۱۳۹۱ اسفند ۳, پنجشنبه

سیامک ِ مهر

چندی است که «سیامک ِ مهر» وبلاگ‌نویس ِ منتقد ِ اسلام و نویسنده ی ِ وبلاگ ِ «گزارش به خاک ِ ایران»در چنگال ِ نیروهای ِ سرکوبگر ِ رژیم ِ اسلامی گرفتار شده است. جانیان ِ مسلمان او را در کرج دستگیر کرده‌اند و به زندان ِ رجایی شهر برده اند. سیامک ِ مهر (با نام ِ اصلی ِ محمدرضا شجری پور) مدتی است زیر ِ وحشیانه ترین شکنجه ها قرار دارد؛ بارها دست به خودکشی زده و دچار ِ حمله ی ِ قلبی شده است.
از آنجا که روشنگرانی چون سیامک ِ مهر به نبرد ِ بنیادین با حکومت ِ اسلامی معتقدند و نمی‌خواهند گاز ِ خردل را در کپسول ِ سس ِ خردل بریزند و به خورد ِ مردم بدهند، رسانه‌های ِ بیلیون دلاری و مشهور درباره ی ِ آنان اطلاع رسانی نمی کنند. می‌ترسند و حسابی هم می‌ترسند که ایرانیان به عامل ِ اصلی ِ درماندگی ِ خود (اسلام) آگاه شوند و نان ِ آنان را آجر کنند. بنابراین مکانیسم ِ دفاعی ِ خود یعنی «بایکوت ِ خبری» را فعال می کنند. بر ماست ـ پیش از آنکه نوبت ِ خودمان برسد ـ جهانیان را از گرفتاری ِ سیامک ِ مهر (و اندک شمارانی چون او) آگاه کنیم، باشد که از چنگال ِ شکنجه پیشگانی که بهترین ارمغانشان برای ِ زندانی «مرگ» است، رهایی یابد؛ ایدون باد!


سرانگشت





۱۳۹۱ اسفند ۱, سه‌شنبه

اینگمار برگمان


اگر می‌خواهید «انسان» و «زندگی» را عمیق‌تر بشناسید، فیلم‌های ِ «اینگمار برگمان» را ببینید.

پی نوشت: اگر مجبور باشم فقط یکی از کارهای ِ او را انتخاب کنم، می‌گویم «سونات ِ پاییزی».

۱۳۹۱ بهمن ۲۴, سه‌شنبه

بگم؟ بگم؟

خانم‌ها و آقایان! مثل ِ اینکه آقای ِ دکتر احمدی نژاد می‌خواهند نکاتی را به طور ِ خصوصی با شما در میان بگذارند!

بگم؟ بگم؟ خامنه ای خیلی خره
بگم؟ بگم؟ چرخ ِ حکومت پنچره

بگم؟ بگم؟ هیشکی تو دنیای ِ بزرگ
بگم؟ بگم؟ حرف ِ ما رو نمی خره

بگم؟ بگم؟ تحریما ما رو پاره کرد
بگم؟ بگم؟ تحریمه یا که خنجره؟!

بگم؟ بگم؟ دروغ، کلید ِ مشکله
بگم؟ بگم؟ شصت و سه از صد بیشتره

بگم؟ بگم؟ تبدیل ِ پول ِ مملکت
بگم؟ بگم؟ به پشکل کلی هنره!

بگم؟ بگم؟ رمّال و جادوگر و جن
بگم؟ بگم؟ دلیل ِ راه و رهبره

بگم؟ بگم؟ میمونی که رفت به فضا
بگم؟ بگم؟ با بعضیـا برادره!

بگم؟ بگم؟ مجلس ِ شورای ِ خران
بگم؟ بگم؟ طویله است و منتره

بگم؟ بگم؟ عاقبت ِ لاریجانی
بگم؟ بگم؟ توسری و کلاغ پره

بگم؟ بگم؟ راه ِ نجات ِ باند ِ من
بگم؟ بگم؟ زدن به سیم ِ آخره

بگم؟ بگم؟ بین ِ تموم  ِ اولیاء
بگم؟ بگم؟ مشایی از همه سره

بگم؟ بگم؟ امام زمان، مشاییه
بگم؟ بگم؟ قیامش هم مقدره

بگم؟ بگم؟ اگه دروغ شد قول ِ من
بازم بگم؟ بگو هرچی صنوبره . . . !!


سرانگشت


۱۳۹۱ بهمن ۱۵, یکشنبه

فجر ِ فاجر


در یکی از نقاشی دیواری های ِ تبلیغاتی حکومت ِ اسلامی و در یکی از میدان های ِ شهر، مصرعی دیدم به این صورت: «عزم ِ ما بشکافد اقیانوس را»! همین مصراع ِ انقلابی را گرفتم و بقیه‌اش را سرودم.

«عزم  ِ ما بشکافد اقیانوس را»
کون ِ لخت ِ رهبر ِ منحوس را

انقلاب است اینکه بر ما می‌رود
یا که بی رونق کند کابوس را؟

میهن ما در تیول ِ چین بود
یا فلسطین را بوَد یا روس را؟

ملت ِ افتاده در چنگال ِ دیو
هر دم افزون می‌کند افسوس را

با ”ولایت” دیو در جایی نشست
کاندر آن بیگانه شد محسوس را

منتزع شد، دود شد، افسانه شد
نشنود شیپور و طبل و کوس را

فجر  ِ فاجر بود فجر ِ انقلاب
استعاره ناسزد ملموس را

از طناب ِ دار آویزان کنند
ناپزیده مردم ِ مأیوس را

زندگی بر طبق ِ قرآن این شود
هان! ببین ”بنیان” و هم ”مرصوص” را!

فقر  ِ جیب و فقر ِ فرهنگ است و فکر
انتهای ِ نهضت ِ پابوس را

ای فلک! ای آفتاب! ای مردمی!
سرنگون کن رهبر ِ دیوث را!


سر انگشت