جنگ خندستانی (5) ؛
قضیه ی ِ
احساسات غیرقابل انتشار ؛
از : صادق هدایت ــ مسعود فرزاد
من از بچگی در بخت آزمایی بدشانس بودم
اما این بار زد و جایزه ی ِ اول را من بردم !
فرداش، یک جوان ِ یالقوز یکهو به من کرد سلام
گفت: " بنده مخبر جریده ی فریده ی آسیام ؛
موقع را مغتنم شمرده آمده ام تا در این موقع،
بپرسم احساسات شما بر چه قسمه ؟
چه آرزوهایی در دل ِ خود می پرورید ؟
با این پول هنگفت چه خیالاتی دارید ؟
آن را به چه دردهای ِ عام المنفعه خواهید زد ؟
به کدام ایده آل های اجتماعی خدمت خواهید کرد؟
تا شرح آن انتشار یابد در جریده ی آسیا
شما حاصل کنید وجهه ی ملی در دنیا "
گفتم : "احساسات مزبور از این قرار است :
اولن چشمم از دیدن ریخت تو بیزار است!
می خواهم در زیر سرت تن نباشد ،
تا این قدر اسباب زحمت من نباشد .
من فضول احساسات نخواسته بودم ،
همیشه احساسات ِ بی فضول داشته بودم !
پولی ست از هیچ کجا دزدیده نشده ،
حق و حسابی گیر من اومده .
به هر دردی دلم بخواد می زنمش ،
هر طوری هوس کردم خرج می کنمش .
یک دینارش را نه خیرات می دم نه صدقه ،
تا چشم گدا گشنه ها در آد از حدقه !
عجالتن قرض و قوله هام را پاک می کنم ،
یه خونه در شهر یکی در شمرون می خرم .
یه سالن رقص ، یه کتابخونه ،
دایر می کنم تو هر دوتا خونه ؛
اثاثیه ی آخرین مد ،با اتومبیل ،
لباس های شیک و عالی از هر قبیل ،
دستگاه عکاسی و تفنگ ِ شیکاری
بولداگِ انگلیسی و اسب ِ سواری .
داد دل از زن و اغذیه می گیرم ،
هر شب هم خواب های شیرین می بینم !
چند تا رفیقام را که نسبتن آدمند ،
دعوت می کنم برام خوش صحبتی کنند .
دیگه احدی را پیش خودم راه نمی دم ، سلام علیک خودم را با دیگران می برم !
اون وقت اگه تو جلوی من اومدی ، نیومدی،
الان هم زود راهتو بکش برو خوش اومدی !"
*
گفت : الحق مصرفی بهتر از این برای پول لاتار نیست .
اما افسوس احساسات شما قابل انتشار نیست !
قضیه ی ِ
احساسات غیرقابل انتشار ؛
از : صادق هدایت ــ مسعود فرزاد
من از بچگی در بخت آزمایی بدشانس بودم
اما این بار زد و جایزه ی ِ اول را من بردم !
فرداش، یک جوان ِ یالقوز یکهو به من کرد سلام
گفت: " بنده مخبر جریده ی فریده ی آسیام ؛
موقع را مغتنم شمرده آمده ام تا در این موقع،
بپرسم احساسات شما بر چه قسمه ؟
چه آرزوهایی در دل ِ خود می پرورید ؟
با این پول هنگفت چه خیالاتی دارید ؟
آن را به چه دردهای ِ عام المنفعه خواهید زد ؟
به کدام ایده آل های اجتماعی خدمت خواهید کرد؟
تا شرح آن انتشار یابد در جریده ی آسیا
شما حاصل کنید وجهه ی ملی در دنیا "
گفتم : "احساسات مزبور از این قرار است :
اولن چشمم از دیدن ریخت تو بیزار است!
می خواهم در زیر سرت تن نباشد ،
تا این قدر اسباب زحمت من نباشد .
من فضول احساسات نخواسته بودم ،
همیشه احساسات ِ بی فضول داشته بودم !
پولی ست از هیچ کجا دزدیده نشده ،
حق و حسابی گیر من اومده .
به هر دردی دلم بخواد می زنمش ،
هر طوری هوس کردم خرج می کنمش .
یک دینارش را نه خیرات می دم نه صدقه ،
تا چشم گدا گشنه ها در آد از حدقه !
عجالتن قرض و قوله هام را پاک می کنم ،
یه خونه در شهر یکی در شمرون می خرم .
یه سالن رقص ، یه کتابخونه ،
دایر می کنم تو هر دوتا خونه ؛
اثاثیه ی آخرین مد ،با اتومبیل ،
لباس های شیک و عالی از هر قبیل ،
دستگاه عکاسی و تفنگ ِ شیکاری
بولداگِ انگلیسی و اسب ِ سواری .
داد دل از زن و اغذیه می گیرم ،
هر شب هم خواب های شیرین می بینم !
چند تا رفیقام را که نسبتن آدمند ،
دعوت می کنم برام خوش صحبتی کنند .
دیگه احدی را پیش خودم راه نمی دم ، سلام علیک خودم را با دیگران می برم !
اون وقت اگه تو جلوی من اومدی ، نیومدی،
الان هم زود راهتو بکش برو خوش اومدی !"
*
گفت : الحق مصرفی بهتر از این برای پول لاتار نیست .
اما افسوس احساسات شما قابل انتشار نیست !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر