۱۳۸۵ فروردین ۱۹, شنبه

جنگ خندستانی 7

جنگ ِ خندستانی (7) ؛


برای ِ ادای ِ دین ، به یاد ِ فریدون ِ تنکابنی .
نخستین طنزنویسی که پس از خواندنش، مشتاق ِ نوشتن شدم .

یادداشت های ِ شهر ِ شلوغ ؛
نویسنده : فریدون ِ تنکابنی ؛


ببینید حرف زدن چه چیز ِ وحشتناکی است که بزرگترین احترام به هرکس این است که برایش یک دقیقه سکوت کنند !

* * *

برخی مردم در چه چیز هایی جاودان می شوند ؛ مثل ِ " اتابک " در نخوداتابکی !

* * *

وقتی پیرمردی یا کودکی بار ِ سنگینی دارد که نمی تواند ببرد ، وظیفه ی ِ توست که برایش ببری ، نه این که بایستی و قانون ِ جاذبه ِ نیوتن را برای ِ او توضیح بدهی .

* * *

کشف ِ یک نویسنده ، یک شاعر ، یک دوست و یک انسان ، البته مهم است . اما مهم تر از آن، باز کشف ِ یک نویسنده ، یک شاعر ، یک دوست و یک انسان است .

* * *

ساعت ِ شماطه دار مردم را از خواب بیدار نمی کرد ... و خداوند مگس را آفرید !

* * *

خصوصیت ِ بارز ِ دموکراسی های ِ شرقی این است که اجازه ی ِ مخالفت می دهند ، اما از اظهار ِ مخالفت سخت می رنجند .

* * *

اخم ها در هم
مشت ها گره کرده
قیافه ها پکر
سرها پایین
قلب ها هراسان
قدم ها تند
پرچم ها رنگ پریده
چراغ ها کم نور
گله گله مردم
گله گله شلوغی
ـ چه خبر است ؟
ـ ملت جشن گرفته است .
ـ زکی !

* * *

احمد آقا جوان ِ بسیار محجوبی است . وقتی به کسی انگشت می رساند ، از خجالت خیس ِ عرق می شود !

* * *

بدترین ِ شکنجه ها این است که آدم ِ رودرواسی داری لطیفه ای تکراری برایتان تعریف کند و شما مجبور باشید با دقت گوش کنید و آخر ِ سر هم بخندید . تازه خنده ی ِ آخرش مهم نیست . فشاری که باید به خودتان بیاورید تا از چشم هاتان نخواند که آن را می دانسته اید از همه بدتر است .

* * *

پاسبانی با باتوم به جان ِ مردی افتاده بود . مردم جمع شدند و پرسیدند : چه کار کرده ؟ چرا می زنیش ؟
پاسبان گفت : این فلان فلان شده نشر ِ اکاذیب پخش می کنه !

* * *

حیاط ِ خانه ی ِ ما ، سقف ِ خانه ی ِ همسایه است . اگر چاه بزنیم به جای ِ نفت یا آب به شایعات می رسیم !

* * *

ما ایرانی ها وقتی به مشکلی بر می خوریم ، آسان ترین راه را انتخاب می کنیم . وقتی سر ِ دوراهی ِ ناگزیری قرار می گیریم ، راه ِ سومی می سازیم که نه آن است و نه این . راهی که بعداً اشکالات ِ زیادی برایمان به بار خواهد آورد . زیرا این راه ِ آسان را با زیر ِ پا گذاشتن ِ " اصول " پیدا کرده ایم . آن چه ما " زرنگی " می نامیم ، در حقیقت بی انضباطی ِ مطلق است . نادیده گرفتن ِ اصول است .

* * *

استفاده از کُر در موسیقی ِ بازاری ِ ایرانی ، درست مثل ِ کاری است که تهیه کنندگان ِ فیلمفارسی می کنند : پرت کردن ِ ماشین توی ِ دره !

* * *

من " پیکان " دارم .
پس من هستم .

* * *

یکی از دوستانم ، وقتی صحبت ِ غذا پیش می آید فیلسوفانه سر تکان می دهد و می گوید : غذا خوشمزه است .
یا وقتی می خواهد کسی را حیران کند و به حیرتش بخندد ، از او می پرسد : میوه کیلویی چند است ؟!

* * *

در اندیشه ی معتقدان ِ خدا تناقض ِ عجیب و آشکاری به چشم می خورد :
اگر مردی، کودک ِ مردی دیگر را بکشد و قاضی حکم بدهد که کودک ِ مرد ِ قاتل را بکشند ، قاضی را نادان و ستمگر می شناسند . اما همین عمل را به خدا نسبت می دهند و در عین ِ حال او را دانا و دادگر می دانند .

* * *

من اگر ده تومان داشته باشم ، همه ی ِ آن را برای ِ دوستم خرج می کنم . اگر صد تومان داشته باشم ، حاضرم پنجاه تومانش را برای او خرج کنم . اگر هزار تومان داشته باشم ، صد تومانش را برای ِ او خرج می کنم . اگر ده هزار تومان داشته باشم ، دویست تومان خرج می کنم . و اگر صد هزار تومان داشته باشم ، شاید حاضر شوم پانصد تومان برای ِ او خرج کنم .
چرا این طور است ؟

* * *

پاسبانی که روی ِ صندلی ِ جلو اتوبوس کنار ِ من نشسته بود ، چنان غرق در کتاب ِ جبر ِ کلاس ِ دوم بود که به دو افسری که از در ِ جلو بالا آمدند اعتنایی نکرد و سلامی نداد .
برای ِ همین است که از " علم " خوشم می آید !

* * *

معلم شخص ِ پرگویی است که تلافی ِ بی توجهی ِ مردم را سر ِ شاگردهایش در می آورد .

* * *

یک بدبختی ِ شاعر و نویسنده ی ِ ایرانی ، این است که مردم "کار"ش را به رسمیت نمی شناسند . مردم سرودن ِ شعر و نوشتن ِ داستان و مقاله را کار حساب نمی کنند . به نظر ِ آن ها کار فقط رفتن به اداره یا ملاقات با مقامات ِ رسمی است .
بنابراین شاعر یا نویسنده ی ِ ایرانی نمی تواند به مردم بگوید :
ـ لطفاً مزاحم نشوید . کار دارم

* * *

چهار نفر داشتند توی ِ پیاده رو شوخی می کردند . و ما از پشت ِ شیشه ی ِ اتوبوس تماشاشان می کردیم .
دو تاشان دست و پای ِ یکی دیگر را که روی ِ چهارپایه ای نشسته بود می گرفتند و بلندش می کردند و چهارمی او را قلقلک می داد .
وقتی به زمینش گذاشتند ، برگشتند و به مسافران خندیدند .
موی ِ هر چهار تاشان سفید ِ سفید بود .

* * *

نویسنده ی ِ جوانی که از گمنامی ِ خود و فروش نرفتن ِ کتاب هایش سخت در رنج بود ، آگهی کرد :
" هرکس به این نشانی نامه بنویسد ، یک جلد کتاب به رایگان برایش فرستاده می شود . "
خیلی ها تقاضا کردند . و او در جواب شان می نوشت :
" چه چیز توجه تان را جلب کرده است ؟ کتاب یا رایگان بودنش ؟ اگر کتاب است ، پولش را بفرستید تا دریافت کنید . اگر نه ، یک مشت کاغذ باطله ی ِ بی ارزش به رایگان برایتان می فرستم . خواهش می کنم از دریافت ِ این بسته دلخور نشوید . مهم نیست که محتوی ِ بسته چیست . شما می خواستید رایگان باشد و رایگان است . "
یکی از خواستاران پاسخ داد :

" فرستادن ِ پول برای ِ من مهم نیست . فقط می خواهم بدانم چه تضمینی وجود دارد که در برابر ِ پول یک مشت کاغذ باطله ی ِ بی ارزش دریافت نکنم ؟! "
نویسنده ی ِ جوان ، فروش ِ کتاب از راه ِ روزنامه را برای ِ همیشه فراموش کرد .

( برگزیده از کتاب ِ یادداشت های ِ شهر ِ شلوغ / انتشارات ِ پیشگام / 1357 )












۱ نظر:

  1. سرانگشت عزیز.

    ... از چنین انسانهایی بایستی یاد کرد. آنهم در دورانی که بی مایه ترینها همچون خس و خاشاک بر بلندترین جایگاهها که لیاقتش را ندارند، لم داده و میخکوب نشسته اند. من « تنکابنی » را با کتاب: « راه رفتن روی ریل » و « پول، تنها ارزش و معیار ارزشها» شناختم. صدی نود کتابهایش را خونده ام. طنز نویس با استعدادی هست. فقط آنچه استعداد او را آسیب زد، همین حزب لجن توده بود؛ یعنی خیانتی توصیف نشدنی که این حزب لعنتی به بسیاری از با استعدادهای ایرانزمین کرد. از جمله همون سیاوش کسرایی: « تو، قامت بلند تمنّایی ای درخت ..... ». « فریدون ». همین دور و برای منه. برای گذران زندگی اش، مجبوره مثل همه ی ماها کار کنه. اونم در یک کیوسک!. آدم افتاده و خوبیه. دیدن چهره ی اینگونه انسانها، عمق جنایتی را که خبیثان حاکم در حقّ ایرانیان مرتکب شدند، فریاد می زنه. تمام این سیستم کثیف فقاهتی را بایستی متلاشی کرد به جان عزیزت سوگند. آخوند، پیکریابی جنایت محضه و بس.

    پاسخحذف