همیشه وقتی ملتی به ته خط می رسد، اعتبارش را از دست می دهد ، زهوارش در می رود و دچار سرگیجه می شود، شروع می کند به انجام کارهای بی سر و ته و خلاصه این که می زند به سیم آخر .
این لنگ و لگدانداختن ها در تاریخ هم سابقه دارد.مثلا وقتی کک به تنبان قوم بنی اسراییل افتاده بود ومستعمره ی رومی ها شده بود ،هرخروسخوان یک سر پیغمبر از زمین سبز می شد و هوار برمی داشت که : آی مردم ! من آنم که موسا بُوَد شارلاتان ! بدانید و آگاه باشید که دیشب خداوند استامپ به دست آنقدربه دنبال من دوید تا بالاخره موفق شد بعد از کلی بالا و پایین کردن و خواهش و تمنا ، مُهرپیغمبری اش را بر من بکوبد . البته از من نخواهید جای ِ مهر را به شما نشان بدهم زیرا خداوند آن را یک جای بدی زده که باعث خجالت است . اما ادعایم را قبول کنید . من از طرف خدا انتخاب شده ام تا شما را از این دبنگوزی نجات بدهم . ای قوم برگزیده که من برگزیده ی ِ شما هستم ! به پیام آور خدا ایمان بیاورید... من منجی شما هستم ... من منجی شما هستم ... من منجی خودم.. ( ببخشید ) ...شما هستم . .. گردش چرخ ادامه داشت و امپراتوری روم این وضعیت را تخم خودش هم حساب نمی کرد و در عوض نجاری عیسا نام را گماشته بود تا برای مهم جلوه دادن ِ پیغمبران برایشان صلیب مجازات بسازد. بدین ترتیب هرروز چندین پیامبر بر بالای صلیب های جناب عیسا ریق ِ رحمت را سر می کشیدند . روزها گذشت و گذشت تا این که عیسا از تیر و تخته بازی خسته شد و هوس پیغمبر بازی به سرش زد . رومی ها نیز او را گرفتند و به صلیب کشیدند . منتها چون عیسا سابقه خوش خدمتی داشت توانست پایش را از گلیم ِ پیامبری بیرون بگذارد و به مرتبه ی خدایی برسد .
همان طور که می دانید پیغمبر بازی و پیغمبر سازی عادت ماهانه ی ِ قوم سامی است .این قوم ِ
مبارک اثر، از هرپشکلی منار و از هرنطفه ای خیار می سازند و به جان ملت های دیگر می افتند . همچنان که اسلام عزیزشان هزار و چهار صد سال است روزگاری به ما داده که اگر روی نان بریزی و جلوی سگ بیندازی به انجمن حمایت از حیوانات عارض می شود . همان اسلام عزیز و کاملی که اگر یک روز تصمیم بگیری خودت را اخته کنی باید هشتاد درصدش را دور بریزی و با بقیه اش هم فقط می توانی تونل وحشت بسازی. تونل وحشتی که یکطرفه است و ایستگاه آخرینش " بیت الخلا " .
بگذریم... که این اشاره ی ِ کوتاه، تنها کفچه ای بود از مطبخ و شعله ای بود از دوزخ . * آفتاب پرست وقتی زرد می کند به رنگ محیط در می آید، گربه وقتی هوا را پس می بیند پف می کند، قاطرموقعی که در سه کنج می افتد جفتک پرانی می کند، قوم سامی وقتی به پیسی می خورد پیغمبر علم می کند وما ایرانیان هنگامی که به ته دنیا می رسیم " شاه بازی " مان می گیرد . شاه بازی آن هم چه شاه بازی . با آب و تاب فراوان و احترامات فایقه . قدیم تر ها البته تکلیف آدم روشن بود همین که اوضاع بلبشو می شد صبح آنهایی که زودتر از خواب بلند می شدند اول دستی به سبیل خون چکان می کشیدند بعد لنگ و قطیفه شان را بر سر چوب می بستند و ادعای پادشاهی می کردند هرکدام هم به اندازه ی وسعشان چند تایی مزدور و باج بگیر اجیر می کردند تا سایه ی ِ خداوند را برروی زمین بگسترانند . همین که سایه ی خدا ورم می کرد و آماده ی گسترانیدن می شد مدعیان دلسوز، ماهیتابه ی عدالت را که پر از روغن داغ بود بر می داشتند و به سراغ گرسنگان می آمدند . یعنی عین مور و ملخ به شهر ها و آبادی ها سرازیر می شدند و آشی برای ما می پختند که یک وجب روغن رویش چشمک می زد. به قول شاعر " چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار " . با ملاقه توی سرمان می زدند، با چنگال چشمانمان را در می آوردند و با دسته ی ِ گوشتکوب بعضی کارهای دیگر با ما می کردند تا مطمئن می شدیم که دست غذا و قدر نجات دهنده ای برای ما فرستاده است . نتیجه ی این اطمینان ، همراه با قبول این واقعیت که در شهر کوران آدم یک چشم پادشاست باعث می شد تا سلطانی کوفته شامی برایمان انتخابانیده ( و شاید هم انتچاپانیده ) شود . بعد از این انتچاپات سراسری ، ملت که یک چیز بی ارزش یعنی سوی چشمانش را از دست داده بود و در عوض یک چیز با ارزش یعنی سایه ی خداوند را به دست آورده بود سجده ی شکر به جای می آورد و چشم انتظار می ماند تا مدعی بعدی بیاید و گوشهایش را نیز ببُرد .
البته همه ی این قصه ها مربوط به دوران قدیم است . مربوط به آن روزها که اسبی بود و سواری بود و غباری . حالا که جای اسب را زانتیا گرفته و جای سوار را حاجی آقا و جای غبار را مونو اکسید کربن ، بایدحقه باز تر و با کلاس تر از گذشته بود . امروز دیگر دلشوره ی ِ پیدا شدن ِ سحر خیزان ِ خون آشام، توهم بی جایی ست . چرا که اسلام عزیز و جمهوری اسلامی چنان شب تاریک و بی فردایی بر سر نوشت ما جاری کرده که واژه هایی مثل " زود خوابی " و " سحر خیزی " را فقط باید در کتاب های خمیر شده ی ِ وزارت ارشاد جست و جو کرد . . اصولا وقتی صبحی در کار نباشد صبح خیزانی هم پیدا نمی شوند تا با سودای بر تخت نشستن، دیگران را بنوازند و بگدازند . اما خب زیاد بدبین هم نباید بود. به قول شاعر " در نومیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است " در این روزگار بردار و ورمال هم پیدا می شوند نجات دهندگانی که به خاطر گل ِ روی ِ ما حاضرند
خودشان را فدا کنند و منصب پادشاهی را بپذیرند . یعنی با استفاده از نور پروژکتور وساعت شماطه دار، صبح گلخانه ای بسازند و با تقدیم چند دهن دره نشان بدهند که بامداد است و بیدارند . می پرسید چطور؟ کافیست چند روزی به برنامه های ماهواره ای که از آن سوی مرز ( شاید هم این سوی مرز ) پخش می شود توجه کنید تا همه چیز دستگیرتان بشود . روی صفحه ی تلویزیون همه جور آدمیزاد می بینید که مدعی اند درست تا سه ماه و دوازده روز و پنج ساعت و نوزده دقیقه و چهل و پنج ثانیه ی دیگر یا اگر نشد تا هفت ماه و سی و سه ساعت و شش ثانیه و دو دهم ثانیه ی بعد و باز هم اگر نشد تا یازده ماه و سیزده روز و هفده ساعت و ... رژیم آخوندی را سرنگون خواهند کرد و سلسله ی پادشاهی شان را تشکیل خواهند داد . یک سلسله ی ِ تاریخی ِ مهار نشدنی که از یک طرف به نانوتکنولوژی و جنگ ستارگان می رسد و از طرف دیگر سر از غار انسان های اولیه در می آورد . داشتم فکر می کردم وقتی در قرن بیستم می شد از طریق ماه " امام " شد، چرا در قرن بیست و یکم نشود از راه ماهواره " پادشاه " شد ؟ شما را به خدا ماهواره اُملی تر است یا ماه ؟ پادشاه عقب مانده تر است یا امام ؟ پس مدعیان رسانه ای زیاد هم به خطا نرفته اند . دندان های روزگار را شمرده اند که چنین عرض اندام می کنند . در این صورت من و شما چرا بی کار نشسته ایم ؟ مگر ما شش انگشتیم یا این که کم و کسری داریم که نتوانیم از این نمد برای خودمان کلاهی بدوزیم ؟ مگر آن ها که در این تلویزیون و آن تلویزیون ادعای پادشاهی می کنند چه تخم دوزرده ای می کنند که ما از گذاشتن آن عاجزیم ؟ اگر فردا یکی از همین ها پادشاه شد ، شمایی که بی خیال نشسته اید و خودتان را
می خارانید ، پشت دستتان نمی زنید ؟ از چرخ نیلوفری و بخت کون خری به عالم و آدم شکایت نمی کنید ؟ پس بشتابید که غفلت موجب پشیمانی است . تا تنور داغ است نان را بچسبانید . راستش را بخواهید بنده که " سر انگشت " هستم با یک حساب سر انگشتی دوازده توصیه را برای دستیابی به هدف پیدا کرده ام . بقیه اش به عهده ی خودتان . بنا براین همگی با هم دست در دست هم پیش به سوی تنور... ببخشید ... پادشاهی !
دوازده روش ِ بی برو برگرد برای رسیدن به پادشاهی
1ــ اولین چیزی که باید به آن ایمان بیاورید این است که " شما می توانید " . شما تافته ای هستید جدا بافته . شما نظر کرده اید و به تان عنایات خاصی می شود . همای سعادت بالای سرتان در پرواز است . فقط کافیست دستتان را دراز کنید ( اگر هم مثل سید علی خامنه ای دست ندارید زبانتان را دراز کنید ) تا تاج پادشاهی نصیبتان شود .
2ــ از قدیم گفته اند : " سنگ مفت ، گنجشک مفت " . صورت جدید این مثل می گوید : خاک میهن مفت جان ملت مفت . ( این چه " صورت جدید" ی است ؟ مگر تا حالا اینجور نبوده ؟) بر این پایه شما فقط کار خودتان را بکنید . نمی خواهد به عواقب کار فکر کنید . دست بالا این که هزاران نفر کشته می شوند و کشورتان هم تجزیه می شود . فدای تار مویتان . قبل از شما هم خیلی ها از این کارها کرده اند . مهم این است که شما در یک مسابقه ی بخت آزمایی شرکت کرده اید . حالا بلیت تان نبرده ؟ چهاشنبه ی ِ بعدی خدا بزرگ است .
3ــ اولین جایی که باید پیدا کنید محل فیلمبرداری است . یک اتاق ِ گوگولی مگولی با یک میز و یک تلفن و پرچم و تعدادی کتاب برای شما کفایت می کند . اگر کتاب ندارید، جعبه های پیتزا که دارید . آنها را به شکل کتاب در آورید . اتاق هم ندارید خیالی نیست . می توانید از زیرزمین یا خرپشته ی خانه تان به عنوان کاخ فرماندهی استفاده کنید . البته اگر سلیقه به خرج دهید و دبلیو . سی را انتخاب کنید سازمان ملل و مجامع جهانی به دلیل تسلط بر زبان خارجی بهای بیشتری به شما می دهند .
4 ــ برای تصویربرداری از خودتان یک دوربین بخرید . اما از آن جا که دوربین های جدید و دیجیتالی تصویر واقعی شما را برمی دارد و شما هیچ نیازی به واقعیت ندارید بکوشید تا دوربین برادران لومی یررا پیدا کنید . خاصیت دوربین های اولیه این است که می توان با کمک سایه سازی و نورپردازی ابعاد وجودی عظیم تری برای خود ساخت .
5 ــ حالا وقتش رسیده که شما جلوی دوربین قرار بگیرید . سر و وضعتان که مرتب است ؟ عیبی ندارد ... قدیمی ها به غلط فکر می کردند سنگ بزرگ علامت نزدن است . اما امروزه ثابت شده سنگ بزرگ نه تنها علامت زدن است بلکه علامت له کردن نیز هست . از لحظه ای که جلوی دوربین می نشینید خودتان را صاحب تمام دانش ها و کرامات نشان دهید . توجه داشته باشید که بدون کرامت کاری در این مملکت پیش نمی رود . ادعاهای گنده گنده بکنید . آنقدر گنده که ما تحت آسمان را پاره کند و مرغ لای پلو خنده اش بگیرد . بگویید که با جهان دیگری به موازات این جهان در ارتباطید و از آن جا به شما وارداتی می شود . مهم نیست از کجا . مهم این است که یک چیزی به شما وارد می شود ادعا کنید که در حدود سی و هفت مدرک دکترا دارید و قرار است دو برابر این تعداد را تا دو ماه دیگر کسب کنید . با اسناد و مدارک نشان بدهید که ششصد و بیست و سه سال سابقه ی ِ مبارزاتی دارید و تا کنون هفده امپراتور جبار را به خاک سیاه نشانده اید و در زمان جنگ جهانی اول با هواپیمای سوخو بیست و سه هزار سرخ پوست ِ آمریکایی را از دست هیتلر نجات داده اید . بگویید که تصمیم دارید بعد از به قدرت رسیدن ، سیاره ی ِ زمین را به کهکشان ِ خوش آب و هوا تری ببرید و به منظور برقرار سازی ِ حقوق بشر قصد دارید سیاه چاله های فضایی را مهر و موم کنید .
6 ــ در ادامه ی منم زدن های قبلی ، هر طور شده ثابت کنید که نام شما در کتاب پیشگویی های نوستراداموس و در میان اشعار شاه نعمت الله ولی به عنوان منجی و پادشاه تمام زمین آمده است . همچنین به تمام مقدسات عالم سوگند بخورید که نامتان هرگز در دیوان ِ ایرج میرزا نیامده و دشمنان برایتان حرف در آورده اند .
7 ــ تا جایی که می توانید به مردم ایران اهانت کنید و به آن ها یادآور شوید که خوار مادرشان را سگ گاییده و به خودشان هم مورچه خوار تجاوز کرده .
8 ــ جلوی دوربین قدرت نمایی کنید . فیگور بگیرید ، هالتر بزنید ، کمربند مشکی کاراته یا فتق بندتان را به مردم نشان بدهید . اگر هیچ کدام از این ها را هم ندارید بگوزید تا بفهمند که زنده اید .
9 ــ اعلام کنید که پرچم سه رنگ ایران حتما باید عوض شود . چرا که طبق تحقیقات شما ، این پرچم را در زمان دیا اُکو بیگانگان بر ما تحمیل کرده اند . بدانید و آگاه باشید که تاریخ نوین پرچم نوین هم می خواهد . بنا براین پرچمی که روی میز شما خواهد بود، آمیخته ای است از دو رنگ ِ آبی خار خال پشمی و زرد اسهالی . به جای شیر پرچم هم از کشک ِ پاستوریزه استفاده کنید .
10 ــ جلوی تلویزیون اشک بریزید و عربده بکشید و از مردم بخواهید برای ادامه ی ِ مبارزه به شما پول بدهند . بعد که پول ها را گرفتید یک عده را اجیر کنید تا زنگ بزنند و به شما فحش بدهند . در مقابل از همان پول ها به یک گروه دیگر بدهید تا تلفن بزنند و شما را ستایش کنند . پس از مدتی خواهید دید که در هاله ای از تقدس فرو خواهید رفت .
11 ــ اگر کسی زنگ زد و از شما برنامه ی سیاسی تان را خواست ، یک زونکن کت و کلفت را جلوی عدسی بگیرید و بگویید سرنوشت ِ جهان تا پنجاه هزار سال آینده را دراینجا نوشته اید و کتاب تان هم فعلا زیر چاپ است .
12 ــ اگر در این دنیای بی در و پیکر شلتاق زدن های ِ شما جواب داد که چه بهتر . پادشاهی گوارای وجودتان . اما اگر جواب نداد ، آرام و آهسته در یک بعد از ظهر آفتابی جل و پلاستان را جمع کنید و یکراست به وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی مراجعه کنید و حق الزحمه ی ِ خودتان را دریافت کنید روی پاکتی که به شما می دهند نوشته شده : " شما در آزمون وطن فروشی پذیرفته شدید و مجاز به انتخاب رشته هستید . "
این لنگ و لگدانداختن ها در تاریخ هم سابقه دارد.مثلا وقتی کک به تنبان قوم بنی اسراییل افتاده بود ومستعمره ی رومی ها شده بود ،هرخروسخوان یک سر پیغمبر از زمین سبز می شد و هوار برمی داشت که : آی مردم ! من آنم که موسا بُوَد شارلاتان ! بدانید و آگاه باشید که دیشب خداوند استامپ به دست آنقدربه دنبال من دوید تا بالاخره موفق شد بعد از کلی بالا و پایین کردن و خواهش و تمنا ، مُهرپیغمبری اش را بر من بکوبد . البته از من نخواهید جای ِ مهر را به شما نشان بدهم زیرا خداوند آن را یک جای بدی زده که باعث خجالت است . اما ادعایم را قبول کنید . من از طرف خدا انتخاب شده ام تا شما را از این دبنگوزی نجات بدهم . ای قوم برگزیده که من برگزیده ی ِ شما هستم ! به پیام آور خدا ایمان بیاورید... من منجی شما هستم ... من منجی شما هستم ... من منجی خودم.. ( ببخشید ) ...شما هستم . .. گردش چرخ ادامه داشت و امپراتوری روم این وضعیت را تخم خودش هم حساب نمی کرد و در عوض نجاری عیسا نام را گماشته بود تا برای مهم جلوه دادن ِ پیغمبران برایشان صلیب مجازات بسازد. بدین ترتیب هرروز چندین پیامبر بر بالای صلیب های جناب عیسا ریق ِ رحمت را سر می کشیدند . روزها گذشت و گذشت تا این که عیسا از تیر و تخته بازی خسته شد و هوس پیغمبر بازی به سرش زد . رومی ها نیز او را گرفتند و به صلیب کشیدند . منتها چون عیسا سابقه خوش خدمتی داشت توانست پایش را از گلیم ِ پیامبری بیرون بگذارد و به مرتبه ی خدایی برسد .
همان طور که می دانید پیغمبر بازی و پیغمبر سازی عادت ماهانه ی ِ قوم سامی است .این قوم ِ
مبارک اثر، از هرپشکلی منار و از هرنطفه ای خیار می سازند و به جان ملت های دیگر می افتند . همچنان که اسلام عزیزشان هزار و چهار صد سال است روزگاری به ما داده که اگر روی نان بریزی و جلوی سگ بیندازی به انجمن حمایت از حیوانات عارض می شود . همان اسلام عزیز و کاملی که اگر یک روز تصمیم بگیری خودت را اخته کنی باید هشتاد درصدش را دور بریزی و با بقیه اش هم فقط می توانی تونل وحشت بسازی. تونل وحشتی که یکطرفه است و ایستگاه آخرینش " بیت الخلا " .
بگذریم... که این اشاره ی ِ کوتاه، تنها کفچه ای بود از مطبخ و شعله ای بود از دوزخ . * آفتاب پرست وقتی زرد می کند به رنگ محیط در می آید، گربه وقتی هوا را پس می بیند پف می کند، قاطرموقعی که در سه کنج می افتد جفتک پرانی می کند، قوم سامی وقتی به پیسی می خورد پیغمبر علم می کند وما ایرانیان هنگامی که به ته دنیا می رسیم " شاه بازی " مان می گیرد . شاه بازی آن هم چه شاه بازی . با آب و تاب فراوان و احترامات فایقه . قدیم تر ها البته تکلیف آدم روشن بود همین که اوضاع بلبشو می شد صبح آنهایی که زودتر از خواب بلند می شدند اول دستی به سبیل خون چکان می کشیدند بعد لنگ و قطیفه شان را بر سر چوب می بستند و ادعای پادشاهی می کردند هرکدام هم به اندازه ی وسعشان چند تایی مزدور و باج بگیر اجیر می کردند تا سایه ی ِ خداوند را برروی زمین بگسترانند . همین که سایه ی خدا ورم می کرد و آماده ی گسترانیدن می شد مدعیان دلسوز، ماهیتابه ی عدالت را که پر از روغن داغ بود بر می داشتند و به سراغ گرسنگان می آمدند . یعنی عین مور و ملخ به شهر ها و آبادی ها سرازیر می شدند و آشی برای ما می پختند که یک وجب روغن رویش چشمک می زد. به قول شاعر " چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار " . با ملاقه توی سرمان می زدند، با چنگال چشمانمان را در می آوردند و با دسته ی ِ گوشتکوب بعضی کارهای دیگر با ما می کردند تا مطمئن می شدیم که دست غذا و قدر نجات دهنده ای برای ما فرستاده است . نتیجه ی این اطمینان ، همراه با قبول این واقعیت که در شهر کوران آدم یک چشم پادشاست باعث می شد تا سلطانی کوفته شامی برایمان انتخابانیده ( و شاید هم انتچاپانیده ) شود . بعد از این انتچاپات سراسری ، ملت که یک چیز بی ارزش یعنی سوی چشمانش را از دست داده بود و در عوض یک چیز با ارزش یعنی سایه ی خداوند را به دست آورده بود سجده ی شکر به جای می آورد و چشم انتظار می ماند تا مدعی بعدی بیاید و گوشهایش را نیز ببُرد .
البته همه ی این قصه ها مربوط به دوران قدیم است . مربوط به آن روزها که اسبی بود و سواری بود و غباری . حالا که جای اسب را زانتیا گرفته و جای سوار را حاجی آقا و جای غبار را مونو اکسید کربن ، بایدحقه باز تر و با کلاس تر از گذشته بود . امروز دیگر دلشوره ی ِ پیدا شدن ِ سحر خیزان ِ خون آشام، توهم بی جایی ست . چرا که اسلام عزیز و جمهوری اسلامی چنان شب تاریک و بی فردایی بر سر نوشت ما جاری کرده که واژه هایی مثل " زود خوابی " و " سحر خیزی " را فقط باید در کتاب های خمیر شده ی ِ وزارت ارشاد جست و جو کرد . . اصولا وقتی صبحی در کار نباشد صبح خیزانی هم پیدا نمی شوند تا با سودای بر تخت نشستن، دیگران را بنوازند و بگدازند . اما خب زیاد بدبین هم نباید بود. به قول شاعر " در نومیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است " در این روزگار بردار و ورمال هم پیدا می شوند نجات دهندگانی که به خاطر گل ِ روی ِ ما حاضرند
خودشان را فدا کنند و منصب پادشاهی را بپذیرند . یعنی با استفاده از نور پروژکتور وساعت شماطه دار، صبح گلخانه ای بسازند و با تقدیم چند دهن دره نشان بدهند که بامداد است و بیدارند . می پرسید چطور؟ کافیست چند روزی به برنامه های ماهواره ای که از آن سوی مرز ( شاید هم این سوی مرز ) پخش می شود توجه کنید تا همه چیز دستگیرتان بشود . روی صفحه ی تلویزیون همه جور آدمیزاد می بینید که مدعی اند درست تا سه ماه و دوازده روز و پنج ساعت و نوزده دقیقه و چهل و پنج ثانیه ی دیگر یا اگر نشد تا هفت ماه و سی و سه ساعت و شش ثانیه و دو دهم ثانیه ی بعد و باز هم اگر نشد تا یازده ماه و سیزده روز و هفده ساعت و ... رژیم آخوندی را سرنگون خواهند کرد و سلسله ی پادشاهی شان را تشکیل خواهند داد . یک سلسله ی ِ تاریخی ِ مهار نشدنی که از یک طرف به نانوتکنولوژی و جنگ ستارگان می رسد و از طرف دیگر سر از غار انسان های اولیه در می آورد . داشتم فکر می کردم وقتی در قرن بیستم می شد از طریق ماه " امام " شد، چرا در قرن بیست و یکم نشود از راه ماهواره " پادشاه " شد ؟ شما را به خدا ماهواره اُملی تر است یا ماه ؟ پادشاه عقب مانده تر است یا امام ؟ پس مدعیان رسانه ای زیاد هم به خطا نرفته اند . دندان های روزگار را شمرده اند که چنین عرض اندام می کنند . در این صورت من و شما چرا بی کار نشسته ایم ؟ مگر ما شش انگشتیم یا این که کم و کسری داریم که نتوانیم از این نمد برای خودمان کلاهی بدوزیم ؟ مگر آن ها که در این تلویزیون و آن تلویزیون ادعای پادشاهی می کنند چه تخم دوزرده ای می کنند که ما از گذاشتن آن عاجزیم ؟ اگر فردا یکی از همین ها پادشاه شد ، شمایی که بی خیال نشسته اید و خودتان را
می خارانید ، پشت دستتان نمی زنید ؟ از چرخ نیلوفری و بخت کون خری به عالم و آدم شکایت نمی کنید ؟ پس بشتابید که غفلت موجب پشیمانی است . تا تنور داغ است نان را بچسبانید . راستش را بخواهید بنده که " سر انگشت " هستم با یک حساب سر انگشتی دوازده توصیه را برای دستیابی به هدف پیدا کرده ام . بقیه اش به عهده ی خودتان . بنا براین همگی با هم دست در دست هم پیش به سوی تنور... ببخشید ... پادشاهی !
دوازده روش ِ بی برو برگرد برای رسیدن به پادشاهی
1ــ اولین چیزی که باید به آن ایمان بیاورید این است که " شما می توانید " . شما تافته ای هستید جدا بافته . شما نظر کرده اید و به تان عنایات خاصی می شود . همای سعادت بالای سرتان در پرواز است . فقط کافیست دستتان را دراز کنید ( اگر هم مثل سید علی خامنه ای دست ندارید زبانتان را دراز کنید ) تا تاج پادشاهی نصیبتان شود .
2ــ از قدیم گفته اند : " سنگ مفت ، گنجشک مفت " . صورت جدید این مثل می گوید : خاک میهن مفت جان ملت مفت . ( این چه " صورت جدید" ی است ؟ مگر تا حالا اینجور نبوده ؟) بر این پایه شما فقط کار خودتان را بکنید . نمی خواهد به عواقب کار فکر کنید . دست بالا این که هزاران نفر کشته می شوند و کشورتان هم تجزیه می شود . فدای تار مویتان . قبل از شما هم خیلی ها از این کارها کرده اند . مهم این است که شما در یک مسابقه ی بخت آزمایی شرکت کرده اید . حالا بلیت تان نبرده ؟ چهاشنبه ی ِ بعدی خدا بزرگ است .
3ــ اولین جایی که باید پیدا کنید محل فیلمبرداری است . یک اتاق ِ گوگولی مگولی با یک میز و یک تلفن و پرچم و تعدادی کتاب برای شما کفایت می کند . اگر کتاب ندارید، جعبه های پیتزا که دارید . آنها را به شکل کتاب در آورید . اتاق هم ندارید خیالی نیست . می توانید از زیرزمین یا خرپشته ی خانه تان به عنوان کاخ فرماندهی استفاده کنید . البته اگر سلیقه به خرج دهید و دبلیو . سی را انتخاب کنید سازمان ملل و مجامع جهانی به دلیل تسلط بر زبان خارجی بهای بیشتری به شما می دهند .
4 ــ برای تصویربرداری از خودتان یک دوربین بخرید . اما از آن جا که دوربین های جدید و دیجیتالی تصویر واقعی شما را برمی دارد و شما هیچ نیازی به واقعیت ندارید بکوشید تا دوربین برادران لومی یررا پیدا کنید . خاصیت دوربین های اولیه این است که می توان با کمک سایه سازی و نورپردازی ابعاد وجودی عظیم تری برای خود ساخت .
5 ــ حالا وقتش رسیده که شما جلوی دوربین قرار بگیرید . سر و وضعتان که مرتب است ؟ عیبی ندارد ... قدیمی ها به غلط فکر می کردند سنگ بزرگ علامت نزدن است . اما امروزه ثابت شده سنگ بزرگ نه تنها علامت زدن است بلکه علامت له کردن نیز هست . از لحظه ای که جلوی دوربین می نشینید خودتان را صاحب تمام دانش ها و کرامات نشان دهید . توجه داشته باشید که بدون کرامت کاری در این مملکت پیش نمی رود . ادعاهای گنده گنده بکنید . آنقدر گنده که ما تحت آسمان را پاره کند و مرغ لای پلو خنده اش بگیرد . بگویید که با جهان دیگری به موازات این جهان در ارتباطید و از آن جا به شما وارداتی می شود . مهم نیست از کجا . مهم این است که یک چیزی به شما وارد می شود ادعا کنید که در حدود سی و هفت مدرک دکترا دارید و قرار است دو برابر این تعداد را تا دو ماه دیگر کسب کنید . با اسناد و مدارک نشان بدهید که ششصد و بیست و سه سال سابقه ی ِ مبارزاتی دارید و تا کنون هفده امپراتور جبار را به خاک سیاه نشانده اید و در زمان جنگ جهانی اول با هواپیمای سوخو بیست و سه هزار سرخ پوست ِ آمریکایی را از دست هیتلر نجات داده اید . بگویید که تصمیم دارید بعد از به قدرت رسیدن ، سیاره ی ِ زمین را به کهکشان ِ خوش آب و هوا تری ببرید و به منظور برقرار سازی ِ حقوق بشر قصد دارید سیاه چاله های فضایی را مهر و موم کنید .
6 ــ در ادامه ی منم زدن های قبلی ، هر طور شده ثابت کنید که نام شما در کتاب پیشگویی های نوستراداموس و در میان اشعار شاه نعمت الله ولی به عنوان منجی و پادشاه تمام زمین آمده است . همچنین به تمام مقدسات عالم سوگند بخورید که نامتان هرگز در دیوان ِ ایرج میرزا نیامده و دشمنان برایتان حرف در آورده اند .
7 ــ تا جایی که می توانید به مردم ایران اهانت کنید و به آن ها یادآور شوید که خوار مادرشان را سگ گاییده و به خودشان هم مورچه خوار تجاوز کرده .
8 ــ جلوی دوربین قدرت نمایی کنید . فیگور بگیرید ، هالتر بزنید ، کمربند مشکی کاراته یا فتق بندتان را به مردم نشان بدهید . اگر هیچ کدام از این ها را هم ندارید بگوزید تا بفهمند که زنده اید .
9 ــ اعلام کنید که پرچم سه رنگ ایران حتما باید عوض شود . چرا که طبق تحقیقات شما ، این پرچم را در زمان دیا اُکو بیگانگان بر ما تحمیل کرده اند . بدانید و آگاه باشید که تاریخ نوین پرچم نوین هم می خواهد . بنا براین پرچمی که روی میز شما خواهد بود، آمیخته ای است از دو رنگ ِ آبی خار خال پشمی و زرد اسهالی . به جای شیر پرچم هم از کشک ِ پاستوریزه استفاده کنید .
10 ــ جلوی تلویزیون اشک بریزید و عربده بکشید و از مردم بخواهید برای ادامه ی ِ مبارزه به شما پول بدهند . بعد که پول ها را گرفتید یک عده را اجیر کنید تا زنگ بزنند و به شما فحش بدهند . در مقابل از همان پول ها به یک گروه دیگر بدهید تا تلفن بزنند و شما را ستایش کنند . پس از مدتی خواهید دید که در هاله ای از تقدس فرو خواهید رفت .
11 ــ اگر کسی زنگ زد و از شما برنامه ی سیاسی تان را خواست ، یک زونکن کت و کلفت را جلوی عدسی بگیرید و بگویید سرنوشت ِ جهان تا پنجاه هزار سال آینده را دراینجا نوشته اید و کتاب تان هم فعلا زیر چاپ است .
12 ــ اگر در این دنیای بی در و پیکر شلتاق زدن های ِ شما جواب داد که چه بهتر . پادشاهی گوارای وجودتان . اما اگر جواب نداد ، آرام و آهسته در یک بعد از ظهر آفتابی جل و پلاستان را جمع کنید و یکراست به وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی مراجعه کنید و حق الزحمه ی ِ خودتان را دریافت کنید روی پاکتی که به شما می دهند نوشته شده : " شما در آزمون وطن فروشی پذیرفته شدید و مجاز به انتخاب رشته هستید . "
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر