۱۳۸۷ شهریور ۳۱, یکشنبه

از من مردی مخواهید !

نمایش نامه در نیم پرده !
آدم ها :
کُنیوس اوریوس ِ پیرسال
تونیوس اوریوس ِ جوانسال

(روم ِ باستان . تونیوس اوریوس ِ جوانسال سراسیمه وارد ِ سرسرای ِ پدر می شود و پدرش کــُــنیوس اوریوس را می بیند که در کنار ِ مجسمه ی ِ یکی از خدایان ایستاده است .)
تونیوس اوریوس ِ جوانسال : درود بر پدر ِ بزرگوارم ، کنیوس اوریوس ِ پیرسال !
کنیوس اوریوس ِ پیرسال : سلام بر پسر ِ کوچکوارم ، تونیوس اوریوس !
تونیوس اوریوس : آیا پدر ِ بزرگوارم امر ِ مهمی دارند که فرمان ِ شرفیابی داده اند ؟
کنیوس اوریوس : آری ! نگرانی ِ بزرگی در بین است . پیشخدمتان ِ مخصوص خبر آورده اند که شما ساعت های ِ روز را تا پاسی از شب به خواندن ِ اشعار و نگاشتن ِ نبشتار می پردازید ، آیا درست گفته اند ؟
(تونیوس اوریوس ِ جوانسال از شرم سرخ می شود و سرش را پایین می اندازد )
تونیوس اوریوس : آری پدر ِ بزرگوارم . درست گفته اند .
کنیوس اوریوس : یعنی شما در این سرا بهترین ساعت های ِ روز را صرف ِ خواندن و نوشتن می کنید ؟
تونیوس اوریوس : (خجالت زده ) آری ، پدر ِ بزرگوارم .
(کنیوس اوریوس ِ پیرسال لحظه ای از اندوه، دست به موهایش می کشد . اندکی به تندیس ِ مقدس نگاه می کند .)
کنیوس اوریوس : پسر ِ کوچکوارم ، تونیوس اوریوس ! آیا شما از هنر ِ مردان خبر دارید ؟
تونیوس اوریوس : در کتاب ها چیزهایی خوانده ام ، پدر ِ بزرگوارم !
کنیوس اوریوس : می توانید شمه ای از هنرهای ِ مردان را باز شمارید ؟
تونیوس اوریوس : در این هنگام ، رنج و خشم ِ شما حافظه ام را ناتوان ساخته ... آیا پدر ِ بزرگوارم یاری ام می کنند ؟
کنیوس اوریوس : بیهوده نیست که چنین بیهوده ای ! پس گوش فرادار ! جنگاوری ، جهانداری ، راهزنی ...
تونیوس اوریوس : ( ادامه می دهد) ... پیامبری ، خونریزی ، سیاستمداری ...
کنیوس اوریوس : ( پی می گیرد) ... وزنه برداری ، زن ستانی ، فن آموزی ...
تونیوس اوریوس : ( ادامه می دهد ) ... مشت زنی ، ثروت اندوزی ، چوپانی
( کنیوس اوریوس ِ پیرسال به نشانه ی ِ بس بودن دستش را مقابل ِ پسر می گیرد . تونیوس اوریوس ِ جوانسال سکوت می کند .)
کنیوس اوریوس : پسر ِ کوچکوارم ! آیا از این هنرها که در بازشماری ِ آن ها سهیم بودی ، بهره ای داری ؟
تونیوس اوریوس : (با شرم و غصه) خیر ، پدر ِ بزرگوارم !
کنیوس اوریوس : آه که چه اندوه ِ بزرگی !
تونیوس اوریوس : به راستی که چه اندوه ِ بزرگی !
کنیوس اوریوس : آیا برادرت ، اپتیموس اوریوس از بی هنری ها و بیهودگی ِ زندگی ِ تو چیزی می داند ؟
تونیوس اوریوس : خیر ... ایشان در یکی از لژیون های ِ رومی و در جبهه ی ِ شرقی سرگرم ِ نبرد با ایرانیان هستند و تا کنون چهارده زخم ِ کاری برداشته اند .
کنیوس اوریوس : آه که چه افتخاری !
تونیوس اوریوس : چه افتخاری از این بزرگتر ؟
کنیوس اوریوس : آیا نمی خواهی شعر و نبشتار و بیهودگی را فرو بگذاری و از هنر ِ مردان چیزی بیاموزی ؟
تونیوس اوریوس : پدر ِ بزرگوارم ! شوربختانه این اراده ی ِ نیک در من صورت نمی بندد . سرنوشت مرا به کار ِ دیگری گمارده .
کنیوس اوریوس : یعنی می خواهی در سراسر ِ عمر ، بی هنر بمانی و چیزی از هنر ِ مردان فرا نگیری ؟
تونیوس اوریوس : پدر ِ بزرگوارم ! از من مردی مخواهید ! سرنوشت، مرا همچون امردان از هر آنچه هنر ِ مردانه ، بی بهره گذاشته و به این روزگار ِ دیگرگونه دچار ساخته است . باشد این کاستی که با شیر در بدنم آمده هرچه زودتر با جان به در شود !
( کنیوس اوریوس ِ پیرسال مدت زمانی سکوت می کند و آنگاه : )
کنیوس اوریوس : کاش می شد تو را در معبد ِ خدایان قربانی کنم اما افسوس که آنها همیشه بهترین را می خواهند !
تونیوس اوریوس : می توانید مرا به معبد ِ نیاکانتان ببرید و در آنجا قربانی ام کنید .
کنیوس اوریوس : هرگز به روان ِ نیاکانم چنین اهانتی نمی کنم !
تونیوس اوریوس : پس فرمان چیست ، پدر ِ بزرگوارم ؟
کنیوس اوریوس : تو بر سر ِ کار ِ خویش باز خواهی گشت و برایت همه گونه خوردنی و نوشیدنی فراهم خواهد شد به شرط ِ آنکه هرگز پیش ِ چشم ِ من پیدا نشوی و از این خانه هم بیرون نروی تا اهالی ِ شهر ِ رم کم کم فراموشت کنند .
تونیوس اوریوس : امیدوارم با اجرای ِ فرمان ِ شما به شستن ِ این داغ ِ ننگ یاری برسانم .
(تونیوس اوریوس تعظیم می کند و از تالار بیرون می رود . کنیوس اوریوس ِ پیرسال و مجسمه تنها می مانند .)


سرانگشت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر