۱۳۹۱ دی ۵, سه‌شنبه

هفت ِ مقدس!


یک عمر در گوش ِ ما خو.انده اند که «هفت» عدد ِ مقدسی است و هرچیز رنگ و بویی از حقیقت و معنویت دارد به نوعی با عدد ِ هفت در ارتباط است هفت آسمان، هفت طبقه ی بهشت، هفت مرحله ی ِ سلوک، هفت شهر ِ عشق و … تنها نمونه‌هایی از جلوه‌های ِ هفت ِ مقدسند. راستی یک نکته ی ِ دیگر هم در مورد ِ «هفت» هست! مغول ها در قرن ِ هفتم هجری به ایران  یورش آوردند و اسلام در قرن ِ هفتم ِ میلادی به ایران حمله کرد؛  این دو شاید از سنخ ِ هفت گناه  ِ کبیره باشند.


سرانگشت

۱۳۹۱ آبان ۹, سه‌شنبه

با ما!


(1)
دلم می‌خواهد کاریکاتوری بکشم که در آن باراک اوباما ترسان و لرزان در برابر ِ توفان ِ سندی بایستد و بگوید: منو با خودت نبر!

(2)
یکی از اصطلاحات ِ مسخره و اعصاب خردکنی که گویندگان ِ بی بی سی ِ فارسی به کار می‌برند ترکیب ِ” با ما” است. من نمی‌دانم اینجور حرف زدن در کجای ِ زبان ِ فارسی روان است که مثلاً وقتی با یکی در گوشه‌ای از دنیا صحبت می کنند، آخرش بگویند: “ فلانی بود از فلان جا، با ما! انگار بیننده نمی‌داند که آن شخص دارد با بی بی سی ِ فارسی گفت و گو می‌کند و از آن بدتر مجری هم انگار مطمئن نیست که طرف با آنها صحبت کرده، حتا اگر گزارشگر ِ خودشان باشد! (نمی دانم شاید اینجوری می‌خواهند نشان دهند خبر را خودشان تولید کرده اند و از سایت‌ها و خبرگزاری های ِ دیگر استفاده نکرده اند. اما خب هزار تا راه ِ بهتر و متنوع تر برای ِ این کار وجود دارد، معنی ندارد که آدم مدام بگوید فلانی بود با ما، بهمانی بود با ما). من همین جا از طرف ِ خودم و بقیه به بی بی سی اطمینان ِ خاطر می‌دهم که گزارشگران و مهمانان ِ آن بنگاه ِ خبری با آنان صحبت می‌کنند نه با بنده. «توضیح ِ واضحات»، «حشو ِ قبیح»، «اطناب ِ ممل»، به نظر ِ شما ترکیب ِ بی بی سی ساخته، مصداق ِ کدام یک از این اصطلاحات است؟

(یادداشتی که خواندید نوشته ی ِ سرانگشت بود از وبلاگ ِ انگشت، با ما)

۱۳۹۱ آبان ۵, جمعه

فقط شیادها بخوانند!


(1)
بابا حضرات ِ مسوولات!
 میدونِ ولی عصر ِ تهران رو از این خرابی و نرده کشی خلاص کنید. دیگه کسی تو فاز ِ تظاهرات نیست والّا.
(2)
ـ بعد از مرگ چی به سر ِ آدم میاد؟
ـ نمی دونم... فقط شیادها واسه این سؤال، جواب ِ قانع کننده دارن.


سر انگشت

۱۳۹۱ مهر ۳۰, یکشنبه

از الف تا ی


اخبار ِ صدا و سیمای ِ جمهوری ِ اسلامی ِ ایران


الف: یک ماه است که در پرتغال، پرتقال کمیاب شده و برای ِ خریدنش صف های ِ سیزده کیلومتری درست شده است. به گزارش ِ ناظران ِ آگاه تا کنون هفت نفر بر اثر ِ چاقوکشی بر سر ِ خریدن ِ پرتقال در پرتغال کشته شده اند.

ب: در اسپانیا گاوهای ِ مسابقه اعتصاب کردند و دست از شاخ زدن کشیدند. آن‌ها که به رفتار ِ خشن و توهین آمیز ِ ماتادورها معترضند، مسبب ِ اصلی ِ تبعیض ِ نژادی را پادشاه ِ اسپانیا می‌دانند و خواهان ِ سرنگونی ِ حکومت ِ او هستند.

ج: در آلمان فقر بیداد می‌کند و رنگ ِ موی ِ مردم در اثر ِ سوء تغذیه به زردی گراییده است. این کشور که تمام ِ زیرساخت های ِ صنعتی ِ خود را در جنگ ِ جهانی ِ دوم از دست داده است، با فشار آوردن به کشورهای ِ فقیرتری چون یونان سعی می‌کند اقتصاد ِ آشفته ی ِ خود را سر و سامان بدهد. کارشناسان پیش‌بینی می‌کنند که به زودی شاهد ِ تظاهرات ِ خونین از سوی ِ مردم مستأصل ِ آلمان باشیم.

د: آمریکا، بهشت ِ قاتل های ِ سریالی است. محققانی که نخواستند نامشان فاش شود در گزارشی به دبیر ِ کل ِ سازمان ِ ملل اعلام کردند که از سال ِ 2004 تا به امروز در آمریکا دست ِ کم، صد و یازده هزار و سی و شش نفر توسط ِ قاتلان ِ سریالی به قتل رسیده اند. این متخصصان که همگی شهروند ِ آمریکا هستند، سریال های ِ خشن ِ تلویزیونی، چاقی ِ مفرط، فرهنگ ِ غلط ِ آمریکایی، آیین‌های ِ تحریک‌کننده ای چون ولنتاین و هالووین، سابقه ی ِ برده داری، پلیس ِ فاسد، عدم ِ امنیت ِ شغلی، هیجانات ِ کاذب ِ دیزنی لند، انتخابات ِ مغشوش ِ ریاست جمهوری، بی توجهی به دستورات ِ الاهی، مصرف ِ مسکرات در شب ِ ژانویه، ضعف ِ قانون و بی خانمانی را از مهم‌ترین عوامل ِ قتل های ِ سریالی می دانند. همچنین این متخصصان ِ برجسته معتقدند آز آنجا که نود و نه درصد ِ مردم ِ آمریکا با حکومت مخالفند دولت ِ آمریکا هرساله بودجه ای را جهت ِ قتل های ِ زنجیره ای در اختیار ِ بیماران ِ سادیستیک قرار می دهد.

ن: …
و: …
ه: ...
ی: …



سرانگشت

۱۳۹۱ مهر ۲۴, دوشنبه

آنان که غنی ترند، محتاج ترند


معمولاً با پول‌دار جماعت که صحبت می‌کنم آنچنان از اوضاع ِ مالی ِ شان می نالند که دلم می‌خواهد یک قابدستمال ِ بزرگ بردارم و های های به حالشان گریه کنم. به قول ِ گلشیری آدم توی ِ رودربایستی می‌خواهد پا شود، چهار تا کاسه بشقاب در خانه‌اش پیدا کند و بدهد دستشان.


سرانگشت  

طاووس ِ علیین شده!



کاریکاتوریست:؟

۱۳۹۱ مهر ۲۰, پنجشنبه

روح الاجنه


در اصطلاح ِ قديم روح الاجنّه حالتی است كه به شخص ِ توهم زده دست می دهد و باز گفته اند روح الاجنه به حال ِ كسانی شبيه است كه چرس و بنگ كشيده اند. در اصطلاح ِ جديد نيز «پارانويا ، اختلالی است روانی كه با هذيان های ِ پايدار ِ غير منطقی و پيچيده به صورت ِ خودبزرگ بينی، گزند و آسيب، حسادت، جنون ِ جنسی و جسمی همراه است و پارانويد (فردی كه دچار ِ پارانويا است) دارای ِ هذيان هايی است اما هذيان های ِ او بسيار نظام يافته و هدفمندند. علامت ِ بارز ِ اين بيماری ِ كمياب، نظام ِ فكری ِ هذيانی است با طيف ِ گسترده و توسعه يافته كه بر اساس ِ تعبير ِ اشتباه از وقايع و حقايق ِ زندگی استوار است. پارانويدها بسيار خودمدار و خودشيفته هستند. آنها خشم و عناد ِ شديد ِ درون ِ خود را انكار و از مكانيسم ِ برون افكنی برای‌ِ تخليه ی ِ اين عواطف استفاده می كنند. افرادی حساس، درون گرا، بی اعتماد به ديگران.
بعضی از پارانويد ها بسيار تسلط جو و دارای ِ نطريات ِ بسيار افراطی در مسايل ِ اجتماعی و به خصوص سياسی هستند. آنها در عمق ِ وجود ِ خود احساس ِ حقارت و خود كم بينی می كنند كه با احساس ِ خودبزرگ بينی يا گزند و آزار پوشانيده می شود.»(1) احساس ِ كينه، سوء ظن و بدبينی از ديگر ويژگی های ِ آنان است.
راستش را بخواهيد من از کارهای ِ خامنه ای سر در نمی آورم. پيدا كردن ِ "منطق" اش برايم سخت است. انگار می كنم رفتارهایش مجموعه‌ای از قضيه های بی منطق است، يا منطق ِ آن يک فرمول ِ گمشده و فرّار است؛ اگرچه بلافاصله بايد اضافه كنم در حكومت ِ اسلامی ِ ايران، "منطق نداشتن" به معنای ِ‌ "وجود نداشتن" نيست.به معنای ِ "واقعيت ِ بيرونی نداشتن" هم نيست. شما بسياری از اتفاقات را می بينيد كه از هيچ منطق ِ شناخته شده ای پيروی نمی كنند اما وجود و واقعيت دارند؛ ماهيت و محتوا دارند ... اما به راستی منطق چيست؟ تعريفی می گويد : "منطق ابزاری است قانونی (يعنی سنجشی) كه كاربرد ِ آن فکر را از خطا بازمی دارد." در واقع منطق، وسيله ی ِ تصحيح ِ فكر استحافظ ِ هارمونی ِ انديشه است. مجموعه ای از اتفاق ها را به هم پيوند می دهد و باورپذير می كند. در حالی که کارها و حرف های ِ خامنه ای باورپذیر نیست. یعنی عقل ِ سالم قبولش نمی کند. اینکه مسوول ِ کشوری اینطور قدرتمندترین و تعیین کننده ترین کشورهای ِ جهان را علیه ِ خودش بسیج کند، اوضاع ِ اقتصادی را به حضیض ِ نابودی بکشد و پول ِ ملی را به کاغذ ِ توالت تبدیل کند، مملکت را در یک قدمی ِ جنگ قرار دهد، به تحریم خوش آمد بگوید، حتا نتواند اوضاع ِ دو سال بعد ِ خودش را پیش‌بینی کند (همراهی اش با احمدی نژاد ِ متقلب در سال ِ 88 و مقابله اش با او در سال ِ 90)، با لجاجت هست و نیستش را بر سر ِ تکنولوژی ِ قراضه ای بگذارد که به جز زیان برایش ندارد، از همه ی ِ فرصت ها برای ِ هرچه منفورتر شدنش استفاده کند، درحالی که حتا برای ِ آدم‌های ِ موجود شغل و درآمد و امکانات ندارد آنان را به زاد و ولد تشویق کند و … آیا فکرش از خطا و لغزش مبرا است؟! یا این که ذهن ِ بیمارش یک‌سره دچار ِ توهم و گرفتار ِ روح الاجنه است؟
گویا در جهان ِ ما، سیاست، شغل ِ مورد ِ علاقه ی ِ دیوانگان است و در این خاک ِ بلاخیز، جنون، شرط ِ ورود به عالم ِ سیاست.


سر انگشت

1 ـ فصل نامه ی ِ سمرقند 11 و 12 ـ پاييز و زمستان 1384 ( پارانويا در ادبيات ) / صص 5 و 6

تناسخ علیه ِ معاد


چند سالی است که مسوولان ِ جمهوری ِ اسلامی از رواج ِ اندیشه ی ِ «تناسخ» احساس ِ خطر می کنند و گاه و بیگاه علیه ِ آن داد ِ سخن می دهند. تناسخ به زبان ِ ساده آن است که روح بتواند چندین و چند بار در کالبدهای ِ مادی زندگی کند تا سرانجام به تکامل برسد و به جان ِ جهان متصل شود. برای ِ مثال اگر من در زندگی‌ام آدم  ِ بدی باشم و ستمگری و تباهکاری پیشه کنم، پس از مرگ این امکان به روح ِ گناهکارم داده شود که یک بار ِ دیگر در کالبدی جدید زندگی کند (البته این بار کالبدی فروتر از انسان و مثلاً در قالب ِ گربه) و با انجام ِ کارهای ِ خوب خطاهای ِ گذشته را جبران نماید و خودش را بالا بکشد. در اندیشه ی ِ تناسخ انسان ِ خطاکار به اصطلاح شبیه ِ دانش آموز ِ تجدید شده‌ای است که چند بار به او امکان ِ امتحان دادن و قبول شدن داده می‌شود. انسان نیکوکار  هم مانند ِ دانش آموز  ِ قبول شده‌ای است که پس از هر دوره خودش را یک مرحله بالاتر می برد(مثلاً از هیات ِ یک انسان ِ معمولی به کسوت ِ یک انسان ِ برگزیده) … در نگرش ِ تناسخ محور، روح اصالت دارد نه جسم. جسم و کالبد، تنها خانه ی ِ سزاوار ِ روح است، بنابراین نمی‌توان جانوران (به ویژه سگ) را به صرف ِ «کالبد ِحیوانی» کشت و آزار داد. ( سخن ِ مشهوری از فیثاغورس، حکیم ِ معنوی ِ یونان نقل است که به فردی که سگی را می‌زد گفت او را مزن که من صدای ِ یکی از دوستانم را در میان ِ صدای ِ او شناختم)
اسلام با تناسخ مخالف است و باطلش می داند. به دنبال ِ آن جمهوری ِ اسلامی و کار به دستانش نیز تناسخ را دشمن می‌دارند و آن را رقیب ِ جدی ِ اندیشه ی ِ معاد می شمرند. از گرایش ِ جوان‌ها به تناسخ نگرانند بدون ِ آنکه به راز ِ جذابیت ِ تناسخ بیندیشند.
واقعیت آن است که تناسخ در مقایسه با معاد ِ اسلامی نسبت ِ به انسان دلسوزتر و بزرگوارتر است. در تناسخ، خطاهای ِ انسان او را دچار ِ تنگنای ِ مادی می‌کند در حالی که در معاد، گناهان ِ انسان عذاب ِ اخروی را برایش تدارک می بیند؛ عذابی که سخت تر و طولانی‌تر از تاوان ِ دنیوی است. در تناسخ به انسان فرصت ِ دوباره داده می‌شود که اشتباهش را جبران کند در حالی که در معاد ِ اسلامی آدمی فقط یک بار زندگی می کند و پس از آن بی رحمانه مورد ِ بازخواست و داوری و مجازات قرار می گیرد. در تناسخ رستگاران به حیات ِ معنوی می رسند و به مطلق ِ جهان می پیوندند در صورتی که در معاد حتا بهشتیان، همان بندگان ِ ضعیف و بی مقدارند که در اثر ِ عنایت ِ الله رستگار شدند وگرنه جایگاهشان می‌توانست طبقه ی ِ هفتم ِ جهنم باشد.


سرانگشت


۱۳۹۱ مهر ۱۸, سه‌شنبه

جوانان ِ محافظه کار


مشهور است و می‌گویند جوان‌ها به مقتضای ِ جوانی و بی تعلقی به مسایل ِ دنیا از پیرها بی پروا تر و آزاده تر هستند. می‌گویند جوان‌ها خروشنده تر و انقلابی تر هستند و ممکن است ناگهان ورق را برگردانند. این البته در مورد ِ جوان‌هایی صادق است که مثل ِ جوان‌های ِ دوره ی ِ شاه یا حتا اول ِ انقلاب برایشان امکان ِ پیشرفت در امور دنیوی فراهم باشد و خودخواسته به دنیا و نعمت هایش پشت ِ پا بزنند، وگرنه کسی که حق ِ انتخاب ندارد مشمول ِ فضیلتی هم نیست. جوان‌های ِ امروز اکثراً هشت ِ شان گرو ِ نُه است. اگر بیکارند، صبح تا شب به دنبال ِ کار پرسه می زنند، اگر کارگر و کارمندند در خوف و رجای ِ بیکاری و اخراج سرگردانند، اگر هم کار آزاد دارند دو دستی کلاهشان را چسبیدند، مبادا باد ببرد.جوان‌های ِ امروز در وضعیتی پا در هوا به سر می‌برند و از بس «بد» دیده اند و از «بدتر» در هراسند، محافظه کار شده اند. واقعیت این است که حکومت تخم ِ جوان‌ها را کشیده (در مورد ِ زن‌ها نیز مجازاً همین تعبیر را قبول کنید). حالا هم که خامنه ای دستور ِ توالد و تناسل می دهد؛ لابد برای ِ اینکه از یک طرف همین ته مانده رمق هم از جوان‌ها گرفته شود و مشغله ای اساسی به مشغله هایشان اضافه شود و از طرف ِ دیگر خیل ِ گدایان ِ نسل ِ بعد (یعنی متولدان ِ دهه ی ِ نود) تا سال‌های ِ سال دوام  ِ انقلاب را تضمین کنند.


سرانگشت

۱۳۹۱ مهر ۱۶, یکشنبه

فان


«بچه‌ها بیاید یه کمی «فان» داشته باشیم!» …« فیلمش خیلی «فان» بود

مدتی است که این کلمه ی ِ مبارک اثر ِ«فان» از طریق ِ ایرانی های خارج نشین وارد ِ زبان ِ فارسی شده و حتا آدم  ِ بی‌سوادی مثل ِ من هم معنی‌اش را فهمیده. در پی ِ این ورود ِ فرخنده، من هم به صراط ِ مستقیم هدایت شدم و امروز دیگر کاملاً با این آیه ی ِ قرآن موافقم که می فرماید: «کل من علیها فان»، یعنی همه چیز در این دنیا بازیچه و مسخره است. خیلی سخن بلندی است. کل من علیها فان.


سرانگشت  

۱۳۹۱ مهر ۱۴, جمعه

فرود ِ الزامی


روز، روز ِ جمعه است و همان‌طور که می‌دانید متعلق به ساکن ِ ابدی ِ چاه ِ جمکران. در تهران، شهر ِ موش ها، ملت ِ نجیب، انقلابی و همیشه در صحنه در محوطه ی ِ دانشگاه ِ تهران گرد آمده اند تا نماز ِ دشمن شکن ِ جمعه را به کمرشان بکوبند. خطیب و امام ِ جمعه، آیت الله جنتی است که پشت ِ تریبون بلانسبت مثل ِ مورچه خوار خُر خُر می‌کند و چلیک ـ چلیک علم و معرفت تحویل ِ تشنگان می دهد. حاضران و ناظران با صورت‌هایی پُر پشم و دهان هایی پُر خشم ”مرگ بر این و آن” می‌گویند و آخرت ِ شان را آباد می کنند. عده‌ای بی سیم به دست و دمپایی به پا، سخت مراقبند تا به معارف و معاریف ِ انقلاب ِ اسلامی چشم زخمی وارد نشود. آیت الله جنتی مسلسل به دست حرف می‌زند و معنویت و صفا شلیک می کند...تا اینکه ناگهان هواپیمایی در محوطه ی ِ دانشگاه پیدا می شود. اندازه اش بزرگ نیست اما بیم ِ آن می‌رود که قصد ِ بدی( در بال یا دُم) داشته باشد. ماموران ِ امنیتی وحشت زده می شوند. به سوی ِ هواپیما شلیک می‌کنند اما طیاره، کوچک است و جاخالی می دهد. هواپیما که حالا مشخص است از راه ِ دور کنترل می‌شود از بالای ِ سر ِ نمازگزاران عبور می کند. آیت الله جنتی از ترس جیغ ِ ماورای ِ بنفش می کشد. ولوله ای در نمازگزاران می افتد. هرکدام پلاسی در دست به گوشه‌ای فرار می‌کنند و از دانشگاه بیرون می زنند. هوایپما به سوی ِ جایگاه ِ خطیب پیش می رود. از دست ِ ماموران ِ امنیتی کاری برنمی آید. همه خیال می‌کنند حالاست که هواپیمای ِ پر از بمب، خودش را به تریبون بکوبد و جنتی را جهنمی کند. اما هواپیما قبل از رسیدن به جایگاه تغییر ِ مسیر می دهد. یک دور ِ دیگر می‌زند و به آرامی در جایگاه فرود می آید. جنتی از ترس نقش ِ زمین شده، اما مسلسلش را رها نکرده. ماموران بالای ِ سرش می‌دوند و او و مسلسلش را از صحنه خارج می کنند. تشخیص ِ شان «سکته» است که البته نگرانی ندارد چون جنتی آن را مثل ِ پولکی و «سکه» قورت خواهد داد. هواپیمای ِ کوچک که به جرأت می‌توان گفت اندکی از کلاغ بزرگ‌تر است روی ِ جایگاه عقب و جلو می‌شود و دوباره پرواز می کند... در دل ِ آسمان. به طرف ِ دوردست ها.

فضایِ دانشگاه از غلغله ی ِ اغیار خالی است. از لا به لای ِ درختان آوای ِ گنجشک ها به گوش می رسد. دانشگاه، آماده ی ِ ورود ِ دانشجویان است.


سرانگشت

۱۳۹۱ مرداد ۲۶, پنجشنبه

کاریکاتور ِ توصیفی


متاسفانه استعداد ِ نقاشی و کشیدن ِ کاریکاتور ندارم ولی به تماشای ِ هردو علاقمندم.  گاهی سوژه ی ِ کاریکاتوری هم به ذهنم می رسد اما دریغ از ذره ای مهارت در ترسیم ِ آن. اگر کاریکاتوریست بودم، در حاشیه ی ِ موضوع ِ جلوگیری از کنترل ِ جمعیت، خامنه ای را به شکل ِ نمکی ها و فروشندگان ِ دوره گرد می کشیدم که توبره ای روی ِ دوشش انداخته، دستش را کنار ِ  گوشش گذاشته و فریاد می زند: انقلاب... صادر... می کنیم/  بمب ِ اتم ... تولید ... می کنیم/  کاندوم ... سوراخ ... می کنیم!


سرانگشت

۱۳۹۱ مرداد ۵, پنجشنبه

جوع


خامنه ای ِ ماردوش به زیر دستانش می گوید جلوی ِ سیاست های ِ کنترل ِ جمعیت را بگیرید و بگذارید جمعیت ِ کشور رشد کند و جوان شودـ لابد جوع گرفته و می خواهد مغز ِ جوان ها را بیشتر از این ببلعد. گفتن ندارد که با این وضع ِ نابسامان ِ اقتصادی و با وجود ِ روحیه ی ِ رو به مدرن ِ جوان های ِ ایران، خواسته ی ِ خامنه ای به زباله دان می افتد، اما من برای ِ این که به سید ِ گدا صدقه ای بدهم به او پیشنهادی ارائه می کنم.
پیشنهاد می کنم خامنه ای و حکومت ِ پلید ِ اسلامی اش هرچه زودتر گورشان را از ایران گم کنند تا بخشی از هفت ملیون آواره ی ِ ایرانی که اغلب جوان و تحصیلکرده هستند و از شر ِ خامنه ای و اعوان و انصارش به خارج گریخته اند، به کشور بازگردند و جمعیت ِ کشور یکشبه (و نه نُه ماهه!) افزایش پیدا کند.


سرانگشت

۱۳۹۱ تیر ۱۹, دوشنبه

عفیفه


هشت سال پیش موقعی که من و دوستانم در نقد ِ اسلام مطلب می نوشتیم و از لزوم  ِ نقد ِ این آیین ِ اهریمنی سخن می گفتیم، در فضای ِ مجازی در اقلیت بودیم؛ خیلی از وبلاگ نویسان (به ویژه اصلاح طلبان ِ شان) ما را سرزنش می کردند که تندرو و نامتعادل و هنجار شکنیم.
امروز بسیاری از سرزنشگران ِ قدیم یا دست از نوشتن کشیده اند یا با تابوهای ِ قدیمشان دست به یقه شده اند. عده ی ِ پر شمار  ِ دیگری نیز به تازگی آمده اند که بیشتر شبیه ِ ما هستند تا آنها. متوهم نمی شوم و نمی گویم این به دلیل ِ حضور و تاثیر  ِ نوشته های ِ ما بوده... نه ... این تغییر بیش از هر چیز به نحوه ی ِ زندگانی ِ اجتماعی ِ ما و آوار  ِ تجربه های ِ سیاسی ِ چند سال ِ اخیر برمی گردد. به جمهوری ِ جنایتکاری برمی گردد که در ظاهر محترم و مقتدر ولی در باطن بازیچه ای درهم شکسته است. پیش ِ مردم، خودش را قدرتمند نشان می دهد، در حالی که در نگاه ِ جهانیان خوار و ذلیل است. درست مثل ِ آن عفیفه که در "عارف نامه" ی ِ ایرج میرزا «رویش» را سفت گرفته بود تا از «زیر» ترتیبش را بدهند.


سرانگشت

۱۳۹۱ خرداد ۱۴, یکشنبه

معراج السعادة !


یک ماهی می شود که نمایشگاه ِ بین المللی ِ کتاب ِ تهران تمام شده و من تازه می خواهم گزارشش را بنویسم! گزارش که نه، چهار پنج خط مشاهده. گزارش ِ بیات از نان ِ خشک و بیات هم بد مزه تر است و اگر بنده اقدام به این بی مزه بازی می کنم تنها برای ِ یک چیز است؛ نمایشگاه ِ کتاب ِ 91 خفقان بارترین نمایشگاهی بود که تا به حال دیده بودم! من از بیست سال ِ پیش تقریبا هر ساله به نمایشگاه ِ کتاب می روم و هیچ وقت اوضاع را اینهمه وخیم ندیده بودم. نمایشگاه ِ امسال، فروشگاهی بود آکنده از ارتجاع ِ وحشتناک ِ مذهبی، پر از صندوق های ِ گدایی برای ِ بازسازی صحن ِ فلان امام در عراق، آکنده از کتاب های ِ خرافی در باب ِ جن و شیطان پرستی و ...، مملو از انتشارات های ِ فرصت طلب ِ بی هویت که مثل ِ قارچ یکشبه روییده بودند و کارشان سوزاندن ِ جنگل ها و چاپ ِ مزخرفاتی درباب ِ اندیشه ی ِ امام زمانی و ضد ِ فرهنگ ِ مهدویت و انتظار بود، دارای ِ غرفه ـ انتشاراتی برای ِ حفظ ِ تلفنی ِ قرآن، دربردارنده ی ِ ترافیک ِ موسساتی که هرکدام زیر ِ پرچم ِ یک آخوند ِ شیاد سینه می زدند و بیست و چهارساعته به طور سمعی و بصری، کرامات ِ او را تبلیغ می کردند... و بدون ِ حضور ِ نویسندگان ِ درجه اول ِ ایران که جهان ِ  ادب و اندیشه ی ِ ایرانی بدون ِ وجود ِ آنها بی معنا است.  
نگاهی به لیست ِ کتاب های ِ ذیل که فهرست ِ غالب ِ نمایشگاه بود، وضعیت را معلوم تر می کند:
نجم الثاقب، خصائص الحسینیه، ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، جامع الغدیر، غرر الحکم و درر الکلم، شفاء الصدور، حدیقة الشریعة، صحیفة الشریعة، نضایح، کبریت احمر فی شرایط المنبر، کمال الدین و تمام النعمة، قلب سلیم، مکیال المکارم، امالی شیخ صدوق، صحیح مسلم، علل الشرایع، صحیفه ی فاطمیه، شروح مطّول، معالی السبطین، مصابیح الجنان، معراج السعادة، فرائد الحجتیه، طوفان البکاء، حیات القلوب، تحف العقول، مفاتیح الجنان، منتهی الاعمال، توحید مفضّل، لهوف علی قتلی طفوف، احادیث قدسی، حلیّة المتّقین.


سرانگشت

۱۳۹۱ خرداد ۵, جمعه

ادرار نیوز


(1)
رجا نیوز، جهان نیوز، بولتن نیوز و .... جمهوری ِ اسلامی همه جور نیوز دارد به جز «ادرار نیوز» که ماهیت ِ واقعی ِ اعمال ِ این رژیم را گزارش دهد.

(2)  
در ایران بحران ِ اخلاقی و فشارهای ِ اقتصادی به جایی رسیده که مردم دائما زیر ِ قولشان می زنند و در معامله دبه می کنند. ظریفی می گفت اوضاع ِ مملکت طوری شده که اگر به پدرت هم یک لیوان آب دادی، باید از او رسید بگیری چون ممکن است فردا برود و در صحرای ِ کربلا از تو شکایت کند!


سرانگشت

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۷, چهارشنبه

السلام علیک یا ایها السوسیس


اگر یادتان باشد چند سال ِ پیش که یک کاریکاتوریست ِ دانمارکی به ساعت ِ پیامبر ِ اسلام آب فشانی کرد و آن را از کار انداخت، عده ای از علمایِ علم ِ لواط، فتوای ِ مرگش را صادرات کردند. در مقابل، دولت ِ دانمارک از کاریکاتوریست ِ بی ادب و شاشو حمایت کرد و گفت به پاس ِ آزادی ِ بیان از جان ِ او محافظت می کند. حکومت ِ اسلامی ِ ایران هم برای ِ این که تودهنی ِ محکمی به دانمارکی های ِ خدانشناس زده باشد و منافع ِ آنها را در کل ِ جهان نابود کرده باشد، اسم ِ «شیرینی ِ دانمارکی» را عوض کرد و به «شیرینی ِ گل محمدی» تغییر داد.
امروز و این بار که دست ِ استعمار از آستین ِ شاهین ِ نجفی بیرون آمده و امام نقی را هدف گرفته است، باز ما در برابر ِ  یک آزمون ِ الاهی قرار گرفته ایم . این بار یک ترانه ی ِ کافرکیشانه، سبب ِ صدور ِ همان سنخ فتوای ِ خداپسندانه شده است. آلمانی های ِ لجوج هم عناد ورزیده و گفته اند برای ِ حفظ ِ جان ِ شاهین ِ نجفی پاسبان می گذارند. خب بگذارید بگذارند! فکر می کنند خلاقیت ِ ایرانی خشکیده می شود؟
اینجانب به حکومت همه فن حریف ِ اسلامی پیشنهاد می کنم از آنجا که آلمانی ها حتا عرضه ی ِ شیرینی پختن هم ندارند و چیزی به نام ِ «شیرینی ِ آلمانی» در قنادی های ِ مملکت یافت نمی شود، مسوولان اسم ِ «سوسیس ِ آلمانی» را عوض کنند و از این به بعد به آن «سوسیس ِ نقی» بگویند (اینجاست که تازه آدم می فهمد چه حکمتی در کار بود که جناب ِ مورچه خوار، موجودی که در کارتون ِ مورچه و مورچه خوار همیشه به حضرت ِ مورچه سلام می داد، یکبار که مورچه، سوسیسی بر دست گرفته بود و دوان دوان از کنارش می گذشت، ناگهان گفت: سلام سوسیس!)


سرانگشت

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۵, دوشنبه

نقی


سخنی با امام نقی، در پشتیبانی از ارتداد ِ شاهین ِ نجفی به فتوای ِ فیلتر ِ خل پادگانی و مفاسد ِ ریقماسی


نقی! با ما به از این حرف ها باش!
نقی! افزون تر از این ظرف ها باش!

نقی! آخر مگر تو فیل کوبی؟
مگر چوبی، چماقی، جای روبی؟

مگر گاز انبری، سیخی، درفشی؟
مگر خواننده ی ِ جیغ ِ بنفشی؟

مگر تو اشتری یا که حماری
که بار ِ نکبت و فتوا بیاری؟

نه جانا تو از اینها بیش باشی
از این بی مایگان در پیش باشی

تو آقا و خوش استیل و خجولی
تو هادی هستی و سبط ِ رسولی

نیاکانت زمین را فتح کردند
تمام ِ مدح ها را قدح کردند

چپاول را نهادینه نمودند
تقدّس را به جرّاری فزودند

هرآنچه ناصواب و زشت دیدند
لباس ِ رسمیت بر تن بریدند

فروغ از مهر و از انجم گرفتند
توان و توشه از مردم گرفتند

از ایرانی اثاث و خانه بردند
نوا و نغمه و دردانه بردند

دمادم از خدای ِ کعبه گفتند
به جای ِ او چه گوهرها که سُفتند!

خدایی ساختند از جنس ِ تاراج
فقط باج و فقط باج و فقط باج!

هرآنچه عقده شان بود از تک و جفت
بگفتند این سخن ها را خدا گفت:

خدا گفتا بکُش! بر در! بیامیز!
خدا گفتا بزن! برکن! درآویز!

خدا گفتا ببر! بردار! برگیر!
خدا گفتا بچین! ورمال! (سر گیر!)

خدا گفتا جهان توی ِ دهانت!
خدا گفتا بلنبان، نوش ِ جانت!
   *
نقی جان! تو از آن ایل و تباری
که بر تاریخ ِ ما وزر و وبالی

ولی من با تو گویم نیک پندی
امیدم آنکه در کارش ببندی

بیا یک بار آقاجان «نقی» باش
نه از جنس ِ وحوش ِ عفلقی باش

بیا یک بار آقاجان بشر باش
نه این که مهره ی ِ دفع ِ خطر باش

سر ِ خود گیر و در دم رو به جایی
که دیگر سوی ِ ایرانم نیایی!


سرانگشت

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۳, شنبه

نقص ِ تقدّم


نزد ِ عقلای ِ جهان یکی از ملاک های ِ برتری ِ افراد یا گروه ها بر یکدیگر، «فضل ِ تقدّم» است، یعنی اگر کسی یا گروهی، زودتر از دیگران به معرفتی برسد یا همتی به خرج دهد، همین که پیشاهنگ بوده باشد برایش مایه یِ افتخار و سربلندی است. پس فضل ِ تقدم داشتن یعنی اعتبار پیدا کردن به واسطه ی ِ پیشاهنگ بودن و آغازگر شدن. مثلا در تاریخ ِ شعر ِ فارسی رودکی بر حافظ  فضل ِ تقدم دارد، بدین معنا که زودتر از حافظ به پارسی گویی اقدام کرده و راه را برایِ آیندگان و از جمله او باز کرده است، فارغ از این که رودکی از حافظ شاعر ِ بهتری باشد یا نباشد.
عرض کردم فضل ِ تقدم از ملاک هایِ برتری است، اما این را هم اضافه کنم که به جز در مورد ِ مناسبات ِ کنشگران ِ سیاسی ِ ما و سیاستمدارانِ غربی و به ویژه آمریکایی در بقیه ی ِ موارد چنین قانونی ساری و جاری است. یعنی مثلا اگر شما به عنوان ِ یک فعال ِ سیاسی ِ ایرانی نزد ِ مقامات ِ آمریکایی بروید و بگویید من از روز ِ اول می دانستم که انقلاب ِ ایران چه بلایی است و خمینی چه به روزگار ِ ایران و دنیا می آورد و کلی هم بر ضد ِ او کوشیدم و این هم اسناد و مدارکش، آنها تره هم به ریشتان خرد نخواهند کرد. اگر از ایشان امکانات ِ فعالیت بخواهید، همکاری نمی کنند؛ اگر توجه و تبلیغات طلب کنید، اعتنا نمی کنند؛ انگار نه انگار که شما زودتر از بقیه دوزاری ِ تان افتاده و آنچه دیگران بعد از سال ها در آینه دیده اند، همان ابتدا در خشت ِ خام دیده اید. شما محکومید که در سایه بمانید و نادیده گرفته شوید. اینگونه است که «فضل ِ تقدم» تبدیل به «نقص ِ تقدم» می شود و زودتر فهمیدن نه تنها امتیازی به همراه نمی آورد که باعث ِ جریمه و جنگ ِ اعصاب می شود.
اما در مقابل اگر «اصلاح طلبی» باشید که همین دیروز، پریروز بعد از دیدن ِ جنایت های ِ علنی ِ رژیم ِ اسلامی در کوچه و کهریزک، وجدان درد گرفته و از رژیم بریده باشید، کلی تحویلتان می گیرند و هنوز پایتان به ینگه دنیا نرسیده، برایتان مرکز ِ تحقیقاتی و کرسی ِ تشریفاتی تدارک می بینند. شما را به مقام ِ استاد ِ مهمان ِ فلان دانشکده و پژوهشگر ِ ارشد ِ بهمان اندیشکده می رسانند؛ اصلا ممکن است همان موقع که در توالت ِ هواپیما پاسپورت ِ ایرانی ِ خود را پاره می کنید، عمله ـ بنا بیاورند و شبانه یک مرکز ِ مطالعاتی برایتان علم کنند. در مملکتی که «تک دلاری» زیر  ِ پای ِ فیل است، امکانات ِ مالی در اختیارتان می گذارند و در کشوری که پلکان ِ ترقی در دراز مدت طی می شود، فورا به جاه و مقامتان می رسانند. اینها تمام نتیجه ی ِ "دیر از خواب پا شدن" و "نداشتن ِ فضل ِ تقدم" است. نتیجه ی ِ این است که وجدان و احساس ِ شما را تنها ضربات ِ متوالی ِ پتک بیدار می کند.


سرانگشت