داستان
«شکار»
بیش از
همه چیز خوانش انتقادی مقدسات و تابوهای
دنیای مدرن است.
مقدساتی
که طی آن ضعیف، محق است
و قوی متهم و مجرم.
بنابراین
در چهارچوب چنین نگرشی
بچه و زن از قبل حقانیت دارند و مرد،
پیشاپیش محکوم است.
این جهان
بینی که در تقابل با جهان بینی سنتی شکل
گرفته است (که
در آن بدون دلیل حق با قوی بود)
گاه به
همان اندازه بر خطاست که نگرش قرون وسطایی.
در
یک مهدکودک دختربچه ای به پرستار مردش که
در ضمن دوست پدرش نیز هست، دل می بازد.
در حین
بازی دخترک لب مرد
(لوکاس)
را
می بوسد.
وقتی
لوکاس به او تذکر میدهد که این کار زشتی
است و بوسه های اینچنینی تنها باید بر
لبان پدر و مادر زده شود، دخترک قهر میکند
و از پرستار متنفر می شود.
حسادت
و تنفر باعث میشود که کودک دروغی را
متوجه لوکاس کند و اعلام دارد که از سوی
پرستارش مورد سوءاستفاده ی جنسی قرار
گرفته!
دور
و بری ها دروغ را از دهان دختربچه می قاپند
و به آن شاخ و برگ میدهند تا جایی که قضیه
در حد تجاوز جنسی پرستار به کودک مطرح می
شود.
جامعه
ی مدرن که نسبت به «کودک
آزاری»
بسیار
حساس است و آنرا نابخشودنی می داند، بدون
ذرهای تردید لوکاس را گناهکار میشمرد
و در برابرش موضعی سخت می گیرد.
لوکاس
را از مهد کودک اخراج می کنند؛ به بازداشتگاه
پلیس می فرستند؛ بایکوت می کنند؛ تحریم
میکنند؛ مغازه دارها به او جنس نمی
فروشند؛ خود و پسرش را کتکش می زنند؛ سگش
را میکشند و … همه ی اینها به خاطر
تهمتی است که یک دختربچه ی سه چهار ساله
به مردی میانسال وارد کرده است.
همه
به سبب پیشفرض های ساده انگارانه ی یک
جامعه ی ظاهراً پیشروست.
جامعهای
که پیچیدگی ها را ساده میکند تا پیشداوری
هایش غلط از آب درنیاید.
این
که:
یک
بچه نمیتواند دروغ بگوید؛ اینکه اطفال
معصوم، تصوری از عشق، از مناسبات جنسی،
از دشمنی و … ندارد (دیدن
این فیلم باعث میشود تا یک بار دیگر
انسان شناسی فروید را مورد مداقه قرار
دهیم).
همه
به این دلیل است که پیچیدگی های شخصیتی
انسان حتا در دوره ی جدید هم درک نمی شود
و ساده انگارانه، ساده سازی می شود.
حتا
وقتی پلیس، لوکاس را بیگناه تشخیص میدهد
و آزاد می کند، جامعه او را نمی بخشد و
همچنان مجازات می کند.
در
صحنه ی آخر درست در جایی که به نظر میرسد
لوکاس به آغوش جامعه بازگشته و همشهریان
بیگناهی او را پذیرفته اند، گلوله ای
در جنگل به سوی وی شلیک می شود.
گلوله
به خطا می رود و لوکاس را نمیکشد اما
سایه ی تهدید و مرگ را همچون شمشیر داموکلس
بالای سر او نگه می دارد.
در
فیلم شکار توماس وینتربرگ کارگردان
دانمارکی موشکافانه به ارزشهای جهان
مدرن نگاه کرده و تبدیل آنها را به اصول
متصلب ایدئولوژیک
به
نقد کشیده است.
دوستی
وینتربرگ با دیگر فیلمساز بزرگ دانمارکی،
لارس فون تریه باعث شده تا تأثیر نگاه
راست گرایانه اما بسیار عمیق فون تریه در
داستان شکار دیده شود (موقع
دیدن فیلم، بدون اینکه از این دوستی چیزی
بدانم، در لحظاتی بیاختیار غربت لوکاس
مرا به یاد تنهایی شخصیت زن فیلم رقصنده
با تاریکی انداخت).
جامعههایی
که مقدساتشان زیر پا گذاشته شده باشد
(اگرچه
نه به یک درجه)
خشن و
سرد و بی رحمند؛
خواه آن جامعه مدرن باشد خواه قرون وسطایی.
هر
دیدگاه متصلبی، چه جدید، چه باستانی،
برای خود مظنونانی همیشگی دارد.
سرانگشت
همین دیشب دیدمش... چه همزمان... و البته عالی نوشتی
پاسخحذفدر دفترِ تهرانِ یک شرکت خارجی کار میکردم.با دختری خارجی در دفتر مرکزی شرکت مذکور(برای امور کاری) در تماس بودم(ای.میل/تلفن/دو سفر خارجی).ماهیت آن کار(بازرگانی)و سابقه پنج ساله آن دخترک در رشته مد نظر و البته شخصیت پست-فطرتش باعث شده بود زد و بندهای مالی و تجاری با مشتریان و تامین کنندگان داشته باشد و از آنجا که ایران بزرگترین بازارشان بود، برای مصالح شخصی در بسیاری از موارد مرا از جزییات امور کاری با ایران که مستقیم به من مربوط میشد بی خبر میگذاشت.ابتدا که به آن شرکت پیوستم و تازه کار بودم، از این مسایل بی اطلاع بودم و صمیمیتی بین ما ایجاد شد که صرفا یک صمیمیت ساده بود شاید بشود نهایتا آنرا لاس-خشکه نامید.با ای.میل عکس و شوخیهای معمولی برای هم میفرستادیم،عکسها هم حقیقتا هیچ چیز خاصی نداشتند بلکه عکسهای سفرهای خودمان بودند.با گذشت زمان من به شیوه کاری این دخترک و پنهانکاریهای تجاریش معترض شدم و بارها از او خواستم در کار من دخالت نکند.چون حاصلی نداشت به مدیر ارشدتر شرکت که خارجی بود ای.میل زدم و شدیدا اعتراض کردم.آن دگوری هم کاری مشابه این پست شما انجام داد.یعنی ای.میلهای قدیمی ما را بیرون کشید و مدعی شد حس بسیار بدی نسبت به من دارد و من قصد مثلا کَردَنَش را دارم.پس از مقداری کش و قوس هم در نهایت در پایان دوره قراردادم تمدید نشد.حال آنکه در بهترین حالت او به اندازه من مقصر بود،اگر نه بیشتر.باری آنچه من کردم اینبود که تمام قد ایستادم و به نوبه خود تمام عکسها و مطالب او را به انضمام شرح مفصل مطلب برای تمام کارکنان آن شرکت ای.میل کردم.تاثیری در شرایط من البته نگذاشت اما حقیقت را انعکاس داد.به هر جهت به سبب این تجربه مطلبت برایم آشنا بود و تحلیلت هم مثل اغلب موارد عالی...شما از روشنفکران راستین هستی که به ویژه در وبلاگها نظیرش کم است.قلمت شیوا و کارت پیوسته باد.
پاسخحذفمونولوگ سناتور رورك مقابل پليس هارتيگان در فيلم شهر گناه يك نيز ماندني است.در صحنه كوتاه بيمارستان.به هر روي تظاهر به مورد تعرض قرار گرفتن حربه اي كارا براي برخي زنان است به ويژه در آمريكا و كشورهاي متمدن كه اگر بگوزي ممكن است سو شوي
پاسخحذفسیم نماته!. آرزو می کنم گردنت بشکنه و زمینگیر بشی تا من بیام به دیدنت!. مرد نیک. عجب شعری او پایین نوشته ای. اگه همّت بکردندی و اشعارت را جمع و جور می کردندی، من حاضرم به علم امام حسین عاشق پیشه، سوگند که یه مقدمه ی بالابلندتری از عبا و ریش مومنین بر اشعارت بنوبسم و آن را در هفت فلک الهی منتشر کنم. گردنت بشکه الهی که پی حرفم نمیری!.
پاسخحذف