هرکه
هرچه میخواهد بگوید، ولی من فکر میکنم
جمهوری اسلامی از هیچ چیز به اندازه ی
فعالیت فرهنگی و روشنفکرانه و روشنگرانه
وحشت ندارد و بدش نمی آید.
جمهوری
اسلامی هیچ چیز را به اندازه ی فرهنگ غیر
خودی دشمن نمی دارد.
کسانی
که این معنا را به چیزی نمیگیرند از درک
و تحلیل تاریخ عاجزند.
کافیست
به تاریخچه ی جمهوری اسلامی نگاه کنیم و
مبارزه ی همه جانبه اش را با روشنفکران،
هنرمندان، روزنامه نگاران و ناشران مستقل
ببینیم.
(آخ
که چقدر دلم میخواهد گوشهای از تاریخ
روشنفکری این مملکت را بنویسم؛ دستکم آن
یک ذرهای که شاهدش بوده ام)
چند
روز پیش سری به کتابفروشی ویستار زدم (در
خیابان کریمخان تهران)
و
در کمال تعجب دیدم که کتابهایش را جمع
آوری و مغازه را به ناشری نیمه حکومتی
واگذار کرده.
از
قدیم میدانستم که نشر ویستار متعلق به
فرخنده حاجی زاده است که خود داستان نویس
و حامی ادبیات مستقل و روشنفکرانه است.
میدانستم
که برادر ِ فرخنده حاجی زاده به نام حمید
حاجی زاده، شاعری بوده است بی باک و استبداد
ستیز که به همراه فرزند خردسالش در خانه
به وسیله ی جلادهای جمهوری اسلامی کشته
شده اند.
حمید
حاجی زاده از قربانیان قتل های زنجیره ای
است.
تعطیل
ویستار غمگینم کرد.
به
آنسوی خیابان نگاه کردم؛ کتابفروشی سابق
مرغ آمین را دیدم که متأسفانه سالهاست
تخته شده و جایش را به مغازه ای داده که
کتابهای کمک آموزشی می فروشد!
آنقدر
چماقدارهای حکومت اسلامی برای صاحبان
مغازه، مزاحمت ایجاد کردند که مجبور شدند
آنجا را بفروشند.
بعد
یادم افتاد که در درازای عمر نه چندان
بلندم شاهد بسیاری از این تعطیل شدنها
بوده ام.
.بسته
شدن مراکز و نشریه هایی که فراوان تأثیر
روی من گذاشتند و کلی ازشان خاطره دارم:
تعطیل
مجله ی کارنامه، تعطیل کتابفروشی مرغ
آمین، تعطیل پاتوغ کتابخوانی سینِما
ایران، تعطیل مجله ی آدینه، تعطیل انتشارات
ابتکار (متعلق
به زنده یاد زال زاده، همو که صدای شاملو
را به گوش ما میرساند و به وسیله ی تروریست
های رژیم ترور شد)،
تعطیل مجله ی گردون و جایزه ی ادبی گردون
که به همت عباس معروفی منتشر و برگزار می
شد، تعطیل خانه ی سینما، تعلیق انتشارات
طرح نو، تعطیل دهها روزنامه و مجله و
پاتوغ که دیگر حسابشان از دستم در رفته
است و …
خب،
اینهمه تعطیل و به محاق بردن چه معنایی
دارد جز اینکه جمهوری اسلامی از روشنگر
و روشنفکر و خیال پرداز وحشت دارد؟ جز
اینکه دلش نمیخواهد کسی چشم انداز دیگری
را پیش چشم مردمان بگشاید؟ جز اینکه مرگ
خود را در گسترش چشم اندازهای جایگزین می
بیند.
چه
معنایی دارد جز اینکه نوشتههای ما و
برنامههای ماهواره و … موثرند.
(که
اگر نبودند به اینهمه فیلترگذاری و پارازیت
اندازی نیاز نبود.
به
قول مصطفی ملکیان:
حکومت
های دیکتاتوری از ادبیات و هنر وحشت دارند
چون قدرت تخیل مردم را بالا میبرد و این
باعث میشود که بتوانند خود را جای دیگری
قرار دهند و بدین ترتیب تبدیل به انسانهایی
اخلاقی شوند و به تبع آن به بیاخلاقی
حاکمان واقف شوند چرا که یکی از شرایط
اخلاقی بودن، توانایی همذات پنداری و
گذاشتن خود به جای دیگری است)
اوایل
انقلاب سیما کوبان نشریه ای به نام چراغ
راه انداخت و انتشاراتی به اسم دماوند
پایه گذاری کرد.
چراغ
و دماوند پس از مدتی به محل تجمع بخشی از
روشنفکران ایران تبدیل شد.
در
مجله مقاله مینوشتند و در چاپخانه
کتابهایشان را چاپ می کردند.
شماری
از بهترین کتابهای بعد از انقلاب محصول
سرکوبگران جمهوری اسلامی پس از کوتاه
زمانی به این کانون فرهنگی حساس شدند.
بنابراین
شاهکلید و حلال همیشگی مشکلات خود را
که چیزی به جز گروه فشار نبود و نیست و
نخواهد بود، راهی کردند تا ضد انقلاب را
با مبانی انقلاب اسلامی آشنا کنند.
چراغ
تعطیل شد و دماوند به یغما رفت.
از
آن روز تا به امروز همچنان در بر پاشنه ی
سابق می چرخد:
قداست
عربده و حقانیت چماق.
با
اینهمه هر یک عدد پست که ما می نویسیم، هر
قطعه شعر که تو می گویی، هر تک عکس که او
می گیرد، هر یک داستان که ایشان مینویسند،
خاری است به چشم استبداد و لرزهای است
در چهار ستونش.
سرانگشت
فوق العاده
پاسخحذفبرغم اینکه حکومتیها اصلاح نشدند، ولی حداقل این جا، اصلاح شد! حالا میشه خطش را خوند و دیگه قاراشمیش نیس!
پاسخحذفجانکم!. این گروه ناشر و نویسنده و کتابفروش را که نام بردی، در صنف روشنگران به حساب نمیان، هر چند، ساز مخالف حکومتجات را می زدند. روشنگران، اصلا دور و بر قلمروهای حکومتجاتیان نمی پلکن، بلکه میرن یه گوشه ای کز میکنن و شروع میکنن به آواز خودشون را خوندن.( افکار و ایده های خودشون را فرموله کردن ). هر چقدر بر تعداد تک آوازخونهای یه جامعه در هر زمینه ای که میخواد تصوّر پذیر باشه، افزوده بشه، به همان میزان، قلمروی حکومتجاتیان تنگتر و محوتر و بی نفوذتر میشه. مشکل جامعه ایرانی اینه که آدمای تک آواز خونش خیلی خیلی کمند، در نتیجه عرصه برای حکومتجاتیان، فراختر و فراختر میشه.
استاد عزیز! آن نگارش «گوشهای از تاریخ روشنفکری این مملکت» را بهجد پیگیری کن... پیشاپیش سپاسگزارم!
پاسخحذفبسیاری از این روشنفکران خود فرش قرمز جمهوری اسلامی بودند مانند ان حرامی که مزخرفات شاملو را جار میزده
پاسخحذفمن مخلص و شاگرد مخلوق عزیزم هستم. عرض شود که چشم مخلوق جان، در آینده می کوشم تا جایی که قضیه را عاقلان دریابند و برای خودم و بقیه دردسر ساز نشود، پاره ای از دیده ها و شنیده هایم را در باب روشنفکری بنویسم. چیزی که به نظرم حتا در بین اپوزوسیون به حق و به ناحق دشمنان بسیاری دارد (کامنت بالا گواه این مدعاست) کسی منکر اشتباهات روشنفکران نیست. آنان قدیس و معصوم نیستند. خودشان هم چنین ادعایی نداشته اند و ندارند (از کتاب آل احمد بگیر تا نوشته های شایگان و میرسپاسی و بابک احمدی و سرکوهی و این اواخر امیرمنصور هاشمی در تحلیل و تنقید روشنفکری و روشنفکران) به نظرم این روزها جای روشنفکری (به ویژه روشنفکری غیر دینی) به عنوان یک موج و نحله ی مستقل، جایگزین و دگرباش در جامعه ی مصرف زده، فوتبال زده، پول پرست، خرافه گرا، سرگرمی محور و بی خیال ما خیلی خالی است. اگر جمجمه ی بچه ها و جوان های امروز را باز کنی و افکار و آرزوهایشان را بشناسی، کمتر ممکن است به دغدغه ای جدی و اساسی برخورد کنی. یکی از دلایل این ابتذال، غیبت روشنفکری و سرکوب فضاهای روشنفکرانه و بستن پاتوغ های هنری، ادبی و