۱۳۸۴ شهریور ۲۳, چهارشنبه

گلاب

گلاب

خودمانی: یک شب آخوندی بالای منبر شاشش گرفت . گفت : مردم چراغ های مسجد را خاموش کنید و سینه بزنید می خواهم به مناسبت این شب عزیز بر سرتان گلاب بپاشم . چراغ ها را خاموش کردند . آخوند دست کرد توی شلوارش ، گلابدانش را درآورد و شاشید بر سر مردم !

* * *

آن شنیدم که شبی یک نفر از طایفه ی ِ موذی ِ آخوند که در چنته و همیان خود از هرچه دغلبازی و جو سازی و بنیاد براندازی و آموختگی با لغت تازی و از پشت هم اندازی و اسلام نوازی به مقادیر ِ فراوان همه گون شعبده و جنس و دوا داشت برفت از در ِ یک مسجد وامانده و واخورده و دیوار سیه چرده و بسیار دل افسرده و در یک کلمه مرده شوبرده به درون تا که ز بی مایگی ِ ذهنی ِ مردم ببرد سود و چنان دود بپیچد به سر ِ منبر و آغاز کندنطق و بیان ، باز کند قفل زبان ، شرح دهد از دل و جان ، با ضربان و هیجان، قصه ی ِ تکراری ِ لب تشنگی ِ اصغر و بیچارگی اکبر و خون دل شدن ِ حیدر و گریان شدن ِ دختر و ظاهر شدن ِ جعفر جنی جهت یاری و امداد شهیدان و غم شام غریبان و کتک خوردن ایشان و سراپرده ی ِ ویران و از این گونه سخن های ِ اثر دار ( که گایید ز ما خوار ، نه یک بار که صد بار ) چنان بی کش و پیمانه فرا خلق بگوید که همه مستمعین را بکند جادو و خف گیر . پس از آن برودصاف سر ِ مبحث ِ تمجید ِ شماری مثلاً عالِم اَعلام ، که هستند تماماً همگی حامی اسلام و گذارند به کل صحه بر اعدام و به تعزیر و به تکفیر و به تحریم همه جانبه ی ِ کشور ِ کفار و به تاثیر خوش ِ حد زناکار .


شیخ روباه صفت تا که بیامد بنهد دام و بگوید سخن از خدمت ایتام و روا بودن احکام ، به ناگاه پدرسوخته حس کرد که مثانه ی ِ او پر شده از مایع ادرار و به او می کند اخطار ، اگر این که دمی باز نشیند شود از شدت زور آوری ِ شاش به هر حال گرفتار . اگر هم که بخواهد جلوی ِ جمعیت ِ باخته دل از سرجا پا شود و باز بیاید اثری آتیه از هیبت ِ قدسیش در افکار نماند . به این خاطر و صد علت دیگر که فقط از صفت دسته ی ِ آخوند نیوشید به یکبار خروشید : عزیزان همگی خوب بدانید که این صحنه کنون محفل انس است و درست است که جز نور خدا هیچ در آن نور نباشد . اگر شائبه ای در دل ما ساخته آید، جز ابلیس نزاید ثمر و در پی آن دیر نپاید همگی مستحق لعنت و نفرین و مکافات بگردیم . به ناچار، در این محفل اسرار ، فریضه ست که نور بدلی تاری و خاموش شود تا که فراموش شود هرچه که مربوط به خودکامگی و نفس پرستی ست . کنون مردم با غیرت و با همت و با عرض ، شتابنده و چالاک و تر و فرز ، اگر لامپ و چراغی و اجاقیست در این صحن منور ، در این صحن ِ مطهر ، به خاموشی ِ آن زودتر اقدام کنید و پس از آن بر سر و بر صورت و بر سینه بکوبید و چنان ابر بمویید و در ِ فیض بجویید و انا العفو بگویید . من ِ بنده ی ِ مفلوک ِ گنهکار ، من ِ بیکس ِ تبدار ، از این شیشه ی ِ خوشبوی ِ گلابی ، که ناب است حسابی، بپاشم به سر و صورت و اندام شما شیفتگان تا که مگر جمله ز آثار گنه پاک بگردیم . در این وقت که آن مردم بدبخت شنیدند چنین جمله ی ِ دلدوز از آن مردک پفیوز ، هر آن چیز که نورانیت مختصری داشت به تعطیل کشاندند و سپس نوحه بخواندند . طرف نیز چو این وضعیت ِ ساخته را دید، در آورد زشلوار برون حضرت ِ داشاق و بشاشید سر خیل عزادار .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر