دوست ِ نازنینم، آریا برزن ِ زاگرسی در پاسخ ِ فراخوانی ِ من در یادداشت ِ کوچ ِ بنفشه ها ، مقاله ای نوشته و فرستاده که پیشکش می کنم . با سپاس از آریای ِ عزیز .
تاریخ نگارش: سیزدهم ماه مارس سال 2008 میلادی
خاکستر خاطره ها
{ بوالعجب! مجموعه ها از کف، به حسرت داده ام ..... حاصل عُمر گرامی را به غارت داده ام ( صائب تبریزی ) }
.... زمانه، دگر شده است و من نیز، دیگر سان شده ام. امروزه روز که در استیلای حاکمیّت ضحّاکان خونریز و رسولان نفرت و کینه توزی، معنای موسیقی و شادمانی و خوشی و دل آرایی به تبعیدگاههای نمیدانم کجا رانده شده اند، یاد از آنهمه شوخکاریهای دلبند دوران جواندلی و خوشمستیهای رویایی، گوارا باد!. بسیاری از مسایل بشری را وقتی پای بررسی و بازشکافی و اندیشیدن در باره ی چند - و – چونشون باشه، موافقم که نشانه گذاری و اتیکیت بندی شوند بدون آنکه انسان بخواهد بخشهایی را فدای بخشهای دیگه کنه یا از اعتبار بخشهایی بکاهه و بر غلظت بخشهایی دیگه بیفزایه. موسیقی ایرانی را من دوست دارم در ابعاد مختلف « واقعیّت رنگین کمانی ایرانزمین؛ نه واقعیّت یکدست سیاهپوش در سیطره ی ضحّاکیان فقاهتی ». با موسیقی های سرزمینم، دلشاد زیستم و خوش بودم حتّا در بستر غمگین ترین ترانه های مردم سرزمینم. این حرفهایی که می نویسم فقط جنبه ی اختلاط و گپ داره و خاطره گویی. « ارزشگذارنده » نیستند و دلمم نمی خواد در باره ی چیزهایی بحث و بگو مگو داشته باشم که اصلا جنگ و جدال داشتن بر سر آنها، وقت تلف کردنه و بس.
ترانه های ایرانی و آوازهای محلّی را در آن ابعاد مختلفی که شخصا از آنها تجربیّات فردی داشته ام با رجوع به حافظه ام و تلاش برای یاد آوری آن فضاها در باره شان چند کلامی می نویسم. فقط دریغ من از اینه که بسیاری از نامهای خواننده گان در اون پستوهای حافظه ام، گم و گور شده اند و هر چقدر با خودم کلنجار می روم، یادم نمیاد اسمشون. حیف!. یا اینکه از ترانه ها فقط گوشه هایی ازشون در حافظه ام مونده اند. بسیاری از ترانه ها و خواننده گانی که می شناختم یا نوارهایشان را گوش کرده بودم، می توان در « تارنمای ایرانیان / بخش موزیک » یا در گوشه و کنار وبلاگها و سایتهای موسیقی، ردّ پایی از اونا را پیدا کرد. ولی اینکه مجموعه ی کاملی از آنها را بتوان در جایی پیدا کرد و خرید یا گوش کرد، راستش چندان اطّّلاعی از چنان جاها ندارم. بنابر این فقط آنچه را به یاد دارم بر زبان می آورم، شاید اونایی که این یادآوریها را بخوانند، خودشان نوارهایشان را داشته باشند یا دست کم، نام خوانندگان را به یاد آورند. من فقط از حافظه ام کمک می گیرم و بالطّبع ممکنه که خطا نیز بکنم. بعضیها را همه ترانه هاشون را دوست دارم. اون تولیداتی که بعد از انقلاب در گوشه و کنار جهان، از بعضی از اینا تولید و پخش شد، منهای تک و توکی استثناء چندان به دل من نمی چسنبد. نسل خواننده های بعد از انقلاب را؛ بویژه لس آنجلسی را که بریز دور. انکار نمی کنم که تک و توکی ترانه ها را میشه از لابلای اونهمه خروار خروار آشغالخونیهای اعصاب خرد کن لس آنجلسی پیدا کرد. در ایران، جوونا، صدای بهتر و دلچسبتری دارند از بیرونیها. مثلا این ورژن تازه ی « دعوت » را که معین خونده بود، این آقای « مهدی زکی زاده »، خیلی زیباتر خونده به نظر من. اصل شعر و آهنگ، کُردیه. شاعرش نیز « روحی سو » بوده. در بین خوانندگان برونمرز و درونمرز، میشه صداهای خوب پیدا کرد؛ ولی کی حوصله و وقت برای بیختن داره این روزا. در هر صورت اینم قصّه ی من از آهنگهای مردم سرزمینم و شادخوانیهای ماندگار و جاودانه.
اینان، نامهایی هستند که من با بسیاری از آهنگها و ترانه ها و خوشآوازهای آنان، واقعا خوشدل زیستم و دلشاد خندیدم یا گاه گداری، غمگنانه گریستم:
ایرج مهدیان / عبّاس قادری / جواد یساری/ نجفی و گیتا / آزیتا / فرشید / مجید فرهنگ / قاسم جبلی / داوود مقامی / تاجیک / حسن شجاعی / روحپرور / فیروزه / ساسان / ملوک ضرابی / آغاسی / جمال وفایی / امیر رسایی / مهوش / مازیار / علی نظری / جاویدان / معین / روح انگیز / سوسن / ابراهیم آشتیانی / شهپر / علی صادقی / اکبر گلپایگانی / هایده / مهستی / ایرج / عهدیه / الهه / سیمین غانم / کوروس سرهنگ زاده / هنگامه اخوان / شهاب جزایری / حمیرا / عبدالوهاب شهیدی / نادر گلچین / بنان / دلکش / خوانساری / پروین / قمرالملوک وزیری / پوران / زند وکیل / مهر پویا / شهلا سرشار / گلوریا روحانی / صمد عقاب / مانده / یاسین / حسین فرجی / پیمان / ناصر رزّازی / سیما بینا / گلنار دهقان / حسن زیرک / ویگن / عارف / فریدون فروغی / فرهاد / داریوش / فرزین / افشین / گوگوش / راشین / هوشمند عقیلی / منوچهر سخایی / ستّار / رامش / مرجان / جهانبخش پازوکی / محمّد حیدری / حسن شماعی زاده / چشم آذر / بابک بیات / انوشیروان روحانی / حسین قوامی / بیژن ترقی / تورج نگهبان / هما میر افشار / عماد رام / فرزین / گیتی / ناصر مسعودی / اسفندیار منفرد زاده / جواد معروفی / مارتیک / نلی / نسرین / سُلی / پرویز یاحقّی / اسدالله ملک / همایون خرّم / حسین تهرانی / ناصر / شهاب جزایری / طاهر زاده / و خیلیهای دیگه که یادم رفته یا از قلم افتادند. البته من، تولیدات تمام اینها را تا قبل از انقلاب نکبتی / متعفّنی، منظور نظرمه. نه همه ی ترانه هاشون. بعضیها را تمام ترانه هاشون را دوست دارم مثل گلپا. بگذریم که حدیث غمه به جان عزیزت. بگذریم ای مهربان. بگذریم.
1- « ایرج مهدیان » را دوست دارم. از نُه سالگی به آوازش، خو گرفته بودم. اوایل خوانندگیش، دشتستانی بسیار دلچسبی می خوند. من صفحه های گرامافونی اش را روزها گوش می کردم و خیلی از صدایش خوشم میومد. یه بار در یکی از شوهایی که داشت، رفتم بغلش کردم و چند تا ماچ حسابی و آبدار از گونه هاش چیدم. دوستش دارم برا اون ترانه های زیبا و ماندگاری که خوند و آن حُزن حسرت آلودی که در آوازش هست.
ترانه ی « فانوس »:
همه شب، من، در دل بندر ، دیده به راهم، تا که تو باز آیی
میشینم من، بر لب دریا، یکّه و تنها، با دل دیوونه
به خدا دیوانه منم، عاشقی، آواره منم، که سیه گشته روزگارم....
ترانه:
ای آسمون کبود، مگه من، چه بد کردم ...
ترانه:
هر دلی بینی، یاری داری، دل من، چی داره
مروارید غلتونم، نور چشای گریونم،
والله همه شاهدند،
بی تو، چه سر گردونم
ترانه:
توی شهر ما، یه پری خوشگله بود که از غم آدما ..... ( من خیلی خیلی این ترانه را دوست دارم؛ زیرا تجربه اش را داشته ام و زنانی بسان پری خوشگله را می شناخته ام که سیمرغمنش بوده اند و زیسته اند و شاید هنوز در گوشه و کنار میهن بتوان چنان پری خوشگلایی را پیدا کرد. شاید!. )
ترانه:
دوباره رنگ آسمون پریده، دلم از سینه، چون کفتر رمیده
غروبم چون پرستوهای غمگین، به روی بوم خونه پر کشیده
دیگه مثل همیشه، چرا پیداش نمیشه، به دنیا بد گمونم.
دلم رنگ غروبه، وفاداری دروغه
می دونم آی میدونم
ترانه:
حالا که مرده وفا، سرده تنم
می زنم، کاسه ی دل را می شکنم
همسرایان: بشکن!، بشکن بشکنه! بشکن!
2- « عبّاس قادری »:
قادری را معمولا با ترانه ی « سقّاخونه » می شناسند. ولی من از عبّاس، خیلی ترانه ها و خاطره ها دارم. یه عکس بسیار خوبی نیز در کنار همدیگه ازش دارم که توی اطاقم آویزون کردمش. انسان خاکی و با معرفتیه. نود و نه درصد خوانندگان کوچه و بازار، چه زن، چه مرد، واقعا مردمی و دوست داشتنی و صمیمی و آدمای سالمی بودند.
ترانه ی میخونه:
میخونه، ای خونه ی امید، ای محرم اسرار دل من
چه با هم می سازیم، من و ساقی و باده
خدا جز مهر او به من هیچی نداده
وقتی می گریزم از غم او
میخونه، پناهگاه منی تو
ترانه: ( البته آهنگش عربی بود. )
چشماتا خوب وا کن دل معصوم؛ دنیا همش رنگه
توی خم هر کوچه که هستیم، پیش پامون سنگه
تا جوونی تو این زمونه؛ هر کسی با تو مهربونه
وقتی اومد خزون پیری، کی می گیره از تو نشونه
ترانه:
یه روز که داشتم تو کوچه می رفتم،
به زیر لب، دلی دلی می گفتم
چشام به یک دختر نازی افتاد
از نگهش دلم به بازی افتاد
پرسیدم ای دختره یارم میشی
ستاره شبهای تارم میشی
ترانه:
وقتی می بینم تو را، ناگهون، دلم می لرزه
گوشه ی چشم سیات بر همه، دنیا می ارزه
منا گریون نکنی گلندام، دلمو خون نکنی گلندام
3- « فرشید »:
فقط یه کاست داشت که خیلی عالی بود و اونم استعدادش رفت بالای دار چرثقیل انقلاب.
ترانه:
گل مریمو دوست دارم همیشه
تو دست هر کسی پیدا نمیشه
سالی یه بار اونا از دور می بینم
پشت گلخونه منتظر می شنیم
ای گل مریم، دوست دارم من
تو را روی چشمام می ذارم من
ای گل مریم، ای گل مریم
من و گل لاله، غٌصه ها داریم
از خون دلهامون، قصّه ها داریم
کجایی تا غم ما را ببینی
تو چرا نمی خوای با ما بشینی
ترانه:
کبوتر بچه بودم، تو دست غمها موندم
از بچگی یادمه
غریب و تنها بود
یه روزی مادرم رفت
آب و دونه بیاره
بیچاره اون غریبه، رفت و دیگه نیومد
آواره ام، آواره ام، سرگردونم
کبوتر بچه ای، بی آشیونم
4- « مجید فرهنگ »:
فقط دو تا کاست داشت که از بخت بد با طوفان انقلاب روبرو شد و دیگه نتونست چیزی تولید کنه.
ترانه:
چه خوبه هر صبح و شب
روی خوش تو، دیدن
کلام عشق و مستی
از دو لبت، شنیدن
منا به مهمونی چشم سیاهت ببر
از تو به یک اشاره
از من به سر دویدن
تو شاه دخترونی، چه خوب و مهربونی
چی میشه تا قیامت
کنار من بمونی
ترانه:
آتیش می ذارم روی دستم
عاشق نشم تا زنده هستم
بازم دوباره، با یک اشاره
میای؛ ولی اومدنت فایده نداره
5- « ابراهیم آشتیانی »:
کمتر کسانی او را می شناسند. ولی من یه ترانه ازش در حافظه ام مونده:
من، این ور، جوی
تو، اونور، جوی
من، زشت و بدم
تو، خوب و نازی
پس بگیر از من
دلی که دادی
ببر جایی که می دونی شادی
من نمی تونم با تو بمونم
چون از سر من، خیلی زیادی
ترانه:
... کلبه ما، صفا داره، این دل ما، وفا داره
آخه عزیزم، چی میشه، یه شب، هزار شب نمیشه
نه فقط کاخ بزرگان، جلایی داره
کلبه ی ما فقرا نیز، صفایی داره
6- « مانده » :
متاسفانه چندان یادی از ترانه هایش در حافظه ام نمونده. فقط می دونم که با ترانه « پل دزفول » معروف بود.
سر پل دزفول، یارم منتظر ...
7- « یاسین »:
این نیز خواننده ای از بندر بود و آهنگهای بسیار شاد بندری می خوند. بهترین بود در واقع. ولی من، متاسفانه سوای نامش، هیچ ترانه ای از او را به یاد نمی آورم با اینکه دو سه تا کاست ازش داشتم.
8- « حسین فرجی »:
فرجی را با آهنگهای لری می شناسند. ولی وی یه کاست ترانه های فارسی ، قبل از انقلاب در آورد که خیلی عالی بود. از جمله ترانه هایش« جعفر نی زن » بود. در اون کاست یه ترانه ای بود که واقعا دلچسب بود:
عاشق نشو که عاشقی دست به سر می کنه
شب تا سحر تو کوچه ها، آواره ات می کنه
9- « پیمان » :
پیمان از خواننده های تبریزی بود. صدایش خوش بود. یه ترانه ی معروفی داشت که بعدها نمی دونم کدام خواننده ی کوچه و بازار آن را به فارسی خوانده و خیلی هم زیبا خوانده بود. ترانه اینه. البته آذریش و بعدش هم فارسیش.
قیزیل گولوم. نه سلوب سان
بولود کیمی سن دولوب سان
هچ گور مدی
بو آیان دا
.......
قیزیل گولومه رنگ نیه سارالدی
جواز از لکی رنگ نیه داکالدی
آغلاما، سن، آغلاما
داغلاما، سن، داغلاما...
فارسیش:
گل سرخ
نارنینم
تو را
پژمرده می بینم
خیلی حرفا با تو دارم
من می خوام با تو بشینم
تو عزیزی، خیلی خوبی
همیشه با من، یه رنگی
غم گرفته، چشمای تو
می دونم تو با دل خود
می جنگی می جنگی
گل سرخ من رنگ خودش را باخته
رندگیمونو، به روز سیاه انداخته
نه با من، حرف میزنه
نه میگه، دردش چیه
گمونم، عاشق شده
بگه عاشقش کیه
خیلی من، غمگینم
با چشام می بینم
داره از دست می ره
خوب نازنینم، خوب نازنینم
شنیدن این ترانه ها، دیگه اون حال و هواهای گذشته را ایحاد نمی کنه؛ زیرا اون فضاها نیست. اون آدما نیستند. اون نوازندگان نیستند. اون صمیمیّتها نیست. اون کوچه و بازار نیست. اون عشقها و تب کردنها نیست. اون دلدادگیها نیست. اون بی قراریها نیست. اون دلتنیگها نیست. اون صدها و هزارها اسرار ریز و درشت عاشقیها نیست که نیست. اون چشمای شهلا و میگون و گیسوان افشان نیست. اون نجابتها و شرمها و لب گزشها نیست. اون معرفتها و شعورها و گذشتها نیست. اون رادمردیها و پهلوانیها و جوانمردیها نیست. حتّا دوست داشتنها و عشقها و ترانه ها، این روزا، تو خالی شده اند دیگه. هیچکس از حسرتها و هجرانها و دلخفتگیها نمی خونه. همه چیز به قوّه ی شمشیر الهی / فقاهتی به ریا و تظاهر و زهد نمایی و دروغ و دروغ و دلاریسم و خونریزی و جانستانی تبدیل شده است و حاکمیّت تمام و کمال الهی به قوّه ی گیوتین ولی فقیه در معیّت سرداران کونپتی!، برقراره برقرار ! به جای شوهای « رنگارنگ و پنجره ها و میخک نقره ای »، شوهای اعدام و سنگسار و شلاق زدن و امر و نهی و دشنه بر فرق سر کوبیدن و امثالهم داریم. دیگه نور علا نور در سرزمین گل و بلبل برقراره!.
من هر وقت بحث از این روزگاران خاطره ای میشه، بلافاصله یاد فیلمی با بازیگری « جین کلی » می افتم. متاسفانه نام فیلم را فراموش کرده ام؛ ولی داستان فیلم را می دونم. بگرد و نام فیلم را پیدا کن اگه حوصله داری. محور فیلم، حول و حوش سه سرباز می چرخه که در جنگ جهانی دوم، همقطار و رفیق یکدیگه بودند. اینها هر آخر هفته که میشد به یه باری می اومدند و میخوارگی و سر به سر صاحب کافه گذاشتن. میزنه و جنگ، تموم میشه و اینا باید برگردند به سر خونه و کاشانه خودشون. این سه نفر رفیق با هم قرار می ذارند که ده سال دیگه در همین تاریخ به همین کافه بیایند و دوباره ببینند چه تجربیاتی داشته اند و غیره و ذالک. برا اینکه یادشون نره روز موعود، هر سه می آیند و پشت چهار تا یه دلاری، تاریخ ده سال دیگه را با روز و ساعتش می نویسند و یه دونه از تک دلاریها را بالای چراغی مخفی می کنند که بر سر، پیشخون بار شرابخوری آویزون می باشه. بعدش خدا حافظی می کنند و هر کسی می ره دنبال کار خودش. حدود سی دقیقه فیلم، صرف این میشه که تحولات زندگی تک، تک این سه رفیق را نشون بده. از هر فرمی که تصوّرش را بکنی. بعدش نشون می ده که آن سال موعود فرا رسیده و هر کدام از این سه رفیق بر حسب تصادف، آن یه دلاری را که تاریخ موعود بر آن ثبت شده بود، پیدا می کنند و می آیند به میعادگاه و بعد از یه مقدار خیره شدن به این طرف و آنطرف، همدیگه را پیدا می کنند و بعدش می شینند دور یه میز و هر کدام شروع میکنه از خاطرات ده سال گذشته خودش بگه. در حینی که هر کسی داستان زندگی خودش را داره، تعریف می کنه، دوربین بر روی چهره های آن دو نفر دیگه، زوم می کنه و نشون میده که در ذهن و قلب اونا چی می گذره. اینقدر این فیلم، جالب و دیدنی و گویاست و وصف حال تمام اونایی می باشه که به نوستالوژیهای جور واجور دچار می شوند و خبر ندارند که هر زمانه ای، لحظه های گریزنده ی خاصّ خودش را با تمام ویژگیهای خاصّ خودش داره و هرگز مکرّر نمیشه که نمیشه. خلاصه این داستان را آوردم تا بدونی که با هر یاد آوری و یاد به خیر گفتنی، واقعیّت فلاکت بار ایرانزمین در سیطره گیوتین الهی فقها، هرگز و هرگز چاره ساز نخواهد شد که نخواهد شد؛ مگه اینکه « انسانهایی نو با ایده هایی نو و دلاوریهای پهلوانی » به کارزار رو بیاورند و زمانه ای دیگر سان را بیافرینند و طرحی دگر اندازند. دلشاد و خوشکام باشی و روزگارت، سرشار از خوشگواریهای مهر باد !
تاریخ نگارش: سیزدهم ماه مارس سال 2008 میلادی
خاکستر خاطره ها
{ بوالعجب! مجموعه ها از کف، به حسرت داده ام ..... حاصل عُمر گرامی را به غارت داده ام ( صائب تبریزی ) }
.... زمانه، دگر شده است و من نیز، دیگر سان شده ام. امروزه روز که در استیلای حاکمیّت ضحّاکان خونریز و رسولان نفرت و کینه توزی، معنای موسیقی و شادمانی و خوشی و دل آرایی به تبعیدگاههای نمیدانم کجا رانده شده اند، یاد از آنهمه شوخکاریهای دلبند دوران جواندلی و خوشمستیهای رویایی، گوارا باد!. بسیاری از مسایل بشری را وقتی پای بررسی و بازشکافی و اندیشیدن در باره ی چند - و – چونشون باشه، موافقم که نشانه گذاری و اتیکیت بندی شوند بدون آنکه انسان بخواهد بخشهایی را فدای بخشهای دیگه کنه یا از اعتبار بخشهایی بکاهه و بر غلظت بخشهایی دیگه بیفزایه. موسیقی ایرانی را من دوست دارم در ابعاد مختلف « واقعیّت رنگین کمانی ایرانزمین؛ نه واقعیّت یکدست سیاهپوش در سیطره ی ضحّاکیان فقاهتی ». با موسیقی های سرزمینم، دلشاد زیستم و خوش بودم حتّا در بستر غمگین ترین ترانه های مردم سرزمینم. این حرفهایی که می نویسم فقط جنبه ی اختلاط و گپ داره و خاطره گویی. « ارزشگذارنده » نیستند و دلمم نمی خواد در باره ی چیزهایی بحث و بگو مگو داشته باشم که اصلا جنگ و جدال داشتن بر سر آنها، وقت تلف کردنه و بس.
ترانه های ایرانی و آوازهای محلّی را در آن ابعاد مختلفی که شخصا از آنها تجربیّات فردی داشته ام با رجوع به حافظه ام و تلاش برای یاد آوری آن فضاها در باره شان چند کلامی می نویسم. فقط دریغ من از اینه که بسیاری از نامهای خواننده گان در اون پستوهای حافظه ام، گم و گور شده اند و هر چقدر با خودم کلنجار می روم، یادم نمیاد اسمشون. حیف!. یا اینکه از ترانه ها فقط گوشه هایی ازشون در حافظه ام مونده اند. بسیاری از ترانه ها و خواننده گانی که می شناختم یا نوارهایشان را گوش کرده بودم، می توان در « تارنمای ایرانیان / بخش موزیک » یا در گوشه و کنار وبلاگها و سایتهای موسیقی، ردّ پایی از اونا را پیدا کرد. ولی اینکه مجموعه ی کاملی از آنها را بتوان در جایی پیدا کرد و خرید یا گوش کرد، راستش چندان اطّّلاعی از چنان جاها ندارم. بنابر این فقط آنچه را به یاد دارم بر زبان می آورم، شاید اونایی که این یادآوریها را بخوانند، خودشان نوارهایشان را داشته باشند یا دست کم، نام خوانندگان را به یاد آورند. من فقط از حافظه ام کمک می گیرم و بالطّبع ممکنه که خطا نیز بکنم. بعضیها را همه ترانه هاشون را دوست دارم. اون تولیداتی که بعد از انقلاب در گوشه و کنار جهان، از بعضی از اینا تولید و پخش شد، منهای تک و توکی استثناء چندان به دل من نمی چسنبد. نسل خواننده های بعد از انقلاب را؛ بویژه لس آنجلسی را که بریز دور. انکار نمی کنم که تک و توکی ترانه ها را میشه از لابلای اونهمه خروار خروار آشغالخونیهای اعصاب خرد کن لس آنجلسی پیدا کرد. در ایران، جوونا، صدای بهتر و دلچسبتری دارند از بیرونیها. مثلا این ورژن تازه ی « دعوت » را که معین خونده بود، این آقای « مهدی زکی زاده »، خیلی زیباتر خونده به نظر من. اصل شعر و آهنگ، کُردیه. شاعرش نیز « روحی سو » بوده. در بین خوانندگان برونمرز و درونمرز، میشه صداهای خوب پیدا کرد؛ ولی کی حوصله و وقت برای بیختن داره این روزا. در هر صورت اینم قصّه ی من از آهنگهای مردم سرزمینم و شادخوانیهای ماندگار و جاودانه.
اینان، نامهایی هستند که من با بسیاری از آهنگها و ترانه ها و خوشآوازهای آنان، واقعا خوشدل زیستم و دلشاد خندیدم یا گاه گداری، غمگنانه گریستم:
ایرج مهدیان / عبّاس قادری / جواد یساری/ نجفی و گیتا / آزیتا / فرشید / مجید فرهنگ / قاسم جبلی / داوود مقامی / تاجیک / حسن شجاعی / روحپرور / فیروزه / ساسان / ملوک ضرابی / آغاسی / جمال وفایی / امیر رسایی / مهوش / مازیار / علی نظری / جاویدان / معین / روح انگیز / سوسن / ابراهیم آشتیانی / شهپر / علی صادقی / اکبر گلپایگانی / هایده / مهستی / ایرج / عهدیه / الهه / سیمین غانم / کوروس سرهنگ زاده / هنگامه اخوان / شهاب جزایری / حمیرا / عبدالوهاب شهیدی / نادر گلچین / بنان / دلکش / خوانساری / پروین / قمرالملوک وزیری / پوران / زند وکیل / مهر پویا / شهلا سرشار / گلوریا روحانی / صمد عقاب / مانده / یاسین / حسین فرجی / پیمان / ناصر رزّازی / سیما بینا / گلنار دهقان / حسن زیرک / ویگن / عارف / فریدون فروغی / فرهاد / داریوش / فرزین / افشین / گوگوش / راشین / هوشمند عقیلی / منوچهر سخایی / ستّار / رامش / مرجان / جهانبخش پازوکی / محمّد حیدری / حسن شماعی زاده / چشم آذر / بابک بیات / انوشیروان روحانی / حسین قوامی / بیژن ترقی / تورج نگهبان / هما میر افشار / عماد رام / فرزین / گیتی / ناصر مسعودی / اسفندیار منفرد زاده / جواد معروفی / مارتیک / نلی / نسرین / سُلی / پرویز یاحقّی / اسدالله ملک / همایون خرّم / حسین تهرانی / ناصر / شهاب جزایری / طاهر زاده / و خیلیهای دیگه که یادم رفته یا از قلم افتادند. البته من، تولیدات تمام اینها را تا قبل از انقلاب نکبتی / متعفّنی، منظور نظرمه. نه همه ی ترانه هاشون. بعضیها را تمام ترانه هاشون را دوست دارم مثل گلپا. بگذریم که حدیث غمه به جان عزیزت. بگذریم ای مهربان. بگذریم.
1- « ایرج مهدیان » را دوست دارم. از نُه سالگی به آوازش، خو گرفته بودم. اوایل خوانندگیش، دشتستانی بسیار دلچسبی می خوند. من صفحه های گرامافونی اش را روزها گوش می کردم و خیلی از صدایش خوشم میومد. یه بار در یکی از شوهایی که داشت، رفتم بغلش کردم و چند تا ماچ حسابی و آبدار از گونه هاش چیدم. دوستش دارم برا اون ترانه های زیبا و ماندگاری که خوند و آن حُزن حسرت آلودی که در آوازش هست.
ترانه ی « فانوس »:
همه شب، من، در دل بندر ، دیده به راهم، تا که تو باز آیی
میشینم من، بر لب دریا، یکّه و تنها، با دل دیوونه
به خدا دیوانه منم، عاشقی، آواره منم، که سیه گشته روزگارم....
ترانه:
ای آسمون کبود، مگه من، چه بد کردم ...
ترانه:
هر دلی بینی، یاری داری، دل من، چی داره
مروارید غلتونم، نور چشای گریونم،
والله همه شاهدند،
بی تو، چه سر گردونم
ترانه:
توی شهر ما، یه پری خوشگله بود که از غم آدما ..... ( من خیلی خیلی این ترانه را دوست دارم؛ زیرا تجربه اش را داشته ام و زنانی بسان پری خوشگله را می شناخته ام که سیمرغمنش بوده اند و زیسته اند و شاید هنوز در گوشه و کنار میهن بتوان چنان پری خوشگلایی را پیدا کرد. شاید!. )
ترانه:
دوباره رنگ آسمون پریده، دلم از سینه، چون کفتر رمیده
غروبم چون پرستوهای غمگین، به روی بوم خونه پر کشیده
دیگه مثل همیشه، چرا پیداش نمیشه، به دنیا بد گمونم.
دلم رنگ غروبه، وفاداری دروغه
می دونم آی میدونم
ترانه:
حالا که مرده وفا، سرده تنم
می زنم، کاسه ی دل را می شکنم
همسرایان: بشکن!، بشکن بشکنه! بشکن!
2- « عبّاس قادری »:
قادری را معمولا با ترانه ی « سقّاخونه » می شناسند. ولی من از عبّاس، خیلی ترانه ها و خاطره ها دارم. یه عکس بسیار خوبی نیز در کنار همدیگه ازش دارم که توی اطاقم آویزون کردمش. انسان خاکی و با معرفتیه. نود و نه درصد خوانندگان کوچه و بازار، چه زن، چه مرد، واقعا مردمی و دوست داشتنی و صمیمی و آدمای سالمی بودند.
ترانه ی میخونه:
میخونه، ای خونه ی امید، ای محرم اسرار دل من
چه با هم می سازیم، من و ساقی و باده
خدا جز مهر او به من هیچی نداده
وقتی می گریزم از غم او
میخونه، پناهگاه منی تو
ترانه: ( البته آهنگش عربی بود. )
چشماتا خوب وا کن دل معصوم؛ دنیا همش رنگه
توی خم هر کوچه که هستیم، پیش پامون سنگه
تا جوونی تو این زمونه؛ هر کسی با تو مهربونه
وقتی اومد خزون پیری، کی می گیره از تو نشونه
ترانه:
یه روز که داشتم تو کوچه می رفتم،
به زیر لب، دلی دلی می گفتم
چشام به یک دختر نازی افتاد
از نگهش دلم به بازی افتاد
پرسیدم ای دختره یارم میشی
ستاره شبهای تارم میشی
ترانه:
وقتی می بینم تو را، ناگهون، دلم می لرزه
گوشه ی چشم سیات بر همه، دنیا می ارزه
منا گریون نکنی گلندام، دلمو خون نکنی گلندام
3- « فرشید »:
فقط یه کاست داشت که خیلی عالی بود و اونم استعدادش رفت بالای دار چرثقیل انقلاب.
ترانه:
گل مریمو دوست دارم همیشه
تو دست هر کسی پیدا نمیشه
سالی یه بار اونا از دور می بینم
پشت گلخونه منتظر می شنیم
ای گل مریم، دوست دارم من
تو را روی چشمام می ذارم من
ای گل مریم، ای گل مریم
من و گل لاله، غٌصه ها داریم
از خون دلهامون، قصّه ها داریم
کجایی تا غم ما را ببینی
تو چرا نمی خوای با ما بشینی
ترانه:
کبوتر بچه بودم، تو دست غمها موندم
از بچگی یادمه
غریب و تنها بود
یه روزی مادرم رفت
آب و دونه بیاره
بیچاره اون غریبه، رفت و دیگه نیومد
آواره ام، آواره ام، سرگردونم
کبوتر بچه ای، بی آشیونم
4- « مجید فرهنگ »:
فقط دو تا کاست داشت که از بخت بد با طوفان انقلاب روبرو شد و دیگه نتونست چیزی تولید کنه.
ترانه:
چه خوبه هر صبح و شب
روی خوش تو، دیدن
کلام عشق و مستی
از دو لبت، شنیدن
منا به مهمونی چشم سیاهت ببر
از تو به یک اشاره
از من به سر دویدن
تو شاه دخترونی، چه خوب و مهربونی
چی میشه تا قیامت
کنار من بمونی
ترانه:
آتیش می ذارم روی دستم
عاشق نشم تا زنده هستم
بازم دوباره، با یک اشاره
میای؛ ولی اومدنت فایده نداره
5- « ابراهیم آشتیانی »:
کمتر کسانی او را می شناسند. ولی من یه ترانه ازش در حافظه ام مونده:
من، این ور، جوی
تو، اونور، جوی
من، زشت و بدم
تو، خوب و نازی
پس بگیر از من
دلی که دادی
ببر جایی که می دونی شادی
من نمی تونم با تو بمونم
چون از سر من، خیلی زیادی
ترانه:
... کلبه ما، صفا داره، این دل ما، وفا داره
آخه عزیزم، چی میشه، یه شب، هزار شب نمیشه
نه فقط کاخ بزرگان، جلایی داره
کلبه ی ما فقرا نیز، صفایی داره
6- « مانده » :
متاسفانه چندان یادی از ترانه هایش در حافظه ام نمونده. فقط می دونم که با ترانه « پل دزفول » معروف بود.
سر پل دزفول، یارم منتظر ...
7- « یاسین »:
این نیز خواننده ای از بندر بود و آهنگهای بسیار شاد بندری می خوند. بهترین بود در واقع. ولی من، متاسفانه سوای نامش، هیچ ترانه ای از او را به یاد نمی آورم با اینکه دو سه تا کاست ازش داشتم.
8- « حسین فرجی »:
فرجی را با آهنگهای لری می شناسند. ولی وی یه کاست ترانه های فارسی ، قبل از انقلاب در آورد که خیلی عالی بود. از جمله ترانه هایش« جعفر نی زن » بود. در اون کاست یه ترانه ای بود که واقعا دلچسب بود:
عاشق نشو که عاشقی دست به سر می کنه
شب تا سحر تو کوچه ها، آواره ات می کنه
9- « پیمان » :
پیمان از خواننده های تبریزی بود. صدایش خوش بود. یه ترانه ی معروفی داشت که بعدها نمی دونم کدام خواننده ی کوچه و بازار آن را به فارسی خوانده و خیلی هم زیبا خوانده بود. ترانه اینه. البته آذریش و بعدش هم فارسیش.
قیزیل گولوم. نه سلوب سان
بولود کیمی سن دولوب سان
هچ گور مدی
بو آیان دا
.......
قیزیل گولومه رنگ نیه سارالدی
جواز از لکی رنگ نیه داکالدی
آغلاما، سن، آغلاما
داغلاما، سن، داغلاما...
فارسیش:
گل سرخ
نارنینم
تو را
پژمرده می بینم
خیلی حرفا با تو دارم
من می خوام با تو بشینم
تو عزیزی، خیلی خوبی
همیشه با من، یه رنگی
غم گرفته، چشمای تو
می دونم تو با دل خود
می جنگی می جنگی
گل سرخ من رنگ خودش را باخته
رندگیمونو، به روز سیاه انداخته
نه با من، حرف میزنه
نه میگه، دردش چیه
گمونم، عاشق شده
بگه عاشقش کیه
خیلی من، غمگینم
با چشام می بینم
داره از دست می ره
خوب نازنینم، خوب نازنینم
شنیدن این ترانه ها، دیگه اون حال و هواهای گذشته را ایحاد نمی کنه؛ زیرا اون فضاها نیست. اون آدما نیستند. اون نوازندگان نیستند. اون صمیمیّتها نیست. اون کوچه و بازار نیست. اون عشقها و تب کردنها نیست. اون دلدادگیها نیست. اون بی قراریها نیست. اون دلتنیگها نیست. اون صدها و هزارها اسرار ریز و درشت عاشقیها نیست که نیست. اون چشمای شهلا و میگون و گیسوان افشان نیست. اون نجابتها و شرمها و لب گزشها نیست. اون معرفتها و شعورها و گذشتها نیست. اون رادمردیها و پهلوانیها و جوانمردیها نیست. حتّا دوست داشتنها و عشقها و ترانه ها، این روزا، تو خالی شده اند دیگه. هیچکس از حسرتها و هجرانها و دلخفتگیها نمی خونه. همه چیز به قوّه ی شمشیر الهی / فقاهتی به ریا و تظاهر و زهد نمایی و دروغ و دروغ و دلاریسم و خونریزی و جانستانی تبدیل شده است و حاکمیّت تمام و کمال الهی به قوّه ی گیوتین ولی فقیه در معیّت سرداران کونپتی!، برقراره برقرار ! به جای شوهای « رنگارنگ و پنجره ها و میخک نقره ای »، شوهای اعدام و سنگسار و شلاق زدن و امر و نهی و دشنه بر فرق سر کوبیدن و امثالهم داریم. دیگه نور علا نور در سرزمین گل و بلبل برقراره!.
من هر وقت بحث از این روزگاران خاطره ای میشه، بلافاصله یاد فیلمی با بازیگری « جین کلی » می افتم. متاسفانه نام فیلم را فراموش کرده ام؛ ولی داستان فیلم را می دونم. بگرد و نام فیلم را پیدا کن اگه حوصله داری. محور فیلم، حول و حوش سه سرباز می چرخه که در جنگ جهانی دوم، همقطار و رفیق یکدیگه بودند. اینها هر آخر هفته که میشد به یه باری می اومدند و میخوارگی و سر به سر صاحب کافه گذاشتن. میزنه و جنگ، تموم میشه و اینا باید برگردند به سر خونه و کاشانه خودشون. این سه نفر رفیق با هم قرار می ذارند که ده سال دیگه در همین تاریخ به همین کافه بیایند و دوباره ببینند چه تجربیاتی داشته اند و غیره و ذالک. برا اینکه یادشون نره روز موعود، هر سه می آیند و پشت چهار تا یه دلاری، تاریخ ده سال دیگه را با روز و ساعتش می نویسند و یه دونه از تک دلاریها را بالای چراغی مخفی می کنند که بر سر، پیشخون بار شرابخوری آویزون می باشه. بعدش خدا حافظی می کنند و هر کسی می ره دنبال کار خودش. حدود سی دقیقه فیلم، صرف این میشه که تحولات زندگی تک، تک این سه رفیق را نشون بده. از هر فرمی که تصوّرش را بکنی. بعدش نشون می ده که آن سال موعود فرا رسیده و هر کدام از این سه رفیق بر حسب تصادف، آن یه دلاری را که تاریخ موعود بر آن ثبت شده بود، پیدا می کنند و می آیند به میعادگاه و بعد از یه مقدار خیره شدن به این طرف و آنطرف، همدیگه را پیدا می کنند و بعدش می شینند دور یه میز و هر کدام شروع میکنه از خاطرات ده سال گذشته خودش بگه. در حینی که هر کسی داستان زندگی خودش را داره، تعریف می کنه، دوربین بر روی چهره های آن دو نفر دیگه، زوم می کنه و نشون میده که در ذهن و قلب اونا چی می گذره. اینقدر این فیلم، جالب و دیدنی و گویاست و وصف حال تمام اونایی می باشه که به نوستالوژیهای جور واجور دچار می شوند و خبر ندارند که هر زمانه ای، لحظه های گریزنده ی خاصّ خودش را با تمام ویژگیهای خاصّ خودش داره و هرگز مکرّر نمیشه که نمیشه. خلاصه این داستان را آوردم تا بدونی که با هر یاد آوری و یاد به خیر گفتنی، واقعیّت فلاکت بار ایرانزمین در سیطره گیوتین الهی فقها، هرگز و هرگز چاره ساز نخواهد شد که نخواهد شد؛ مگه اینکه « انسانهایی نو با ایده هایی نو و دلاوریهای پهلوانی » به کارزار رو بیاورند و زمانه ای دیگر سان را بیافرینند و طرحی دگر اندازند. دلشاد و خوشکام باشی و روزگارت، سرشار از خوشگواریهای مهر باد !