فلسفی است. مخالفان غیر دولتی روشنفکری (چون تکلیف دولتی ها و روزنامه ی کیهان و امثالش که معلوم است!) روشنفکران را به دلایل زیادی مورد تاخت و تاز و نکوهش قرار می دهند که مهمترین آن ها انتقاد روشنفکران به حکومت شاهنشاهی است. آنان در یک تقلیل گرایی محض معتقدند که بدبختی امروز ما و حاکم شدن نظام جمهوری اسلامی فقط و فقط تقصیر روشنفکران است! این ادعا واقعا نابخردانه و خنده دار است! آخر مگر می شود در پدید آمدن یک رویداد بزرگ و مهم (مثل سقوط شاه) فقط یک عامل موثر باشد؟! سقوط شاه، مثل هر واقعه ی بزرگ دیگر صدها عامل داشت. از آن گذشته، نارضایی از وضع موجود و کمال طلبی و نقد قدرت و رد گفتمان مسلط از صفات ثبوتی انسان اندیشمند و متعهد و آزاده است. یعنی اگر فردای بعد از جمهوری اسلامی وضع از اینی که هست بدتر شود و زبانم لال جنگ داخلی دربگیرد، باید من و تو را به صلابه بکشند که چرا مدافع ولایت فقیه نبودید و سنگ بیکارها و زندانی ها و روسپیان و دگراندیشان و دگرباشان و ندارها و اعدامی ها و... را به سینه زدید؟! آخر این چه منطق قراضه و احمقانه ای است؟! کجایش با انسانیت و اخلاق و مروت جور در می آید؟ بد نیست اگر یاد بگیریم که سرنا را از سر گشادش نزنیم!
پاسخحذففعلا زیاده عرضی نیست عزیزم تا بعد.
لب مطلب را خوب گفته ای:
حذفجامعه ی مصرف زده، فوتبال زده، پول پرست، خرافه گرا، سرگرمی محور و بی خیال ما! ( اینم باید اضافه می کردی: همه فن حریف و مطلق آگاه و متخصص بی بدیل در هر مسئله ای که صدها متفکر و فیلسوف و دانشمند، برای حل و فصلش به خودشون می رینن! )
عرض شود که در عهد شاه شهید! نیز داستان مصرف زدگی و مزخرف و مبتذلگرای جامعه ی ایرانی، همین بوده که در عصر ولایت الهی، مکرّر شده! و صد البته به مضحک ترین و فاجعه بارترین فرم ممکنش. همونطور که گفتم، مشکل کلیدی جامعه ی بگوییم تحصیل کرده ایرانی در اینه که « مستقل » فکر نمی کنه و به آدمهای مستقل اندیش نیز هیچ بهایی نمی ده. در نتیجه، عرصه برای آدمهای عقده ای و قدرت پرست، فراخ میشه. چونکه آدم قدرت پرست، دنبال یکسانها می گرده که بتونه تخت تخت بر وجودشون سوار بشه. هیچکس نمی تونه بر قله ها و کوههای بلند و جور واجور از لحاط ارتفاع ( منظورم آدمهای مستقل اندیشه )، تخت فرعونی برافرازد. برا همینم هست که در جوامع یکسان طلب، وجود انسان مستقل اندیش و مسئول و دارای شخصیت و کاراکتر و منش فردی، بسیار ملعون و منفور است. حتّا کشتنش نیز واجب شرعی و آرزو و آرمانه!. تنها کتاب با ارزشی که تا کنون در باره رویداد 57 از میان خروارها خروار کتابنویسیهای مختلف به زبانها و از دیدگاههای مختلف، منتشر شده و وقت عزیزم را صرف خوندنشون تلف کرده ام! فقط کتاب زنده یاد - داریوش همایون -، ارزش کلاسیک داره. منظورم کتاب، - نگاه از بیرون - می باشه. تا در اجتماع ایرانی، طیفی از آدمهای رادمنش و مستقل اندیش در دامنه های کلیدی برای جامعه داری وجود نیاد و کارکرد پراکتیکی/ تئوریکی نداشته باشند، مطمئنا تا ظهور و بالگشایی حضرت غایب الغالبان اندر چاه جمکران، آش همینه و کاسه کوزه نیز همینه که می بینی.