زنگ ِ انشاء ؛
موضوع انشاء : انشایی درباره ی منافع ملی بنویسید .
به نام خدا . این هفته آقای معلم از ما دانش آموزان خواسته است که انشایی درباره ی منافع ملی بنویسیم و من که اکنون قلم در دست دارم می خواهم با اجازه ی ِ آقای معلم ،انشایی درباره ی منافع ملی بنویسم . البته بر همه کس واضح و مبرهن است که منافع ملی چیز ِ خیلی خیلی مهمی است و ما بچه ها باید این را بدانیم . البته ما خودمان قبل تر این را نمی دانستیم . چون اصلاً اسمش را هم نشنیده بودیم . تا این که آقای معلم دستور دادند که انشایی در باره ی منافع ملی بنویسیم و ما مجبور شدیم از بزرگ تر هایمان سوال کنیم که منافع ملی یعنی چی ؟ اول رفتیم از بابایمان پرسیدیم که راننده ی ِ شرکت واحد است و مدتی ست بیکار شده و توی ِ خانه از صبح تا شب فقط سیگار می کشد . بابایمان اعصاب نداشت . گفت : " گور پدر خودت با سوالت ." ما خیلی حالمان گرفته شد . توی ِ دلمان گفتیم : " آدمی که جواب ِ سوال ِ به این آسانی را نداند همان بهتر است که از کار ، بیکار بشود ". برای ِ همین سوار شدیم و رفتیم خانه ی پدربزرگ مان . مطمئن بودیم که پدربزرگ مان می تواند به ما کمک کند . آخر پدربزرگ مان هر هفته در نماز جمعه شرکت می کند و جواب ِ سوال های ِ سخت ـ سخت را بلد است . از پدربزرگ مان که مشغول ِ تسبیح انداختن بود پرسیدیم : آقابزرگ ! منافع ملی یعنی چه ؟ گفت : " مرگ بر آمریکا ." گفتیم : " نفهمیدیم . " گفت : " مرگ بر اسراییل ." می خواستیم باز بپرسیم که گفت : " و اخیراً مرگ بر دانمارک . " فهمیدیم که این جا هم چیزی حالی مان نمی شود . خداحافظی کردیم و آمدیم توی ِ خیابان . چند تا از بچه محل ها را دیدیم و گفتیم داریم درباره ی ِ منافع ِ ملی انشاء می نویسیم . اما آن ها بی خیال ِ این حرف ها بودند و خودمان و سوال مان را تیکه باران کردند . البته خودمانیم ، اگر ما هم جای ِ آن ها بودیم و کسی چنین سوال بی ربطی ازمان می پرسید ، کلی حالش را می گرفتیم . در همین حال و هوا چشممان خورد به مکانیکی ِ علی آقا . علی آقا با عمو محمدمان رفیق است . رفتیم درون ِ مغازه سلام و علیک کردیم . علی آقا داشت موتور ِ ماشین ِ یک خانومه را درست می کرد . پیش ِ خودمان گفتیم : " حتماً علی آقا جواب ِ سوال مان را بلد است . هرچه باشد کار ِ فنی اش خیلی خوب است ." علی آقا در جواب ِ ما گفت : " منافع ملی یعنی هرکی به فکر ِ خویشه ، کوسه به فکر ِ ریشه " و تا خانومه سرش را چرخاند آنطرفی، دلکوی ِ نو را از روی ِ ماشین باز کرد و به جایش دلکوی ِ دسته دوم را بست . و ما باز نفهمیدیم منافع ملی چه کار به کلاهبرداری دارد ؟ سر راهمان که داشتیم می آمدیم به خانه ، تصمیم گرفتیم سری هم به آقا یوسف بزنیم . آقا یوسف در جنگ ، شیمیایی شده و زن و بچه و فامیل ، همه ولش کرده اند به امان ِ خدا . حالا پیش ِ مادرش زندگی می کند که او هم فلج است . خیلی طول کشید تا مادر ِ آقا یوسف توانست در را باز کند . آقا یوسف روی ِ تخت افتاده بود و خس خس می کرد . آب خواست . بهش دادیم . بعد پرسیدیم : " آقا یوسف ! منافع ملی یعنی چی ؟ " آقا یوسف گفت : " منا ... " و سرفه کرد . ادامه داد : " ... فع " و باز هم سرفه کرد و آن قدر سرفه کرد تا ما رفتیم و مادرش را خبر کردیم . این جا هم جواب ِ سوال مان را پیدا نکردیم . شب مادرمان آمد خانه . آخر از وقتی پدرمان بیکار شده مادرمان هر روز می رود توی ِ خانه های ِ بالای ِ شهر کار می کند . البته قبلاً ها هم می رفت ، اما حالاها بیشتر از قبلاًها می رود . ازش پرسیدیم : " مادر جان ! منافع ملی یعنی چی ؟ " مادرمان از بس شست و شور کرده بود ، بی حال دراز کشیده بود . او را تکان دادیم و دوباره سوال مان را پرسیدیم . مادرمان چشم هایش را باز کرد . دست هایش را به ما نشان داد و گفت : " منافع ملی یعنی دست های ِ من که این قدر پیر شده ! " و باز دوباره ما نفهمیدیم دست های ِ مادرمان که پیر شده چه ربطی به منافع ملی دارد ؟ آخرش کلافه شدیم و با خودمان گفتیم :"باید صبر کنیم تا ظهر جمعه که ناهار می رویم خانه ی ِ دایی مرتضی . " ظهر جمعه شد و ما رفتیم خانه ی ِ دایی مرتضی . آقا مژدبا پسر ِ دایی مرتضی ، توی ِ بسیج ِ مسجد ِ محله است . یک عالمه هم ریش و پشم دارد . حتا از آقابزرگ مان هم بیشتر دارد . از آقا مژدبا پرسیدیم :" بالاخره این منافع ملی یعنی چی ؟ " گفت :" یعنی اثبات ِ افسانه ی ِ هلوکاست ." گفتیم :" مشکل دو تا شد . حالا هلوکاست یعنی چی ؟ " آقا مژدبا دستی به ریش ِ انبوهش کشید و تا خواست حرف بزند تلفن زنگ زد . از پایگاه بسیج ِ محل آقا مژدبا را فوری خواسته بودند . چفیه اش را برداشت و رفت . هرچند آقا مژدبا نگفت هلوکاست یعنی چی ، اما خودمان خیال می کنیم هلوکاست اسم درختی است در نزدیکی های استان ِ یزد که میوه اش از هلو بزرگ تر و از انار کوچک تر است . از مهمانی که آمدیم خانه بغض کردیم و یک گوشه نشستیم . تا این که بالاخره آبجی ِ مان که دانشگاه می رود فرشته ی ِ نجات مان شد . آمد بالای ِ سرمان پرسید :" چرا بغض کردی ؟ " گفتیم : " آخر آقای معلم دستور داده انشایی درباره ی ِ منافع ملی بنویسیم و ما یک هفته است هر کاری می کنیم نه چیزی پیدا می کنیم، نه چیزی به مغزمان می رسد . فردا هم باید انشایمان را سر کلاس بخوانیم ." آبجی مان رفت و با یک بغل روزنامه ی ِ جدیدی و قدیمی برگشت . گفت : " این روزنامه ها را بگیر ، هر تیتری را که به نظرت جالب آمد رونویسی کن . این می شود منافع ملی . " ما داشتیم از خوشحالی پر در می آوردیم . روزنامه ها را گذاشتیم جلوی مان و شروع کردیم به رونویسی :
تصادفات ِ جاده ای در ایران سالانه سی هزار قربانی می گیرد ... ایران یک میلیون بشکه نفت ِ مجانی در اختیار سوریه قرار می دهد ... گفت و گوهای ِ ماهاتیر محمد و خاتمی درباره ی ِ چالش های ِ فراروی ِ جهان ِ اسلام ... به جرم ِ قاچاق ِ دختران ِ بی سرپرست به کشورهای ِ منطقه ، مسوولان ِ خانه ی ِ ریحانه ی ِ کرج دستگیر شدند ... اختلاس ِ 134 میلیارد تومانی در بنیاد ِ مستضعفان ... سخنگوی ِ دولت : تحریم اقتصادی باعث نمی شود در اعتقادات