۱۳۸۷ شهریور ۱۱, دوشنبه

چوبک


... همان طور که نیک می دانی چوبک اهل ِ بوشهر بود و اندکی بعد از هدایت به میدان آمد . اولین مجموعه داستانش را به نام "خیمه شب بازی" در سال 1324 منتشر کرد . هدایت با او دوست بود و قبولش داشت . از کتاب های ِ اوست : رمان های ِ "سنگ صبور" و "تنگسیر" و مجموعه داستان هایِ "انتری که لوطیش مرده بود" ، "چراغ ِ آخر" ، "روز ِ اول ِ قبر" . یک مجموعه ی ِ شعر هم دارد به نام ِ " آه ِ انسان" و همچنین چند ترجمه .
من از نوجوانی به چوبک علاقمند بودم و یکی ـ دو تا از کتاب هایش را در کتابخانه ی ِ پدرم یافتم . بعدها مجموعه ی ِ آثارش را از دستفروش ها خریدم و خواندم (منهای ِ مجموعه ی ِ شعرش ) .
چوبک نقاش و عکاس هم بود و این توانایی ها در نوشته هایش راه یافته . صحنه های ِ داستان را با جزییات نقاشی می کند و در این کار چیره دست است . داستان هایش تک لحن نیست و هرکس همان گونه حرف می زند که باید بزند . چوبک در آثارش وضعیت را گزارش می کند و کنار می ایستد . جلز و ولز نمی کند ؛ منبر هم نمی رود . نثرش فشرده و غنی است . شگردهای ِ داستان نویسی را خوب می شناسد . از همینگوی هم تاثیر پذیرفته . به نظر ِ من اگر هدایت فکر می کرد این جهان به هیچ وجه جای ِ زندگی نیست چوبک تصور می کرد این دنیا جای ِ زندگی خواهد شد به شرطی که از خدایان ِ جبار ، مذاهب ِ استثمارگر و زشتکاری ِ بشر اثری باقی نماند . چوبک دشمنان ِ زیادی دارد . چه در بین ِ مذهبی ها و چه در میان ِ روشنفکران و حتا نویسندگان . تکلیف ِ مذهبی ها که معلوم است ؛ روشنفکران ِ مخالفش می گویند ناتورالیسم ِ او انسان را به گند کشید و تحقیر کرد . می گویند برای ِ انسان حرمتی قایل نبود و زشتکاری ِ او را وقیحانه بزرگنمایی کرد .
من این دیدگاه را قبول ندارم . چوبک انسان را ذاتاً پلید نمی دانست . احمد ِ محمود می گوید :" من به سختی می پذیرم که پلیدنگاری ِ چوبک از تفکرش سرچشمه می گیرد . در تطور ِ تفکر ِ چوبک و ذهن ِ داستان پرداز ِ او یک گسست ِ مهم هست : تنگسیر را می گویم که حکایت ِ شورش است و قیام و قهرمانی . نمی شود گفت چوبک از این نقطه آغاز کرد و به این نقطه رسید و در این مسیر ، " پلشت نگاری ِ" او به تدریج شکل گرفت، چون چوبک هم ماقبل و هم مابعد از تنگسیر داستان هایی دارد که مضمونشان همه پلیدی و پلشتی است ." ( رویه های ِ 97 و 98 ـ حکایت ِ حال /گفت و گو با احمد ِ محمود / لیلی ِ گلستان/ کتاب ِ مهناز) .
چوبک نویسنده ای حساس ، هنرمند و مسوول بود که از ستم و تعدی از هرکه سر بزند، بیزار بود . او یکی از سرسخت ترین منتقدان ِ ناهنجاری های ِ فرهنگ ِ ماست و به ویژه دمل های ِ سنت ِ اسلام زده مان را می ترکاند؛ برای ِ همین است که از هر طیف، تمام ِ کسانی که با زشت و زیبای ِ سنت عقد ِ اخوت بسته اند با چوبک در ستیزند ! چوبک اگرچه در حیطه ی ِ رمان هیچگاه شاهکاری در حد ِ "بوف ِ کور" نیافرید اما به ویژه در عرصه ی ِ داستان ِ کوتاه یکی از بهترین و فنی ترین نویسندگان ِ ایران بود .

رمان ِ سنگ ِ صبور تماماً نشان دهنده ی ِ دنیای ِ لعنت شده ای است که در نتیجه ی ِ اعتقاد به خدایی لعنتی تر خلق می شود .
همان طور که تو به زیبایی نشان دادی چنین اعتقادی ، جهانی را می سازد که لعنت کننده و لعنت شده در آن یکی می شوند .
داستان ِ سنگ ِ صبور در شیراز می گذرد . چوبک در این اثر ، غمخوار ِ بزرگ ِ انسان ِ ستمدیده ، دردمند و بی پناه است . اگرچه برخی منتقدان از جمله گلشیری به فرم ِ رمان خُرده گرفته اند اما از نظر ِ محتوا واقعاً شجاعانه و گیرا است . در کل چوبک نویسنده ی ِ دلیری بود ؛ هم به لحاظ ِ محتوای ِ داستان ها و هم از نظر ِ به کار بردن ِ کلمات ِ ممنوع . او حتا شعری دارد که سالها پیش از انقلاب در مجله ی ِ کاوش به چاپ رسانده و علیه ِ محمدرضا شاه موضعی سخت گرفته .

محل ِ وقوع ِ داستان ِ سنگ ِ صبور یک خانه ی ِ همسایه داری است و آدمهایش اغلب مستاجرانی هستند که در آن حیاط زندگی می کنند و هرکدام در فصلی هایی که به نام ِ آنهاست داستان را به شکلی که گویا دارند برای ِ خودشان تعریف می کنند، باز می گویند و پیش می برند .
ماجرا با گم شدن ِ زنی به نام ِ گوهر شروع می شود که یکی از کرایه نشین ها است . گوهر که روزگاری زن ِچندم ِ حاجی ِ ثروتمندی بوده روزی بچه به بغل همراه با خدمتکار ِ پیرش به شاهچراغ می رود . در آنجا دماغ ِ پسرش (کاکل زری) خون می آید . خرافه ای در میان ِ مردم ِ شیراز هست که می گوید هرکه در حرم ِ شاهچراغ خون دماغ شود حرامزاده است ! پس از آن واقعه ،حاجی گوهر را به قصد ِ کشت کتک می زند و به همراه کودک و کلفت پیرش (جهان سلطان ) از خانه بیرون می اندازد . گوهر اتاقی اجاره می کند و صیغه روی ِ این و آن می شود . جهان سلطان هم فلج می شود و در گوشه ای می افتد . مدام خودش را کثیف می کند به طوری که بدنش کرم می گذارد . به جز گوهر که گهگاه او را تر و خشک می کند ـ و حالا گم شده ـ کسی به او رسیدگی نمی کند . او در تنهایی و تعفن دچار ِ ماخولیا می شود و پیوسته سفر به اماکن ِ مذهبی را در رویاهایش می بیند .
در همان خانه احمد آقا معلم ِ روشنفکری زندگی می کند که مثل ِ اغلب ِ روشنفکران ِ کشورهای ِ استبداد زده اهل ِ نظر ورزی و بی عملی است . احمد آقا همچون دیگر متفکران ِ عصر ِ اختناق ، نوشته هایش را هزار جا پنهان می کند مبادا به دست ِ حکومتیان بیفتد و روزگارش را سیاه تر کند . او گوهر را دوست دارد اما فقط در همین حد که گهگاه با او بخوابد . عنکبوتی در اتاقش تار تنیده که تنها مصاحب ِ احمد آقا و یگانه شنونده ی ِ حرف های ِ روشنفکرانه ی ِ اوست . احمد آقا هم دلواپس ِ گوهر است و نمی داند چه بلایی بر سرش آمده و هم اراده یِ دنبال جویی ندارد .
در ادامه ی ِ رمان با ذهنیات ِ سیف القلم آشنا می شویم که شخصیتی واقعی و گویا همدرس ِ چوبک بوده است . او طلبه ای هندی است که برای ِ خواندن ِ علوم ِ دینی به شیراز آمده . به دلیل ِ حماقت ِ مذهبی اش به این نتیجه می رسد که عامل ِ تمام ِ بیماری ها و فسادهای ِ جامعه ی ِ بشری، فاحشه ها هستند . سیف القلم ، فاحشه ها را با لطایف الحیل به حجره اش می کشد و با سیانور می کشد ؛ گوهر هم یکی از قربانیان ِ اوست ! در ادامه می بینیم که کاکل زری که بی مادر مانده مورد ِ تجاوز قرار می گیرد و در حوض ِ خانه می افتد و غرق می شود .
فصل ِ پایانی ِ رمان در ذهن ِ احمد آقا می گذرد و گویا احمد آقا " حقیقت " را در خواب می بیند. در این فصل که شامل ِ رویا پردازی ها و آرمان های ِ احمد آقا (=چوبک !) است، نویسنده جزییات ِ جهان بینی اش را بازگو می کند .اینجاست که چوبک معادل ِ آدم و حوا یعنی مشیا و مشیانه را در نمایش واره ای قرار می دهد . خدا یا همان زروان عاشق ِ مشیانه می شود و می خواهد او را از جفتش جدا و تصاحب کند . اما مشیانه، شیشه ی ِ عمر ِ زروان را پای ِ درخت ِ دانش پیدا می کند و بر سنگ می زند و خدای ِ زندگی کش را نابود می کند !

چوبک سال ها پیش از انقلاب به آمریکا رفت و فکر می کنم سال 1376 بود که در همان جا درگذشت . پیکرش را برابر با خواسته ی ِ خودش سوزاندند و خاکسترش را به اقیانوس ریختند ... ( از مجموعه ی ِ نامه ها به مخلوق )


سرانگشت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر