۱۳۸۸ فروردین ۲۴, دوشنبه

آخوند ، روی ِ ميز تشريح

دكتری كاندر روال ِ كار ِ خود استاد بود
يک نفر آخوند را آورد و خوش تشريح كرد

قلب ِ او را يافت سنگی در سياهی چون زغال
وان تبه كار ِ سيه را لعنت و تقبيح كرد

روده اش را دركشيد و ديد ماری هولناک
نام ِ آن مار ِ دغل را سُبحه و تسبيح كرد

كلّ ِ دندانهاش را به تونل ِ وحشت فروخت
كاسبيشان بيمه كرد و ترس را تصحيح كرد

توی ِ تنبانش به جز شوق ِ زنان چيزی نديد
لاجرم افشرده اش را مايع ِ تلقيح كرد

معده اش را هم ز بسكه پُر ز گاز و باد بود
بهر ِ توليدات ِ بالن لازم و ترجيح كرد

با دو دستانش كه در كار ِ ستاندن خبره بود
قوه ی ِ آهنربا را ثابت و تصريح كرد

چون كه مغزش را گشود و چرت و پرتش را بديد
فيلمی از آن ساخت و بس خنده و تفريح كرد !


سرانگشت

۳ نظر:

  1. دستتون درد نكنه . خيلی قشنگ بود . شما هم می خندونين هم خواننده رو به فكر ميندازين ... سوزان

    پاسخحذف
  2. جسارت است استاد
    به گمانِ این حقیرِ سراپا تقصیر، بیتِ پایانی را چنین نیز می توان سرود:
    چون که مغزش را گشود و بویِ گندش را شنید
    رازِ آن عمامه را بهرِ کسان تفسیر کرد

    پاسخحذف
  3. استاد شماييد عزيزم . از نظر ِ محتوا كاملاً درست می گوييد ؛ می ماند تنگنای ِ قافيه كه متاسفانه " تفسير " بر نمی تابد

    پاسخحذف