(1)
اوایل ِ انقلاب، خیلی برای منتظری جـُک درمی
آوردند. یکیش
این بود که میگفتند منتظری در یک سفر ِ
خارجی کنار ِ یک خانم ِ شیک و پیک در
هواپیما می نشیند.
خانمه کیفش را باز میکند،
شیشه ی ِ عطرش را درمی آورد و خودش را معطر
می کند. منتظری
دماغش را میگیرد و با لهجه ی ِ اصفهانی
می گوید:«اَه...اَه...اَه!
این چه بو گندی یِـِس؟!»
خانم، نگاهِ چپ چپی به
منتظری میکند، مارکِ عطرش را نشان میدهد
و قاطعانه می گوید:
«نینا ریچی!
از پاریس!»
منتظری کُپ میکند و از
ترس چیزی نمی گوید.
چند دقیقه بعد جانشین ِ برحق ِ امام ِ امت (و
شیخ ِ ساده لوحِ بعدی!)
یک باد ول می دهد.
خانم بینی اش را میگیرد
و می گوید: پیف!
پیف!
پیف!
خاک بر سرت، این دیگه چه
بوییه؟! منتظری
می گوید: «لوبیا
چیتی! از
حوزه ی ِ علمیه ی ِ قم!
(2)
نمیدانم
دقت کردهاید یا نه؛ وقتی آدم به مستراح
(به
خصوص توالت هایِ عمومی)
میرود، اگر قبلش یکی دیگر
رفته باشد و دور از جانتان کار خرابی کرده
باشد، با تنفس ِ اول همه ی ِ وجودش پر از
نفرت می شود.
مستراح، دور ِ کلّه ی ِ آدم
میچرخد و بودن در آن محل غیر ِ قابل ِ
تحمل می شود. اما
وقتی که آدم سر ِ کاسه مینشیند و کار ِ
نفر ِ قبل را تکرار می کند، همین که بوی ِ
خودش جایگزین ِ بویِ گندِ طرف می شود، آن
احساس کمرنگ و آن مکان قابل ِ تحمل می شود.
انگار آنچه که دستاورد
ماست(!) و
از وجود ِ ما بیرون آمده با همه ی ِ کثافت
و شئامت، چیزی آشنا، قابل ِ تحمل، قابلِ
قبول و در یک کلام، «خودی»
است در حالیکه همان محصول
از سوی ِ دیگران نفرت انگیز و دل بهم زن و
فراری دهنده است.
لابد
برایِ همین است که هیچ کدام از ما گند زدنِ
خودمان را قبول نداریم و از بوی ِ خودمان
بدمان نمی آید.
شاید چون رایحه ی ِ خودمان
را غریبه نمی دانیم و از کارـ خرابی ِ
خودمان منزجر نمی شویم.
معتقدیم آنچه ما تولید
کرده ایم، نینا ریچی است بنابراین نمیتواند
متعفن و نفرت انگیز باشد.
پس احتمالاً سالهای ِ سیاه
را عصر ِ طلایی، دوره ی ِ سبعیت را ایام ِ
مهرورزی، دوران ِ سرکوب را دوره ی ِ سازندگی
و دهه های ِ نکبت را سال های ِ سعادت ِ
مضاعف می دانیم؛ مرتب از آن دم میزنیم
و خفه نمی شویم.
سرانگشت
پاسخحذفداستان همون مثل معروفه. هیچ دکونداری نمیگه: ماست من ترشه!. یا به قول شیخ ریا: گر از بسیط خاک، زمین منعدم شود، به خود گمان نبرد کس، که نادانم. بدبختی هزاره ای ایرانی همینه که نکبت و نادانی را در دیگران می بینه نه در وجود خودش به تناسب جهل و حماقت هموطنانش. برا همینه که عین شتر عصار خونه، قرن به قرن از باتلاقی به باتلاقی دیگر می چلیم و نمیدونیم راز بدبختیمون در چیه.
شیخ اجل درست است. شیخ ریا باباته
پاسخحذفخیلی باحال بود، عین حقیقت
پاسخحذفخیلی حقیرید که با این اراجیف اظهاروجود می کنید!
پاسخحذف