۱۳۹۲ خرداد ۷, سه‌شنبه

نینا ریچی

(1)

اوایل ِ انقلاب، خیلی برای منتظری جـُک درمی آوردند. یکیش این بود که می‌گفتند منتظری در یک سفر ِ خارجی کنار ِ یک خانم ِ شیک و پیک در هواپیما می نشیند. خانمه کیفش را باز می‌کند، شیشه ی ِ عطرش را درمی آورد و خودش را معطر می کند. منتظری دماغش را می‌گیرد و با لهجه ی ِ اصفهانی می گویداَه...اَه...اَه! این چه بو گندی یِـِس؟خانم، نگاهِ چپ چپی به منتظری می‌کند، مارکِ عطرش را نشان می‌دهد و قاطعانه می گوید: «نینا ریچی! از پاریسمنتظری کُپ می‌کند و از ترس چیزی نمی گوید. چند دقیقه بعد جانشین ِ برحق ِ امام ِ امت (و شیخ ِ ساده لوحِ بعدی!) یک باد ول می دهد. خانم بینی اش را می‌گیرد و می گوید: پیف! پیف! پیف! خاک بر سرت، این دیگه چه بوییه؟! منتظری می گوید: «لوبیا چیتی! از حوزه ی ِ علمیه ی ِ قم!

(2)

نمی‌دانم دقت کرده‌اید یا نه؛ وقتی آدم به مستراح (به خصوص توالت هایِ عمومی) می‌رود، اگر قبلش یکی دیگر رفته باشد و دور از جانتان کار خرابی کرده باشد، با تنفس ِ اول همه ی ِ وجودش پر از نفرت می شود. مستراح، دور ِ کلّه ی ِ آدم می‌چرخد و بودن در آن محل غیر ِ قابل ِ تحمل می شود. اما وقتی که آدم سر ِ کاسه می‌نشیند و کار ِ نفر ِ قبل را تکرار می کند، همین که بوی ِ خودش جایگزین ِ بویِ گندِ طرف می شود، آن احساس کمرنگ و آن مکان قابل ِ تحمل می شود. انگار آنچه که دستاورد ماست(!) و از وجود ِ ما بیرون آمده با همه ی ِ کثافت و شئامت، چیزی آشنا، قابل ِ تحمل، قابلِ قبول و در یک کلام، «خودی» است در حالیکه همان محصول از سوی ِ دیگران نفرت انگیز و دل بهم زن و فراری دهنده است.
لابد برایِ همین است که هیچ کدام از ما گند زدنِ خودمان را قبول نداریم و از بوی ِ خودمان بدمان نمی آید. شاید چون رایحه ی ِ خودمان را غریبه نمی دانیم و از کارـ خرابی ِ خودمان منزجر نمی شویم. معتقدیم آنچه ما تولید کرده ایم، نینا ریچی است بنابراین نمی‌تواند متعفن و نفرت انگیز باشد. پس احتمالاً سالهای ِ سیاه را عصر ِ طلایی، دوره ی ِ سبعیت را ایام ِ مهرورزی، دوران ِ سرکوب را دوره ی ِ سازندگی و دهه های ِ نکبت را سال های ِ سعادت ِ مضاعف می دانیم؛ مرتب از آن‌ دم می‌زنیم و خفه نمی شویم.



سرانگشت

۴ نظر:


  1. داستان همون مثل معروفه. هیچ دکونداری نمیگه: ماست من ترشه!. یا به قول شیخ ریا: گر از بسیط خاک، زمین منعدم شود، به خود گمان نبرد کس، که نادانم. بدبختی هزاره ای ایرانی همینه که نکبت و نادانی را در دیگران می بینه نه در وجود خودش به تناسب جهل و حماقت هموطنانش. برا همینه که عین شتر عصار خونه، قرن به قرن از باتلاقی به باتلاقی دیگر می چلیم و نمیدونیم راز بدبختیمون در چیه.

    پاسخحذف
  2. خیلی حقیرید که با این اراجیف اظهاروجود می کنید!

    پاسخحذف