مان کوتاه بیاییم ... دولت امسال هم به تعهداتش در قبال ِ خرید ِ گندم و برنج از کشاورزان عمل نکرد ... شورای ِ نگهبان مصوبات ِ مجلس را رد کرد ... لیستِ نمایندگان مجلس هفتم به تایید امام زمان رسیده است ... پیشنهاد های ِ احمدی نژاد برای ِ حل ِ مسائل جهان ... سهم ایران از دریای ِ خزر به 16 درصد کاهش یافت ... اعضای ِ برجسته ی ِ فراکسیون ِ اکثریت ِ مجلس رشوه دریافت کرده اند ... ملت ایران از انتفاضه ی ملت ِ فلسطین حمایت خواهد کرد ... گسترش ِ ایدز در سطح ِ کشور نگران کننده است ... 40 درصد جامعه زیر خط ِ فقر زندگی می کنند ... اعتصاب ِ کارکنان ِ شرکت ِ واحد به خشونت کشیده شد ... سخنگوی ِ دولت : پیامبر از جان عزیز تر است ... قاچاق چیان، میراث ِ فرهنگی کشور را تاراج می کنند ... درخواست ِ ایران برای عضویت در اتحادیه ی ِ کشورهای عرب رد شد ... کارتن خواب ها در سرمای ِ تهران یخ زدند ... کودکان خیابانی ، معضلی فراروی ِ جامعه ... خون ِ آلوده وارد کشور شد ... زائران ایرانی گروگان گرفته شدند ... فرو ریختن ِ سدهای ِ خاکی ... سیل در استان گلستان ... پس از گذشت ِ دو سال شهر بم هنوز ... دختران فراری و زنان خیابانی ... قتل های ِ زنجیره ای یا قتل های ِ پاییز ِ هفتاد و ... خودکشی سه پناه جوی ِ ایرانی در ... اعتیاد به مواد مخدر شدیداً در حال ِ افزایش ... خودسوزی ِ زنان در غرب ِ کشور ... انفجار ِ واگون های ِ حامل ِ سوخت در مسیر ...
این بود انشای من درباره ی ِ منافع ملی .
سرانگشت
موضوع انشاء : انشایی درباره ی منافع ملی بنویسید .
به نام خدا . این هفته آقای معلم از ما دانش آموزان خواسته است که انشایی درباره ی منافع ملی بنویسیم و من که اکنون قلم در دست دارم می خواهم با اجازه ی ِ آقای معلم ،انشایی درباره ی منافع ملی بنویسم . البته بر همه کس واضح و مبرهن است که منافع ملی چیز ِ خیلی خیلی مهمی است و ما بچه ها باید این را بدانیم . البته ما خودمان قبل تر این را نمی دانستیم . چون اصلاً اسمش را هم نشنیده بودیم . تا این که آقای معلم دستور دادند که انشایی در باره ی منافع ملی بنویسیم و ما مجبور شدیم از بزرگ تر هایمان سوال کنیم که منافع ملی یعنی چی ؟ اول رفتیم از بابایمان پرسیدیم که راننده ی ِ شرکت واحد است و مدتی ست بیکار شده و توی ِ خانه از صبح تا شب فقط سیگار می کشد . بابایمان اعصاب نداشت . گفت : " گور پدر خودت با سوالت ." ما خیلی حالمان گرفته شد . توی ِ دلمان گفتیم : " آدمی که جواب ِ سوال ِ به این آسانی را نداند همان بهتر است که از کار ، بیکار بشود ". برای ِ همین سوار شدیم و رفتیم خانه ی پدربزرگ مان . مطمئن بودیم که پدربزرگ مان می تواند به ما کمک کند . آخر پدربزرگ مان هر هفته در نماز جمعه شرکت می کند و جواب ِ سوال های ِ سخت ـ سخت را بلد است . از پدربزرگ مان که مشغول ِ تسبیح انداختن بود پرسیدیم : آقابزرگ ! منافع ملی یعنی چه ؟ گفت : " مرگ بر آمریکا ." گفتیم : " نفهمیدیم . " گفت : " مرگ بر اسراییل ." می خواستیم باز بپرسیم که گفت : " و اخیراً مرگ بر دانمارک . " فهمیدیم که این جا هم چیزی حالی مان نمی شود . خداحافظی کردیم و آمدیم توی ِ خیابان . چند تا از بچه محل ها را دیدیم و گفتیم داریم درباره ی ِ منافع ِ ملی انشاء می نویسیم . اما آن ها بی خیال ِ این حرف ها بودند و خودمان و سوال مان را تیکه باران کردند . البته خودمانیم ، اگر ما هم جای ِ آن ها بودیم و کسی چنین سوال بی ربطی ازمان می پرسید ، کلی حالش را می گرفتیم . در همین حال و هوا چشممان خورد به مکانیکی ِ علی آقا . علی آقا با عمو محمدمان رفیق است . رفتیم درون ِ مغازه سلام و علیک کردیم . علی آقا داشت موتور ِ ماشین ِ یک خانومه را درست می کرد . پیش ِ خودمان گفتیم : " حتماً علی آقا جواب ِ سوال مان را بلد است . هرچه باشد کار ِ فنی اش خیلی خوب است ." علی آقا در جواب ِ ما گفت : " منافع ملی یعنی هرکی به فکر ِ خویشه ، کوسه به فکر ِ ریشه " و تا خانومه سرش را چرخاند آنطرفی، دلکوی ِ نو را از روی ِ ماشین باز کرد و به جایش دلکوی ِ دسته دوم را بست . و ما باز نفهمیدیم منافع ملی چه کار به کلاهبرداری دارد ؟ سر راهمان که داشتیم می آمدیم به خانه ، تصمیم گرفتیم سری هم به آقا یوسف بزنیم . آقا یوسف در جنگ ، شیمیایی شده و زن و بچه و فامیل ، همه ولش کرده اند به امان ِ خدا . حالا پیش ِ مادرش زندگی می کند که او هم فلج است . خیلی طول کشید تا مادر ِ آقا یوسف توانست در را باز کند . آقا یوسف روی ِ تخت افتاده بود و خس خس می کرد . آب خواست . بهش دادیم . بعد پرسیدیم : " آقا یوسف ! منافع ملی یعنی چی ؟ " آقا یوسف گفت : " منا ... " و سرفه کرد . ادامه داد : " ... فع " و باز هم سرفه کرد و آن قدر سرفه کرد تا ما رفتیم و مادرش را خبر کردیم . این جا هم جواب ِ سوال مان را پیدا نکردیم . شب مادرمان آمد خانه . آخر از وقتی پدرمان بیکار شده مادرمان هر روز می رود توی ِ خانه های ِ بالای ِ شهر کار می کند . البته قبلاً ها هم می رفت ، اما حالاها بیشتر از قبلاًها می رود . ازش پرسیدیم : " مادر جان ! منافع ملی یعنی چی ؟ " مادرمان از بس شست و شور کرده بود ، بی حال دراز کشیده بود . او را تکان دادیم و دوباره سوال مان را پرسیدیم . مادرمان چشم هایش را باز کرد . دست هایش را به ما نشان داد و گفت : " منافع ملی یعنی دست های ِ من که این قدر پیر شده ! " و باز دوباره ما نفهمیدیم دست های ِ مادرمان که پیر شده چه ربطی به منافع ملی دارد ؟ آخرش کلافه شدیم و با خودمان گفتیم :"باید صبر کنیم تا ظهر جمعه که ناهار می رویم خانه ی ِ دایی مرتضی . " ظهر جمعه شد و ما رفتیم خانه ی ِ دایی مرتضی . آقا مژدبا پسر ِ دایی مرتضی ، توی ِ بسیج ِ مسجد ِ محله است . یک عالمه هم ریش و پشم دارد . حتا از آقابزرگ مان هم بیشتر دارد . از آقا مژدبا پرسیدیم :" بالاخره این منافع ملی یعنی چی ؟ " گفت :" یعنی اثبات ِ افسانه ی ِ هلوکاست ." گفتیم :" مشکل دو تا شد . حالا هلوکاست یعنی چی ؟ " آقا مژدبا دستی به ریش ِ انبوهش کشید و تا خواست حرف بزند تلفن زنگ زد . از پایگاه بسیج ِ محل آقا مژدبا را فوری خواسته بودند . چفیه اش را برداشت و رفت . هرچند آقا مژدبا نگفت هلوکاست یعنی چی ، اما خودمان خیال می کنیم هلوکاست اسم درختی است در نزدیکی های استان ِ یزد که میوه اش از هلو بزرگ تر و از انار کوچک تر است . از مهمانی که آمدیم خانه بغض کردیم و یک گوشه نشستیم . تا این که بالاخره آبجی ِ مان که دانشگاه می رود فرشته ی ِ نجات مان شد . آمد بالای ِ سرمان پرسید :" چرا بغض کردی ؟ " گفتیم : " آخر آقای معلم دستور داده انشایی درباره ی ِ منافع ملی بنویسیم و ما یک هفته است هر کاری می کنیم نه چیزی پیدا می کنیم، نه چیزی به مغزمان می رسد . فردا هم باید انشایمان را سر کلاس بخوانیم ." آبجی مان رفت و با یک بغل روزنامه ی ِ جدیدی و قدیمی برگشت . گفت : " این روزنامه ها را بگیر ، هر تیتری را که به نظرت جالب آمد رونویسی کن . این می شود منافع ملی . " ما داشتیم از خوشحالی پر در می آوردیم . روزنامه ها را گذاشتیم جلوی مان و شروع کردیم به رونویسی :
تصادفات ِ جاده ای در ایران سالانه سی هزار قربانی می گیرد ... ایران یک میلیون بشکه نفت ِ مجانی در اختیار سوریه قرار می دهد ... گفت و گوهای ِ ماهاتیر محمد و خاتمی درباره ی ِ چالش های ِ فراروی ِ جهان ِ اسلام ... به جرم ِ قاچاق ِ دختران ِ بی سرپرست به کشورهای ِ منطقه ، مسوولان ِ خانه ی ِ ریحانه ی ِ کرج دستگیر شدند ... اختلاس ِ 134 میلیارد تومانی در بنیاد ِ مستضعفان ... سخنگوی ِ دولت : تحریم اقتصادی باعث نمی شود در اعتقادات مان کوتاه بیاییم ... دولت امسال هم به تعهداتش در قبال ِ خرید ِ گندم و برنج از کشاورزان عمل نکرد ... شورای ِ نگهبان مصوبات ِ مجلس را رد کرد ... لیستِ نمایندگان مجلس هفتم به تایید امام زمان رسیده است ... پیشنهاد های ِ احمدی نژاد برای ِ حل ِ مسائل جهان ... سهم ایران از دریای ِ خزر به 16 درصد کاهش یافت ... اعضای ِ برجسته ی ِ فراکسیون ِ اکثریت ِ مجلس رشوه دریافت کرده اند ... ملت ایران از انتفاضه ی ملت ِ فلسطین حمایت خواهد کرد ... گسترش ِ ایدز در سطح ِ کشور نگران کننده است ... 40 درصد جامعه زیر خط ِ فقر زندگی می کنند ... اعتصاب ِ کارکنان ِ شرکت ِ واحد به خشونت کشیده شد ... سخنگوی ِ دولت : پیامبر از جان عزیز تر است ... قاچاق چیان، میراث ِ فرهنگی کشور را تاراج می کنند ... درخواست ِ ایران برای عضویت در اتحادیه ی ِ کشورهای عرب رد شد ... کارتن خواب ها در سرمای ِ تهران یخ زدند ... کودکان خیابانی ، معضلی فراروی ِ جامعه ... خون ِ آلوده وارد کشور شد ... زائران ایرانی گروگان گرفته شدند ... فرو ریختن ِ سدهای ِ خاکی ... سیل در استان گلستان ... پس از گذشت ِ دو سال شهر بم هنوز ... دختران فراری و زنان خیابانی ... قتل های ِ زنجیره ای یا قتل های ِ پاییز ِ هفتاد و ... خودکشی سه پناه جوی ِ ایرانی در ... اعتیاد به مواد مخدر شدیداً در حال ِ افزایش ... خودسوزی ِ زنان در غرب ِ کشور ... انفجار ِ واگون های ِ حامل ِ سوخت در مسیر ...
این بود انشای من درباره ی ِ منافع ملی .
سرانگشت
نمره ات بیست
پاسخحذف