دانی چه گفت ملحد ِ پیر ِ فقیر ؟ گفت :
گردون مرا شکست و زبون در قفس گرفت
از گوش و هوش مقدرت،از دست و پا توان
وز این دو دیده روشنی ِ مُقتبس گرفت
سر،پاک پیر و گر شد و دندان بسود و ریخت
گلبرگ ِ روی ، منزلت ِ خار و خس گرفت
خورشید خفت و سرو خمید و چراغ مرد
هان ! مرگ آمد اینک و راه ِ نفس گرفت
گنجی اگر به هیچ کسی داد قحبه ای
نشنیده ام که باز پس از هیچ کس گرفت
دیگر مگو خدای کریم است و مهربان
کاین سفله هرچه داد به من باز پس گرفت
مهدی اخوان ثالث / سر ِ کوه بلند / ص 152
گردون مرا شکست و زبون در قفس گرفت
از گوش و هوش مقدرت،از دست و پا توان
وز این دو دیده روشنی ِ مُقتبس گرفت
سر،پاک پیر و گر شد و دندان بسود و ریخت
گلبرگ ِ روی ، منزلت ِ خار و خس گرفت
خورشید خفت و سرو خمید و چراغ مرد
هان ! مرگ آمد اینک و راه ِ نفس گرفت
گنجی اگر به هیچ کسی داد قحبه ای
نشنیده ام که باز پس از هیچ کس گرفت
دیگر مگو خدای کریم است و مهربان
کاین سفله هرچه داد به من باز پس گرفت
مهدی اخوان ثالث / سر ِ کوه بلند / ص 152