آیین نیاکان خود ؛ گوی سبقت را از ابوبکر و عمر و عثمان و علی هم ربوده اند ؛ این برگهای ننگین تاریخ اسلام را نمی خوانند ؟ .

* بهنگام ورود اسرای ایرانی به مدینه ؛ عمر خلیفه ی دوم اراده کرد تا زنان را بفروشد و مردان را عبید ( نوکر ) عرب قرار دهد ؛ تا اینان ؛ عربهای ضعیف و علیل و پیر را بروی پشت ( بدوش ) گرفته ؛ بدور خانه ی خدا طواف دهند .

* وقتی اسیران نهاوند را بمدینه آوردند ؛ یکی از اسیران بنام ابو لوءلوء فیروز ایرانی هر اسیر کوچک یا بزرگی را که می دید ؛ بر سرش دست نوازش می کشید و می گریست و می گفت : عمر جگرم را بخورد همین فیروز ایرانی بعد ها با کشتن عمر ( عامل و آمر حمله به ایران ) سر انجام انتقام گرفت . جشن ( عمر سوزان ) در بسیاری از شهر ها و ولایات ایران ؛ امروزه شاید یادآور کینه ی ایرانیان نسبت به عمر و حمله ی اعراب باشد . میر فطرس ؛ ملاحظاتی در تاریخ ایران ؛ رویه 77 .

* تسلط اعراب بر ایران ؛ بمنزله ی پایان مقاومت ها و مخالفت ها ی مردم ایران در برابر تحمیل دین و دولت اسلامی نبود ؛ بلکه در طول سالهای اشغال ایران توسط اعراب ؛ مردم همچنان بر علیه حکومت های دست نشانده ی اسلامی ( که مظهر دین تحمیلی بودند ) بمبارزه پرداختند ؛ مثلا : پس از فتح استخر ؛ مردم آنجا سر بشورش برداشتند و حاکم عرب را کشتند ... اعراب مجبور شداند تا برای بار دوم استخر را محاصره و تصرف کنند ؛ مقاومت و پایداری ایرانیان آنچنان بود که فاتح استخر ( عبدالله ابن عامر ) را سخت خشمگین کرد ؛ بطوریکه : سوگند خورد که چندان بکشد از مردم استخر که خون براند ... به استخر آمد و ( آنجا را ) بجنگ بستد ... و خون همگان مباح گردانید ؛ و چندانکه کشتند خون نمی رفت ؛ تا آب گرم به خون ریختند ؛ پس خون برفت ( و آسیاب بکار افتاد ) ... و عده ی کشتگان که نام بردار بودند چهل هزار کشته بود ؛ بیرون از مجهولان ...
در زمان عمر مردم آذربایجان چندین بار سر بشورش بر داشتند و با سپاهیان عرب بسختی جنگیدند ..
مردم خراسان نیز که قبول اسلام کرده بودند ؛ پس از چندی مرتد شدند و در زمان عثمان سر بشورش بر داشتند و خلیفه ی مسلمین ؛ فرمان داد تا آنان را سرکوب کنند ... ( عبدالله ابن عامر ) و ( سعید ابن عاص ) بسوی خراسان تاختند تا بار دوم گرگان و تبرستان و تمیشه را فتح نمایند ... در همین ایام مردم سیستان نبز قیام کردند و حاکم عرب آنجا را از شهر بیرون کردند . همچنین در سال 28 هجری مردم فارس بر علیه عبیدالله بن معمر ( حاکم دست نشانده ی عرب ) شورش کردند و او را کشتند و سپاهیان مسلمان را شکست دادند .... مردم دارابجرد نیز علم طغیان بر داشتند .
گیلان و دیلمستان تا حدود 250 سال در برابر هجوم و نفوذ اعراب مقاومت کردند ؛ بطوریکه اعراب مسلمان ؛ این نواحی را ( ثغر ) می خواندند ؛ و ( ثغر ) در نزد مسلمانان عرب ؛ مرزی بود که شهر های آنها را از ولایات دشمن و اهل کفر ؛ جدا می ساخت ؛ در ضرب المثل های اعراب نیز از مردم گیل و دیلم همواره بعنوان دشمنان اسلام نام می برند . بقول سعید نفیسی : تازیان هرگز نتوانسته اند سرزمین گیلان و دیلمستان را متصرف شوند . اسلامشناسی ؛ بابک دوستدار ؛ رویه ی 80

* مردم گرگان در زمان عثمان بار دیگر شورش کردند و از دادن خراج و جزیه خود داری کردند ... در زمان سلیمان ابن عبدالملک اموی نیز مردم گرگان شورش کردند و عامل خلیفه را کشتند و چنانکه گفته ایم ؛ یزید ابن مهلب با لشکری فراوان بسوی گرگان شتافت ؛ و بقول مورخین 40 هزار تن از مردم گرگان را بقتل رسانید . مقاومت گرگانیان چنان بود که سردار عرب سوگند خورد تا با خون گرگانیان آسیاب بگرداند ... پس به گرگان در آمد و چهل هزار تن از مردم گرگان را گردن زد ؛ و خون چون روان نمی شد ؛ ( برای اینکه سردار عرب را از کفاره سوگند نجات دهند ) ؛ آب در جوی نهادند و خون با آن به آسیاب بردند و گندم آرد کردند و یزید ابن مهلب از آن بخورد تا سوگند خویش وفات کرده باشد ... پس شش هزار کودک و زن و مرد جوان اسیر کرد و همه را به بردگی فروختند ... و فرمود تا در مسافت دو فرسخ ( دوازده کیلومتر ) دارها زدند و پیکر کشتگان را بر دو جانب جاده بیاویختند ... سالها بعد قحطبه ابن شبیب ( عامل خلیفه عباسی ) نیز قریب سی هزار تن از مردم گرگان را کشت . ( علی میر فطرس ملاحظاتی در تاریخ ایران ؛ بنقل از : تاریخ گردیزی رویه 251 تاریخ تبرستان ؛ پوشینه یکم رویه 164 فتوح البلدان رویه 184 و 189 تاریخ طبری پوشینه نهم رویه 3940 - زین الاخبار ؛ گردیزی ؛ رویه 112 - روضه الصفا پوشینه سوم رویه 311 - حبیب السیر پوشینه دوم رویه 169

* در زمان معاویه نیز خراسانیان خروج کردند و بر امیران و عاملان خلیفه تاختند و آنان را از شهرهای خویش بیرون کردند و با سپاهیان خلیفه به جنگ پرداختند ... معاویه عبیدالله بن زیاد را برای سرکوبی مردم بسوی بخارا فرستاد و عبیدالله پس از نبردی سخت آنجا را بار دیگر تصرف کرد ؛ عبیدالله فرمود تا درختان می کندند و دیه ها را خراب می کردند و شهر( بخارا ) را نیز خطر بود ؛ خاتون( حاکم بخارا ) کس فرستاد و امان خواست ؛ صلح افتاد به هزار هزار ( یک میلیون ) درهم با چهار هزار برده . اما بزودی مردم بخارا ؛ بار دیگر از پیمان صلح خود سر باز زدند . سعید ابن عثمان ( عامل معاویه ) بسوی بخارا شتافت و در آنجا کشتاری عظیم کرد ؛ تا توانست بار دیگر شهر را تصرف کند ؛ سعید ابن عثمان با سی هزار برده و مال بسیار از بخارا بازگشت ؛ گروهی از بزرگزادگان بخارا نیز بعنوان گروگان در شمار این اسیران بودند که مورد شکنجه ؛ توهین و تحقیر فاتحان عرب بودند ؛ بطوریکه ایشان بغایت تنگدل شدند و گفتند : این مرد ( سعید ابن عثمان ) را چه خواری ماند که با ما نکرد ؟ ... چون در استخفاف خواهیم هلاک شدن ؛ باری بفائده هلاک شویم ... پس به سرای سعید درآمدند ؛ در ها بستند و سعید سردار عرب را کشتند و خویشتن نیز بکشتن دادند . ( تاریخ بخارا رویه 52 تاریخ یعقوبی پوشینه دوم ؛ رویه 172 فتوح البلدان بلاذری رویه 298 . )

* در سال 90 هجری ؛ مردم بخارا ؛ بار دیگر کافر شدند ؛ و این بار قتیبه بن مسلم بسوی بخارا شتافت . مردم بخارا در جنگی سخت ابتدا بر سپاهیان عرب پیروز شدند و مسلمانان را در هم شکستند ؛ بطوریکه وارد اردوگاه قتیبه شدند و از آن گذشتند ؛ اما سر انجام قتیبه مردم بخارا را هزیمت داد و بار دیگر بر شهر تسلط یافت .
قتیبه در ادامه فتوحات خویش ؛ با مردم طالقان نیز بخاطر نقض پیمان جنگید و بسیاری از مردم آنجا را بکشت و اجساد کشتگان را در دو صف چهار فرسنگی ( 24 کیلومتر ) بر دو سوی جاده بیاویخت .
مردم فاراب نیز بار دیگر پیمان شکستند و ردت آوردند و علیه حاکمان عرب شوریدند ؛ بطوریکه قتیبه در ادامه حملات خود به نواحی بخارا- بار دیگر بسوی فاریاب شتافت و مردم آنجا را قتل عام کرد و شهر را باتش سوخت بطوریکه پس از آن ؛ شهر فاریاب را سوخته نامیدند . در حمله به کش و نسف ( در افغانستان امروز ) حجاج ابن یوسف ثقفی به قتیبه دستور داد : کش را بکوب و نسف را ویران ساز ... در حمله و تصرف جام گرد ( یکی از ولایات خوارزم ) سپاهیان عرب ؛ چهار هزار اسیر گرفتند که آن را نزد قتیبه آوردند و او همگی را بکشت ... وقتی اسیران را بیاوردند ؛ قتیبه بگفت تا تخت وی بیرون آوردند و میان کسان جای گرفت و بگفت تا هزار کس از اسیران را پیش روی او بکشند و هزار کس را طرف راست وی ؛ هزار کس را طرف چپ وی و هزار کس را پشت سر وی . مهلب می گوید : در آن روز شمشیر سران قوم را گرفتند و با آن گردن می زدند ؛ بعضی شمشیرها بود که نمی برید و زخم می زد ؛ پس شمشیر مرا گرفتند و به هر چه زدند جدا کرد و بعضی کسان از خاندان قتیبه بر من حسد آوردند و به کسی که با شمشیر می زد اشاره شد که آنرا کج کن ؛ کمی آنرا کج کرد که به دندان مقتول خورد و آنرا شکافت . ( تاریخ طبری پوشینه نهم رویه های 3825 - 3845 3854 )

* در مدت کوتاه خلافت علی نیز ؛ شورشهای متعددی در ایران روی داد . در این زمان ؛ مردم استخر باردیگر قیام کردند ؛ علی ابن ابیطالب ؛ زیاد ابن ابیه را به سرکوبی آنان فرستاد . ( گردیزی ؛ رویه 251 )

* مردم فارس و کرمان نیز شورش کردند و حکام و نمایندگان علی را از شهر بیرون راندند و از دادن خراج و جزیه خود داری کردند و بقول طبری علی زیاد ابن ابیه را با جمعی بسیار بسوی فارس فرستاد که مردم که مردم فارس را سرکوب کرد و خراج دادند . ( طبری ؛ پوشینه ششم ؛ رویه 150 )

* مردم ری نیز در زمان علی ؛ بار دیگر طغیان کردند و از پرداخت خراج و جزیه خود داری کردند بطوریکه در خراج آن دیار کسری پدید آمد . حضرت علی ؛ ابو موسی را با لشکری فراوان بسوی ری فرستاد . بقول بلاذری پیش از آن نیز ابو موسی بدستور علی بجنگ با مردم ری شتافته بود و امور آنجا را بحال نخستین باز آورده بود . ( فتوح البلدان ؛ رویه 150 )

* بقول ابن فقیه در اخبار آل محمد آمده است که ری نفرین شده است زیرا اهل ری از پذیرش حق ( دین اسلام سرباز زنند . ( مختصر البلدان رویه 111 . )

* پایداری مردم ری در برابر تازیان باندازه ای بر سران عرب گران آمد که امام حسین ؛ پیشوای سوم شیعیان ؛ در نامه ای به فرماندار ری نوشت : ما از تبار قریش هستیم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانی ها هستند . روشن است که هر عربی از هر ایرانی بهتر و بالاتر ؛ و هر ایرانی از دشمنان ما هم بد تر است ؛ ایرانیها را باید دستگیر کرد و به مدینه آورد ؛ زنانشان را بفروش رسانید و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت . حاج شیخ عباس قمی سفینه البحار و مدینه الحکام و آثار ؛ رویه 164

یکبار دیگر ؛ از اینکه با شکیبایی به سخنانم گوش فرا دادید بسیار سپاسگزارم ؛ گمان می کنم تا آنجا که در پیاله ی تنگ زمان امروز می گنجید ؛ بیهودگی سخن تازی پرستان ایران ستیزی را که می خواهند بما بباورانند که: ایرانیان با شنیدن فراخوان مسلمانان ؛ به معنویت اسلام پی بردند و صادقانه آنرا پذیرفتند ! و یا بگفته ی مطهری : ... اسلام برای ایران و ایرانی در حکم غذای مطبوعی بود که به حلق گرسنه ای فرو رود یا آب گوارایی که بکام تشنه ای ریخته شود ! ؛ نشانتان دادم ؛ و دیدیم که نیاکان شما ؛ در جای جای آن خاک نجیب ؛ چگونه با دلیرمندیهای سزاوار ستایش در برابر تازیان پایداری کردند ؛ و کوشیدند تا با گوشت و پوست و استخوان خود ؛ از دین و زبان و فرهنگ ؛ و دیگر آیینهای ملی ایرانی پاسداری کنند ؛ براستی ننگ جاودانه باد بر افعی زادگان اهرمن خویی که می کوشند با دروغ و فریب و نیرنگ ؛ راستینگیهای تاریخ را دگر گونه کنند ؛ و چند روزی بر ادامه ی فرمانروایی اسلام بر نیا خاک اهورایی ما بیفزایند . شرم و ننگ جاودانه بر همه ی کسانی باد که در خوار داشت ایرانی و بزرگداشت تازیان ایران ویرانگر می کوشند .

اگر چه می دانم که از شنیدن اینهمه بوی خون ؛ دچار دل آشوبه شده اید ؛ و باز اگر چه می دانم که شما جوانان دوستتر می دارید که سخن از عشق و دوستی و مهربانی بشنوید ؛ اما شما پسران و دختران خوب من ؛ آینده سازان فردای ایرانید ؛ و آگاهی نسبت به آنچه که بر سر مردم ما رفته است و هاه .... می رود ؛ یک باید ملی است ؛ شما اگر خواهان دست افشانی و پایکوبی بودید ؛ امشب از راههای دور و نزدیک به اینجا نمی آمدید ؛ شما برای شنودن راستینگیهای تاریخ نیکان خود آمده اید ؛ منهم ؛ این راستیها را با همه ی تلخی هایشان پیش روی شما می گذارم ؛ اگر چه می دانم که دچار دل آشوبه خواهید شد ؛ اما دلیری کنید و بشنوید ؛ و بدانید که این افعی زادگان اهرمن خو با نیاکان شما چه کرده اند و هم اکنون با فرزندان ایران چه می کنند ؛ من در بخش پایانی سخنم ؛ می کوشم تا برگهای خونین دیگری را از دستیازی تازیان به ایرانزمین فرا روی شما بگشایم ؛ تا شما با آگاهی از گذشته ی تاریک؛ راه آینده ی خود را برگزیند ؛ و به روشنایی و شادی برسید ؛ ایدون باد و ایدون تر باد .

* عبید الله بن زیاد فرماندار علی ؛ مفرغ ؛ فیلسوف و سراینده ی نامدار ایرانی را پس از خوراندن داروی شکم روی ؛ با شماری سگ و خوک و گربه ؛ در قفسی کرد و در شهر بگردش در آورد ؛ در هالیکه آب از شکمش روان بود و آن جانوران برای فروبردنش به سر و کول هم ؛ و بر سر و کول مفرغ می پریدند ؛ مردم را به تماشا واداشته بود .
* ... حسین بن حلاج را با دست و پای بسته بزنجیر ؛ کشان کشان بسوی چوبه ی دار بردند و در راه سنگبارانش کردند ؛ نخست چشمانش را با میله ی داغ سوزاندند و سپس زبانش را کندند ؛ و آنگاه یکهزار تازیانه بر بدن مرده اش نواختند و سر انجام در راستای معنویت اسلام ؛ پیکر مرده اش را بر دار آویختند ! .
منطق الطیر عطار نیشابوری = تذکره الاولیا برگهای 159 و 529

* خداش دانشمند ایرانی را زبانش را از ریشه کندند ؛ چشمانش را با میله های داغ کور کردند ؛ دستها و پاهایش را بریدند و سرانجام( برای نشان دادن معنویت اسلام )گردنش رازدند.

عمادالدین نسیمی ؛ سراینده نامدار ایرانی را زنده زنده پوست کندند و سپس دستها و پاهایش را بریدند و پاهای بریده اش را بعنوان سوغات برای برادرش نصیرالدین فرستادند و پیکر تکه پاره شده او را هفت شبانه روز در شهر حلب بتماشا گذاشتند .
تبری می نویسد : دهها تن دانشمند ایرانی را دست و پاهایشان را بریدند و پیکرهای آنان را به آتش کشیدندو سرهای بریده شان را بر دیوارها بنمایش گذاشتند .
در (مکتوبات میرزا فتحعلی آخوند زاده ) از برگهای 73 تا 75 می خوانیم که این پیام آوران معنویت اسلام پسر بچه های ایرانی را , آلت مردی شان را می بریدند و آنان را به حاجیان مکه می فروختند ؛ این کار که تا زمان میرزا فتحعلی آخوند زاده ادامه داشته و هنوز هم بگونه دیگری در ایران اسلامی ادامه دارد ؛ تداوم همان ( معنویتی ) است که ابن اثیر در رویه 50 از پوشینه سوم تاریخ کامل اسلام و ایران ؛ بان اشاره می کند که : ... بر مبلغ مالیات سالیانه در سیستان دو هزار غلام نابالغ و دختر نیز افزودند .. .
و آخرین سخن در این زمینه را از جرجی زیدان نویسنده نامدار عرب بازگو می کنم که در تاریخ تمدن اسلام می نویسد : تازیان بخاطر غارت و زن و اسیر و برده به اسلام روی آورده بودند . .

اگر کسانی مانند مرتضی مطهری ؛ و علی شریعتی ؛ از( معنویت اسلام ) و پیشباز ایرانیان از آن معنویت پدافند کنند و شبانه روز بگویند و بنویسند که زور و شمشیری در کار نبوده است ؛ و ایرانیان با آغوش باز اسلام را پذیرفتند ؛ غمی نیست ..؛ اما آنجا که دانش آموختگان ما برای بدست آوردن تکه نانی چنین می گویند ؛ غمی هست وغم بسیار هم هست .
من در شگفتم که برخی از هم میهنان ما چرا تا بدین پایه از خود بیگانه می شوند که با هر آنچه ایرانی است سر ستیز پیدا می کنند . پروانه بدهید که من در این مورد هم از خود چیزی نگویم و گواه این سخن را نیز از فرزانگانی بیاورم که کارشان ؛ و نامشان شایان بهترین ارجگذاری است .
مرتضی راوندی در رویه 54 از پوشینه دوم تاریخ اچتماعی ایران می نویسد : استاد فقید محمد قزوینی ؛ ضمن انتقاد بر مقاله یکی از فضلا در شفق سرخ ؛ به بعضی از علل و عوامل تسلط اعراب بر ایران اشاره می کند و از شاعر و نویسنده بیچاره ای که جز قلم و دوات و کاغذ ؛ سلاحی ندارد و بحکم ضرورت ؛ ناچار است لغات عربی را در محاورات و مکاتبات معمولی بکار برد ؛ تا حدی دفاع می نماید ؛ می نویسد :

اگر تقصیری در تاراج زبان عربی بر زبان فارسی بر کسی متوجه است ؛ می دانید بگردن کیست ؟ اول بگردن خلیفه ثانی عمرابن خطاب است که قشون عرب را بطرف ایران سوق داد ؛ دوم بگردن یزدگرد سوم که او و سرداران قشون او که با آنهمه قوت و قدرت و جاه وجلال و جبروت و تمدن و ثروت ؛ که یراق اسبشان از نقره بود و نیزه هاشان از طلا ؛ نتوانستند سدی در مقابل خروج آن عربهای پا برهنه ببندند ؛ سوم بگردن بعضی ایرانیان خائن و عرب ماب آن وقت ( شبیه به فرنگی مابان و روس و انگلیس پرستان امروزه که بلاشک نسبت اینها به خط مستقیم ؛ به آنها منتهی می شود ) از اولیای امور و حکام ولایات و مرزبانان اطراف که به محض اینکه حس می کردند که در ارکان دولت ساسانی تزلزلی روی داده و قشون ایران در دوسه واقعه از قشون عرب شکست خورده اند ؛ خود را بیدرنگ به دامان عربها انداختند و نه تنها آنها را در فتوحاتشان کمک کردند و راه و چاه را به آنها نمودند بلکه سر داران عرب را به تسخیر اراضی که در قلمرو آنان بود و هنوز قشون عرب به آنجا حمله نکرده بود ؛ دعوت کردند و کلید قلاع و خزاین را دو دستی تسلیم آنها نمودند بشرط آنکه عربها آنها را بحکومت آن نواحی باقی بگذارند . کتب تواریخ ؛ بخصوص فتوح البلدان بلاذری ؛ از اسامی شوم آنها پر است و یکی از معروفترین آنها ماهویه ی سوری مرزبان مرو ؛ قاتل یزد گرد است که بعد ها بکوفه آمد ... و حضرت علی به دهقانان خراسان حکمی نوشت که جمیعا باید جزیه و مالیات قلمرو خود را به او بپردازند ! ( تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ! ) .

و همچنین بعضی از ایرانیها ی دیگرکه در بسط نفوذ عرب و زبان عرب فوق العاده مساعدت کردند ؛ مثل آن ایرانی بی حمیت که برای تقرب به حجاج ابن یوسف ( خونخوارترین سردار اسلام ) ؛ دواوین ادارات حکومتی را که تا آن وقت بفارسی ؛ ( یعنی به پهلوی ) بود ؛ به عربی تبدیل کرد ؛ یا مثل خواجه بزرگ شیخ جلیل شمس الکفات ؛ احمد ابن الحسن المیمندی ؛ وزیر سلطان محمودغزنوی ؛ که پس از چهار صد سال از هجرت و خاموش شدن دولت عرب ؛ در خراسان و نواحی شرقی ایران ؛ چنان اقدامی کرد . تازه آقای کافی الکفات از جمله کفایتهایی که به خرج داد ؛ یکی این بود که دواوین ادارات دولت غزنوی را که وزیر قبل از او ابو العباس فضل بن احمد اسفراینی به فارسی تبدیل نموده بود دو باره عربی تحویل کرد . فی الواقع پاره ای ا ز ایرانیان به محض قبول دین اسلام گویا از تمام وجدانیات و عواطف طبیعی که منافات با هیچ دینی هم ندارند ؛ منسلخ می شوند !. قتیبه بن مسلم باهلی ؛ سردار معروف حجاج که چندین هزارنفر از ایرانیان را در خراسان و ماوراء النهر کشتار کرد و در یکی از جنگها بسبب سوگندی که خورده بود ؛ اینقدر از ایرانیان کشت که بتمام معنی کلمه از خون آنها آسیاب روان گردانید و گندم آرد کرد و از آن آرد نان پخت و تناول نمود و زنها و دخترهای ایرانیان را در حضور آنها به لشکر عرب قسمت کرد ؛ قبر این شقی ازل و ابد را پس از کشته شدنش زیارتگاه قرار دادند و همه برای تقرب به خدا و قضای حاجات تربت آن شهید ! را زیارت می کردند ؛ ولی بزرگترین شاعر ایران و بانی رفیعترین بنای مجد و شرف ملی ایران ؛ یعنی فردوسی طوسی علیه الرحمه را پس از وفات ؛ بعوض اینکه قبه و بارگاه بر سر قبر او بنا کنند ؛ معاصرین قدر شناس او حتی جسد او را نگذاردند که در قبرستان مسلمانان دفن نمایند . مقتدای آنان شیخ ابولقاسم گرکانی گفت او مدح کننده گبران و کافران بود .

در ( تاریخ ایران بعد از اسلام ) از نولدکه آورده اند که : ... در طبقات نجبا و بزرگان کسانی بودند که خیلی زود برای جلب منافع و حفظ مصالح خویش تسلیم دشمن گردیدند .

آنانی که امروز ؛ در گرماگرم تاراج ضحاک و افراسیابهای زمانه برای اینکه تکه نانی از دست تازی پرستان فرمانروای بر ایران بستانند از معنویت بدون شمشیر اسلام و پیشباز ایرانیان با آغوش باز از این معنویت دم می زنند ؛ آیا نوادگان همین ها نیستند که بگفته ی زنده یاد محمد قزوینی ( به محض قبول دین اسلام از تمام وجدانیات و عواطف طبیعی منسلخ می شوند ؟ . سپاسگزارم ///

منبع : وبلاگ ِ آریا برزن ِ زاگرسی












۱۳۸۶ مهر ۲۷, جمعه

محمد ابن ِ دوال پا

افسانه های ِ قدیم می گویند در بیابان های ِ بزرگ و سوزان، حتا در برخی جنگل های ِ دوردست ، موجودی زندگی می کند به نام ِ دوال پا . دوال پا ها مردانی نحیف و به ظاهر درمانده بودند با پاهایی به لاغری ِ تسمه ( دوال ) که در کنار ِ جاده ها شل و بی رمق می افتادند یا دراز می کشیدند . وقتی مسافران که در قدیم اغلب تنها و پیاده سفر می کردند به آن ها بر می خوردند ناگهان می ایستادند و بعد که نزدیک تر می رفتند یکه می خوردند . پیرمردی را می دیدند پاره پوش و لاغر اندام ، با سر کوچک و ریش ِ تنک که با چشمان ِ نیمه باز و پر التماس به آن ها نگاه می کرد :
.... [مسافر : چه شده پدر جان ؟ در راه مانده ای ؟
( دوال پا حرفی نمی زند و فقط ناله می کند . )
مسافر : راهزن ها دارایی ات را برده اند ؟ حیوانات ِ درنده به تو حمله کرده اند ؟ من چه کاری برایت انجام دهم ؟
دوال پا : ( نالان ) دیگر نای ِ راه رفتن ندارم .... پیر شی جوان، من را تا زیر ِ سایه ی ِ آن درخت برسان ؛ بعدش برو که دست ِ خدا به همراهت ! ( و با دستش تک درختی را که قدری جلوتر است نشان می دهد .) ] ...
مسافر که می دید پیرمرد با این همه ناتوانی چه اندک توقع است با همه ی ِ وجود مردک را از جا بلند می کرد و قلمدوش می گرفت . اما .... سوار شدن ِ جناب ِ دوال پا همان و قفل شدن ِ تسمه ی ِ پاهایش به دور ِ گردن ِ مسافر ِ بدبخت همان ! بیچاره مسافر، اول خیال می کرد به زودی و با رسیدن به سایه ی ِ درخت از فشار ِ پاها آسوده می شود اما آنجا بود که تازه می فهمید دوال پا خیال ِ پیاده شدن ندارد .
... [ مسافر : ( نفس زنان ) رسیدیم پدرجان .... بی زحمت پیاده شو ! ... گردنم خرد شد !
دوال پا : من پدرت نیستم بدبخت ! من دوال پایم ! کارم این است که احمق هایی مثل ِ تو را شکار کنم و از گرده شان پایین نیایم ! چرا ایستاده ای ؟ یاللا راه بیفت ! ] ...
خلاصه آن که دوال پای ِ ناجوانمرد چون بختک بر شانه های ِ مسافر ِ بیچاره می افتاد و به هر طرف که می خواست او را می کشاند . مسافر هم مجبور بود فرمان های ِ دوال پا را گردن بگذارد؛ اولین کار ِ دوال پا این بود که مسافر را از مسیر ِ اصلی اش خارج می کرد و در بیراهه می انداخت . دوال پا که سراسر ِ بیابان را مثل ِ کف ِ دست می شناخت کوره راه های ِ بی سرانجام و دور های ِ باطلی را انتخاب می کرد که راه به هیچ دهکوره ای نمی برد . بعد آذوقه و آب ِ مسافر را تصاحب می کرد و خودش می خورد و می نوشید . و دست ِ آخر پس از چند روز سواری پیکر ِ نیمه جان ِ قربانی را وسط ِ بیابان رها می کرد تا خوراک ِ لاشخوران شود و خودش به کناره ی ِ راه اصلی باز می گشت و در انتظار ِ مسافر ِ بعدی می ماند .

اگر در مسیر ِ تاریخ بخواهیم نزدیک ترین نمونه را به دوال پا پیدا کنیم ، شبیه تر از محمد ابن ِ عبدالله نخواهیم یافت . حق شناسی ِ این پیامبر ِ بیابانی نسبت به کسانی که او را یاری و پناه دادند و بر شانه های ِ خود سوار کردند ، بهتر از حق شناسی ِ دوال پا نبود . لازم به تکرار نیست که محمد ابن ِ عبدالله در آغاز که از مکه به یثرب ( مدینه ) گریخت از اهالی ِ آن شهر خواهش کرد که جوانمردی کنند و او را همراه با یاران ِ کم شمارش پناه دهند . در آغاز محمد با همه از یهودی تا کافر پیمان های ِ صلح و دوستی امضا می کرد اما همین که قدرت یافت و دینش را گسترش داد به بهانه های ِ واهی یکی پس از دیگری پیمان های ِ دوستی را شکست و به قتل ِ عام ِ میزبابانش پرداخت . بسیاری را کشت و بسیاری را تبعید کرد تا خانه ها ، قلعه ها ، نخلستان ها ، کالا ها ، طلاها و زنان ِ آنها را تصاحب کند . قرآنی که محمد بر خودش نازل کرد در واقع لعنت نامه ای بود علیه ِ بنی اسراییل تا با این حربه، عمده ی ِ ثروت ِ شبه ِ جزیره را که در دست ِ یهودیان بود، از آنان سرقت کند . محمد ابن عبدالله یا بهتر بگویم محمد ابن دوال پا پیامبری بود که پاسخ ِ جوانمردی را با ناجوانمردی ، جواب ِ شرافت را با رذالت ، پاسخ ِ مهربانی را با سنگدلی و جواب ِ نمک خوردن را با شکستن ِ نمکدان می داد ؛ و در نتیجه باید گفت خاتم ِ پیامبران بود !
اما چیزی که مرا به بازگویی ِ بخشی از تاریخ واداشت آن بود که متاسفانه پس از هزار و چهارصد سال بسیاری از مردم ِ جهان و از جمله مردم ِ ایران اسیر ِ این دوال پا هستند . در جامعه ی ِ ما چه بسیارند ایرانیانی که دوال پایی به نام ِ اسلام را بر گردن ِ خود سوار کرده اند . دوال پایی که آنان را در کوره راه ِ جهل ، عقب ماندگی ، نکبت و جنایت می چرخاند و تمام دارایی های ِ مالی و استعداد های ِ انسانی ِ آن ها را تباه می کند . سرانجام هم مسلمانان ِ فرسوده را به لاشخوری به نام ِ " الله " می سپارد تا از آسمان فرود بیاید و جسدهای ِ متعفن شان را به منقار بگیرد و به بهشت ببرد .
من کتاب های ِ به اصطلاح مقدس را خوانده ام و می دانم در این باره که گرفتار شدگان ِ دوال پا همیشه باید اسیر بمانند آیه ای نازل نشده است ! یعنی بوده اند کسانی که با زیرکی و دلاوری خود را از شر ِ دوال پا خلاص کرده اند . پس اجازه بدهید باز به داستان ِ دوال پا برگردم .

در روزگاران ِ قدیم مسافر ِ دانایی در راه گول ِ دوال پایی را خورد و او را بر پشت ِ خود سوار کرد . وقتی فهمید دوال پا پیش از مردنِ او قصد ِ پیاده شدن ندارد، چاره ای اندیشید . مسافر هندوانه ای به همراه داشت که دوال پا مغزش را خورد و پوستش را به زمین انداخت . مرد پوست ِ هندوانه را برداشت و زیر ِ جامه پنهان کرد . چند خوشه انگور را هم که به همراه داشت دور از چشم ِ دوال پا در پوست ِ هندوانه انداخت . مرد در حالی که تسمه ی ِ دوال پا بر گردنش استوار شده بود چهل روز در بیابان سواری داد و زجر کشید . چهل روز تاب آورد و خودش را زنده نگه داشت؛تا این که پس از چهل روز انگور ها در پوست ِ هندوانه تبدیل به شراب شدند ! مسافر کاسه ی ِ هندوانه را از زیر ِ جامه بیرون آورد . دوال پا پوست ِ هندوانه را دید و قاپ زد. بعد جرعه جرعه شراب را نوشید . اندکی که گذشت دوال پا مست شد و از پشت ِ مسافر به زمین افتاد . مرد ِ خسته دوال پای ِ خبیث را کشت و به سوی ِ راه ِ آبادی حرکت کرد .... نمی دانم ، اما شاید آن مسافر یک مرد ِ اندولسی بود !
درود بر مردم ِ اسپانیا ! درود بر زنان و مردان ِ اسپانیایی که در میان ِ کشورهای ِ اسلام زده تنها مملکتی بودند که شجاعانه شادی و زندگی و آزادی را در آغوش گرفتند و اسلام و نکبت و عقب ماندگی را به دریا ریختند . اسپانیا تنها کشوری بود که شاخ ِ اسلام را خرد کرد و به افسانه ی ِ ماندگاری ِ اندیشه ی ِ اسلامی پایان داد . درود بر مردم ِ اسپانیا که شراب ِ ناب را جرعه جرعه به دوال پا نوشاندند و در پی ِ آن آینده ی ِ خود را نجات دادند . فکرش را بکنید که اگر کماکان اسلام بر اسپانیا حاکم بود امروز چهره ی ِ شهرهای ِ مادرید ، بارسلون و مارسی چگونه بود ؟ چه قانون هایی در آن کشور به اجرا در می آمد و روزگار ِ مردم چگونه می گذشت ؟
... سرانجام ما هم شراب ِ شیراز را در کام ِ دوال پا خواهیم افشاند و او را به دریا نه که به فاضلاب پرتاب خواهیم کرد !


سرانگشت



۱۳۸۶ مهر ۲۰, جمعه

جوانی را باز نتوان آورد و کاشکی پیری پایدارستی *

آورده اند که ماهی خواری بر لب ِ آبی وطن ساخته بود ، و به قدر ِ حاجت ماهی می گرفتی و روزگار در خِصب و نعمت می گذاشت . چون ضعف ِ پیری بدو راه یافت از شکار بازماند ، با خود گفت : دریغا عمر که عنان گشاده رفت و از وی جز تجربت و ممارست ، عوضی به دست نیامد که در وقت ِ پیری پایمردی یا دستگیری تواند بود . امروز بنای ِ کار ِ خود ، چون از قوّت بازمانده ام ، بر حیلت باید نهاد و اسباب ِ قُوت که قوام ِ معیشت است از این وجه باید ساخت .
پس چون اندوهناکی بر کنار ِ آب بنشست . پنج پایک از دور او را بدید ، پیشتر آمد و گفت : تو را غمناک می بینم . گفت : چگونه غمناک نباشم که مادّت ِ معیشت ِ من آن بود که هر روز یگان دوگان ماهی می گرفتمی و بدان روزگار کرانه می کرد و مرا بدان سدّ ِ رمقی حاصل می بود و در ماهی، نقصان ِ بیشتر نمی افتاد ؟ و امروز دو صیاد از اینجا می گذشتند و با یکدیگر می گفت که : در این آبگیر ماهی بسیار است ، تدبیر ِ ایشان بباید کرد . یکی از ایشان گفت : فلان جای بیشتر است چون از ایشان بپردازیم روی بدینها آریم .
و اگر حال بر این جمله باشد مرا دل از جان بر باید داشت و بر رنج ِ گرسنگی بل تلخی ِ مرگ دل بنهاد .
پنج پایک برفت و ماهیان را خبر کرد و جمله نزدیک ِ او آمدند و او را گفتند : المستشارُ موتمن ، و ما با تو مشورت می کنیم و خردمند در مشورت اگرچه از او دشمن چیزی پرسد شرط ِ نصیحت فرو نگذارد خاصه در کاری که نفع ِ آن بدو بازگردد . و دوام ِ ذات ِ تو به دوام ِ تناسل ِ ما متعلق است . در کار ِ ما چه صواب بینی ؟ ماهی خوار گفت با صیاد مقاومت صورت نبندد و من در آن اشارتی نتوانم کرد . لکن در این نزدیکی آبگیری می دانم که آبش به صفا پرده در تر از گریه ی ِ عاشق است و غمّاز تر از صبح ِ صادق ، دانه ی ِ ریگ در قعر ِ آن بتوان شمرد و و بیضه ی ِ ماهی از فراز ِ آن بتوان دید . اگر بدان تحویل بتوانید کرد در امن و راحت و خصب و فراغت افتید . گفتند : نیکو رایی است . لکن نقل ، بی معونت و مظاهرت ِ تو ممکن نیست . گفت : دریغ ندارم اما مدت گیرد و ساعت تا ساعت صیادان بیایند و فرصت فایت شود . بسیار تضرّع نمودند و منّت ها تحمل کردند تا بر آن قرار داد که هر روز چند ماهی ببردی و بر بالایی که آن حوالی بود بخوردی . و دیگران در تحویل، تعجیل و مسارعت می نمودند و با یکدیگر پیش دستی و مسابقت می کردند و خود به چشم ِ عبرت در سهو و غفلت ِ ایشان می نگریست و به زبان ِ عظت می گفت که : هر که به لاوه ی ِ دشمن فریفته شود و بر لئیم ظُفُر و بد گوهر اعتماد روا دارد سزای ِ او این است .
چون روزها بران گذشت پنج پایک هم خواست که تحویل کند . ماهی خوار او را بر پشت گرفت و روی بدان بالا نهاد که خوابگاه ِ ماهیان بود . چون پنج پایک از دور استخوان ِ ماهی دید بسیار ، دانست که حال چیست . اندیشید که خردمند چون دشمن را در مقام ِ خطر دید و قصد ِ او در جان ِ خود مشاهدت کرد اگر کوشش فرو گذارد در خون ِ خود سعی کرده باشد؛ و چون بکوشید اگر پیروز آید نام گیرد ، و اگر به خلاف ِ آن کاری اتفاق افتد باری کرم و حمیّت و مردانگی و شهامت ِ او مطعون نگردد و با سعادت ِ شهادت او را ثواب ِ مجاهدت فراهم آید . پس خویشتن بر گردن ِ ماهی خوار افکند و حلق ِ او محکم بیفشرد چنان که بیهوش از هوا در آمد و یکسر به زیارت ِ مالک رفت .
پنج پایک سر ِ خویش گرفت و پای در راه نهاد تا به نزدیک ِ بقیت ِ ماهیان آمد و تعزیت ِ یاران ِ گذشته و تهنیت ِ حیات ِ ایشان بگفت و از صورت ِ حال اعلام داد . همگنان شاد گشتند و وفات ِ ماهی خوار را عمر ِ تازه شمردند . ...

مرا شربتی از پس ِ بد سگال
بود خوش تر از عمر ِ هفتاد سال

از کتاب ِ کلیله و دمنه / نوشته یِ نصرالله منشی / ویراسته ی ِ مجتبا مینوی / باب ِ شیر و گاو
* برنام ِ ( عنوان ِ ) این داستان هم جمله ای از کتاب ِ ارجمند ِ کلیله و دمنه است منتها از باب ِ زاغ و بوم ؛ جوانی را باز نتوان آورد و کاشکی پیری پایدارستی !
خصب و نعمت : فراخی و فراوانی / قوت : ، خوردنی ، غذا / پنج پایک : خرچنگ / المستشارُ موتَمن : کسی که از او مشورت خواسته شده، امین دانسته( داشته ) شده است . / اگر بدان تحویل بتوانید کرد : اگر بتوانید به آنجا نقل ِ مکان کنید ./ معونت و مظاهرت : یاری و پشتیبانی / فایت : بر وزن ِ ساکت ؛ فایت شدن : از دست رفتن، فوت شدن/ مسارعت : شتافتن به قصد ِ این که کاری را زودتر به انجام رسانند . / عِظَت : پند دادن / لاوه : لابه و زاری / ظُفُر : ناخن ؛ لئیم ظُفُر : پست فطرت / مطعون : مورد ِ طعنه و ریشخند / مالک : منظور مالک ِ دوزخ است .

۱۳۸۶ مهر ۱۴, شنبه

زرد و سفید

گفتم : می گویند جهان دوباره به سوی ِ دو قطبی شدن پیش می رود ؛ به سوی ِ دوپارگی ِ سخت ... حتا ممکن است بین ِ دو قطب جنگ ِ خونین
و گرمی رخ بدهد .
گفت : منظورشان کدام دو قطب است ؟
گفتم : قطب ِ بنیادگرای ِ اسلامی در مقابل ِ قطب ِ مدرنیست های ِ صلیبی ! روز به روز هم اصول گرا تر می شوند و معارض تر ؛ هر دو طرف را می گویم .
گفت : بنیادگرایان ِ اسلامی که قطب نیستند ؛ اگر هم باشند پایدار نیستند . نه حرف ِ دنیاپسندی دارند نه زور ِ قابل ِ توجهی .
گفتم : اما راه ِ تخریب و ترور را که خوب بلدند .
گفت : بلد باشند . با چریک بازی و ترور که نمی توانند مدرنیست های ِ صلیبی را به قول ِ تو نابود کنند . فقط موی ِ دماغند و گربه ی ِ سیاه .
گفتم : اما در خاورمیانه پُرَند .
گفت : آن ها پیش درآمدند .
گفتم : پیش در آمد ِ چی ؟
گفت : دو قطبی شدن ِ جهان !
گفتم : تو که دو قطبی شدن ِ جهان را رد کردی !
گفت : رد نکردم . در بنیادگرایی ِ اسلامی قابلیت ِ تبدیل شدن به قطب ِ سیاسی ، فرهنگی ، نظامی و اقتصادی را نمی بینم . غربی ها بر آنان غلبه می کنند .
گفتم : بیشتر توضیح بده !
گفت : به نظر ِ من دیر یا زود این موج از روی ِ خاورمیانه عبور خواهد کرد . تروریسم ِ اسلامی در خاورمیانه به جنگ های ِ بزرگ و کوچکی منجر شده و خواهد شد . غربی ها به اندازه ی ِ کافی در این منطقه تحلیل خواهند رفت تا قطب ِ تازه ای در آسیای ِ جنوب ِ شرقی شکل بگیرد . چین ، ژاپن و کره سال های ِ متمادی است که نقش ِ تعیین کننده ای در مناسبات ِ جهانی نداشته اند . یا بله قربان گو بوده اند یا در سایه ی ِ قدرت های ِ غربی . حالا نقشی می خواهند که تنها به حوزه های ِ اقتصاد و تکنولوژی محدود نماند . نقشی که هدف ِ اصلی اش برتری ِ سیاسی و فرهنگی است. آنها بسیار دوست دارند که صلیبی های مدرن تا جایی که ممکن است به دست ِ سیاهی لشکران ِ طلایه دار یعنی تروریست های ِ مسلمان آسیب ببینند و تضعیف شوند . چه بسا به طور ِ پنهانی این نزاع را سازماندهی کنند و دامن بزنند . در آینده ای دور یا نزدیک تمدن ِ زردها در برابر ِ تمدن ِ سفیدها صف آرایی خواهد کرد . پایدار و عمیق ! تمدن ِ زردی که این بار نه ریشه در کمونیسم که ریشه در آیین های ِ مرموز و کهن ِ شرق دارد . شاید بزرگترین جنگ ِ تاریخ میان ِ این دو قطب شکل بگیرد . و شاید در سرانجام ِ جنگ فروغلتیدن ِ روسیه به یکی از دو سو نقش ِ تعیین کننده داشته باشد .


سرانگشت