۱۳۹۴ مرداد ۲۵, یکشنبه

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس!


زن‌ها از نه سال تا نود و نه سال، اکثریت قریب به اتفاقشان، کشته مرده ی تن نمایی و خودنمایی اند. دوست دارند لباس های تنگ و رنگارنگ بپوشند و قلمبه ها را بیرون بیندازند؛ پای خوشتراش را نمایش بدهند و مرمر سینه را در معرض تماشا بگذارند... فقط مانده‌ام چرا موقعی که مردی نگاهشان می‌کند، ترش می‌کنند و خودشان را می پوشانند؟
آیا آن‌ها زیبایی‌شان را برای یک ذات فرا انسانی بیرون ریخته اند؟


سرانگشت

۱۳۹۴ مرداد ۲۳, جمعه

دوگانه ی بی تغییر

همان‌طور که می‌دانید تا دوره ی قاجار، بیشترینه ی مردم جامعه ی ایران روستانشین بودند و فرهنگ ِ غالب بر جامعه، ارباب ـ رعیتی بود. اربابان، صاحبان زمین و آب و ده و درخت و به قول منشیان درباری، «ضیاع و عقار» بودند و رعیت هم که هیچ کدام از این‌ها را نداشتند، موجودات بدبخت و فلک‌زده‌ای بودند که باید زمین‌ها را آباد می‌کردند و مالیات می پرداختند و تا آخر عمر از همه چیز بی بهره می ماندند. رعایا نه تنها صاحب چیزی نبودند، بلکه خودشان هم صاحب داشتند. صاحب و مالک آن‌ها، آقا و ارباب روستا بود. در تحلیل نهایی می‌توان گفت مقام رعیت، جایی بین انسان و حیوان بود.
در نگاه مردم ِ آن دوران اربابان و کس و کارشان، افرادی عالی مرتبه و عالی تبار، تافته ی جدا بافته و دارای نطفه و خون مقدس بودند. رعیت هم مردمی بودند از فلز ِ نامرغوب، بی اصل و نسب و ذاتاً پست.
شان ِ رعیت آن بود که سرش را پایین بیندازد و پایش را از گلیمش بیرون نگذارد و وارد معقولات نشود. از نظر اربابان و حتا بسیاری از رعایا، رعیت و زاد و رودش غلط می‌کنند به پیشرفت و تعالی فکر کنند. آنان باید حد شناس و شکرگزار باشند و به آینده ی حقیرشان قانع بمانند.
در طول تاریخ، اربابان به کمک ِ آخوندها و در کل تشکیلات مذهبی و دینی، این نگرش ِ سراسر تبعیض و ستم را رواج می‌دادند و نهادینه می کردند. بدین صورت بود که دوگانه ی «ارباب ـ رعیت» در ذهن و جان ما شکل گرفت و مستقر شد.
در این نگاه، آنچه غایب است و هیچ انگاشته می شود، جوهر و جنم ِ فرد است. استعدادهای ذاتی ِ انسان و به عبارتی اگزیستانس بشری است که از یاد برده می شود. به سخن دیگر «توانایی‌های فرد» و «یگانه بودن هر شخص»، گوهر گمشده ی ِ این نوع برداشت از جامعه و انسان است.


پس از انقلاب مشروطه و با سر برآوردن ِ حکومت پهلوی که بهره ای از مناسبات و جهان نگری مدرن داشت، مرکزگرایی و شهرنشینی در ایران تقویت شد. قدرت‌های محلی ضعیف شدند و اسلحه از دست عشایر و خان های گردن کلفت بیرون آورده شد. در دوره ی پهلوی دوم، با اجرای انقلاب سفید و اصلاحات ارضی که کاری تحسین برانگیز بود و رعیت را در مالکیت زمین با اربابان شریک کرد، جایگاه بسیار بهتری به کشاورزان داده شد؛ بنابراین دوگانه ی «ارباب ـ رعیت» رو به ضعف نهاد یا بهتر بگویم تغییر ِ شکل داد.
در ایران مدرن اگرچه با فرهنگ ارباب ـ رعیتی مبارزه شد و دست اربابان ظالم از بسیاری از شوون زندگی مردم کوتاه شد اما به دلایلی، دوگانه ی «ارباب ـ رعیت» از بین نرفت. به نظر نگارنده دو دلیل از مهم‌ترین آن‌ دلایل بودند: الف ـ دیرپایی این نگرش در فرهنگ و سنت مردم و ب ـ نگاه جمع گرای نخبگان ملت و دولت و بی‌اعتنایی آن‌ها به فردیت انسان.
روشن است وقتی که تفکری، قرن‌ها در ذهن و زندگی ملت ریشه دواند، نمی‌توان آن را به سادگی از فرهنگ مردم بیرون کرد. از طرف دیگر درست است که در دوره ی پهلوی با فرهنگ ارباب ـ رعیتی مبارزه شد اما جایگزین انسان مدار تری به جای آن پیش نهاده نشد. زیرا در آن صورت بحث حقوق بشر در همه ی ابعادش به میان می‌آمد و به خصوص رواج آزادی سیاسی، برای حکومتی که به شیوه ی دیکتاتوری (هرچند مدرن) فرمانروایی می کرد، مطلوب نبود.
در نتیجه دوگانه ی «ارباب ـ رعیت»، بدون آنکه ذاتاً تغییر کند، به طور ظاهری و سطحی رنگ عوض کرد و در فرهنگ و ذهنیت ما به دو گانه ی «شهری ـ دهاتی» تبدیل شد. در این دوگانه، انسان شهری، متمدن و فهمیده بود و انسان روستایی، نفهم و تربیت نشده و به دور از تمدن. کسی که می‌خواست پیشرفت کند و آدم شود باید از روستا به شهر می‌آمد و از شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ و ترجیحاً «تهران» نقل مکان می کرد. در اینجا هم باز آنچه فراموش شد، هستی انسانی و قابلیت‌ و استعدادهای فردی بود. هوش، استعداد، اخلاق، تفاوت‌های فردی، ژرف بینی، حکمت دانی، تجربه ی زیسته و …. همگی مولفه هایی هستند که در دوگانه ی «شهری ـ دهاتی» از یاد برده می شوند، همانطور که در دوگانه ی ارباب ـ رعیت بدانها توجهی نمی شد! درست است که در شهرهای بزرگ و به ویژه در پایتخت، انسان‌ها با فرصت های بیشتر و متنوع تری برای تکامل خود مواجه می شوند، اما این امر ذاتی، کمبود و گاه نبود امکانات در جاهای کوچک را که محصول بی‌کفایتی و بی مسوولیتی حکومت هاست توجیه نمی کند.
از اواخر دوران پهلوی دوم و در سراسر دوره ی حکومت جمهوری اسلامی تا امروز، رفت و آمد ایرانی‌ها به اروپا و آمریکا زیادتر شده است و کوچ فردی و خانوادگی به سوی «زندگی بهتر» از مهم‌ترین موضوعات ِ زندگی انسان ایرانی در نیم قرن اخیر بوده است. موج مهاجرت ایرانیان به غرب از پنجاه سال پیش با افزایش دلارهای نفتی محمدرضا شاه شروع و در دوره ی جمهوری اسلامی به دلیل سرکوب و خفقان سیاسی ـ اجتماعی چندین برابر شد. از نتایج این غرب آشنایی و کوچ بزرگ، خلق دوگانه ای جدید به موازات دوگانه ی قبلی (شهری ـ دهاتی) بود.
به نظرم دوگانه ی جدید «ایرانی ِ خارج نشین ـ ایرانی داخل نشین» است. از دیدگاه بسیاری از مردم ایران، «ایرانی ِ خارج نشین» کسی است که با فرهنگ و تمدنی برتر آشنایی پیدا کرده و در مناسبات جوامع پیشرفته وارد شده و سطح فکرش بالاتر آمده و «ایرانی داخل نشین» کسی است که زندگی در زیر یوغ یک حکومت استبدادی و عقب‌مانده را پذیرفته و امّل و نفهم و ذلیل باقی‌مانده است. جالب آنکه حکومت جمهوری اسلامی هم به این دوگانه بسیار علاقه دارد و آن را در جهت منافع خودش تبلیغ و تعریف می کند. از نگاه حکومت اسلامی، «ایرانی ِ خارج نشین» انسان بی‌عار و بی درد ِ ولنگاری است که نوکر اجانب شده و نامحرم و ناخودی است. «ایرانی خارج نشین» از نگاه حکومت در خودپرستی و مادیت غرق شده، جز ارضای نفس به چیزی فکر نمی کند و هیچ عاطفه و احساسی به هم وطنان و هم کیشان و خانواده و خاکش ندارد. در مقابل «ایرانی داخل نشین» اگر انقلابی و حزب اللهی باشد که خودی و عزیز است و اگر هم نباشد، دست کم نوکر خارجی ها نیست!
در این دوگانه هم مثل دوگانه‌های قبلی، کلی نگری و بی توجهی به اجزاء و تفاوت‌ها حاکم است. همه به یک چوب رانده می‌شوند و ذات فرد بشر مورد بی‌اعتنایی قرار می گیرد. بدین ترتیب دوگانه ی ارباب ـ رعیت به صورتی دیگر رخ می نماید. به عبارت دیگر دوگانه ی «خارج نشین ـ داخل نشین» ادامه ی تاریخی دوگانه‌های «شهری ـ دهاتی» و «ارباب ـ رعیت» است.


آیا پیشرفت زمان، سبب پیشرفت کیفی نگاه ما به خودمان شده است؟


سرانگشت