وقتی تاریخ ِ پر برکت ِ اسلام را در کنار ِ متون ِ سراپا مقدس ِ آن مطالعه می کنیم به سرعت در می یابیم که این شریعت ِ البته شریف، عاشق ِ مدارا و اهل ِ گفت و گوست . آن هم نه گفت و گویی همراه با سفسطه و مغلطه، که تعاملی نرم و منطقی و به قول ِ خودش " جدال ِ احسن " . تمام ِ پیروزی های ِ تاریخی اش هم وام دار ِ همین متانت و ظرافت و شرافت و جدال ِ احسن بوده است . حال جماعت ِ مغرض، چشمشان کور هرچه می خواهند بگویند . چه انتظاری از آن ها دارید ؟ اصلاً در تاریخ آمده که خاتم ِ پیامبران هرشب که به معراج می رفته بسته ی ِ نوار های ِ گفت و گو را بکر و باکره از دست ِ باری تعالی دریافت می کرده . خودش هم با یک بغل گفت و گو به زمین می آمده . ( نمردیم و شاعر هم شدیم : یک بغل گفت و گو ! ) . البته خودش می گوید : قاب قوسین او ادنی ؛ یعنی فاصله ی ِ بین ِ من و خدا ، دو کمان یا کمتر از آن بود ، اما از آنجا که "یدالله فوق ایدیهم" ، می توان نتیجه گرفت که خدا به شیوه ی ِ مرحوم زبل خان ، دستش را بیش از حد ِ معمول دراز می کرده و کیسه های ِ گفت و گو را در زیر ِ بغل ِ پیامبر ِ اعظمش می گذاشته . ( " زبل خان اینجا ، زبل خان اونجا ، زبل خان همه جا . " ... چقدر در این کلام ِ دلنشین ، وحدت ِ وجود و عرفان موج می زند. در ضمن چه اندازه نجیب و وارسته بود آن مرحوم که ادعای ِ ربوبیت نکرد ؛ و نه حتا ادعای ِ پیامبری با آن همه کرامات . ) مورخ ، جراح ... ( داشت یادم می رفت . این ترکیب ِ پیامبر ِ اعظم مدتی ما را گیج و ویج کرده بود . تا جایی که یادم هست، ما قبلاً می گفتیم پیامبر ِ اکرم و هیچ اتفاقی هم نمی افتاد . اکرم و اعظم هردوشان خوبند ، هردوشان خوشگلند. اما برای ِ ما اکرم آشناتر است . چه حکمتی در کار بوده که امسال را سال ِ پیامبر ِ اعظم نامگذاری کرده اند، خدا عالم است . ما که چیزی به کله مان نرسید . استفتا کردیم ، آقا فرمودند : اعظم بهتر جواب می دهد . )
باز هم به قول ِ ادبا ، دچار ِ اطناب ِ مُمِل شدم . یعنی همان روده درازی . اما چه کار می توانم بکنم ؟ از همه ی ِ اندام های ِ بشری، همین یک قلم جنس برایم مانده : روده ی ِ دراز . بقیه اش را آدمخواران ِ دربار ِ شاه اسماعیل ِ اول خورده اند و برده اند و پس نیاورده اند . چگینی های ِ محترم را عرض می کنم . آدمخواران ِ شاه اسماعیل ِ صفوی ، رسمیت بخشنده ی ِ مذهب ِ شیعه ی ِ اثنی عشری در ایران که در یک چشم بر هم زدن " دشــمـــــن " را زنده زنده با همه ی امعاء و احشایش فرو می دادند و خلاص . نترسید . شما را نه ، دشمن را می خوردند . یعنی تمام ِ ملحدان و بد دینان و بی دینان و کم دینان و سست دینان و کج دینان و غیره . بعد هم بیچاره ها مثل ِ بچه ی ِ آدم می رفتند سراغ ِ بدبختی شان ؛ تا وقتی که دوباره سلطان ِ اسلام پناه، کوپن ِ گوشت اعلام کند . مورخ ، جراح است . آن هم جراح ِ پلاستیک . همان طور که جراح ِ زیبایی کریه ترین چهره ها را مقبول جلوه می دهد ، مورخ هم به شومکارترین روح و روان ها جمال ِ جاوید می بخشد . می تواند که ببخشد . از تیرگی، تلالو می سازد و از پنبه ، پهلوان ( و گاه نیز برعکس ) . می دانیم که هر جراح ِ زیبایی پس از عمل باید سر و صورت ِ بیمارش را با هاله ای قدسی و آسمانی باندپیچی کند وگرنه جای ِ چاقو بر تمثال ِ ابدی ِ بیمار می ماند و اعتبارنامه ی ِ جناب ِ مورخ را مخدوش می کند . می اندازندش در زباله دان ِ تاریخ . خودش را و کتابش را ... مورخ، جراح ِ روح است . روح ِ ما و روح ِ آن ها . ( روح الله را داشت یادم می رفت ) قبل از این حاشیه روی ها گفتم که اسلام ، دین ِ رحمت و رافت و منطق و گفت و گو ست . با همین سلاح ِ رحمت و رافت بوده که دائماً پیروز شده و فتح الفتوح کرده . رحمة للعالمین هم ـ که اسم ِ هنری ِ محمد بن ِ عبدالله است ـ با هر منتقدی مشکل داشت یکی از منطقیون ِ بزرگش را می فرستاد تا طرف را حسابی مجاب کند . آن جواهر هم می رفت و حقانیت ِ اسلام ِ عزیز را با سه شماره ( یا با سه ضربه ) ثابت می کرد . بعد از رحمة للعالمین، جانشینان ِ خلفش سنت را تکرار کردند تا به قول ِ عبید زاکانی : صنعت فراموش نشود . حالا اگر یکی از آن منتقدان، آداب ِ بحث را زیر ِ پا می گذاشت و تکه تکه می شد یا شکنجه کشش می کردند یا ناغافل آتش می گرفت ، نه هرگز تقصیر ِ منطقیون ِ اسلامی بود، نه اسوه ی ِ حسنه مقصر بود . خودش جانب ِ عفت را فرو گذاشته بود و بعضی جاهایش را با شاخ ِ گاو درانداخته بود، وگرنه مسلمانان به دنبال ِ جدال ِ احسن بودند ، هستند و خواهند بود . این خصیصه ی ِ نیکو تا امروز هم در میان ِ آن ها رواج دارد و تنها دلیل ِ حیات ِ شان است . می گویید نه ؟ به این اسم ها توجه کنید که در نیم قرن ِ اخیر با حکومت ِ اسلامی یا تشکل های ِ اسلامی وارد ِ گفت و گو شدند و تمامشان امروز خوب و خوش و خرم در حال ِ عیش و نوش هستند : سعیدی سیرجانی ، محمد مختاری ، احمد کسروی ، کورش آریا منش ، فریدون فرخزاد ، احمد میر علایی ، مجید شریف ، محمد جعفر پوینده ، غفار حسینی ، شاپور بختیار ، غلام کشاورز ، پروانه فروهر ، داریوش فروهر ، تئو ون گوگ ، شرفکندی ، پیروز دوانی و بسیاری نامداران و گمنامان ِ دیگر . البته یکی دو نفر از جمله فرج سرکوهی هم بودند که درست وسط ِ گفت و گوی ِ منطقی جرزنی کردند و الان دارند تقاصش را با زندگی در بلاد ِ کفر پس می دهند .
باز هم به قول ِ ادبا ، دچار ِ اطناب ِ مُمِل شدم . یعنی همان روده درازی . اما چه کار می توانم بکنم ؟ از همه ی ِ اندام های ِ بشری، همین یک قلم جنس برایم مانده : روده ی ِ دراز . بقیه اش را آدمخواران ِ دربار ِ شاه اسماعیل ِ اول خورده اند و برده اند و پس نیاورده اند . چگینی های ِ محترم را عرض می کنم . آدمخواران ِ شاه اسماعیل ِ صفوی ، رسمیت بخشنده ی ِ مذهب ِ شیعه ی ِ اثنی عشری در ایران که در یک چشم بر هم زدن " دشــمـــــن " را زنده زنده با همه ی امعاء و احشایش فرو می دادند و خلاص . نترسید . شما را نه ، دشمن را می خوردند . یعنی تمام ِ ملحدان و بد دینان و بی دینان و کم دینان و سست دینان و کج دینان و غیره . بعد هم بیچاره ها مثل ِ بچه ی ِ آدم می رفتند سراغ ِ بدبختی شان ؛ تا وقتی که دوباره سلطان ِ اسلام پناه، کوپن ِ گوشت اعلام کند . مورخ ، جراح است . آن هم جراح ِ پلاستیک . همان طور که جراح ِ زیبایی کریه ترین چهره ها را مقبول جلوه می دهد ، مورخ هم به شومکارترین روح و روان ها جمال ِ جاوید می بخشد . می تواند که ببخشد . از تیرگی، تلالو می سازد و از پنبه ، پهلوان ( و گاه نیز برعکس ) . می دانیم که هر جراح ِ زیبایی پس از عمل باید سر و صورت ِ بیمارش را با هاله ای قدسی و آسمانی باندپیچی کند وگرنه جای ِ چاقو بر تمثال ِ ابدی ِ بیمار می ماند و اعتبارنامه ی ِ جناب ِ مورخ را مخدوش می کند . می اندازندش در زباله دان ِ تاریخ . خودش را و کتابش را ... مورخ، جراح ِ روح است . روح ِ ما و روح ِ آن ها . ( روح الله را داشت یادم می رفت ) قبل از این حاشیه روی ها گفتم که اسلام ، دین ِ رحمت و رافت و منطق و گفت و گو ست . با همین سلاح ِ رحمت و رافت بوده که دائماً پیروز شده و فتح الفتوح کرده . رحمة للعالمین هم ـ که اسم ِ هنری ِ محمد بن ِ عبدالله است ـ با هر منتقدی مشکل داشت یکی از منطقیون ِ بزرگش را می فرستاد تا طرف را حسابی مجاب کند . آن جواهر هم می رفت و حقانیت ِ اسلام ِ عزیز را با سه شماره ( یا با سه ضربه ) ثابت می کرد . بعد از رحمة للعالمین، جانشینان ِ خلفش سنت را تکرار کردند تا به قول ِ عبید زاکانی : صنعت فراموش نشود . حالا اگر یکی از آن منتقدان، آداب ِ بحث را زیر ِ پا می گذاشت و تکه تکه می شد یا شکنجه کشش می کردند یا ناغافل آتش می گرفت ، نه هرگز تقصیر ِ منطقیون ِ اسلامی بود، نه اسوه ی ِ حسنه مقصر بود . خودش جانب ِ عفت را فرو گذاشته بود و بعضی جاهایش را با شاخ ِ گاو درانداخته بود، وگرنه مسلمانان به دنبال ِ جدال ِ احسن بودند ، هستند و خواهند بود . این خصیصه ی ِ نیکو تا امروز هم در میان ِ آن ها رواج دارد و تنها دلیل ِ حیات ِ شان است . می گویید نه ؟ به این اسم ها توجه کنید که در نیم قرن ِ اخیر با حکومت ِ اسلامی یا تشکل های ِ اسلامی وارد ِ گفت و گو شدند و تمامشان امروز خوب و خوش و خرم در حال ِ عیش و نوش هستند : سعیدی سیرجانی ، محمد مختاری ، احمد کسروی ، کورش آریا منش ، فریدون فرخزاد ، احمد میر علایی ، مجید شریف ، محمد جعفر پوینده ، غفار حسینی ، شاپور بختیار ، غلام کشاورز ، پروانه فروهر ، داریوش فروهر ، تئو ون گوگ ، شرفکندی ، پیروز دوانی و بسیاری نامداران و گمنامان ِ دیگر . البته یکی دو نفر از جمله فرج سرکوهی هم بودند که درست وسط ِ گفت و گوی ِ منطقی جرزنی کردند و الان دارند تقاصش را با زندگی در بلاد ِ کفر پس می دهند .
گویا در روزهای ِ اخیر من و دو ـ سه تن از دوستان ِ وبلاگ نویسم نیز لیاقت ِ همگویی با آقایان را پیدا کرده ایم . یا شاید چون در ایران زندگی می کنیم کارت ِ دعوت زودتر به دست مان رسیده . خلاصه برای ِ گفت و گو ، فراخوانی شده ایم پشت ِ میز ِ ملوس ِ الکترونیکی . ( با صندلی ِ عبوس ِ الکتریکی اشتباه نشود . ) تشنگان ِ خدمت ( و نه شیفتگان ِ قدرت ) بی وقفه از این در به آن در می زنند تا ما را ردیابی کنند و بر سر میز ِ شام بنشانند . شام ِ آخر با شمع و گل و پروانه و یک جلد کلام الله مجید . بدون ِ شک فقط برای ِ تبادل ِ افکار نه تازه کردن ِ تهمت ها به تاریخ ِ اسلام . ( " گفت با این همه از سابقه نومید مشو " ) می خواهند قیافه هایمان را از سنگ ِ زنده بریزند و آن تندیس های ِ نمکین را با آپولو بفرستند به عالم ِ مُثُل ، به عنوان مثال های ِ اعلای ِ مناظره . یا این که در میان ِ کاروان ِ شتران ِ خدیجه ، کاری برایمان دست و پا کنند برای ِ گذراندن ِ دوره ی ِ طرح ِ کاد ِ پیامبری . یا خیلی که بی سلیقه باشند در شنبه ی ِ عید ِ بز بفرستندمان خارجه برای ِ تحصیلات تکمیلی، هرکدام با یک مترس . اما از آنجا که ما چند وبلاگ نویس ِ چموش، لیاقت ِ پیشرفت نداریم و از طرفی آدم های ِ خبیثی هستیم که نمی خواهیم برگ ِ زرین ِ دیگری به تاریخ ِ پر افتخار و قطور ِ فتوحات ِ اسلامی اضافه کنیم ، مدام جاخالی می دهیم و به بخت ِ خودمان و تخم ِ آن ها لگد می زنیم و از گفت و گوی ِ ثمربخش و منطقی ( به شیوه ی ِ رحمة للعالمین و اسوه ی حسنه ) شانه خالی می کنیم . ما گفتگو چی نیستیم ... علی تنها بماند . در امتداد ِ همین لگد زدن ها ، من تصمیم گرفته ام همانند ِ دوستان ِ عزیزم و به صلاحدید ِ آن ها، وبلاگم را تعطیل کنم و به امت ِ همیشه در معده بپیوندم ... برگشتنم به برگشتن ِ روزگار وابسته است . در شرایط ِ کنونی ِ ایران، وبلاگ نویسی شغل ِ انبیا ست نه کار ِ ما .
باز هم به قول ِ ادبا ، دچار ِ اطناب ِ مُمِل شدم . یعنی همان روده درازی . اما چه کار می توانم بکنم ؟ از همه ی ِ اندام های ِ بشری، همین یک قلم جنس برایم مانده : روده ی ِ دراز . بقیه اش را آدمخواران ِ دربار ِ شاه اسماعیل ِ اول خورده اند و برده اند و پس نیاورده اند . چگینی های ِ محترم را عرض می کنم . آدمخواران ِ شاه اسماعیل ِ صفوی ، رسمیت بخشنده ی ِ مذهب ِ شیعه ی ِ اثنی عشری در ایران که در یک چشم بر هم زدن " دشــمـــــن " را زنده زنده با همه ی امعاء و احشایش فرو می دادند و خلاص . نترسید . شما را نه ، دشمن را می خوردند . یعنی تمام ِ ملحدان و بد دینان و بی دینان و کم دینان و سست دینان و کج دینان و غیره . بعد هم بیچاره ها مثل ِ بچه ی ِ آدم می رفتند سراغ ِ بدبختی شان ؛ تا وقتی که دوباره سلطان ِ اسلام پناه، کوپن ِ گوشت اعلام کند . مورخ ، جراح است . آن هم جراح ِ پلاستیک . همان طور که جراح ِ زیبایی کریه ترین چهره ها را مقبول جلوه می دهد ، مورخ هم به شومکارترین روح و روان ها جمال ِ جاوید می بخشد . می تواند که ببخشد . از تیرگی، تلالو می سازد و از پنبه ، پهلوان ( و گاه نیز برعکس ) . می دانیم که هر جراح ِ زیبایی پس از عمل باید سر و صورت ِ بیمارش را با هاله ای قدسی و آسمانی باندپیچی کند وگرنه جای ِ چاقو بر تمثال ِ ابدی ِ بیمار می ماند و اعتبارنامه ی ِ جناب ِ مورخ را مخدوش می کند . می اندازندش در زباله دان ِ تاریخ . خودش را و کتابش را ... مورخ، جراح ِ روح است . روح ِ ما و روح ِ آن ها . ( روح الله را داشت یادم می رفت ) قبل از این حاشیه روی ها گفتم که اسلام ، دین ِ رحمت و رافت و منطق و گفت و گو ست . با همین سلاح ِ رحمت و رافت بوده که دائماً پیروز شده و فتح الفتوح کرده . رحمة للعالمین هم ـ که اسم ِ هنری ِ محمد بن ِ عبدالله است ـ با هر منتقدی مشکل داشت یکی از منطقیون ِ بزرگش را می فرستاد تا طرف را حسابی مجاب کند . آن جواهر هم می رفت و حقانیت ِ اسلام ِ عزیز را با سه شماره ( یا با سه ضربه ) ثابت می کرد . بعد از رحمة للعالمین، جانشینان ِ خلفش سنت را تکرار کردند تا به قول ِ عبید زاکانی : صنعت فراموش نشود . حالا اگر یکی از آن منتقدان، آداب ِ بحث را زیر ِ پا می گذاشت و تکه تکه می شد یا شکنجه کشش می کردند یا ناغافل آتش می گرفت ، نه هرگز تقصیر ِ منطقیون ِ اسلامی بود، نه اسوه ی ِ حسنه مقصر بود . خودش جانب ِ عفت را فرو گذاشته بود و بعضی جاهایش را با شاخ ِ گاو درانداخته بود، وگرنه مسلمانان به دنبال ِ جدال ِ احسن بودند ، هستند و خواهند بود . این خصیصه ی ِ نیکو تا امروز هم در میان ِ آن ها رواج دارد و تنها دلیل ِ حیات ِ شان است . می گویید نه ؟ به این اسم ها توجه کنید که در نیم قرن ِ اخیر با حکومت ِ اسلامی یا تشکل های ِ اسلامی وارد ِ گفت و گو شدند و تمامشان امروز خوب و خوش و خرم در حال ِ عیش و نوش هستند : سعیدی سیرجانی ، محمد مختاری ، احمد کسروی ، کورش آریا منش ، فریدون فرخزاد ، احمد میر علایی ، مجید شریف ، محمد جعفر پوینده ، غفار حسینی ، شاپور بختیار ، غلام کشاورز ، پروانه فروهر ، داریوش فروهر ، تئو ون گوگ ، شرفکندی ، پیروز دوانی و بسیاری نامداران و گمنامان ِ دیگر . البته یکی دو نفر از جمله فرج سرکوهی هم بودند که درست وسط ِ گفت و گوی ِ منطقی جرزنی کردند و الان دارند تقاصش را با زندگی در بلاد ِ کفر پس می دهند .
باز هم به قول ِ ادبا ، دچار ِ اطناب ِ مُمِل شدم . یعنی همان روده درازی . اما چه کار می توانم بکنم ؟ از همه ی ِ اندام های ِ بشری، همین یک قلم جنس برایم مانده : روده ی ِ دراز . بقیه اش را آدمخواران ِ دربار ِ شاه اسماعیل ِ اول خورده اند و برده اند و پس نیاورده اند . چگینی های ِ محترم را عرض می کنم . آدمخواران ِ شاه اسماعیل ِ صفوی ، رسمیت بخشنده ی ِ مذهب ِ شیعه ی ِ اثنی عشری در ایران که در یک چشم بر هم زدن " دشــمـــــن " را زنده زنده با همه ی امعاء و احشایش فرو می دادند و خلاص . نترسید . شما را نه ، دشمن را می خوردند . یعنی تمام ِ ملحدان و بد دینان و بی دینان و کم دینان و سست دینان و کج دینان و غیره . بعد هم بیچاره ها مثل ِ بچه ی ِ آدم می رفتند سراغ ِ بدبختی شان ؛ تا وقتی که دوباره سلطان ِ اسلام پناه، کوپن ِ گوشت اعلام کند . مورخ ، جراح است . آن هم جراح ِ پلاستیک . همان طور که جراح ِ زیبایی کریه ترین چهره ها را مقبول جلوه می دهد ، مورخ هم به شومکارترین روح و روان ها جمال ِ جاوید می بخشد . می تواند که ببخشد . از تیرگی، تلالو می سازد و از پنبه ، پهلوان ( و گاه نیز برعکس ) . می دانیم که هر جراح ِ زیبایی پس از عمل باید سر و صورت ِ بیمارش را با هاله ای قدسی و آسمانی باندپیچی کند وگرنه جای ِ چاقو بر تمثال ِ ابدی ِ بیمار می ماند و اعتبارنامه ی ِ جناب ِ مورخ را مخدوش می کند . می اندازندش در زباله دان ِ تاریخ . خودش را و کتابش را ... مورخ، جراح ِ روح است . روح ِ ما و روح ِ آن ها . ( روح الله را داشت یادم می رفت ) قبل از این حاشیه روی ها گفتم که اسلام ، دین ِ رحمت و رافت و منطق و گفت و گو ست . با همین سلاح ِ رحمت و رافت بوده که دائماً پیروز شده و فتح الفتوح کرده . رحمة للعالمین هم ـ که اسم ِ هنری ِ محمد بن ِ عبدالله است ـ با هر منتقدی مشکل داشت یکی از منطقیون ِ بزرگش را می فرستاد تا طرف را حسابی مجاب کند . آن جواهر هم می رفت و حقانیت ِ اسلام ِ عزیز را با سه شماره ( یا با سه ضربه ) ثابت می کرد . بعد از رحمة للعالمین، جانشینان ِ خلفش سنت را تکرار کردند تا به قول ِ عبید زاکانی : صنعت فراموش نشود . حالا اگر یکی از آن منتقدان، آداب ِ بحث را زیر ِ پا می گذاشت و تکه تکه می شد یا شکنجه کشش می کردند یا ناغافل آتش می گرفت ، نه هرگز تقصیر ِ منطقیون ِ اسلامی بود، نه اسوه ی ِ حسنه مقصر بود . خودش جانب ِ عفت را فرو گذاشته بود و بعضی جاهایش را با شاخ ِ گاو درانداخته بود، وگرنه مسلمانان به دنبال ِ جدال ِ احسن بودند ، هستند و خواهند بود . این خصیصه ی ِ نیکو تا امروز هم در میان ِ آن ها رواج دارد و تنها دلیل ِ حیات ِ شان است . می گویید نه ؟ به این اسم ها توجه کنید که در نیم قرن ِ اخیر با حکومت ِ اسلامی یا تشکل های ِ اسلامی وارد ِ گفت و گو شدند و تمامشان امروز خوب و خوش و خرم در حال ِ عیش و نوش هستند : سعیدی سیرجانی ، محمد مختاری ، احمد کسروی ، کورش آریا منش ، فریدون فرخزاد ، احمد میر علایی ، مجید شریف ، محمد جعفر پوینده ، غفار حسینی ، شاپور بختیار ، غلام کشاورز ، پروانه فروهر ، داریوش فروهر ، تئو ون گوگ ، شرفکندی ، پیروز دوانی و بسیاری نامداران و گمنامان ِ دیگر . البته یکی دو نفر از جمله فرج سرکوهی هم بودند که درست وسط ِ گفت و گوی ِ منطقی جرزنی کردند و الان دارند تقاصش را با زندگی در بلاد ِ کفر پس می دهند .
گویا در روزهای ِ اخیر من و دو ـ سه تن از دوستان ِ وبلاگ نویسم نیز لیاقت ِ همگویی با آقایان را پیدا کرده ایم . یا شاید چون در ایران زندگی می کنیم کارت ِ دعوت زودتر به دست مان رسیده . خلاصه برای ِ گفت و گو ، فراخوانی شده ایم پشت ِ میز ِ ملوس ِ الکترونیکی . ( با صندلی ِ عبوس ِ الکتریکی اشتباه نشود . ) تشنگان ِ خدمت ( و نه شیفتگان ِ قدرت ) بی وقفه از این در به آن در می زنند تا ما را ردیابی کنند و بر سر میز ِ شام بنشانند . شام ِ آخر با شمع و گل و پروانه و یک جلد کلام الله مجید . بدون ِ شک فقط برای ِ تبادل ِ افکار نه تازه کردن ِ تهمت ها به تاریخ ِ اسلام . ( " گفت با این همه از سابقه نومید مشو " ) می خواهند قیافه هایمان را از سنگ ِ زنده بریزند و آن تندیس های ِ نمکین را با آپولو بفرستند به عالم ِ مُثُل ، به عنوان مثال های ِ اعلای ِ مناظره . یا این که در میان ِ کاروان ِ شتران ِ خدیجه ، کاری برایمان دست و پا کنند برای ِ گذراندن ِ دوره ی ِ طرح ِ کاد ِ پیامبری . یا خیلی که بی سلیقه باشند در شنبه ی ِ عید ِ بز بفرستندمان خارجه برای ِ تحصیلات تکمیلی، هرکدام با یک مترس . اما از آنجا که ما چند وبلاگ نویس ِ چموش، لیاقت ِ پیشرفت نداریم و از طرفی آدم های ِ خبیثی هستیم که نمی خواهیم برگ ِ زرین ِ دیگری به تاریخ ِ پر افتخار و قطور ِ فتوحات ِ اسلامی اضافه کنیم ، مدام جاخالی می دهیم و به بخت ِ خودمان و تخم ِ آن ها لگد می زنیم و از گفت و گوی ِ ثمربخش و منطقی ( به شیوه ی ِ رحمة للعالمین و اسوه ی حسنه ) شانه خالی می کنیم . ما گفتگو چی نیستیم ... علی تنها بماند . در امتداد ِ همین لگد زدن ها ، من تصمیم گرفته ام همانند ِ دوستان ِ عزیزم و به صلاحدید ِ آن ها، وبلاگم را تعطیل کنم و به امت ِ همیشه در معده بپیوندم ... برگشتنم به برگشتن ِ روزگار وابسته است . در شرایط ِ کنونی ِ ایران، وبلاگ نویسی شغل ِ انبیا ست نه کار ِ ما .
14 / 3 / 1385
سرانگشت
هیچ نظری موجود نیست:
نظرات جدید مجاز نیستند.