۱۳۸۸ مرداد ۲۳, جمعه

زندانی ِ سلول ِ بی شرمی

علی ِ لاريجانی : به بازداشت شده ها تجاوز ِ جنسی نشده است !

من رييس ِ مجلس و آقای ِ لاريجانی ام
مطلع از كُلّ و جزء عالم ِ تحتانی ام

مغرضان گويند در زندان تجاوز می شود
در شگفت از اين حديث و مطلب ِ بحرانی ام

من كه در سلول ِ بی شرمی اسيرم سالهاست
من كه در بند ِ دروغ و بزدلی زندانی ام

مقعدم را دست ماليدم ، گزارش خواستم
در تفحص بودم و بر مسند ِ ديوانی ام

مقعدم فرمود : در من عيب و ننگ و عار نيست
تازه باشد ، بنده عضو ِ كوچک ِ جسمانی ام

ليک تو روح ِ خودت را وقف ِ شيطان كرده ای
از تو دلگير و فگار و خون دل و توفانی ام

تو حقيقت را به پای ِ ظالمان كردی هلاک
حال از آماس و زخم و پارگی ترسانی ام ؟!

تو مدام از پای بوس ِ رهبرت دم می زنی
بنده فارغ از ولیّ و حضرت ِ سلطانی ام

وصل ِ قدرت آنچنانت ديده ی ِ حق بين بدوخت
كز نگاهت مستتر شد وصله ی ِ پنهانی ام

كاش از آزادگی و از شرف دم می زدی !
كاش می گفتی كجا شد پايه ی ِ انسانی ام !


سرانگشت

۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

جنون ِ منجی طلبی

اين روزها اخبار از شكنجه های ِ شنيع و وحشتناک در بازداشتگاه های ِ ايران حكايت دارد . ضرب و جرح ِ كشنده ، تجاوز ِ جنسی ، شكنجه های ِ فجيع ِ روانی و جسمانی در ايران بيداد می كند و پياپی قربانی می گيرد . نمونه ی ِ كهريزک ، منحصر به فرد نيست و متاسفانه كثيف ترين نمونه هم نيست . خبردار شدم فقط در بازداشتگاه های ِ لرستان و به ويژه بروجرد به ده ها زن و مرد تجاوز كرده اند . آنها را تا سر حد ِ مرگ كتک زده اند و ناخن هايشان را كشيده اند . در دهانشان مدفوع كرده اند ، به طوری كه اعضای ِ داخلی ِ آنها چرک كرده و حالا مجبور شده اند تعدادی از بازداشتی های ِ رو به مرگ را به تهران بياورند و در بيمارستان ِ اميرالمومنين بستری كنند .

با كنار ِ هم نهادن ِ اخبار ِ پشت ِ صحنه و جلوی ِ پرده در می يابيم كه اين روزها در ايران دار و دسته ی ِ مصباح ِ يزدی و انجمن ِ حجتيه قدرت را به دست گرفتند و مصمم اند كه فقيهان ِ سنتی را از دايره ی ِ قدرت بيرون كنند . روندی كه از آغاز ِ حكومت ِ ا.ن (احمدی نژاد) آغاز شده بود ، امروز به اوج ِ خود رسيده است . آری ، انجمن ِ حجتيه كه سی سال ِ پيش با تشر ِ خمينی به حاشيه ی ِ سياست رانده شده بود ، چندی ست به متن ِ قدرت آمده و در حال ِ رقم زدن ِ فصل ِ تازه ای از جنايت و خباثت در تاريخ ِ حكومت ِ اسلامی است . وقتی بدانيم كه اساس ِ تفكر ِ حجتيه بر مبنای ِ جنون ِ منجی طلبی استوار است و شرط ِ ظهور ِ منجی آن است كه ظلم و فساد عالم را پُر كند ، فجايع ِ هولناک ِ اخير برايمان معنای ِ ديگری می يابد . در واقع "به انتظار ِ منجی نشستن " نطفه ی ِ آلوده ای است كه هزار و دويست سال در زهدان ِ شيعه ی ِ مظلوم نما پرورش يافته و در انديشه ی ِ پيروان ِ حجتيه به اوج ِ وهم و توحش رسيده است . آنان معتقدند برای ِ تحقق ِ ظهور ِ امام ِ زمان نبايد بی كار نشست . بايد از كينه ی ِ مردم ِ عادی كه مُشتی فاسد ِ سست ايمان هستند و با غفلت ِ خود معجزه ی ِ ظهور را به تاخير می اندازند انبار ِ سينه را انباشت و بر آنان تاختن آورد . بايد بی وقفه بر ميزان ِ ظلم و فساد در جهان افزود تا مقدمه ی ِ ظهور ِ حجت فراهم شود . موجود ِ موهومی كه قرار است جهان را پر از عدل و داد كند در حاليكه پس از كشتاری بی سابقه و سراسری از كافران گرفته تا منافقان و سنی ها ، موج ِ خون به ركاب ِ اسبش می رسد !
با توجه به ِ اين عقده ی ِ تاريخی و البته عطش ِ قدرت طلبی است كه درنده خويی ِ دولت ِ ا.ن ادراک می شود . دريافته می شود كه چرا رحيم مشايی (از شيفتگان و پردازشگران ِ نظريه ی ِ ظهور ِ منجی) در قدرت می ماند ، مجتبا خامنه ای از شاگردی ِ مصباح ِ يزدی به كودتا می پيوندد و ا.ن از گرمسار تا جمكران اتوبان ِ هشت بانده می سازد . ... و بدين ترتيب در آغاز ِ قرن ِ بيست و يكم ، دملی چركين و هزار و دويست ساله در صجنه ی ِ سياست ِ ايران می تركد و امام ِ زمان روزی هزار بار در قامت ِ جنايت ، رذالت و كثافت ظهور می كند .


سرانگشت

۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه

جفنگ

در اين روزهای ِ ملتهب كه نفس های ِ حكومت ِ كثيف ِ اسلامی به شماره افتاده ، دولتی ها يكريز اخبار ِ مفتضح ، دروغ ، جفنگ و خنده آور منتشر می كنند ؛ به طوری كه هجويه نويس ها پيش ِ پايشان لنگ می اندازند . يكی از مسخره ترين خبرها حاكی از آن است كه 26خرداد ، برادر ِ زهرا رهنورد به نام ِ شاپور ِ كاظمی كه تابعيت ِ دوگانه ی ِ ايرانی ـ آمريكايی دارد به همراه معشوقه اش كه او هم عضو ِ مجاهدين و هشت سال زندانی ِ جمهوری ِ اسلامی‌بوده در حال ِ آتش زدن ِ هفت دستگاه موتورسيكلت دستگير شده اند !! همچنين از بازرسی ِ خانه ی ِ تيمی ِ آنها هم مشروبات ِ الكلی پيدا شده . وقتی خبر اينهمه مسخره است ، تفسيرش هم لابد چنين مضحكه ای است :


روز ِ بعد از به اصطلاح انتخابات / دينگ دينگ
زنگ ِ آپارتمان ِ شاپور ، برادر ِ زهرا رهنورد به صدا در می آيد . شاپورخان در را باز می كند . معشوقه اش پشت ِ در است .

معشوقه : اِوا ... شاپور جون هنوز لالا داری عشق ِ من ؟
شاپور : (خميازه می كشد) هنوز روز و شبم لس آنجلسيه ... راستی ! انتخابات چی شد ؟ داماد ِ ما كه برنده نشد ؟!
معشوقه : (تو می آيد ) نه بابا ... احمدی نژاد با 24 مليون رای شكستش داد !!
شاپور از خوشحالی جيغ می كشد و دور ِ اتاق می دود . ورجه ـ وورجه می كند و تكه هايی از يک آهنگ ِ هيپ هاپ را به زبان ِ انگليسی می خواند. معشوقه به آرامی لبخند می زند و لُپ ِ شاپورخان را ماچ می كند .
معشوقه : آخرش نگفتی چرا اينقدر با موسوی لجی ؟!
شاپور : لجم ديگه !
معشوقه (با ناز ) بگو چرا ؟
شاپور : آخه آبجيم خيلی دوسش داره ، بهش حسوديم ميشه .
معشوقه : (ناراحت) وا ! خب منم تو رو خيلی دوس دارم عزيزم .
شاپور : آخه می دونی ! يه جوريه ! ... ولش كن
معشوقه : شهر شلوغه ... مردم ريختن تو خيابون !
شاپور : از خوشحاليه ! اونام مث ِ من می دونن احمدی نژاد قابل ِ حسادت نيس (دستانش را بلند می كند ) اُه مای گاد ، چاكرتم !
شاپور می رود سر ِ يخچال .
شاپور : بايد به خاطر ِ اين پيروزی وسط ِ ميدون ِ شهر شامپاين بخوريم .
معشوقه : نه عزيزم .... اينجا ايرانه ! آمريكا نيستیم كه .
شاپور : به هرحال من هوس كردم برم بيرون يه گيلاس بزنم .
معشوقه : منم باهات ميام .
شاپور : بريم دار آباد .
معشوقه : نه ، بريم اوين ، دركه . خوش آب و هوا تره .
شاپور : اونجا ما رو راه نمی دن ... (تاكيد می كند ) دار آباد !
معشوقه : (با همان اصرار) اوين !
شاپور : دار آباد !
معشوقه : اوين !
شاپور : دار آباد !
معشوقه : اوين !
شاپور : ( كلافه ) گفتم كه ... اونجا رامون نمی دن .
معشوقه : تو گرين كارت داری مثل ِ آب ِ خوردن ميبرنت اوين .
شاپور : تو رو چطور با خودم ببرم ؟ حالا چرا بين ِ اينهمه جا، عدل بند كردی به اوين ؟
معشوقه : آخه هشت سال اونجا بودم ، نمی دونی چه خاطرات ِ خوبی ازش دارم !
(سرش را با لذت ميان ِ دستان می گيرد) ... آآآه ... ياد ِ اون روزا بخير ! اون بازجويی ها ، اون نگهبان ها !
شاپور بطری های ِ مشروب را از يخچال بيرون می آورد و در سبد می گذارد .
شاپور : عوض ِ غرق شدن توی ِ نوستالژی بيا يه راهی پيدا كنيم كه جفتمونو باهم ببرن اوين . اونوقت اونجا به سلامتی ِ اين موفقيت ميشينيم دوتايی می می زنيم .
معشوقه و شاپور هردو ، چهار زانو مثل ِ ايكی يوسان روی ِ زمين می نشينند و در بحر ِ تفكر مستغرق می شوند . ناگهان چيزی در كله ی ِ شاپورخان جرقه می زند . بر می خيزد و نزديك ِ پنجره ی ِ آپارتمان می آيد . خيابان را نگاه می كند . مردم در خيابان شعار می دهند . ماموران به شدت آنها را كتک می زنند . شاپور هفت موتورسيكلت ِ پليس را می بيند كه پهلوی ِ هم پارک شده است .
شاپور : يافتم ! يافتم ! بريم بيرون موتور آتيش بزنيم
معشوقه : موتور آتيش بزنيم ؟!
شاپور : آره آره .... اينجوری يه راست می ريم اوين ، مجلس ِ باده گساری !
معشوقه اش از خوشحالی پر در می آورد . جلو می آيد و يک بوسه ی ِ آبدار از شاپور می گيرد .
شاپور و معشوقه ( دست در دست ِ هم و يكصدا ) : ... تو ... وان ... زيرو ... لتس گو !


سرانگشت

۱۳۸۸ مرداد ۷, چهارشنبه

دشمن ِ شخصی ، عرصه ی ِ عمومی

قهوه ای
خامنه ای آخرهای ِ عمر نكبت بارش خوب جوری به پيسی و بی حيثيتی افتاده . مستبدی كه عادت داشت حرف از دهنش درنيامده ، فرمانش را اجرا شده ببيند ، حالا هر سو می دود يک بيلاخ ِ گنده در كاسه اش می بيند . از يک طرف مردم توی ِ خيابان مرگ بر ديكتاتور و مرگ بر خامنه ای می گويند ، از طرف ِ ديگر در مورد ِ درستی ِ نتيجه ی ِ انتخابات هرچه می گويد ساعتی بعد موسوی و كروبی ضدش را می گويند و بالاخره آنكه حتا كودتاچی ِ چلغوز ِ خودش حرفش را نمی خواند و دستورش را با شش روز تاخير اجرا می كند؛ وقتی هم حكمش را اجرا می كند مشايی را در مقام ِ بالاتری نصب می كند !
خلاصه كه به قول ِ بچه های ِ محل : روزگار، قهوه ای زده به هيكل ِ خامنه ای !

ديوژن ِ پيتزاخور !
رفسنجانی در يكی از ديدارهای ِ جمعی اش گفته : " اينجانب بارها از رهبری ِ معظم شنيده ام كه فرمودند اينها كه به آسانی مردم را به زندان می برند اگر مثل ِ من و تو طعم ِ زندان را چشيده بودند چنين نمی كردند " .
اگر اين جمله را در روزنامه ی ِ اعتماد نمی خواندم ، فكر می كردم دارم به يک ديالوگ ِ هندی گوش می كنم . من نمی فهمم منظور ِ رفسنجانی از " اينها " چه كسانی هستند ؟ كی ها می توانستند در اين سی سال (منهای ِ چهار سال ِ آخر البته با ارفاق ) مردم را به زندان بيندازند ؟ كبله آقا و فضّه باجی يا سيدعلی گدا و آقاسی ؟! رفسنجانی طوری حرف می زند انگار تمام ِ اين سالها كنج ِ عزلت نشسته بوده و مثل ِ مرحوم ديوژن در خمره زندگی می كرده و دستش از كار ِ دنيا كوتاه بوده ! اصلاً به خصوص بعد از مرگ ِ خمينی چه چيزی از دايره ی ِ قدرت ِ گوينده و شنونده ی ِ اين جمله ی ِ پرسوز و گداز بيرون بوده است ؟ موسيو رفسنجانی ! مگر نه اين است كه اگر قدرت را به پيتزای ِ خانواده تشبيه كنيم ، نصفش را خامنه ای لمبانده و نيمش را جنابالو !؟ ... حالا شگفت زده از خوی و منش ِ "اينها"يی هستيد كه به آسانی مردم را زندان می برند ؟!
(ماهیه پرسيد : آب چيه ؟ گفتن : همين كه توشی !)

دشمن ِ شخصی ، عرصه ی ِ عمومی !
مادر ِ ندا آقاسلطان در ديدار با كروبی گفت : " می گويند (منظور كودتاچيان) ندا دشمن ِ شخصی داشته است . مگر ندا چه كاره بوده كه دشمن ِ شخصی داشته باشد ... "
خدمت ِ اين مادر ِ داغدار عرض كنم معلوم است كه ندا دشمن ِ شخصی داشته . مگر همه مثل ِ خامنه ای ، احمدی نژاد ، سعيد ِ مرتضوی و سيد احمد ِ خاتمی هستند كه دشمن ِ شخصی نداشته باشند و هرجا می روند روح ِ مردم شاد بشود ؟! (يا به عبارتی مردمان را شادروان كنند !) بی گمان ندا و ديگر هم ميهنان ِ او دشمن ِ شخصی دارند . دشمنی غدار ، مسلح و بی رحم به نام ِ حكومت ِ اسلامی .

حكايت ِ حال
يادم هست بعد از زلزله ی ‌بم تا يک ماه شب ها از ترس و اندوه نمی توانستم بخوابم . ساعت ها در رختخواب از اين پهلو به آن پهلو می شدم و به انسان هايی فكر می كردم كه ناگهان در خواب ِ ناز جمجمه هايشان خرد شد . به سقف ِ اتاقم نگاه می كردم و هر آن منتظر می بودم بر سرم فرود بيايد . هم می خواستم بخوابم و هم از خوابيدنم جلوگيری می كردم . با خودم فكر می كردم بين ِ من و آن شعله های ِ جان كه در بم فرو مردند چه فرقی وجود دارد ؟ آيا نمی شد كانون زلزله به جای ِ ارگ ِ بم ، اتاق ِ من باشد ؟ خلاصه پس از چند ساعت آشوب و عذاب سرانجام از شدت ِ خستگی بيهوش می شدم و خوابم می برد .

اكنون بعد از پنج ـ شش سال دوباره همان حالت به سراغم آمده . شب ها خوابم نمی‌برد و مدام به كشتگان ، شكنجه شدگان ، ناپديدان ، زندانيان و زخمی ها فكر می كنم . به اين كه در همين لحظه كه لااقل جسم ِ من در رختخواب افتاده (و نيز لحظه ای كه اين يادداشت را می نويسم و حتا لحظه ای كه شما آن را می خوانيد) بسياری زير ِ شكنجه ، تجاوز ، ظلم ، دشنام ، در سلول های ِ داغ ِ انفرادی و در بيغوله های ِ جلادان ِ حكومت ِ اسلامی اسير هستند و آن موقع است كه تمام ِ تنم تير می كشد و رختخوب حكم ِ شكنجه گاه را پيدا می كند .
خواب های ِ اين شب ها خواب نيستند . كابوس های ِ دردناكی اند كه پس از بيهوشی بر جان ِ آدمی هجوم می آورند .


سرانگشت

۱۳۸۸ مرداد ۶, سه‌شنبه

در ايران سوار هواپيما نشو

يكی از دوستان كه در فرودگاه ِ مهر آباد كاره ای است به من گفت : كارشناس ها احتمال ِ بالا می دهند سقوط ِ هواپيمای ِ مسافربری، نزديک ِ قزوين، به دليل ِ اضافه بار و اضافه وزن ِ هواپيما بوده باشد . به احتمال ِ زياد توپولفی كه عازم ِ ارمنستان بوده علاوه بر بار ِ مسافران ، چند تـُن بنزين ِ غير ِ مجاز هم با خود داشته . البته امنيتی ها به شدت مواظبند كه اين قضيه رو نشود .
پرسيدم چرا بنزين ؟ گفت : بنزين در ايران ارزان و در ارمنستان گران است . از مشاغل ِ برخی مقامات ِ حكومت، قاچاق ِ بنزين به اينگونه كشور ها است . متاسفانه ايرلاين های ِ كشور در تسخير ِ مافيای ِ قدرت است . عده ای فاسد كه سررشته ای از هوانوردی ندارند و جز منفعت و منفعت و منفعت به هيچ چيز فكر نمی كنند علی الخصوص به جان ِ انسان ها . از من می شنوی در ايران هيچ وقت سوار ِ هواپيما نشو !
گفتم : تا به حال خيال می كردم فقط خاک ِ ايران است كه بلاخيز و مصيبت بار است ، حالا می بينم آسمانش هم دست ِ كمی ندارد .


سرانگشت

۱۳۸۸ تیر ۱۵, دوشنبه

روز ِ شوهر ننه !

امروز را در ايران مشتی بی پدر و مادر ، روز ِ پدر نامگذاری كرده اند . می گويند در چنين روزی علی ابن ِ ابيطالب روی ِ خشت افتاده است . ای كاش خشت روی ِ او افتاده بود ! علی ، پدر ِ بی مانندی بود ! روزها مردها را می كشت (يا به كشتن می داد) و شب ها برای ِ كودكان ِ بی پدر مانده نان ِ جو سوغات می برد و بغل ِ ننه هايشان می خوابيد !
به قول ِ معروف : نه سرم را بشكن ، نه گردو توی ِ دامنم بريز !

اما از نگاه ِ انسان ِ ايرانی ، اگر علی را نماينده ی ِ تازيان ِ مسلمانی بدانيم كه دسته دسته ايرانيان را به مسلخ بردند و از خون شان آسياب چرخاندند ، اگر او را نماينده ی ِ وحشيان و سركوبگرانی بدانيم كه مردان ِ ايران را كشتند و كودكان و زنان را تصاحب كردند (همان كاری كه امروز اعقابشان با فرزندان ِ ايران می كنند ) می توان چنين روز ِ ميمونی را نه "روز ِ پدر" ، كه روز ِ " شوهر ننه " ناميد . روز ِ شوهر ننه مبارک !


سرانگشت

۱۳۸۸ تیر ۱۴, یکشنبه

تاملات ِ سبز

اين چنين در چشم انتظاری
شب ها چندان دراز می گذرد
كه ترانه ريشه افشان كرده
درخت وار برباليده است .
و آنان كه به زندان ها اندرند ... مادر !
و آنان كه روانه ی ِ تبعيدگاه ها شده اند
هربار كه آهی برآرند
نگاه كن !
اينجا برگی بر اين سپيدار می لرزد

يانيس ريتسوس (1)

پس از كودتای ِ بيست و دوم ِ خرداد و سريال ِ خيانت ها و جنايت های ِ رژيم ِ اسلامی عليه ِ مردم ِ ايران ، دست به قلم بردن برای ِ وبلاگ نويسی مثل ِ من اندكی سخت شده است . زيرا من به دليل ِ باورهای ِ عميقاً ضد ِ اسلامی ام نمی توانم به تمامی با جنبش ِ سبز (تا جايی كه خود را به ميرحسين ِ موسوی محدود می كند ) همراهی كنم . نمی توانم مثل ِ نسل ِ 57 بر ناروايی ها چشم ببندم و بگويم انشاالله گربه است ! ممكن است شما به من بگوييد اين جنبش ، حركتی مدنی است و رنگ و بوی ِ دينی ندارد . قبول می كنم كه بيشتر ِ هواداران ِ جنبش ِ سبز يا به دين ِ حداقلی پايبند هستند يا لاييک اند و به دنبال ِ بازگرداندن ِ آزادی های ِ مدنی ، اما شوربختانه آنچه رهبر ِ جنبش از آن دم می زند ، دست ِ بالا ما را به زمان ِ خمينی برمی گرداند (و نه حتا به زمان ِ خاتمی) ! آزادی هايی هم كه معترضان طلب می كنند حداكثر تا چهار ديواری ِ قانون ِ اساسی جلو می رود و در آنجا با سر به ديواره ی ِ سلول برخورد می كند . سلول ِ قانون ِ اساسی : قانونی كه ام الفساد و منشاء تناقضات و گرفتاری های ِ اين سی سال است .
من بيانيه های ِ نه گانه ی ِ ميرحسين ِ موسوی را خواندم و متاسفانه هرچه بيشتر خواندم ، بيشتر مايوس شدم . فعلاً نمی خواهم به ريزه كاری های ِ اين بيانيه ها بپردازم و در اين بزنگاه ِ مغتنم كه انبوهی از ايرانيان ِ داخل و خارج همبسته شده اند ، ساز ِ مخالف بزنم و بر طبل ِ جدايی بكوبم . نه ! از من دور باد چنين جفايی ! اما نكته اين است كه به نظرم جنبش ِ سبز يا بايد خود را از موسوی فرا بگذراند يا او را در كسوت ِ رهبر از آنچه "امروز" هست فراتر ببرد . اگر جامعه ی ِ جريحه دار ِ ما، در نهايت، خواسته اش را به رفتن ِ احمدی نژاد و آمدن ِ "موسوی ِ امروز" فرو بكاهد ، بی گمان زيانكار شده است .
نكته ی ِ ديگر آن كه تا جايی كه دريافتم متاسفانه چنته ی ِ جنبش ِ سبز از پشتوانه ی ِ انديشگی خالی است . حرف ِ تازه ای ندارد . در چنبره ی ِ ديروز گرفتار است . اسلام زده نيست ولی در برابر ِ اسلام سخت منفعل است . سی سال است كه از اسلام تپانچه می خورد اما هنوز شعار ِ اعتراضش الله اكبر است ! نتوانسته و شايد زمان نداشته كه ارزش های ِ تازه ای برای ِ حركت ِ خود بيافريند . نتوانسته به افقی جز "جمهوری ِ اسلامی" برسد . می خواهد " جمهوريت ِ " پايمال شده را به "نظام" بازگرداند ؛ اما به چه نظامی ؟ به نظام ِ اسلامی ِ مبتنی بر ولايت ِ مطلقه ی ِ فقيه ! خواستار ِ ايرانی سكولار نيست . دغدغه ی ِ نقد ِ دين ندارد . نگاهش به گذشته است و نوستالژيای ِ رهبرش خاطرات ِ دهه ی ِ شصت ! و از همه مهمتر اين كه جنبش ِ سبزها ، فيلسوف ندارد . متفكر يا متفكرانی كه رويا ها و آرزو هايی زيبا ، بزرگ و پويا را در دل و انديشه ی ِ پيروان ِ جنبش بدمند . به نظر می رسد كه اين نهضت ِ اجتماعی نيازمند ِ زمان است . زمان می خواهد تا خود را بيابد و غنی شود .

با اين همه ، تمام ِ آنچه در نقد ِ موسوی و جنبش ِ سبز نوشتم باعث نمی شود تا كسانی خيال كنند وضعيت ِ كنونی را قابل ِ دفاع می دانم . موسوی واپسگرا است اما احمدی نژاد ، بی اخلاق ، كودتاچی ، دروغگو ، خرافاتی ، ديكتاتور ، متقلب ، بی شخصيت ، متوهم ، بی آبرو ، سركوبگر ، مفسد ِ اقتصادی و جنايتكار است . احمدی نژاد را با هيچ معيار و منشی ،جز با ملاک ِ فرومايگان ، نمی‌توان تاييد و تحمل كرد . طرفدارانش هر عنوانی می توانند به او ببندند به جز رييس جمهور ! جدا از جنبش ِ سبز كه مبارزات ِ بی خشونت را دنبال می كند ، پس از كشتارها و سركوب های ِ ددمنشانه ی ِ اخير به ناگزير گروه های ِ مسلح ِ زير زمينی به وجود خواهند آمد كه پيدايش ِ آنها البته كابوس ِ خلافت ِ اسلامی خواهد بود .


اما هويت و شخصيت ِ هواداران و كنشگران ِ جنبش ِ سبز متفاوت است . اكثر ِ آنان مردمانی متمدن و امروزی هستند كه حسابشان از مزدوران ِ حكومت و خرمُريدان ِ رهبر جدا است .كسانی ‌هستند كه می خواهند "امت بودن " را وا بنهند و به جرگه ی ِ " ملت شدن "پا بگذارند . بيشترشان افرادی تحصيل كرده اند و برخی حتا دانش و آگاهی ِ خود را مماس با زمانه به پيش می برند . مردمانی كه نسبت ِ شبان ـ رمگی را با حاكمانشان قبول نمی كنند و می كوشند از راه ِ مشاركت های ِ مدنی بر سرنوشت ِ خود و كشورشان تاثير بگذارند . به نظر ِ من شماری از كوشندگان ِ سبز، ده ها سال از مير حسين ِ موسوی مترقی ترند و به طريق ِ اولی صدها سال از كودتاچيان و رهبر ِ تنگ ذهن ِ آنان پيشند . جنبش ِ سبز اگر حرمتی دارد به خاطر ِ وجود چنين زنان و مردانی است . كسانی كه تنها به دليل ِ بد اقبالی ِ تاريخی در عهد ِ اين حكومت ِ آدمخوار به دنيا آمدند و جوانی را پير می كنند .

سخن را كوتاه كنم و بگويم كه عليرغم ِ انتقادهای ِ اساسی ، جنبش ِ سبز را تا جايی كه نافی ِ باورهايم نباشد و به كژ راهه نيفتد ، پشتيبانی می كنم . ادامه ی ِ آن را در شرايط ِ كنونی كه به ويژه بسياری از هم ميهنان گرفتار ِ بند و شكنجه ی ِ كودتاچيان هستند ، لازم و ضروری می دانم . اين جنبش ( با همه ی ِ كاستی ها و جدا از ديدگاه ِ فعلی ِ رهبرش ) به هرحال رو به آزادی های ِ غربی و دموكراسی دارد ، در حالی كه قبله ی ِ كودتاچيان مسكو و پكن است . كودتاچيان، استبداد و سركوب ِ شرقی را عين ِ صواب می دانند و جامعه را چيزی جز " قلعه ی ِ حيوانات " نمی بينند . اميد كه اين حركت ِ‌سبز ژرفا بيابد و به خواسته های ِ كوچک قناعت نكند .


سرانگشت

1 ـ يانيس ريتسوس (1990 ـ 1909 ) شاعر و مبارز ِ يونانی . از كاست ِ " ترانه های ِ ميهن ِ تلخ " ترجمه ی ِ احمد ِ شاملو

۱۳۸۸ تیر ۱۱, پنجشنبه

يانيس ريتسوس


پنجه ی ِ مريم ، رُسته بر شكاف ِ صخره ای
ـ اين همه رنگ از كجا آورده ای تا بشكوفی ؟
ساقه ای چنين از كجا آورده ای تا بر آن تاب خوری ؟

ـ قطره
قطره
خون از سر ِ صخره ها گرد آورده ام
از گلبرگ های ِ سرخ دستمالی بافته ام
و اكنون آفتاب خرمن می كنم .

* * *

دوشيزگان ِ تگرگ بر كناره
در كار ِ گرد آوردن ِ‌ نمک اند
آنان از آنسان خميده پشت
قادر به رويت ِ دريا نيستند

زورقی با بادبان ِ سپيد
از پهنه ی ِ دريا به جانب ِ ايشان اشارتی می كند
دوشيزگان او را نمی بينند
و زورق از اندوه به تيرگی در می نشيند !

* * *

تابناک و گشاده دست : فلق ِ خُرد ِ بهاری
تابناک و گشاده دست ، با هزار چشم تو را می نگرد
تابناک و گشاده دست برای ِ تو آرزوی ِ خير می كند

دو گل ِ آتش در مجمر و دو حبه ی ِ كندر

تابناک و گشاده دست در اين فلق ِ خُرد
بر دروازه ی ِ وطن صليبی از دود رسم می كند !

* * *

بر يونانيان اشک مريز
هنگامی كه انديشناكشان می يابی
بر يونانيت اشک مريز
هنگامی كه به زانو در می آيد
كارد در استخوان و قيش بر گردن

بر يونانيت اشک مريز
نگاه كن !
اينک اوست كه خيز بر می دارد
نگاه كن !
اوست كه ديگرباره خيز بر می دارد
شهامتش را باز می يابد
می غريود
و درنده ی ِ وحشی را به چنگک ِ خورشيد فرو می كوبد !

* * *

آن خانه را چگونه پی خواهند افكند ؟
درهايش را چه كسی بر جای خواهد نشاند ؟
نه مگر بازوی ِ كار چنين اندک است
و مصالح چندان سنگين كه از جای حركت نمی توان داد؟

خاموش باش !
دست ها به هنگام ِ كار نيرو خواهند گرفت
و شمارشان افزون خواهد شد
و از ياد مبر كه در سراسر ِ شب
مردگان ِ بی شمارمان نيز به ياری ِ ما خواهند آمد .

* * *

پرنده ی ِ كوچک ِ گلبهی رنگی
بندی بر پای
با بال های ِ خُرد ِ مواجش
به جانب ِ خورشيد پر كشيد
اگر تنها يكبار نگاهش كنی
او به رويت لبخندی می زند
و اگر دو بار و سه بار نگاهش كنی
تو خود به آواز خواندن در می آيی

* * *

يانيس ريتسوس (Yannis Ritsos ) در سال 1909 در پلوپونز به دنيا آمد و در سال ِ 1990 درگذشت . برخی او را بزرگترين شاعر ِ معاصر ِ يونان دانسته اند . زندگی ِ ريتسوس در راه ِ مبارزه برای ِ آزادی گذشت .بارها با حبس و تبعيد مواجه بود و رژيم ِ سرهنگ ها او را يكی از بزرگترين مخالفان ِ خود می دانست . از كتاب های ِ اوست : سونات ِ مهتاب ، شب زنده داری ، آزمون ها ، وقتی‌كه بيگانه می آيد . شش قطعه ای كه آوردم از كاست ِ "ترانه های ِ ميهن ِ تلخ" با صدا و ترجمه ی ِ احمد ِ شاملو برگزيده شده است .

۱۳۸۸ تیر ۶, شنبه

از توليد به مصرف

(1)

حكومت ِ اسلامی، نفت ِ ملت ِ ايران را می فروشد و به جايش گلوله ، باتوم ِ برقی ، گاز ِ اشک آور ، مسلسل ، دروغ پرداز ، پليس ِ ضد ِ شورش ، چماقدار ، چاقوكش و ... می خرد و خرج ِ مردم ِ ايران می كند . به اين می گويند : ثروت ِ ملی، از توليد به مصرف !

(2)

هيچ چيز نمی تواند خاطره ی ِ تلخ ِ توحش و كشتار ِ سی ام ِ خرداد ِ 88 را پاک كند .

(3)

گر فرخی بمرد ، چرا عنصری نمرد ؟!
پيری بماند دير و جوانی برفت زود

فرزانه ای برفت كه ز رفتنش هر زيان
ديوانه ای بماند كه ز ماندنش هيچ سود !

اين قطعه را لبيبی شاعر ِ قرن ِ چهارم و پنجم سروده . او كه از جاه طلبی های ِ عنصری دل ِ پری داشته اينگونه بر جوانمرگی ِ فرخی ِ سيستانی دريغ خورده است . ديروز وقتی خبر ِ مرگ ِ مايكل جكسون را در پنجاه سالگی شنيدم بی اختيار به ياد ِ اين شعر افتادم . با خودم گفتم چرا به جای ِ مايكل جكسون ، خامنه ای نمرد ؟!


سرانگشت