۱۳۸۴ دی ۳۰, جمعه

گفت و گو

گفت و گو ؛


دوستی از من گلایه کرد که :
شنیده ام فلان فیلم را در سینما دیده ای و نخواسته ای با هم برویم .
گفتم : تنها نبودم .
گفت : با پیرزن ِ رباخوار رفته بودی، راسکل نیکوف ؟*
گفتم : نه با خویشتن ِ خویش بودم ، در معیت ِ سایه ام و با همراهی ِ خایه ام .
گفت : تسلیت می گویم . نمی دانستم " تک دانه " شده ای .
گفتم : عضو کمیته ی تحقیق و تفحص ِ مجلسی ؟ کعب الاحبار ؟
گفت : خودت می گویی : " با همراهی ِ خایه ام " . اگر دو تا داشتی می گفتی ، خایه هایم .
گفتم : وقتی در طرف اول می گویم "سایه ام " در طرف دوم مجبورم بگویم " خایه ام " . اگر بخواهم بگویم " خایه هایم " در طرف اول باید بگویم " سایه هایم " ، آن وقت تو ایراد می گیری: که مگر چند خورشید در آسمان می تواند بتابد تا بشود گفت : " سایه هایم " ؟ ... هر زبانی آهنگ ِ خودش را دارد عزیز . اگر رعایت نکنی نوشته ات زمین می خورد . این چه ربطی به واقعیت دارد ؟!
گفت : خوشا به حالت ! همیشه معنا را قربانی ِ لفظ می کنی ؟
گفتم : شکر خدا بیشتر ِ وقت ها .
گفت : فکر می کردم به خدا اعتقاد نداری .
گفتم : نمایشنامه ای از " آریستوفان " خواندم و هدایت شدم .
گفت : " هملت " را می گویی ؟
گفتم : تقریباً .
گفت : بخوان ببینم !
خواندم :
" دموسنتس : بیا فرار کنیم ! بیا با حداکثر سرعت فرار کنیم !
نیکیاس : هاه ! چه کیفی دارد !
دموسنتس : خیلی کیف دارد . می ترسم این بازی برای پوستم مناسب نباشد .
نیکیاس : یعنی چه ؟
دموستنس : چون این شیطنت ها پوست را چروکیده می کند .
نیکیاس : پس بهترین کار این است که دست به دامن مجسمه ی خدایان شویم .
دموستنس : دامن ِ کدام خدا ؟ مگر خدا را قبول داری ؟
نیکیاس : البته .
دموستنس : چه طور اثبات می کنی ؟
نیکیاس : همین که از من نفرت دارد ، کافی نیست ؟
دموستنس : کاملاً قبول است . بگذریم . موافقی مشکلاتمان را با تماشاگرها مطرح کنیم ؟ " **
گفت : خواننده ها نه تماشاگرها .
گفتم : از توی آن متن پریدی توی ِ این متن ؟
گفت : شاید دو هزار و پانصد سال ِ بعد یک نفر از توی ِ این متن بپرد توی ِ متنی دیگر . جلوی ِ پریدن ِ مردم را نباید گرفت .
گفتم : داری رشوه می دهی تا تهمت ِ " تک دانه " بودن را فراموش کنم ؟
گفت : فعالیت های ِ هسته ای شما شفاف است و همه خبر دارند .
گفتم : پس پرونده ام را مختومه اعلام کن .
گفت : پرونده ی ِ پزشکی شما رفته به شورای ِ تصمیم گیری ِ دکتر فاستوس *** .


سرانگشت

* راسکل نیکوف : قهرمان رمان جنایت و مکافات نوشته ی داستایوفسکی که پیرزن ِ رباخواری را با تبر می کشد .

** بخشی از نمایش نامه ی سلحشوران اثر آریستوفان . ترجمه ی رضا شیرمرز

*** دکتر فاستوس : قهرمان تراژدی ِ فاوست نوشته ی گوته که روحش را به شیطان فروخت .



۲ نظر: