روز،
روز ِ جمعه است و همانطور که میدانید
متعلق به ساکن ِ ابدی ِ چاه ِ جمکران.
در تهران، شهر
ِ موش ها، ملت
ِ نجیب، انقلابی و همیشه در صحنه در محوطه
ی ِ دانشگاه ِ تهران گرد آمده اند تا نماز
ِ دشمن شکن ِ جمعه را به کمرشان بکوبند.
خطیب و امام ِ
جمعه، آیت الله جنتی است که پشت ِ تریبون
بلانسبت مثل ِ مورچه خوار خُر خُر میکند
و چلیک ـ چلیک علم و معرفت تحویل ِ تشنگان
می دهد.
حاضران و ناظران
با صورتهایی پُر پشم و دهان هایی پُر
خشم ”مرگ بر این و آن” میگویند و آخرت
ِ شان را آباد می کنند.
عدهای بی سیم
به دست و دمپایی به پا، سخت مراقبند تا
به معارف و معاریف ِ انقلاب ِ اسلامی چشم
زخمی وارد نشود.
آیت الله جنتی
مسلسل به دست حرف میزند و معنویت و صفا
شلیک می کند...تا
اینکه ناگهان هواپیمایی در محوطه ی ِ
دانشگاه پیدا می شود.
اندازه اش بزرگ
نیست اما بیم ِ آن میرود که قصد ِ بدی(
در بال یا دُم)
داشته باشد.
ماموران ِ امنیتی
وحشت زده می شوند.
به سوی ِ هواپیما
شلیک میکنند اما طیاره، کوچک است و
جاخالی می دهد.
هواپیما که حالا
مشخص است از راه ِ دور کنترل میشود از
بالای ِ سر ِ نمازگزاران عبور می کند.
آیت الله جنتی
از ترس جیغ ِ ماورای ِ بنفش می کشد.
ولوله ای در
نمازگزاران می افتد.
هرکدام پلاسی
در دست به گوشهای فرار میکنند و از
دانشگاه بیرون می زنند.
هوایپما به سوی
ِ جایگاه ِ خطیب پیش می رود.
از دست ِ ماموران
ِ امنیتی کاری برنمی آید.
همه خیال میکنند
حالاست که هواپیمای ِ پر از بمب، خودش را
به تریبون بکوبد و جنتی را جهنمی کند.
اما هواپیما
قبل از رسیدن به جایگاه تغییر ِ مسیر می
دهد.
یک دور ِ دیگر
میزند و به آرامی در جایگاه فرود
می آید.
جنتی
از ترس نقش ِ زمین شده، اما مسلسلش را رها
نکرده.
ماموران
بالای ِ سرش میدوند و او و مسلسلش را از
صحنه خارج می کنند.
تشخیص
ِ شان «سکته»
است
که البته نگرانی ندارد چون جنتی آن را مثل
ِ پولکی و «سکه»
قورت
خواهد داد.
هواپیمای
ِ کوچک که به جرأت میتوان گفت اندکی از
کلاغ بزرگتر است روی ِ جایگاه عقب و جلو
میشود و دوباره پرواز می کند...
در
دل ِ آسمان.
به
طرف ِ دوردست ها.
فضایِ
دانشگاه از غلغله ی ِ اغیار خالی است. از
لا به لای ِ درختان آوای ِ گنجشک ها به گوش
می رسد.
دانشگاه،
آماده ی ِ ورود ِ دانشجویان است.
سرانگشت
هروقت اراده می کنی بنویسی نشون میدی که طنزنویس واقعی هستی .
پاسخحذفسیمین