۱۳۹۰ تیر ۲۳, پنجشنبه

آمبولانس ما را با خود خواهد برد

(1)

صبا به منزل ِ جانان...

ای صبا نکهتی از خاک ِ ره ِ ...

نه، این مضمون ها کوک نیست؛

پوک است.

حالا حالا صبا نمی آید

آیا لا به لای آسمانخراش ها گیر کرده؟

یا که در میدانچه های اعدام

به هواداری از محکومی امیدوار

ساعتش را می خواباند؟!

(2)

صبا سواره است

صبا لایی نمی کشد

صبا مثبت است

مثبت تر از تست ِ حاملگی در آمبولانس ِ خروسک گرفته !

می گوید: برای ِ دکترها چلوکباب می بریم

اما شایعات نشان می دهد که در حوالی ِ ایران سکنا

ماچ برگر می فروشد

و نزدیک ِ دواخانه ی ِ دایی داوود

ایستگاه ِ صلواتی ِ بوسه دایر کرده

می گویم: دلبرکم در چه کاری؟

ـ فست فود

ـ سه روز همراهت خاموش بود

ـ رفته بودم اعتکاف

(3)

سوسک ِ سیاهی در آشپزخانه قدم رو می رود

من نگران ِ صبا هستم

و نگران ِ راننده ی ِ اورژانس که در بیمارستان «لیمو درمانی» می شود

( ـ آی خونه دار، آی بچه دار، زنبیلو وردار و بیار!

ـ جعفر آقا لیمو داری؟

ـ گرون شده سگ مصب ... صرف نمی کنه بی پدر ... سه ماهه نیووردم جون ِ بچه ام ... بابا یادش به خیر ... دوره ی ِ اون خدابیامرز پُرتاقال بود یکی ده شه یی ... انار، صنّار ... هندونه ی ِ شریف آباد میگی چن بود مهندس؟ ... دو زار ! ... همونا رو خوردیم که خوشی زد زیر ِ دلمون و انقلاب کردیم ... همونا رو خوردیم که این بی ناموسا رو آوردیم ...)

سوسک ِ سیاه در سینک ِ آشپزخانه می افتد و سکته می کند

ـ واااای ... کامل بوده یا ناقص؟!

ـ صبا در آشپزخانه پیچیده و ناغافل از من پرسیده ـ

ـ ساکتی! لالی؟!

ـ ...

ـ زنگ می زنم اورژانس... آمبولانس ما را با خود خواهد برد

(4)

بع بووو ... بع بووو ... بع بووو ... بع بووو

آه صبا جان !

تو چقدر مهربانی !

سرانگشت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر