۱۳۸۴ مهر ۲۸, پنجشنبه

غلام

من غـلام کمرم غیــر کمـر هیـــچ مگـو
بندۀ سیم و زرم جز که به زر هیچ مگو


دانش آموختـــه و پر هنــر و با هوشــم
دارم از عالـم اســــرار خبــر هیــچ مگو


جامه آراسته ام صورت من صاف و تمیز
تـازه از ادکـلن و قــد فنــــر هیـــچ مگو


واژۀ " درد " عجب واژۀ بی معنایی ست
همچنین"دیدۀتر" "سوزجگر"هیچ مگو


هر کسی لایق آن است که اکنون دارد
این قدر فکر مکن خویش مدر هیـچ مگو


تلخی قهـوۀ صبحـانه هنــوزم یاد است
از غم و زندگی تلـــخ دگــــر هیــچ مگو


غرض از بـودن ما خوردن و کردن باشـد
پس تو هم سیر بکن خوب بچر هیچ مگو


مثل من باش، فقط حال خودت را دریاب
کون لق ّ وطن و عشق و هنـر هیچ مگو


آنچنــان فـوت و فن رشتـــۀ خود را آبـم
کـآیـت الله بینداخـت سپــر هیــــچ مگو


آمد و گفــت بـه همکــاری تو محتاجیم
خویش را یار حکـومت بشمر هیـچ مگـو


پول و هوچی گری ومسکن و پشتیبانی
همه از ما بـود و از تـو سفــر هیـچ مگو


این ور و آن ور دنیا بپلاس و خوش باش
هم خبرچین شو و هم سدخطر هیچ مگو


جامـۀ دانش و تحقیـق و قضا برتن کـن
نو به نو چاپ کن از خویش اثر هیچ مگو


مردمان را همه در مورد ما خوش بین ساز
فهمـشان را بکن از راه به در هیـچ مگو


همچنیـن گاهـگهی رایـزن دولــت شـو
تا نهــــد پـای به دوران ظفـــر هیــچ مگو


در درون مظهر خونخواری و وحشت باشد
در بـرون رام بیایـد به نظــــر هیـــچ مگو


دیدم الحق که از این ساخته تر کاری نیست
میشود زندگی ام شهد و شکر هیچ مگو


در زمان قـول مساعـد به حکومـت دادم
تـف به گــور پدر هرچـــه بشر هیــچ مگو


من و سرمایـه بهـم دست رفاقـت دادیم
تـا بســــازیم دگربـاش دمر هیــــچ مگو


من و عمامـه به هم قـول شرافـت دادیم
تـا ز بدخـــواه در آریـم پـدر هیــــچ مگو


من در ایـن دایـره سیـــارۀ قـــدرت گـردم
معنی دایره این نیسـت مگر؟ هیـچ مگو


شکر و صد شکر که سوراخ دعـا پیدا شد گرچه عالم همه شد زیر وزبر هیچ مگو

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر