درست
یادم نیست چه سالی بود، اما حوالی ِ سال
ِ 1365
بود.
در
تهران، توفان ِ سختی شد و چهل
دقیقه باران
ِ سیل آسا بارید.
سیلاب
از تجریش راه گرفت و به پایین آمد.
در
شمال ِ شهر خرابی های ِ عجیبی به بار آورد
و آنطور که می گفتند چندین نفر را هم آب
برد.
ترس
و وحشت همه را برداشت.
وسعت
ِ ویرانی شگفت انگیز بود.
یک
هفته بعد به یکی از خیابان های ِ بالای ِ
شهر رفتم؛ هنوز تصویر ِ دیوارهای ِ ریخته
و حاشیه ی ِ خیابانی که گل و لای تا زانوی
ِ عابرانش می رسید، در خاطرم هست.
همان
روزها زمزمه هایی شده بود که این سیل ِ
ویرانگر در اثر ِ بارش ِ باران نبوده؛
مگر می شود رگبار در چهل دقیقه چنین خسارت
ِ هنگفتی به جا بگذارد؟ می گفتند در شمال
ِ تهران، سدی شکسته و باعث ِ این فاجعه
شده.
می
گفتند این سد که غیر ِ اصولی ساخته شده
بوده، در مقابل ِ فشار ِ آب طاقت نیاورده
و خرد شده.
من
نمی دانم علت ِ آن حادثه رگبار بود یا
شکستن ِ سد.
همچنین
نمی دانم شهردار ِ تهران در آن موقع کدام
انقلابی ِ قلّابی بود.
فرقی
هم نمی کند.
چون
بعد از او یک دو جین آدم آمدند و رفتند
اما هیچ کدام از آن واقعه ی ِ تلخ درس
نگرفتند ـ یکیشان که از بس سقاخانه ساخت،
رییس جمهور شد.
هنوز
چند دقیقه بارش، اوضاع ِ پایتخت را قمر
در عقرب می کند.
راه
بندان می شود؛ جوی ها بالا می زند و چرخ ِ
زندگی می ایستد؛ کسی هم نیست که انگشتش
را در سوراخ ِ سد یا سوراخ ِ آسمان فرو
کند.
سلمان
رشدی در رمان ِ آیات ِ شیطانی، مکه را شهری
ماسه ای توصیف می کند که از هیچ چیز به
اندازه ی ِ «آب»
وحشت
ندارد.
می
گوید «آب»
این
شهر را می شوید و ویران می کند.
تهران،
شهری ماسه ای نیست اما گردانندگانش آهکین
مغزند.
آنها
هنوز نتوانستند بر شیب ِ طبیعی ِ شهر غلبه
کنند.
باران
که می بارد، حرکت قفل می شود؛ باران که
نمی بارد، تنفس سخت می شود.
توقع
مان را بالا نبریم.
تهران
شهری است که بزرگانش بیست سال است خواسته
اند نسل ِ «موش»
را
در آنجا براندازند اما موفق نشده اند.
به
عبارت ِ دیگر سرداران ِ ریز و درشت، همگی
در جهاد ِ مقدسشان علیه ِ موش شکست خورده
اند.
(پیشنهاد
می کنم بسیجیان ِ مخلص جهت ِ عملیات ِ
شهادت طلبانه نام نویسی کنند؛ در این
مملکت تا بسیج وارد ِ معرکه نشود چیزی
درست نمی شود)
موش
ها کماکان در شهر رژه می روند و به ریش ِ
هرچه حزب اللهی است می خندند.
امیدوارم
قبل از این که طاعون شایع شود، سیلاب به
دادمان برسد و لااقل موش ها را با خودش
ببرد.
سرانگشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر