دوستانه ؛
نوشتن ِ مقاله ی " چهار کلام حرف حسابی " باعث شد که دوستان ِ بسیاری مهربانانه بنده را بنوازند . چون به منظور جلوگیری از سوء استفاده ها در هیچ کجا ـ حتا وبلاگ خودم ـ کامنت نمی گذارم لازم است تا در این جا از عزیزانی که بابت آن مقاله و دو مطلب بعد از آن تشویقم کرده اند خالصانه تشکر کنم . پیش از هر چیز از محمد نازنین تشکر می کنم که سبب نگارش چهار کلام ... شد . همین طور از آریای ِ عزیز بسیار سپاسگزارم که در این مدت برادرانه به من لطف و محبت داشته است . بدون شک آریا در وبلاگستان نام بزرگی ست که امیدوارم بلندی اش به آفتاب برسد . همچنین ویس آبادی ِ مهربان که آن نوشتار را در وبلاگش بازتاباند . ( دخو جان ، بسیار شادمان شدم که نوشتن را از سر گرفتی . دریغ بود نغزنویسی چون تو خاموش بماند . ) از امیر یحیای ِ ارجمند نیز به ویژه سپاسگزارم که نقد ظریفی بر آن مطلب نوشت و مرا از برخی خطاها و سوء تفاهم ها آگاه کرد . ( در پایان پاسخی کوتاه برای این یار گرامی خواهم نوشت . ) به علاوه از سعید آقای ِ قلم و سعید آقای ِ رنگین کلام نیز تشکر می کنم . از ملا حسنی گُل هم متشکرم که از وقتی به کانادا هجرت کرده بانمک تر شده است !
اما بزرگ ترین پوزش را به طنز نویس ِ توانا و دل آگاه استاد عبدالقادر بلوچ بدهکارم . ایشان مدت ها پیش که متاسفانه به دلایلی نمی توانستم پیام ها را بخوانم برایم دو بار کامنت گذاشتند و اظهار لطف کردند . بعد هم که تا امروز وبلاگ ایشان فیلتر شده و خواندن مطالب شان سخت . من پیام های قدیمی را تا دو روز پیش نخوانده بودم تا این که به آرشیو نوشته هایم مراجعه کردم . پس از خواندن پیام های ِ استاد بلوچ هم شرمسار شدم و هم شادمان . شرمسار از این که نتوانستم به هنگام پاسخ شان را بدهم و شادمان از این که فکاهیاتم مورد توجه نویسنده ای با سابقه و برجسته قرار گرفته است . ( راستش بنده خودم را فکاهه نویس می دانم نه طنز نویس . فکاهه نویسی که اگر کارش را جدی بگیرد ممکن است روزی به مقام طنز نویس برسد . ) پیام های ایشان را همواره به عنوان سند افتخار حفظ خواهم کرد .
در پایان از دوستان ناشناسی هم که مهر ورزیده اند قدردانی می کنم و اگر نامی از قلم افتاده عذر می خواهم ... و اما پاسخ آن یار گرامی :
با درود به امیر یحیای عزیز ؛
نخست این که از میزان توجه و حسن نظر شما به نوشته ام بسیار سپاسگزارم . اما با احترام بسیار نکاتی هست که مایلم توضیح دهم . شما دوست گرامی در نقدتان نوشته اید : " و اما حیطه ی اعتقادات فلسفی آن جا که به باورهای دینی ربط پیدا کند ، حیطه ی غیردینی نخواهد بود و حرف غزالی هم جز این نیست که این سه باور فلسفی شما منجر به انکار باورهای مبنایی همان دینی می شود که ادعای التزام به آن را دارید . "
با احترام به دیدگاه شما ، به نظر من بین فلسفه و دین به عنوان دو مقوله رابطه ی تباین برقرار است نه عموم و خصوص من وجه یا مطلق . یعنی این ها دو حیطه ی کاملاً جدا هستند و نمی شود تمام یا پاره ای از احکام یکی را به دیگری سرایت داد . علت هم این است که بر پایه ی مفاهیم مقدس و غیرقابل بازخوانی بنا شده و دیگری بر بنیاد خرد جست و جو گر و شکاک . همچنین درست است که برخی فیلسوفان در ممالک اسلامی به اختیار یا به اجبار خود را ملتزم به اسلام معرفی کرده اند اما تمام آن ها مشمول این حکم نمی شوند . به بیان دیگر بوده اند فیلسوفانی که در سرزمین های اسلامی زیسته اند ولی نه تنها ادعای التزام به اسلام نداشته اند بلکه خلاف آن را هم آشکارا اعلام کرده اند و التبه تاوانش را هم با فقر و زجر و آوارگی و شکنجه پرداخته اند . از جمله ی آن ها می توان محمد زکریای رازی را نام برد که پیش از غزالی می زیست . او کتاب " مخاریق الانبیا " را نوشت و صراحتاً نبوت را رد کرد ، پیامبران را مشتی دروغزن نامید و هیچ گاه نیز ادعای مسلمانی نکرد . آیا او اصلاً به اسلام اعتقادی داشت که باور فلسفی اش منجر به انکار مبانی آن شود ؟ باور به بیهودگی ِ نبوت رد باورهای دینی رازی بود یا انکار مذهب غزالی ؟ آیا اگر غزالی در دوران محمد زکریای رازی زندگی می کرد حکم قتلش در مورد او قابل اجرا نبود ؟ با توجه به این که غزالی نگفته بود" فیلسوفان مسلمان" بلکه بی کم و کاست گفته بود : " فیلسوفان " و همه ی فلاسفه هم مسلمان نبودند .
همچنین پس از عصر غزالی می شود از فیلسوفی دیگر به نام ابن کمونه ، صاحب شبهه ی مشهور در باب توحید واجب الوجود ، اسم برد که او هم بنا بر اکثر قرائن یهودی بود و ادعای التزام به اسلام را نداشت . در حقیقت در این مورد که فرموده اید : " حیطه ی اعتقادات فلسفی آن جا که به باورهای دینی ربط پیدا کند حیطه ی غیر دینی نخواهد بود . " باید پرسید : دین ِ چه کسی ؟ اگر منظور دین مسلمانان است آن ها برای سرکوب مخالفان هر چیزی را به باور های دینی شان ربط می دهند . نتیجه آن که به قول شما ، مشکل حتا غزالی هم نیست بلکه تفکری به نام اسلام است که به خودش اجازه می دهد درباره ی هست و نیست ِ دیگران تصمیم بگیرد . اجازه ای که یک شمن بودایی هرگز به خود نمی دهد .
جالب این است که حکم ارتداد در تاریخ اسلام حتا در مورد کسانی هم که اسلام را نفی نکرده اند ، اجرا شده است . نمونه اش شیخ شهاب الدین سهروردی که بسیاری او را بزرگترین فیلسوف ایرانی در تمام قرون و اعصار می دانند . تا جایی که من خوانده ام شیخ اشراق هیچ گاه مبانی اسلام را رد نکرد . اما استنباط های ِ سطحی از اندیشه ی ِ پیچیده ی ِ او ، همراه با حسادت ها و دشمنی های شخصی و همین طور اغراض سیاسی در قالب ِ فتوای شرعی ِ ارتداد به هم آمیخت و باعث قتل او در 38 سالگی شد . در جهان اسلام برای این که خون انسانی ریخته شود لازم نیست غیرمسلمان باشد .
نوشته اید : " غزالی آن قدر انصاف داشت که تنها در سه مساله حکم به کفر دهد و در سیزده مساله ی باقیمانده مشاییان را صرفاً بدعت گزار بنامد و آن ها را همچنان در داخل مرزهای مسلمانی نگه دارد . " به باور من بهتر آن است که عمل غزالی را به عنوان " کل " نگاه کنیم و اجزایش را از هم سوا نکنیم . غزالی حتا اگر به جای سه مساله در یک مساله هم حکم به ارتداد فلاسفه می داد باز هم آن ها را از مرزهای مسلمانی بیرون می کرد و به دیار مرگ و نیستی و حرمان می فرستاد .
در مورد مماشات ِ ابن سینا ( البته بعد از تکفیرش ) با اهل جمود هم کاملاً حق با شماست . در مورد اختلاف اندیشه های واقعی افلاتون و ارسطو با آن چه دستمایه ی فیلسوفان مشائی در جهان اسلام قرار گرفت می توان مقاله ای مستقل نوشت . اما اجازه بدهید جسارتاً عرض کنم که معتقدم حتا همان عقلانیت ِ شکننده ، نیم بند و پرتعارض به طور مقطعی و تا رسیدن به عصر روشنگری قادر بود تا حدودی دست ِ متشرعان و متعصبان را از عرصه ی حیات اجتماعی ـ سیاسی و حیطه ی زندگی خصوصی ِ مردم کوتاه کند . در این حد ( که البته کم هم نیست ) عقلانیت فلسفی مفید فایده بود و گرنه با اصل سخن شما موافقم و تصدیق می کنم که :
" خشت اول چون نهد معمار کج
تا ثریـــــا می رود دیـــوار کــج "
با فروتنی ، دوستار شما سرانگشت
نوشتن ِ مقاله ی " چهار کلام حرف حسابی " باعث شد که دوستان ِ بسیاری مهربانانه بنده را بنوازند . چون به منظور جلوگیری از سوء استفاده ها در هیچ کجا ـ حتا وبلاگ خودم ـ کامنت نمی گذارم لازم است تا در این جا از عزیزانی که بابت آن مقاله و دو مطلب بعد از آن تشویقم کرده اند خالصانه تشکر کنم . پیش از هر چیز از محمد نازنین تشکر می کنم که سبب نگارش چهار کلام ... شد . همین طور از آریای ِ عزیز بسیار سپاسگزارم که در این مدت برادرانه به من لطف و محبت داشته است . بدون شک آریا در وبلاگستان نام بزرگی ست که امیدوارم بلندی اش به آفتاب برسد . همچنین ویس آبادی ِ مهربان که آن نوشتار را در وبلاگش بازتاباند . ( دخو جان ، بسیار شادمان شدم که نوشتن را از سر گرفتی . دریغ بود نغزنویسی چون تو خاموش بماند . ) از امیر یحیای ِ ارجمند نیز به ویژه سپاسگزارم که نقد ظریفی بر آن مطلب نوشت و مرا از برخی خطاها و سوء تفاهم ها آگاه کرد . ( در پایان پاسخی کوتاه برای این یار گرامی خواهم نوشت . ) به علاوه از سعید آقای ِ قلم و سعید آقای ِ رنگین کلام نیز تشکر می کنم . از ملا حسنی گُل هم متشکرم که از وقتی به کانادا هجرت کرده بانمک تر شده است !
اما بزرگ ترین پوزش را به طنز نویس ِ توانا و دل آگاه استاد عبدالقادر بلوچ بدهکارم . ایشان مدت ها پیش که متاسفانه به دلایلی نمی توانستم پیام ها را بخوانم برایم دو بار کامنت گذاشتند و اظهار لطف کردند . بعد هم که تا امروز وبلاگ ایشان فیلتر شده و خواندن مطالب شان سخت . من پیام های قدیمی را تا دو روز پیش نخوانده بودم تا این که به آرشیو نوشته هایم مراجعه کردم . پس از خواندن پیام های ِ استاد بلوچ هم شرمسار شدم و هم شادمان . شرمسار از این که نتوانستم به هنگام پاسخ شان را بدهم و شادمان از این که فکاهیاتم مورد توجه نویسنده ای با سابقه و برجسته قرار گرفته است . ( راستش بنده خودم را فکاهه نویس می دانم نه طنز نویس . فکاهه نویسی که اگر کارش را جدی بگیرد ممکن است روزی به مقام طنز نویس برسد . ) پیام های ایشان را همواره به عنوان سند افتخار حفظ خواهم کرد .
در پایان از دوستان ناشناسی هم که مهر ورزیده اند قدردانی می کنم و اگر نامی از قلم افتاده عذر می خواهم ... و اما پاسخ آن یار گرامی :
با درود به امیر یحیای عزیز ؛
نخست این که از میزان توجه و حسن نظر شما به نوشته ام بسیار سپاسگزارم . اما با احترام بسیار نکاتی هست که مایلم توضیح دهم . شما دوست گرامی در نقدتان نوشته اید : " و اما حیطه ی اعتقادات فلسفی آن جا که به باورهای دینی ربط پیدا کند ، حیطه ی غیردینی نخواهد بود و حرف غزالی هم جز این نیست که این سه باور فلسفی شما منجر به انکار باورهای مبنایی همان دینی می شود که ادعای التزام به آن را دارید . "
با احترام به دیدگاه شما ، به نظر من بین فلسفه و دین به عنوان دو مقوله رابطه ی تباین برقرار است نه عموم و خصوص من وجه یا مطلق . یعنی این ها دو حیطه ی کاملاً جدا هستند و نمی شود تمام یا پاره ای از احکام یکی را به دیگری سرایت داد . علت هم این است که بر پایه ی مفاهیم مقدس و غیرقابل بازخوانی بنا شده و دیگری بر بنیاد خرد جست و جو گر و شکاک . همچنین درست است که برخی فیلسوفان در ممالک اسلامی به اختیار یا به اجبار خود را ملتزم به اسلام معرفی کرده اند اما تمام آن ها مشمول این حکم نمی شوند . به بیان دیگر بوده اند فیلسوفانی که در سرزمین های اسلامی زیسته اند ولی نه تنها ادعای التزام به اسلام نداشته اند بلکه خلاف آن را هم آشکارا اعلام کرده اند و التبه تاوانش را هم با فقر و زجر و آوارگی و شکنجه پرداخته اند . از جمله ی آن ها می توان محمد زکریای رازی را نام برد که پیش از غزالی می زیست . او کتاب " مخاریق الانبیا " را نوشت و صراحتاً نبوت را رد کرد ، پیامبران را مشتی دروغزن نامید و هیچ گاه نیز ادعای مسلمانی نکرد . آیا او اصلاً به اسلام اعتقادی داشت که باور فلسفی اش منجر به انکار مبانی آن شود ؟ باور به بیهودگی ِ نبوت رد باورهای دینی رازی بود یا انکار مذهب غزالی ؟ آیا اگر غزالی در دوران محمد زکریای رازی زندگی می کرد حکم قتلش در مورد او قابل اجرا نبود ؟ با توجه به این که غزالی نگفته بود" فیلسوفان مسلمان" بلکه بی کم و کاست گفته بود : " فیلسوفان " و همه ی فلاسفه هم مسلمان نبودند .
همچنین پس از عصر غزالی می شود از فیلسوفی دیگر به نام ابن کمونه ، صاحب شبهه ی مشهور در باب توحید واجب الوجود ، اسم برد که او هم بنا بر اکثر قرائن یهودی بود و ادعای التزام به اسلام را نداشت . در حقیقت در این مورد که فرموده اید : " حیطه ی اعتقادات فلسفی آن جا که به باورهای دینی ربط پیدا کند حیطه ی غیر دینی نخواهد بود . " باید پرسید : دین ِ چه کسی ؟ اگر منظور دین مسلمانان است آن ها برای سرکوب مخالفان هر چیزی را به باور های دینی شان ربط می دهند . نتیجه آن که به قول شما ، مشکل حتا غزالی هم نیست بلکه تفکری به نام اسلام است که به خودش اجازه می دهد درباره ی هست و نیست ِ دیگران تصمیم بگیرد . اجازه ای که یک شمن بودایی هرگز به خود نمی دهد .
جالب این است که حکم ارتداد در تاریخ اسلام حتا در مورد کسانی هم که اسلام را نفی نکرده اند ، اجرا شده است . نمونه اش شیخ شهاب الدین سهروردی که بسیاری او را بزرگترین فیلسوف ایرانی در تمام قرون و اعصار می دانند . تا جایی که من خوانده ام شیخ اشراق هیچ گاه مبانی اسلام را رد نکرد . اما استنباط های ِ سطحی از اندیشه ی ِ پیچیده ی ِ او ، همراه با حسادت ها و دشمنی های شخصی و همین طور اغراض سیاسی در قالب ِ فتوای شرعی ِ ارتداد به هم آمیخت و باعث قتل او در 38 سالگی شد . در جهان اسلام برای این که خون انسانی ریخته شود لازم نیست غیرمسلمان باشد .
نوشته اید : " غزالی آن قدر انصاف داشت که تنها در سه مساله حکم به کفر دهد و در سیزده مساله ی باقیمانده مشاییان را صرفاً بدعت گزار بنامد و آن ها را همچنان در داخل مرزهای مسلمانی نگه دارد . " به باور من بهتر آن است که عمل غزالی را به عنوان " کل " نگاه کنیم و اجزایش را از هم سوا نکنیم . غزالی حتا اگر به جای سه مساله در یک مساله هم حکم به ارتداد فلاسفه می داد باز هم آن ها را از مرزهای مسلمانی بیرون می کرد و به دیار مرگ و نیستی و حرمان می فرستاد .
در مورد مماشات ِ ابن سینا ( البته بعد از تکفیرش ) با اهل جمود هم کاملاً حق با شماست . در مورد اختلاف اندیشه های واقعی افلاتون و ارسطو با آن چه دستمایه ی فیلسوفان مشائی در جهان اسلام قرار گرفت می توان مقاله ای مستقل نوشت . اما اجازه بدهید جسارتاً عرض کنم که معتقدم حتا همان عقلانیت ِ شکننده ، نیم بند و پرتعارض به طور مقطعی و تا رسیدن به عصر روشنگری قادر بود تا حدودی دست ِ متشرعان و متعصبان را از عرصه ی حیات اجتماعی ـ سیاسی و حیطه ی زندگی خصوصی ِ مردم کوتاه کند . در این حد ( که البته کم هم نیست ) عقلانیت فلسفی مفید فایده بود و گرنه با اصل سخن شما موافقم و تصدیق می کنم که :
" خشت اول چون نهد معمار کج
تا ثریـــــا می رود دیـــوار کــج "
با فروتنی ، دوستار شما سرانگشت
سرانگشت نازنینم
پاسخحذفشما نیز انصافا نقد ظریفی بر کامنت
من نگاشته اید
بسیار خوشحالم که می بینم با دقت و موشکافی سخنانم را تحلیل و نقد نمودید
قبل از هرچیز بگویم که مسائل باقیمانده هفده مسأله بود که من به اشتباه سیزده مسأله ذکر کردم
(غزالی جمعا در بیست مسأله به نقد و تخطئه ی فیلسوفان پرداخت)
بطور إجمال بااشکال اولتان موافقم
و دو نکته ی آخرتان را نیز کاملا قبول دارم
یکی اینکه حکم به کفر حتی در یک مورد نیز کافی است تا آینده ی کسی را بر باد دهد
دوم هم آنکه همان عقلانیت دست و پا شکسته نیز کمابیش کارکشا بود و البته این را هم باید اضافه کنم که ما پس از قرنها که از فارابی و بوعلی سخن می گوییم باید اذعان کنیم که همان عقلانیت پر تعارض و در چهارچوب کتاب و سنت و همان دقت علمی آنزمان نیز در میان ما دیگر وجود ندارد و کاملا نسبت به آن دوره که "عصر زرین فرهنگ اسلامی" خوانند
پسرفت داشته ایم
آنروز فارابی به راحتی می گفت که فیلسوفان از پیامبران برتر اند زیرا فیلسوفان به قوه ی خرد توسل می جویند و پیامبران به قوه ی خیال
در زمینه ی دقت علمی نیز کافی است به این سخن مترجم فرزانه "میر شمس الدین ادیب سلطانی" نظر کنیم
او "ارگانون" یا همان منطق ارسطو را از زبان یونانی، ترجمه کرد و با ترجمه های آلمانی، فرانسه، انگلیسی و عربی مقابله نمود
ادیب سلطانی گفته بود که بهترین و دقیقترین ترجمه میان تمام نسخه هائی که مقابله کردم، ترجمه ی "حنین بن اسحاق" بود، دانشمند و رئیس "بیت الحکمة" مأمون عباسی در قرن سوم
نهضت ترجمه ای که در بیت الحکمة مأمون و به تشویق و حمایت خاندانهای ایرانی چون آل برمک، آل بختیشوع و ... به راه افتاد بدینسان از دقت و استحکام برخوردار بوده است
لازم نیست بگویم که بجز چند استثناء، نهضت ترجمه ای که اکنون در دوران ما جریان دارد جز تصویری مغلوط و آشفته از فلسفه و فکر غربی، ثمره ای در بر نداشته است
در پایان از دقت و توجهتان بسیار ممنونم
شاد باشی دوست عزیزم
ارادتمند
امیر یحیی
و اما یک توضیح در باب اشکال اول
پاسخحذفدین و فلسفه بقول تو ماهیتا از یکدیگر جدا هستند و این امر روشنی است
اما تمام حرف من هم همین بود که چطور کسی مثل ابن سینا می تواند خرد جستجوگر را معیار و ملاک قرار دهد و در عین حال اظهار کند که بر مفاهیم مقدس و غیر قابل چون و چرا، وفادار باقی مانده است؟
تمام حرفم همین بود که چگونه کسی می تواند فلسفه ورزی کند و فرآورده ی آن هم در تعارض صریح با باور دینی اش قرار بگیرد، اما همچنان ادعای محصور بودن به حصار شریعت ودین داشته باشد؟
چگونه کسی می تواند بر مرکب عقل و خرد سوار شود و تا هر کجا که اقتضاء کرد بتازد، و همچنان ادعا کند که به چهارچوبی از باورها و حقائق نیازموده إلتزام دارد؟
و دقیقا همین بود معنای سخن من آنجا که گفتم حیطه ی اعتقادات فلسفی آن جا که به باورهای دینی ربط پیدا کند حیطه ی غیر دینی نخواهد بود
یعنی شخص باید تکلیف خود را روشن کند که بالاخره سر بر آستان خرد نقاد می ساید یا اینکه دل در گروی جزمیات دینی دارد ولی یک بام و دوهوا بودن، نه واجد صداقت است و نه سازگاری منطقی دارد
این جوهره ی سخن من بود و اما تمام نکاتی را که در این باب بیان کرده ای کاملا قبول دارم
اولا تمام فیلسوفان جهان اسلام ادعای مسلمانی نکردند
ثانیا همین دسته نیز در معرض تضییقات و تهدید های فراوان بوده اند
ثالثا متدینان هر چیزی را به باورهای دینی شان ربط می دهند
رابعا حکم ارتداد حتی در مورد مسلمانان هم اعمال می شده است و اینکه فقها همیشه در تکفیر و خونریزی پیشگام بوده اند
در پایان باید بگویم که ریشه ای که بحث من و تو از آن پدید آمد را نیز می پذیرم
بهرحال غزالی با حکم تکفیری که علیه فیلسوفان صادر کرد، از الزامات آزاد اندیشی و رویکرد صوفیانه به دین، عدول کرد
من ندیده ام که هیچ عارفی حکم به تکفیر داده باشد
بهرحال دغدغه های دینی غزالی، او را تا اندازه ای از إلزامات رویکرد باطنی به دین بازداشت
سرانگشت عزیزم
واقعیت آن است که ورود تو به این بحث حال و هوای دیگری به آن داد و بر دقت و عمق آن بسی بیافزود
باز هم از نقد موشکافانه ات سپاسگزارم
قربان تو
یحیی
يادداشتهای روزانه (1):
پاسخحذف(برگرفته از دفترچه خاطرات رئيس جمهور محبوب)
امروز صبح بعد از اقامه نماز صبح کمی خوابيدم. خواب ديدم دوباره رفتم نيويورک. توی سازمان ملل دارم سخنرانی ميکنم. هنوز بسم الله رو نگفته بودم که دوباره هاله ظاهر شد و مرا بغل کرد. در خواب با صدای بلند گفتم: ای هاله جون! قربونت برم. تو کجا بودی؟در غیاب تو دوست و دشمن به من طعنه و کنايه زدند. بيا عزيزم دوباره منو بغل کن. بيا عزيزم. دوستت دارم.
ناگهان با چند لگد و ضربات متکا توسط عيال از خواب بيدار شدم.
عيال: آی محمود! الهی که جز و جيگر بزنی. چشمم روشن. هاله کيه؟ باز شلوارت دوتا شد رفتی سر من هوو گرفتی. يه آشی برای تو و اون هاله ورپريده بپزم که يه وجب روغن داشته باشه. از امروز حق نداری پات رو از خونه بزاری بيرون.
هرچه توضيح دادم که بابا جون اين هاله که من توی خواب صداش زدم اسم يه خانوم نيست قبول نکرد. کمی فکر کردم. ديدم اگه قرار باشد که تمام روز رو توی خونه بمونم ممکن است دشمنان شايعه کنند که لابد رئيس جمهور ترور شده. لذا با صدايی آرام به عيال گفتم:
ببين. امروز قراره رئيس جمهور ونزوئلا بياد ايران. من حتما بايد به فرودگاه بروم و ازش استقبال رسمی کنم و الا آبروی مملکت ميره. لطفا بزار برم. دنیا منتظره که من اسرائیل رو نابود کنم. بزار برم.
عيال- خبه خبه. لازم نکرده. حالا بلند شو برو دوتا سنگک کنجددار برشته از سر کوچه بخر تا بعدا تکليف خودم رو با تو روشن کنم.
با ناراحتی بلند شدم و کاپشن کرمی رنگ رو روی شانه ام انداختم و با زيرشلواری و دمپايی رفتم نانوايی محل دوتا نون بخرم شايد اين زن ما از خر شيطون بياد پايين و بزاره ما به کارهای مملکت و اسرائيل و جهان برسيم. توی راه با خودم گفتم اين نون خريدن ما هم جزئی از کار اداره مملکته. اصلا فرض ميکنيم ميخواهيم بريم از يک نانوايی بصورت سرزده بازديد کنيم. بايد مشکلات آنها راگوش کنيم و در کابينه مطرح کنيم.
همينکه به نانوايی رسيدم و سلام کردم شاطر عباس گفت: مرد حسابی! پول نفت ما چی شد؟
گفتم: شاطر جون. الان وقت ندارم بايد تا نيم ساعت ديگه فرودگاه باشم. آقای چاوز قراره بياد. فعلا دوتا سنگک کنجدی بده فردا ميام با هم حساب ميکنيم. هم پول نون را ميدم و هم در مورد طلب پول نفت شما مذاکره ميکنيم.
شاطر عباس گفت: بدون نوبت نون به کسی نميديم. برو ته صف.... قول نميدم ولی شايد نوبت شما که رسيد خمير تموم کنيم. حالا وايسا همونجا تا ببينم چی ميشه.
با خودم گفتم: حتما اين شاطر عباس شبها ماهواره نگاه ميکنه که اينقدر ضدانقلاب شده يا شايد هم از اسرائيل پول ميگيره که به ما دوتا نون خارج از صف نميده. بايد بگم آقای اژه ای وزير اطلاعات اينو زير نظر بگيره.