ملاحسنی در کانادا ؛
یک بوس ِ کوچولو ( به جای ِ یک توضیح کوچولو ) : چندی پیش ملاحسنی ِ عزیز لطف کرد و یکی از طنزهایش را برایم فرستاد . از
آن جا که وبلاگ او را از ما بهتران فیلتر کرده اند و بنده حتا قند شکستن هم بلد نیستم چه برسد به فیلتر شکستن بنابراین با پوزش از ملا جان به جهت دیرکرد ، نوشته اش را در این جا می آورم . بخوانید تا رستگار شوید ... سرانگشت .
"
یادداشتهای روزانه (1)
( برگرفته از دفترچه ی خاطرات رییس جمهور محبوب )
امروز صبح بعد از اقامه ی نماز صبح کمی خوابیدم . خواب دیدم دوباره رفتم نیویورک . توی سازمان ملل دارم سخنرانی می کنم . هنوز بسم الله رو نگفته بودم که دوباره هاله ظاهر شد و مرا بغل کرد . در خواب با صدای بلند گفتم : ای هاله جون ! قربونت برم . تو کجا بودی ؟ در غیاب تو دوست و دشمن به من طعنه و کنایه زدند . بیا عزیزم دوباره منو بغل کن . بیا عزیزم . دوست دارم .
ناگهان با چند لگد و ضربات متکا توسط عیال از خواب بیدار شدم .
عیال : آی محمود ! الهی که جز و جگر بزنی . چشمم روشن . هاله کیه ؟ باز شلوارت دو تا شد رفتی سر من هوو گرفتی . یه آشی برای تو و اون هاله ی ورپریده بپزم که یه وجب روغن داشته باشه . از امروز حق نداری پاتو از خونه بذاری بیرون .
هرچه توضیح دادم که باباجون این هاله که من توی خواب صداش زدم اسم یه خانوم نیست ، قبول نکرد . کمی فکر کردم . دیدم اگه قرار باشد که تمام روز رو توی خانه بمانم ممکن است دشمنان شایعه کنند که لابد رییس جمهور ترور شده ، لذا با صدایی آرام به عیال گفتم :
ببین امروز قراره رییس جمهور ونزوئلا بیاد ایران . من حتماً باید به فرودگاه برم و ازش استقبال رسمی کنم و الا آبروی مملکت میره . لطفاً بذار برم . دنیا منتظره که من اسراییل رو نابود کنم . بذار برم .
عیال : خبه، خبه لازم نکرده . حالا بلند شو برو دوتا سنگک کنجد دار ِ برشته از سر کوچه بخر تا بعداً تکلیف خودم رو با تو روشن کنم .
با ناراحتی بلند شدم و کاپشن کرمی رنگ رو روی شانه ام انداختم و با زیر شلواری و دمپایی رفتم نانوایی ِ محل دو تا نون بخرم ، شاید این زن ِ ما از خر شیطون بیاد پایین و بذاره ما به کارهای ِ مملکت و اسراییل و جهان برسیم . توی راه به خودم گفتم این نون خریدن ِ ما هم جزیی از کار ِ اداره ی مملکته . اصلاً فرض می کنیم می خواهیم بریم از یک نانوایی به صورت ِ سرزده بازدید کنیم . باید مشکلات آن ها را گوش کنیم و در کابینه مطرح کنیم .
همین که به نانوایی رسیدم و سلام کردم شاطر عباس گفت : مرد حسابی! پول ِ نفت ِ ما چی شد ؟
گفتم : شاطر جون الان وقت ندارم. باید تا نیم ساعت ِ دیگه فرودگاه باشم . آقای ِ چاوز قراره بیاد . فعلاً دوتا سنگک کنجدی بده فردا میام با هم حساب می کنیم . هم پول ِ نون را میدم و هم در مورد طلب ِ پول ِ نفت ِ شما مذاکره می کنیم .
شاطر عباس گفت : بدون ِ نوبت نون به کسی نمی دیم . برو ته صف ... قول نمیدم ولی شاید نوبت ِ شما که رسید خمیر تموم کنیم . حالا وایسا همون جا تا ببینم چی می شه .
با خودم گفتم : حتماً این شاطر عباس شب ها ماهواره نگاه میکنه که این قدر ضد انقلاب شده . یا شاید هم از اسراییل پول می گیره که به ما دوتا نون خارج از صف نمیده . باید بگم آقای اژه ای وزیر اطلاعات اینو زیر نظر بگیره . "
ملا حسنی
"
یادداشتهای روزانه (1)
( برگرفته از دفترچه ی خاطرات رییس جمهور محبوب )
امروز صبح بعد از اقامه ی نماز صبح کمی خوابیدم . خواب دیدم دوباره رفتم نیویورک . توی سازمان ملل دارم سخنرانی می کنم . هنوز بسم الله رو نگفته بودم که دوباره هاله ظاهر شد و مرا بغل کرد . در خواب با صدای بلند گفتم : ای هاله جون ! قربونت برم . تو کجا بودی ؟ در غیاب تو دوست و دشمن به من طعنه و کنایه زدند . بیا عزیزم دوباره منو بغل کن . بیا عزیزم . دوست دارم .
ناگهان با چند لگد و ضربات متکا توسط عیال از خواب بیدار شدم .
عیال : آی محمود ! الهی که جز و جگر بزنی . چشمم روشن . هاله کیه ؟ باز شلوارت دو تا شد رفتی سر من هوو گرفتی . یه آشی برای تو و اون هاله ی ورپریده بپزم که یه وجب روغن داشته باشه . از امروز حق نداری پاتو از خونه بذاری بیرون .
هرچه توضیح دادم که باباجون این هاله که من توی خواب صداش زدم اسم یه خانوم نیست ، قبول نکرد . کمی فکر کردم . دیدم اگه قرار باشد که تمام روز رو توی خانه بمانم ممکن است دشمنان شایعه کنند که لابد رییس جمهور ترور شده ، لذا با صدایی آرام به عیال گفتم :
ببین امروز قراره رییس جمهور ونزوئلا بیاد ایران . من حتماً باید به فرودگاه برم و ازش استقبال رسمی کنم و الا آبروی مملکت میره . لطفاً بذار برم . دنیا منتظره که من اسراییل رو نابود کنم . بذار برم .
عیال : خبه، خبه لازم نکرده . حالا بلند شو برو دوتا سنگک کنجد دار ِ برشته از سر کوچه بخر تا بعداً تکلیف خودم رو با تو روشن کنم .
با ناراحتی بلند شدم و کاپشن کرمی رنگ رو روی شانه ام انداختم و با زیر شلواری و دمپایی رفتم نانوایی ِ محل دو تا نون بخرم ، شاید این زن ِ ما از خر شیطون بیاد پایین و بذاره ما به کارهای ِ مملکت و اسراییل و جهان برسیم . توی راه به خودم گفتم این نون خریدن ِ ما هم جزیی از کار ِ اداره ی مملکته . اصلاً فرض می کنیم می خواهیم بریم از یک نانوایی به صورت ِ سرزده بازدید کنیم . باید مشکلات آن ها را گوش کنیم و در کابینه مطرح کنیم .
همین که به نانوایی رسیدم و سلام کردم شاطر عباس گفت : مرد حسابی! پول ِ نفت ِ ما چی شد ؟
گفتم : شاطر جون الان وقت ندارم. باید تا نیم ساعت ِ دیگه فرودگاه باشم . آقای ِ چاوز قراره بیاد . فعلاً دوتا سنگک کنجدی بده فردا میام با هم حساب می کنیم . هم پول ِ نون را میدم و هم در مورد طلب ِ پول ِ نفت ِ شما مذاکره می کنیم .
شاطر عباس گفت : بدون ِ نوبت نون به کسی نمی دیم . برو ته صف ... قول نمیدم ولی شاید نوبت ِ شما که رسید خمیر تموم کنیم . حالا وایسا همون جا تا ببینم چی می شه .
با خودم گفتم : حتماً این شاطر عباس شب ها ماهواره نگاه میکنه که این قدر ضد انقلاب شده . یا شاید هم از اسراییل پول می گیره که به ما دوتا نون خارج از صف نمیده . باید بگم آقای اژه ای وزیر اطلاعات اینو زیر نظر بگیره . "
ملا حسنی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر