سخنی با امام نقی، در پشتیبانی از ارتداد ِ شاهین ِ نجفی به
فتوای ِ فیلتر ِ خل پادگانی و مفاسد ِ ریقماسی
نقی! با ما به از این حرف ها باش!
نقی! افزون تر از این ظرف ها باش!
نقی! آخر مگر تو فیل کوبی؟
مگر چوبی، چماقی، جای روبی؟
مگر گاز انبری، سیخی، درفشی؟
مگر خواننده ی ِ جیغ ِ بنفشی؟
مگر تو اشتری یا که حماری
که بار ِ نکبت و فتوا
بیاری؟
نه جانا تو از اینها بیش باشی
از این بی مایگان در پیش باشی
تو آقا و خوش استیل و خجولی
تو هادی هستی و سبط ِ رسولی
نیاکانت زمین را فتح کردند
تمام ِ مدح ها را قدح کردند
چپاول را نهادینه نمودند
تقدّس را به جرّاری فزودند
هرآنچه ناصواب و زشت دیدند
لباس ِ رسمیت بر تن بریدند
فروغ از مهر و از انجم گرفتند
توان و توشه از مردم گرفتند
از ایرانی اثاث و خانه بردند
نوا و نغمه و دردانه بردند
دمادم از خدای ِ کعبه گفتند
به جای ِ او چه گوهرها
که سُفتند!
خدایی ساختند از جنس ِ تاراج
فقط باج و فقط باج و فقط باج!
هرآنچه عقده شان بود از تک و جفت
بگفتند این سخن ها را خدا گفت:
خدا گفتا بکُش! بر در! بیامیز!
خدا گفتا بزن! برکن! درآویز!
خدا گفتا ببر! بردار! برگیر!
خدا گفتا بچین! ورمال! (سر گیر!)
خدا گفتا جهان توی ِ دهانت!
خدا گفتا بلنبان، نوش ِ جانت!
*
نقی جان! تو از آن ایل و تباری
که بر تاریخ ِ ما وزر و وبالی
ولی من با تو گویم نیک پندی
امیدم آنکه در کارش ببندی
بیا یک بار آقاجان «نقی» باش
نه از جنس ِ وحوش ِ عفلقی باش
بیا یک بار آقاجان بشر باش
نه این که مهره ی ِ دفع ِ خطر باش
سر ِ خود گیر و در دم رو به جایی
که دیگر سوی ِ ایرانم نیایی!
سرانگشت