۱۳۹۰ تیر ۲۴, جمعه

آسیب شناسی ِ نگاه ِ پدرخوانده ـ رفسنجانی

)این یادداشت را چندی پیش در وبلاگ خلبان ِ کور چاپ کردم)

این روزها شماری از مردم، شگفت زده می پرسند چرا هاشمی ِ رفسنجانی که روزگاری قدرتمندترین مرد ِ ایران بود، این گونه از اریکه به زیر افتاد؟

هرکس چیزی می گوید. برخی دامنه ی ِ بحث را حتا به دید و بازدیدهای ِ نوروز می کشانند. این مساله برای ِ عده ای هنوز معما است. برایش تحلیلی ندارند؛ ساکتند و با چشمان ِ گشاد، سر تکان می دهند انگار که دارند به آیینه ی ِ عبرت نگاه می کنند. بقیه هم برداشت های ِ گوناگون از این ماجرا دارند؛ بعضی می گویند رفسنجانی، خامنه ای را پخمه حساب کرد و از رهبری و دار و دسته اش رودست خورد. برخی باور دارند همه چیز برنامه ریزی شده است؛ تاریخ ِ مصرف ِ رفسنجانی برای ِ ابرقدرت ها به پایان رسیده چرا که سیاست ورزی و میانه بازی ِ او باعث ِ ماندگاری ِ جمهوری ِ اسلامی می شده است. جماعتی از روی ِ تخته پوست افاضه می کنند که سیاست، پدر و مادر ندارد و "چرخ ِ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد". شماری هم که نمی خواهند هیچ تغییر و تبدیلی را در جهان باور کنند، به آب و آتش می زنند تا ثابت کنند که همه ی ِ اینها نقشه ی ِ خود ِ رفسنجانی است و دیر نیست تا او در قامت ِ منجی ِ فاتح بازگردد و حریفانش را به ردیف ِ چوبه های ِ دار بسپارد!

ناگفته نماند که عده ای هم بی دغدغه و با خیال ِ راحت مشغول ِ زندگی ِ عادی ِ خود هستند چون که اساسا برایشان سوالی مطرح نمی شود تا خاطر ِ شریف را مشوش کند.

من نمی دانم کدامیک از این گروه ها درست می گویند و کدام به صلاح نزدیک ترند. شاید سخنان ِ هرکدام بهره ای از حقیقت داشته باشد اما در زمینه ی ِ زوال ِ قدرت ِ رفسنجانی گمان می کنم که او خودش را بیهوده پدر خوانده ی ِ خانواده ی ِ انقلاب تصور کرد و عدم ِ تجانس ِ پدر خواندگی و اصول ِ سیاست کارش را به جای ِ باریک رساند.

رفسنجانی بعد از به فنا رفتن ِ خمینی، به مدت ِ هشت سال، تمام ِ قدرت ِ اجرایی ِ کشور را در دست گرفت. نیروهای ِ فعال ِ جامعه را به خودی و غیر ِ خودی (درون ِ خانواده / بیرون ِ خانواده، داخل ِ قبیله / خارج از قبیله) تقسیم کرد. در بازی ِ قدرت، افراد ِ قبیله ی ِ انقلاب را به بازی گرفت و سعی کرد به هرکدام از طیف ها نقشی واگذار کند. نگاهی به ترکیب ِ متنوع ِ کابینه هایش مویّد ِ این نکته است که او دوست داشت کانون ِ جریان های ِ پراکنده ی ِ انقلاب شود. در دستگاهش از موتلفه تا کارگزاران، و از سپاهی تا حوزوی یافت می شد. رفسنجانی می کوشید زاد و رود ِ انقلاب را کم و بیش از خود راضی نگه دارد و برای ِ این هدف گاه به فرزندان ِ تخس و شرور امتیازات ِ ویژه می داد و از بچه های ِ سر به راه تر در برابر ِ آنان آشکارا دفاع نمی کرد. (همان طور که جلو ِ پرده از کرباسچی دفاع نکرد)

اما واقعا خانواده ی ِ انقلاب از دید ِ پدرخوانده چه کسانی بودند؟

همه ی ِ کسان و گرایش هایی که صبغه ی ِ انقلابی داشتند و از لحاظ ِ جهان بینی از خودش کوته فکر تر و ناتوان تر بودند! طبیعی است که از نگاه ِ رفسنجانی، نهضت ِ آزادی، جبهه ی ِ ملی، نیروهای ِ چپ و حتا مجاهدین ِ خلق اگرچه در پیروزی ِ انقلاب نقش داشتند، عضو ِ خانواده ی ِ انقلاب محسوب نمی شدند. رفسنجانی نسبت به افراد ِ بیرون از خانواده (لیبرال ها، روشنفکران، مبارزان ِ سیاسی، شاعران، نویسندگان، هنرمندان و متفکران ِ غیر ِ مذهبی و ...) بی رحم و بی گذشت بود. به آسانی نقشه ی ِ نابودی ِ آنها را می ریخت و اجرا می کرد. حتا گهگاه همعنان با منافع ِ شخصی اش، هرجا آتیه ی ِ نظام اقتضا می کرد مثل ِ سرکردگان ِ گنگ های ِ تبهکار در تصفیه ی ِ خونین ِ افراد ِ خانواده همراه می شد. (نمونه اش حذف ِ سید احمد ِ خمینی)

با این همه رفسنجانی در درون ِ خانواده ی ِ انقلاب بیشتر ِ مواقع روادار بود. خانواده گرا و قبیله دوست بود و برخلاف ِ خامنه ای که با کسی احساس ِ خویشاوندی نمی کند، معتقد بود که انقلابیون گوشت ِ همدیگر را می خورند اما استخوان ِ هم را دور نمی ریزند. او با استفاده از جریان های ِ متعارض شخصیتی دو چهره (بلکه چند چهره) از نظام ساخته بود و با این مخلوق ِ شیزوفرنی جهانیان را در شناسایی ِ جمهوری ِ اسلامی دچار ِ سوء تفاهم کرده بود. هنگامی که در اوج ِ قدرت بود و می توانست خامنه ای را خرد کند، نسبت به تحریک ها و ایذاهایش واکنش نشان نمی داد چرا که او را از طایفه ی ِ انقلاب می دانست. انتقال دیدگاه ِ پدرخواندگی به عرصه ی ِ سیاست و انطباق ِ آن با فضای ِ نامانوس ِ جدید اشتباه ِ جبران ناپذیر ِ رفسنجانی بود.

رفسنجانی صاحب ِ عاطفه ای مافیایی است غافل از این که در عرصه ی ِ سیاست حتا همین میزان ِ اندک از انسانیت جایی ندارد.

سرانگشت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر