۱۳۸۴ آبان ۲۴, سه‌شنبه

هزارپا

هزارپا


می گویند و درست هم می گویند که اگر کسی خوابیده باشد می شود او را بیدار کرد اما اگر کسی خودش را به خواب زده باشد تلاش برای بیدار کردنش سودی ندارد . حالا حکایت "ملک عبدالله " پادشاه ِ مخبط ِ اردن است که بعد از حملات آدمکشانه در کشورش ، در حالی که یک طرفش "قرآن" و یک طرف دیگرش "پرچم اردن" بوده در تلویزیون ظاهر شده و این گونه اظهار فضله کرده است : " اردن به خاطر نقشی که در دفاع از جوهر اسلام به عنوان یک دین ِ میانه رو و اهل تسامح داشته و با کسانی که به نام اسلام بی گناهان را می کشند مبارزه کرده ، هدف قرار گرفته " ... این حرف را اگر یک ایرانی یا یک پاکستانی بر زبان بیاورد می شود به علت ِ ندانستن ِ زبان عربی او را تا حدودی مورد بخشایش قرار داد . می شود بهانه آورد و گفت طرف مسلمان ِ شناسنامه ای است و در سراسر عمرش حتا یک بار هم قرآن را نخوانده و اگر هم خوانده به لحن ِ کینه ورزانه ی ِ آن پی نبرده است . می شود خود را گول زد و گفت آن چه این شخص ِ ساده دل از اسلام و مسلمانی می داند مربوط است به خاطرات ملوس ِ کودکی، به یاس های خوشبوی ِ جانماز مادربزرگ ، به عطر ِ نان ِ سنگکِ داغ ِ خشخاشی و به انگشتر عقیق پدربزرگ . اما وقتی انسان این سخن را از زبان ِ یکی از سیاستمداران ِ مشهور ِ منطقه می شنود به راستی که بر روی سرش اسفناج سبز می شود . آن هم سیاستمداری که به دلیل موقعیت جغرافیایی کشورش ( همسایگی با اسراییل،سوریه و عراق ) مجبور است پخته تر بیندیشد و سنجیده تر سخن بگوید . حقیقت این است که آقای ملک عبدالله که زبان مادری اش هم عربی است باید بداند که طبق نص صریح قرآن مسلمانان " امت واحده " هستند و جمع قرآن و پرچم ملی در یک کادر اقدامی ست احمقانه . باید بداند مسلمانان واقعی ــ که هتل های پنج ستاره ی ایشان را به روی هوا فرستادند ــ یک بیرق بیشتر ندارند و آن بیرق، کوچک ترین شباهتی با پرچم اردن ِ امروز ندارد . خوب است ملک عبدالله ، این مومن ِ مسجد ندیده ، که در دفاع از " جوهر اسلام " پستان به تنور می چسباند و پیاز داغ تفت می دهد بداند که سر و وضع همسر ایشان هیچ گونه مناسبتی با " جوهر اسلام " ندارد . همچنین سر و شکل ِ خود ِ ایشان، وقتی با شورت فوتبالیست ها در استادیوم های ورزشی حاضر می شود .
ملک عبدالله ــ اسلام شناس ِ آفتابه ندیده ــ که مدعی ِ تسامح ِ ذاتی اسلام است و مثل کنه خود را به دنبالچه ی ِ اسلام چسبانده باید بداند که مسلمانان ِ واقعی او را شیادی می دانند که " خون و آبروی مسلمانان اهل سنت را در پیش چشم اعراب بر زمین می ریزد " . همچنین بی پرده پوشی بمب گذاری های انتحاری ِ خود را پاسخ به کسانی می دانند که " دین جدید و دموکراتیک آمریکا را پذیرفته و به خاطر انتقام از اهل سنت ، به طرف صندوق های رای می شتابند " . آیا ملک عبدالله خودش را به خواب زده یا این که خوش گذرانی های عرب مابانه از او موجودی کودن ساخته است ؟ آیا بهتر نیست که سلطان ِ فوتبال پناه به جای نوازش بیضه ی ِ اسلام و چنگ زدن به ریسمان ِ پوسیده ای که احتمالاً طناب دار ِ او خواهد شد، چهار چشمی دروازه ی خودش را بپاید تا مبادا شوت های سهمگین ِ مهاجمان ِ حریف تور دروازه اش را سوراخ سوراخ کند ؟ گاهی وقت ها عاقلانه ترین کار این است که آدم کشک خودش را بلیسد و پشم خودش را بریسد .

ملک عبدالله از " کشتن بی گناهان " سخن می گوید و برایشان دل می سوزاند . بسیار خوب . ما هم از " کشتن بی گناهان " سخن می گوییم و سعی می کنیم رد پای ِ خونین آنان را در تاریخ ِ (دست کم میهن مان) پیدا کنیم و برایشان دل بسوزانیم ... اما مقدمتاً از ایشان سوالی می پرسم . آیا ملک عبدالله خودش را در زمینه ی ِ شناخت جوهر اسلام و آشنایی با ماهیت آن کارشناس تر می داند یا عمربن خطاب و علی بن ابیطالب و عثمان بن عفان را ؟ آیا اینان سردمدارن ، مفسران و گسترانندگان ِ اسلام در زمین هستند یا ملک عبدالله ؟! پاسخ ، ناگفته پیداست . واقعیت این است که وقتی سپاهیان عرب در سال ِ بیست و یک هجری قمری و در زمان عمر بن خطاب به ایران حمله ور شدند ، هشتاد هزار ایرانی ِ بی گناه را از دم تیغ گذراندند تا به " فتح الفتوح " مورد ِ نظرشان نائل آمدند . زنان و مردان ِ بی چاره ای که سهم شان از میانه روی و تسامح اسلامی، رگ های بریده ــ بریده و بدن های پاره ــ پاره بود . کشتگانی که تنها گناه شان ایستادگی در برابر هجوم مشتی بیابانی بود . آیا انجام آن " گناه " (!) مستوجب چنان عقوبتی بود ؟ از دیدگاه اسلامی ، بله صد در صد و بلکه هم بیشتر ! آیا مهاجمان آیین خود را به ایرانیان عرضه کرده بودند و به آن ها فرصت تفکر و آزادی ِ انتخاب داده بودند ؟ نه . اصلاً نیازی به این بازی ها نبود . مگر خود آن ها جز به زخم شمشیر مسلمان شده بودند ؟ عرب های مهاجم بهتر از هر کس به خاطر داشتند که در سیزده سال خلافت ابوبکر چگونه قبایلی که بعد از مرگ محمد از اسلام برگشته بودند تار و مار شده و در خون خود غلتیده بودند . بنابراین آنان پا به راهی بی بازگشت گذاشته بودند . وانگهی برای قحطی زدگان آزمند ، چه چیز بهتر از سرزمینی آباد و پر ناز و نعمت ، زیباتر از بهشتی که در کتاب مقدس شان وعده داده شده بود ؟ بنابراین نتیجه میگیریم که از نظر مهاجمان مسلمان جز فرمانبران و شکست خوردگان بقیه " گناه کار " بودند و هستند .
علی بن ابیطالب که گدایان ِ درگاه بیگانه ، اورا " شاه مردان " می خوانند وقتی در زمان خلافتش مردم " استخر "ِ فارس ــ که گناه شان نپذیرفتن ِ سروری ِ تازیان بود ــ سر به شورش برداشتند ، عبدالله بن عباس را مامور سرکوبی استخریان کرد و او نیز به گفته ی مورخان " عصیان آنان را در سیل خون فرو شست " * ( مردم شهر استخر در ناحیه ی فارس از دلیر ترین مردم ایران زمین بودند که چندین بار ایستادگی های و شورش های بی همانندی علیه تازیان مسلمان انجام دادند . ) واقعاً چه بر سر ما آمده که از میان این همه مرد شریف ، بزرگوار و خردمند " علی" را شاه مردان می دانیم ؟

حیف که از زبان عربی بیزارم ، وگرنه این سه سند تاریخی را برای ملک عبدالله ترجمه می کردم و می فرستادم .
" عثمان ، خلیفه ی سوم ، در سال سی ام هجری ، ربیع بن زیاد را عازم فتح سیستان کرد . حاکم سیستان ، " ایران پسر رستم " بود که تا توانست در برابر سپاهیان ربیع ایستادگی کرد ولی پس از کشت و کشتار زیاد همین که احساس شکست نمود، پیشنهاد صلح کرد و از در تسلیم در آمد . ربیع بن زیاد دستور داد تعداد زیادی از جسد ها را بر روی هم بچینند و تخت بزرگی از آنان مهیا نمایند و روی آن را فرش بیندازند و تعدادی جسد را نشیمنگاه و تعدادی را نیز تکیه گاه کنند . آن گاه خودش با اندام ِ دراز و چهره ی آفتاب سوخته و دندان های درشت و زرد و لب های کلفت ، رفت و بر روی جسد کشته ای نشست و برجسد دیگر تکیه داد ، یاران خویش را نیز فرمان داد تا هریک بر جسد کشته ای نشستند . ایران پسر رستم و بزرگان و موبدان وقتی به نزدیک آنان رسیدند و چشمشان به آن اجساد برهم نهاده و آن قیافه ی وحشتناک ربیع بن زیاد افتاد ، متحیر شدند . ایران با تعجب گفت : می گویند اهریمن در روز به چشم نمی آید ولی من اکنون در روز روشن با چشمان باز دارم اهریمن را می بینم ! ربیع پرسید : ایران چه می گوید ؟ مترجم اظهارات ایران را برایش بازگو کرد . ربیع از شنیدن اظهارات ایران خنده اش گرفت . ایران از دور سلام کرد و گفت : ما روی این تخت نمی آییم چون بسیار زشت و کثیف است ! و در همان پایین تخت با همراهانش نشستند و قرارداد صلح را با شرایط زیر امضا کردند :
ایران پسر رستم هزار غلام وصیف ، یعنی غلامی که تازه موی صورتش درآمده و نزدیک بالغ شدن است ، بخرد و به دست هریک جامی زرین بدهد و به صورت هدیه به نزد خلیفه بفرستد . ایران پسر رستم هر سال هزار هزار درهم از سیستان برای خلیفه بفرستد " **
و اینک سند دوم :
" سلیمان بن عبدالملک،خلیفه ی اموی در سال نود و هشت ِ هجری قمری یزید بن مهلب را حاکم خراسان کرد .یزید بن مهلب پس از استقرار در خراسان در صدد فتح گرگان برآمد ... گرگان را محاصره کرد و در زمان محاصره یکی از فرماندهان او کشته شد . یزید قسم خورد که به انتقام خون ِ فرمانده اش ، آن قدر از مردم گرگان بکشد تا از خون آنان آسیایی به گردش درآید و از آرد آن نان بپزد و بخورد ! به همین جهت پس از فتح گرگان ، مردم شهر را بین سپاهیان خود تقسیم کرد و به هر سپاهی چهار یا پنج تن رسید . قاتلان اسیر ها را بر کنار جویی که به آسیایی می رفت بردند و مانند گوسفند ذبح کردند و از آرد آن آسیا ، طعامی مرتب کردند و پیش یزید آوردند تا بخورد و از عهده ی سوگند خویش بیرون آمد . و فرمود تا در مسافت دو فرسخ دارها زدند و چهار هزار کس دیگر از آن ها بیاویختند . " ***
و حالا سند سوم را بخوانید :
" جزیه مالیات سرانه و خراج مالیات ارضی بود که ذمی ها یعنی کسانی که مسلمان نشده بودند طبق قواعد خاصی ( که نهایت خواری و سرشکستگی را برای مالیات دهنده به همراه داشت ) می بایستی بپردازند . چون رفته رفته میزان این مالیات ها بالا رفت و قدرت پرداخت در مردم کم شد ،ذمی ها برای آن که از پرداخت این باج ها آسوده شوند ، اسلام می آوردند و مزارع خویش را فرو می گذاردند و به شهر ها روی می آوردند . با این حال حجاج بن یوسف همچنان جزیه و خراج را از آن ها مطالبه می کرد ... حجاج برای آن که عواید بیت المال نقصان نپذیرد ، فرمان داد که کسی را رها نکنند تا از ده به شهر کوچ کند و نیز امر کرد که از نومسلمانان همچنان به زور جزیه بستانند ... یکی از عاملین حجاج در اصفهان گردن هرکس را که قادر به پرداخت خراج نبود می زد و سر قربانی را در کیسه ای می گذاشت و روی کیسه می نوشت : فلان پسر فلان دین خود را ادا کرد ! " ****

پس از خواندن این برگه ها که مشتی ست از خروار و اندکی ست از بسیار معلوم می شود که متولیان و بسط دهندگان اسلام واقعی هم از کشته ، پشته می ساختند هم غلامباره بودند و هم در جمع آوری مال بسیار حریص و بی گذشت . آنان که بر خلاف ملک عبدالله جوهر اسلام را درک کرده بودند و برخی با مرکب قلم خود وحی ِ به اصطلاح آسمانی را نگاشته بودند می دانستند که در قاموس اسلام واژه ی "گناه " تنها بهانه ای ست برای از میان برداشتن، چپاول و ترساندن ِ مخالفان . فهمیده بودند "گناهی " اگر وجود دارد فرودست بودن و ضعیف بودن ِ خودشان است که بلافاصله باید از آن توبه کنند ! سازندگان ِ این مذهب به خوبی دریافته بودند که یک جهان بینی بدوی و بیابانی که هیچ گونه آشنایی با دستاوردهای علمی و مدنی ِ عصر خویش ندارد برای آن که خود را بر تمدن های برتر تحمیل کند ابزاری جز فریب ، خشونت ، ارعاب ، بی رحمی و افراط کاری در دست ندارد . برای همین افراط و سخت گیری را اول از خودشان و از عبادات و تکالیف روزانه شان آغاز کردند . آسان گیری و میانه روی نمی تواند اندیشه ای را که هسته ای عقب مانده و ضعیف دارد در کمتر از صد سال بر جهان مسلط کند . البته ناگفته نماند که تسامح ِ ملک عبداللهی ، تحفه ی تازه ای نیست . قبلاً هم سیاست بازانی در ایران و جاهای دیگر دم از آن زده اند . علتش هم سر در گم کردن مخالفان اسلام و لالایی خواندن برای خواباندن دولت های زورمند است . خواباندنی که به مسلمانان درمانده فرصتی می دهد تا آماده ی روز انتقام شوند . در حقیقت تسامح ملک عبدالله و خشونت ابو مصعب الزرقاوی دو روی یک سکه هستند که دیالکتیک ِ اسلامی را می سازند . و این بوقلمون صفتی ریشه های تاریخی و مکتبی دارد . محمد هم در پیمان ِ صلح " حدیبیه " که در آغاز پیغمبری اش با کفار بست ، وقتی خود را در موضع ضعف یافت دستور داد عنوان نبوتش را از متن قرارداد حذف کنند. اما به محض این که دستش به قدرت بند شد فرمان داد تا به بهانه های واهی هفتصد یهودی را ــ که کافر هم نبودند ــ در شهر یثرب گردن زدند .
محمد برای پیروانش سنتی را به یادگار گذاشت : هرجا که تیغش می برید و زورش غلبه می کرد دشمنان را به خاک سیاه می نشاند و هر جا که نمی توانست پیروز شود تسامح اسلامی به خرج می داد و با دادن ثروت و شوکت و مقام به مخالفان سعی می کرد دل های آنان را متوجه اسلام کند . نام این ترفند را هم گذاشته بود " مولفة قلوبهم " . یعنی دادن هرگونه باج و امتیاز به دشمنان ِ قوی دست ، برای آن که نرم دل شوند !
همچنین محمد در اوایل کار که در مکه بود و نیروی زیادی نداشت ( احتمالاً با هدایت ِ سلمان ) به خودش آیه های لطیف شاعرانه وحی می کرد و پس از آن که به مدینه رفت و سپاهیانی فراهم کرد جز آیه های درشت از دهانش درنمی آمد ... بگذریم .
با این حساب و با توجه به اخباری که منابع اطلاعاتی غرب ، از رابطه ی ِ نزدیک ملک عبدالله و ابو مصعب الزرقاوی داده اند مشکل می توان پذیرفت که سخنان ملک عبدالله از سر ِ خامی و بی اطلاعی بوده باشد . بلکه باید آن را حاصل ِ سیاست ورزی های سیاستمداری مسلمان ، زیر ِ چتر ِ سنت اسلامی به شمار آورد . غافل از این که تاریخ مصرف این گونه سخن ها در عرصه ی سیاست جهانی مدت هاست که با ظهور القاعده و سقوط اصلاح طلبان در ایران به پایان رسیده و گزافه هایی از این دست دیگر در بین سیاست مداران غربی خریداری ندارد . آن ها فهمیده اند که " مسلمان " حتا در فلک زده ترین شکلش ، بمبی ست ساعتی که هر لحظه باید منتظر انفجارش بود ... ولی اگر واقعیت چیز دیگری و این سخنان نتیجه ی ِ سطحی نگری ِ یک ذهن عوام زده بوده باشد، پادشاه اردن بهتر است به جای آن که " مرزش " را ببندد " مغزش " را باز کند !

بر خردمندان پوشیده نیست که دین اسلام به عنوان یکی از مهم ترین شاخه های اندیشه ی سامی ، آیینی ست متجاوز ، دغل کار ، دیگرستیز ، درنده خو ، هویت سوز ، آدم کش و اوبارنده ... آیینی ست محبت گریز ، پروارگر ِ رسوا ترین خباثت های بشری ... خود رویی و خودباشی در اندیشه ی سامی هیچ جایی ندارد . خدای ادیان سامی ( یهوه ، پدر و الله ) انسان را له شده و لگد مال ، به خاک افتاده و عزادار دوست می دارد و جالب این است که تمام سیاه کاری هایش را زیر پوششی خیرخواهانه و به منظور رستگار کردن انسان انجام می دهد . خدای ادیان سامی که رابطه اش با آدمی هول انگیز تر از رابطه ی خواجه و بنده است در فرایند ِ ارعاب و تحقیر ، انسان را " مسخ " می کند ؛ درست شبیه گرگور زامزا قهرمان داستان کافکا که یک روز صبح از خواب بلند شد و دید که سوسک شده است . تفکر سامی گذشته از حوزه ی نظری در بخش عملی هم دچار تناقضات و کاستی های فراوان است . برای نمونه قوانین جزایی آن مثل سنگسار ،قطع دست و پا ، یا درآوردن چشم و زدن تازیانه که غیر قابل تغییر و جزمی نیز هستند نمی تواند مورد قبول انسان های آزاد اندیش قرار بگیرد . مهم تر از آن ، احکام اخلاقی است که در ادیان سامی غالباً مشمول نقض غرض است . مثلاً در حالی که در یک جا پیروانش را به صداقت و راستگویی تشویق می کند در جای دیگر با قرار دادن حکم ارتداد کسانی را که صادقانه به برگشتن شان از دین اعتراف کرده اند به قتل تهدید می کند و عملاً آن ها را به ریا کاری می کشاند . این در حقیقت جواب آن دسته از ساده لوحان یا کلاه بردارانی ست که با دستاویز قرار دادن چند توصیه ی ِ ِ اخلاقی ِ جزیی مثل پرهیز از دروغ گویی و اجباری نبودن دین، سعی می کنند کلیت ادیان سامی و از جمله اسلام را متعالی و معنوی نشان دهند . حال باید به این شیپورچی های مردم آزار گفت : آقایان ! یک آیین زمانی می تواند مدعی ِ هواداری از رفتارهای پسندیده باشد که در متافیزیک خود برای تحقق آن ها بستر سازی و ایجاد فضا کرده باشد . وگرنه بر سریر خون نشستن و ادعای مروت کردن ، چبزی ست از مقوله ی دروغ های شاخ دار و شعار های دنبه !

