۱۳۸۶ مهر ۲۰, جمعه

جوانی را باز نتوان آورد و کاشکی پیری پایدارستی *

آورده اند که ماهی خواری بر لب ِ آبی وطن ساخته بود ، و به قدر ِ حاجت ماهی می گرفتی و روزگار در خِصب و نعمت می گذاشت . چون ضعف ِ پیری بدو راه یافت از شکار بازماند ، با خود گفت : دریغا عمر که عنان گشاده رفت و از وی جز تجربت و ممارست ، عوضی به دست نیامد که در وقت ِ پیری پایمردی یا دستگیری تواند بود . امروز بنای ِ کار ِ خود ، چون از قوّت بازمانده ام ، بر حیلت باید نهاد و اسباب ِ قُوت که قوام ِ معیشت است از این وجه باید ساخت .
پس چون اندوهناکی بر کنار ِ آب بنشست . پنج پایک از دور او را بدید ، پیشتر آمد و گفت : تو را غمناک می بینم . گفت : چگونه غمناک نباشم که مادّت ِ معیشت ِ من آن بود که هر روز یگان دوگان ماهی می گرفتمی و بدان روزگار کرانه می کرد و مرا بدان سدّ ِ رمقی حاصل می بود و در ماهی، نقصان ِ بیشتر نمی افتاد ؟ و امروز دو صیاد از اینجا می گذشتند و با یکدیگر می گفت که : در این آبگیر ماهی بسیار است ، تدبیر ِ ایشان بباید کرد . یکی از ایشان گفت : فلان جای بیشتر است چون از ایشان بپردازیم روی بدینها آریم .
و اگر حال بر این جمله باشد مرا دل از جان بر باید داشت و بر رنج ِ گرسنگی بل تلخی ِ مرگ دل بنهاد .
پنج پایک برفت و ماهیان را خبر کرد و جمله نزدیک ِ او آمدند و او را گفتند : المستشارُ موتمن ، و ما با تو مشورت می کنیم و خردمند در مشورت اگرچه از او دشمن چیزی پرسد شرط ِ نصیحت فرو نگذارد خاصه در کاری که نفع ِ آن بدو بازگردد . و دوام ِ ذات ِ تو به دوام ِ تناسل ِ ما متعلق است . در کار ِ ما چه صواب بینی ؟ ماهی خوار گفت با صیاد مقاومت صورت نبندد و من در آن اشارتی نتوانم کرد . لکن در این نزدیکی آبگیری می دانم که آبش به صفا پرده در تر از گریه ی ِ عاشق است و غمّاز تر از صبح ِ صادق ، دانه ی ِ ریگ در قعر ِ آن بتوان شمرد و و بیضه ی ِ ماهی از فراز ِ آن بتوان دید . اگر بدان تحویل بتوانید کرد در امن و راحت و خصب و فراغت افتید . گفتند : نیکو رایی است . لکن نقل ، بی معونت و مظاهرت ِ تو ممکن نیست . گفت : دریغ ندارم اما مدت گیرد و ساعت تا ساعت صیادان بیایند و فرصت فایت شود . بسیار تضرّع نمودند و منّت ها تحمل کردند تا بر آن قرار داد که هر روز چند ماهی ببردی و بر بالایی که آن حوالی بود بخوردی . و دیگران در تحویل، تعجیل و مسارعت می نمودند و با یکدیگر پیش دستی و مسابقت می کردند و خود به چشم ِ عبرت در سهو و غفلت ِ ایشان می نگریست و به زبان ِ عظت می گفت که : هر که به لاوه ی ِ دشمن فریفته شود و بر لئیم ظُفُر و بد گوهر اعتماد روا دارد سزای ِ او این است .
چون روزها بران گذشت پنج پایک هم خواست که تحویل کند . ماهی خوار او را بر پشت گرفت و روی بدان بالا نهاد که خوابگاه ِ ماهیان بود . چون پنج پایک از دور استخوان ِ ماهی دید بسیار ، دانست که حال چیست . اندیشید که خردمند چون دشمن را در مقام ِ خطر دید و قصد ِ او در جان ِ خود مشاهدت کرد اگر کوشش فرو گذارد در خون ِ خود سعی کرده باشد؛ و چون بکوشید اگر پیروز آید نام گیرد ، و اگر به خلاف ِ آن کاری اتفاق افتد باری کرم و حمیّت و مردانگی و شهامت ِ او مطعون نگردد و با سعادت ِ شهادت او را ثواب ِ مجاهدت فراهم آید . پس خویشتن بر گردن ِ ماهی خوار افکند و حلق ِ او محکم بیفشرد چنان که بیهوش از هوا در آمد و یکسر به زیارت ِ مالک رفت .
پنج پایک سر ِ خویش گرفت و پای در راه نهاد تا به نزدیک ِ بقیت ِ ماهیان آمد و تعزیت ِ یاران ِ گذشته و تهنیت ِ حیات ِ ایشان بگفت و از صورت ِ حال اعلام داد . همگنان شاد گشتند و وفات ِ ماهی خوار را عمر ِ تازه شمردند . ...

مرا شربتی از پس ِ بد سگال
بود خوش تر از عمر ِ هفتاد سال

از کتاب ِ کلیله و دمنه / نوشته یِ نصرالله منشی / ویراسته ی ِ مجتبا مینوی / باب ِ شیر و گاو
* برنام ِ ( عنوان ِ ) این داستان هم جمله ای از کتاب ِ ارجمند ِ کلیله و دمنه است منتها از باب ِ زاغ و بوم ؛ جوانی را باز نتوان آورد و کاشکی پیری پایدارستی !
خصب و نعمت : فراخی و فراوانی / قوت : ، خوردنی ، غذا / پنج پایک : خرچنگ / المستشارُ موتَمن : کسی که از او مشورت خواسته شده، امین دانسته( داشته ) شده است . / اگر بدان تحویل بتوانید کرد : اگر بتوانید به آنجا نقل ِ مکان کنید ./ معونت و مظاهرت : یاری و پشتیبانی / فایت : بر وزن ِ ساکت ؛ فایت شدن : از دست رفتن، فوت شدن/ مسارعت : شتافتن به قصد ِ این که کاری را زودتر به انجام رسانند . / عِظَت : پند دادن / لاوه : لابه و زاری / ظُفُر : ناخن ؛ لئیم ظُفُر : پست فطرت / مطعون : مورد ِ طعنه و ریشخند / مالک : منظور مالک ِ دوزخ است .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر