۱۳۹۴ دی ۲۴, پنجشنبه

علوم انسانی، بلای جان استبداد!

یکی از دردهای کهن و کهنه ی ما، ملت ایران، این است که پس از تاسیس مدرسه‌های جدید و برچیده شدن نظام مکتبخانه ای در اواخر دوره ی قاجار و اوایل پهلوی و بعدش در حکومت جمهوری اسلامی، «علوم انسانی» به عنوان رشته ای معرفی شده که مخصوص دانش آموزان خنگ و درس نخوان بوده. دانش آموزان مدرسه گریز و سر به هوایی که در هیچ کدام از رشته‌های اصلی دبیرستان (ریاضی و علوم تجربی یا به قول قدیمی‌ها «طبیعی») نمره نمی آوردند و حداکثر می‌خواستند دیپلمی بگیرند تا از شر علم و آگاهی خلاص شوند. از قدیم، کلاس‌های انشا و تاریخ و جغرافی از جمله تق و لق ترین کلاس‌ها بودند و دبیرانش بی اعتبارترین معلم ها. در زمان شاه، اکثر قیام های سیاسی و اعتراضات دانشجویی در دانشکده های فنی رخ می داد و رهبران و اعضاء مؤثر جنبش های سیاسی غالباً دانشجویان فنی و پزشکی بودند (منهای چند تن از جمله بیژن جزنی). اینکه چرا اینطور بود و هست و چرا علوم انسانی را خوار می داشتند و می‌دارند، در حوصله ی این یادداشت نیست و پژوهش های بسیار وسیع فرهنگی را (در حیطه و با ابزار و فرضیه های همان علوم انسانی!!) طلب می کند. عجالتاً همین قدر بگویم که این معضل بیش از آنکه سیاسی باشد، فرهنگی است. متأسفانه جامعه ی ایران بدون بهره مند شدن از عقل مدرن پا به دوره ی مدرن گذاشت. عقل مدرن (به ویژه بعد از «ویکو» و پدید آمدن تفکر تاریخی در مغرب زمین) معتقد است در عرصه ی مسایل انسانی نمی‌شود با منطق ریاضی و روش‌های زیست شناسی وارد شد. پژوهش در علوم انسانی روش‌ها و ابزارهای خود را می خواهد. نظریه‌ها و دقت های ویژه ی خود را طلب می کند. کسی که دانشجوی مهندسی یا پزشکی است، حتا اگر درسش تمام شده و مهندس یا دکتر شده باشد، به صرف اینکه معادلات ریاضی را خوب حل می‌کند و بهتر از دیگران تست می زند، نمی‌تواند در حوزه های انسانی صاحبنظر قلمداد شود و در تاریخ و هنر و ادبیات و سیاست و حقوق و علوم اجتماعی و فلسفه اظهار فضل کند. متأسفانه از سال‌ها پیش غلبه بر غول کنکور و وارد شدن به رشته‌هایی که مطلوب جامعه است، چنان اعتماد به نفس کاذبی به دانشجویان فنی و پزشکی داده که به خودشان اجازه می‌دهند بدون سواد و فرهنگ و مطالعه ی کافی، نقش رهبران فکری جامعه را به عهده بگیرند. از نتایج این اعتماد به نفس ِ منفی، سقوط رژیمی رو به مدرنیسم (پهلوی) و برآوردن حکومتی مذهبی و پشت به جهان (جمهوری اسلامی) بود که پزشکان و مهندسان ِ علوم انسانی نخوانده، در تشکیل آن بی تأثیر نبودند.
در اینجا بر روشنفکران ما هم که اتفاقاً بسیاری‌شان با علوم انسانی آشنا بودند، انتقادات سختی وارد است که در این یادداشت به این بحث نمی پردازیم.


البته اگر قضیه را از زاویه ای دیگر هم ببینیم باید بگوییم حکومت های خودکامه هم در ایجاد این تصور که علوم انسانی، پست و بی‌ارزش به شمار می آید، بی تقصیر نبودند. چه پیش از انقلاب و چه پس از انقلاب، حکومت ایران می‌دانست که گسترش علوم انسانی و اهمیت دادن به آن برایش خطرناک است. می‌دانست استبداد نهادینه شده در حکومت را به چالش می‌کشد و علوم انسانی را حداکثر به عنوان زینت و پز می‌خواست. هرچند «آن‌ها» (و بیشتر «این ها») شناخت عمیقی از علوم انسانی جدید (که مبتنی بر فلسفه ی مدرن غرب است) نداشتند و ندارند اما در جایی که منافع و قدرت تهدید شود، چراغ های خطرشان روشن می شود.
هرچه باشد می‌دانستند و می‌دانند که دانش «جغرافیا»، مردم را با میزان ثروت مادی سرزمین شان آشنا می کند. می‌فهمند و طلبکار می شوند! «ادبیات» و «هنر»، ملت را با ثروت معنوی شان آشنا می‌کند و انسان را به خودشناسی می رساند. اینجاست که فرد به ارزش انسانی خود پی می برد. علاوه بر آن ادبیات و هنر، قدرت تخیل را در انسان پرورش می‌دهد و به او شانیت تبدیل شدن به موجودی اخلاقی می دهد. چنین انسانی خود را با‌ارزش تر از آن می‌داند که بازیچه ی سیاستمدار و آخوند و مرشد و … شود. ساعت «انشا» دانش آموزان را با اهمیت قلم و لذت خلاقیت آشنا می‌کند و در کار نگارش پرورده می‌سازد. آنوقت خدای ناکرده ممکن است سال‌ها بعد تعدادی از همین کودکان، نویسنده و شاعر و پژوهشگر و اندیشمند شوند و پایه‌های استبداد را بلرزانند!
می‌دانستند و می‌دانند که «فلسفه» انسان را به سوی مبادی و بنیادها می‌برد و از سطحی اندیشی و سرسپردگی دور می کند. «تاریخ» کمینه تأثیرش خبر یافتن از سرگذشت پیشینیان و عبرت و افتخار است و بیشینه تأثیرش اینکه آدمی می‌فهمد در «تاریخ و فرهنگ و زبان و زمان» پرورده و آگاه می‌شود و بی تاریخ، جز موجودی فیزیولوژیک چیزی نیست. انسان در تاریخ تجلی پیدا می‌کند و «انسان» می شود. اگر مردم با علوم انسانی آشنا شوند، درمی یابند که «سیاست» علم است و باید فراگرفته شود و آزموده گردد. «سیاست» الزاماً برابر با «پدرسوختگی و بی پدر و مادری» نیست (اگر در اینجا بوده و هست، ضرورت عقلی ندارد که تا ابد باشد). سیاست از قدیم با اخلاق پیوند داشته و این «رابطه»، توسط اندیشمندان همواره مورد پرسش و ارزیابی بوده. مردم می‌فهمند در جهان مدل های گوناگون حکومت وجود دارد که می‌توان آن‌ها را با هم مقایسه کرد و بهترین ها و بدترین هایشان را نشان داد!


آری، علوم انسانی سخت خطرناک است! باید از مراکز علمی و دانشگاهی جارویش کرد. اگر جمع کردنش مقدور نبود، باید آن را مسخ کرد!


سرانگشت    

۳ نظر:

  1. سالی که من وارد کلاس دوازده شدم برای اولین سال درس فلسفه و منطق را از لیست دروس دبیرستان خارج کردند.
    حالا هم که اصلا آقا می خواهد کل علوم انسانی را حذف کند.
    البته دیگر این روزها چنین عملی غیر ممکن است مگر اینکه اینترنت را پنچر کنند که می بینید نمی توانند.

    پاسخحذف
  2. سلام , نوشته بسیار خوبی بود و به نکته درستی اشاره کردید .

    پاسخحذف
  3. کلیدی ترین معضل حکومتگران و متشرعان در اینه که افراد یک جامعه نباید آنقدر پرورده و آزموده بشن که بخوان به « من خویشتن » تکیه کنن. کلمه ی من؛ خطرناکترین واژه ایه که مستبد مسلکان را از پا در میاره. به شیوه ی نگارشی زبانهای اروپایی و زبان فارسی خوب دقت کن. در زبان فارسی یا در حالت سوم شخص مفرد یا در حالت جمع امتی سخن گفته میشه. سخت بتوان انسانی را یافت که در جمله بندیهای خودش « من » را به کار ببرد. استقلال فکر فردی از کفر و توهین به مقدسات الهی، منفورتر و خطرناکتره. اینا آخوند جماعت خوب میدونه.

    پاسخحذف