متاسفانه قرن هاست که اندیشه ی سامی جهان را درنوردیده است . همان هزارپایی که موذیانه به همه جا سرکشیده و در هر سوراخی تخم ریزی کرده . هزار پای منحوسی که بیش و کم ، پا در کفش همه ی اقوام و تیره های جهان فرو برده و هرکدام را به نوعی آزرده است . قرن های متوالی ست که جهان زیر چکمه های هزار پاست و به همین دلیل این چنین لکه دار ، خفقان آور و غیر قابل تحمل شده است . اسلام ، بخش بزرگی از آسیا و نیمی از آفریقا را فتح کرده . ( آفریقای سیاه دیرزمانی ست که بین مسلمانان و مسیحیان دست به دست می شود .) مسیحیت ـــ که دست پخت ِ پولوس و ادامه ی آیین یهود است و با " مسیح " تفاوت دارد ـــ نیم دیگری از آفریقا و سراسر اروپا و آمریکا و اقیانوسیه را متصرف شده است و یهودیان را هم اگر می بنینید وطنی اختیار نکرده اند علتش این است که آن ها مالک تمام دنیا هستند و کشور اسراییل برایشان حکم مسافرخانه را دارد . خلاصه آن که جهان امروز اگر نامطلوب و نابهنجار است یکی از علت های مهمش تسلط بی چون و چرای فرهنگ سامی ست که پلشتی ِ آن در بسیاری از مناسبات اقتصادی ، سیاسی و اخلاقی دنیا ریشه دوانیده . بنابراین بر آزادگان است که هرچه ژرف تر اندرونه ی تفکر سامی را بکاوند و با دریافتن ِ حاق و ذات ِ این نگرش پاسخ دهند که چگونه ممکن است تفکری که حوزه ی جغرافیایی ِ آن بر روی نقشه ، کف دستی بیشتر نیست این چنین تمامی دنیا را زیر فرمان خود بگیرد ؟

و اما سخن آخر ؛ نیاکان ما به خوبی می دانستند که از میان بردن یک اندیشه، کاری ست غیرممکن . می دانستند همین که اندیشه از ذهن گذشت جاودانه می شود . چرا که نخست در وجود پیروان خود زیست می کند و اگر پیروانش را هم از بین ببرند لا به لای اندیشه های دیگر به حیات خود ادامه می دهد . بنابراین تنها کاری که می شود با یک اندیشه ی مهاجم کرد تضعیف آن است . برای همین پس از یورش اسلام به ایران ، آن دسته از نیاکان ما که خودفروخته نبودند و نسبت به این آیین ِ پست احساس بیزاری می کردند، اسلام را با گرایش ها و تفکرات التقاطی ِ دیگر آمیختند تا هم آن را مقداری تحمل پذیر کنند و هم درمانده و ناتوانش سازند. آنان هزار پای اسلام را با مشقت بسیار و آسیب فراوان به صورت حشره ای نیمه جان درآوردند و به ما سپردند به این امید که ما ، فرزندان ایشان ، هزارپای شوم را در فلاخنی بگذاریم وبه ریگزار های داغ عربستان پرتاب کنیم ... یعنی به همان دوزخی که از آن آمده است .

سرانگشت

*: تاریخ ایران بعد اسلام / عبدالحسین زرین کوب / چ امیرکبیر/ص350

**: پستوی خاطرات ایرانی ها/ محمد بابک نیا / چ دریا/ ص 80 آآو

***: همان / ص 81

****: همان/ ص 84

۱ نظر:

  1. شاه کار! حق است جناب عالي را ازين پس گنجارف وبلاگ هاي فارسي بدانيم!

    پاسخحذف