(1)
«مهاجرت»
پدیده
ی غریبی است.
هم
خفته ترین و سرکوب شده ترین احساسها و
تواناییهای مثبت انسان را فعال میکند
و هم ویران گر ترین و خبث آلودترین نیروهای
بشر را به کار می اندازد.
در
مورد ظهور داعش نیز اگرچه علتها بسیارند
و صحبتها پرشمار اما نمیتوان نقش
مهاجرت را نادیده گرفت.
به
ویژه وقتی آمارها نشان میدهد شمار زیادی
از افراد این گروه از اروپا، آمریکا،
استرالیا و به اصطلاح غرب فرهنگی عازم
عضویت در داعش شدند.
برخی
از آنان فرزندان مهاجران آفریقایی و عربی
هستند که سی چهل سال پیش به امید زندگی
بهتر راهی اروپا شده اند و در آن کشورها
یا تمام و کمال از سوی جامعه پذیرفته نشده
یا پذیرفته شده اند و نتوانسته اند خود
را با معیارهای جامعه سازگار کنند.
بی
ارتباطی با سنت ِ وطن جدید، آنان را به
دشمنان آن سرزمین ها بدل کرده است.
این
نشان میدهد که معضل بی وطنی با در دست
داشتن یک برگه ی شهروندی حل نمی شود.
اگر
به تاریخ نگاه کنیم متوجه میشویم ظهور
مافیا هم با مهاجرت ایتالیایی ها به آمریکا
نسبت مستقیم دارد.
همچنین
ایجاد گروههای تبه کار چینی و تشکیل
محله های چینی در آمریکا از مهاجرت
مردمان چین به ینگه دنیا نشأت گرفت.
اغلب
ایرانیان با مهاجرت به غرب بیشتر به دنبال
پیشرفت و سربلندی بودند و به اصطلاح
کوشیدند تواناییهای مثبت خود را بیدار
و احیا کنند اما در کوچ به شرق بدشان نیامد
مثلاً در ژاپن گنگ های قاچاق و تبه کاری
تشکیل دهند.
(2)
سالها
پیش پیرزنی برایم تعریف کرد که دیدن فیلم
«پرستوها
به لانه باز می گردند»
(ساخته
ی مجید محسنی)
او
را دگرگون کرده و زندگیاش را تغییر داده
است.
اگر
حافظه یاری کند فیلم درباره ی مرد جوانی
است که به اروپا مهاجرت میکند تا پزشکی
بخواند.
پدر
از او میخواهد پس از اتمام تحصیلاتش به
میهن بازگردد.
جوان
بارها خواسته ی پدر را رد میکند تا اینکه
پدر مشتی از خاک وطن را برای او میفرستد
و پرستوی مهاجر را به لانه بازمی گرداند.
یاد
مجید محسنی گرامی، اما بازگشت مهاجران
به موطن همیشه هم آنقدر که او تصویر کرده
رمانتیک و شاعرانه نیست؛ گاهی به جای
پرستوها، کروکودیل ها به خانه بازمی
گردند!
سرانگشت