چند
دهه پیش کارگردان شهیر، آلفرد هیچکاک،
فیلمی میسازد به نام مرد عوضی (یا
مرد اشتباهی)
که
طی آن مردی که در کافه ها نوازندگی میکند
به اشتباه به جای یک گانگستر دستگیر و
زندانی میشود.
این
دستگیری زندگی نوازنده ی بیگناه و
خانواده اش را به سختی دچار تلاطم می کند.
بسیاری
از منتقدان بر این باورند که مرد عوضی
نقدی است بر وضعیت زندگی انسان مدرن.
انسان
تنهایی که پس از تحقق دولت مدرن از سوی
ارکان سازنده و نگهدارنده ی دولت مدرن،
تحت نظر قرار می گیرد و مدام کنترل می شود.
در
نتیجه اندیشهای که قرار بود به آزادی
فرد و احترام به فردیت منجر شود به عامل
تشویش و زنجیر اسارت انسان مبدل می شود.
این
انتقاد به جهان مدرن وارد است.
ضمن
آنکه از جمله ویژگیهای مثبت مدرنیته،
خود ـ انتقادی است.
از
آنجا که اندیشه ی مدرن مبنای مقدس ندارد
پیوسته میتواند خود را بررسی و تصحیح
کند؛ از کاستی ها، تاریکی ها، نکات منفی
و ….
پیراسته
شود و رشد کند.
اما
در باید توجه داشت منتقدان ِ واپس مانده
و واپسگرایی نیز هستند که با نقد مدرنیسم
میخواهند جامعه را به قرون وسطی و عصر
تئولوژی ببرند.
آنها
غالباً طرفدار و مزدوران حکومت های
استبدادی و توتالیته هستند.
میگویند
چون مدرنیته آفت هایی با خود دارد پس باید
به عصر حکومت های مطلقه بازگشت.
(مثل
آن است که کسی در زمستان سرما بخورد و
بگوید حالا که ویروس ها و برودت فصل باعث
بیماریام شده، باید کاری کنم که وبا
بگیرم تا از شر آنها خلاص شوم!)
مدرنیته
ای که غایت مطلوبش، تحقق دولت مدرن است
در وضعیتهایی استقلال فرد را مخدوش
میکند اما اولاً این تنها شکل و تنها
نتیجه ی مدرنیته نیست و ثانیاً متحجران
ِ غالباً مزدور نمیتوانند با این دستاویز
ما را به سوی دوزخ نظام استبدادی و به
خصوص هاویه ی خکومت دینی سوق دهند.
اگر
در جامعه ی مدرن، هویت یک «فرد»
یا
یک «شخص»
(آنهم
به اشتباه)
مورد
تعرض قرار می گیرد، در جوامع سنتی ـ
استبدادی و به ویژه مذهبی، هست و نیست یک
«طبقه
ی اجتماعی»
به
چالش گرفته می شود.
به
عبارت دیگر عدهای که یا قدرتمندند یا
به قدرت سیاسی وصل هستند، به خودشان اجازه
میدهند طبقه یا طبقاتی از جامعه را حذف
کنند یا حداقل در ترس و وحشت بیندازند.
در
جنایت اخیر (اسیدپاشی
به روی زنان در اصفهان)
شاهد
هستیم که هویت یک طبقه ی اجتماعی، یعنی
زنانی از طبقه ی متوسط که حجاب اجباری را
به طور کامل نپذیرفته اند، احتمالاً از
طرف عدهای واپس گرای اسلامی مورد هجوم
و انکار قرار می گیرد (می
گویم احتمالاً چون وجوه پنهان ماجرا هنوز
آشکار نشده).
هجومی
که خواسته ی نهایی اش نابودی آن طبقه است.
نه
قانونی هست که از افراد این طبقه دفاع کند
و نه در گزینش قربانیان معیاری به جز طبقه
ی اجتماعی آنان لحاظ می شود.
وقتی
ماجرای اسیدپاشی ایدئولوژیک را در قالب
نگاه به فردیت افراد بررسی میکنیم بسیار
وحشتناک تر و فاجعه آمیز تر می شود.
شخصی،
زنی، انسانی بدون آنکه در حق دیگری بدی
کرده باشد، بدون آنکه مرتکب بی قانونی
شده باشد، بدون آنکه از جایی خبر داشته
باشد، بدون آنکه جرم و گناهی انجام داده
باشد، بدون آنکه محاکمه شده باشد، بدون
آنکه اخطار یا هشداری دریافت کرده باشد،
از خانه بیرون میآید و ناگهان با حادثهای
روبرو میشود که او را از هستی ساقط می
کند.
بدون
آنکه مستوجب و مستحق کیفر باشد با عذابی
مواجه میشود که در وصف نمی گنجد.
عذابی
که برای او هیچ توجیهی ندارد.
آن
زن یا دختر به طور تصادفی انتخاب شده است.
بسیاری
از هم طبقه هایش ممکن بود به جای او مجروح
شوند.
دلیل
چنین انتخاب هولناکی این بوده که آن زن
یکی از افراد ِ طبقه ای اجتماعی بوده که
حاکمیت سیاسی آن را خوش نداشته است!
اگر
نتیجه ی جامعه های مدرن، مرد عوضی یا
اشتباهی است (به
معنای مرد بی گناهی که مجازات می شود)
نتیجه
ی جوامع سنتی مردان و زنان عوضی و اشتباهی
است.
سرانگشت
درود انگشت عزیز... سلامت باشی (آتوسا) https://www.evernote.com/pub/jsheley/fullertoncollegelogicf14
پاسخحذف