چگونه می توان ارتجاع یا واپس گرایی را به عرصه ی ِ زندگی ِ کنونی باز آورد ؟ دقیق
تر بگویم ، چگونه می توان رفتار یا اندیشه ای پست ، عقب مانده و چه بسا شرم آور را حتا در جامعه ای نیمه مدرن مثل ِ ایران ِ امروز ، شدنی کرد ؟ ... اجازه بدهید پرسشم را از رویکرد ِ عاطفی و ارزشی اش خالی کنم و باز بپرسم : چگونه ممکن است رفتار یا اندیشه ای ناهمگن با دوران ، فراموش شده و مخالف با عرف را در جامعه ای نیمه مدرن مثل ِ جامعه ی ِ امروز ِ ایران ، دوباره بازآوری و احیا کرد ؟ جامعه ای که از مجموعه ی ِ دستاوردها و بنیادهای ِ جهان ِ مدرن، هرچه نداشته باشد لااقل ابزار هایش را دارد . ابزارهای ِ مدرنی که روشن است ، معرفت آفرینند . آیا دست ِ کم وجود ِ همین یک عامل ، یعنی معرفت ِ حاصل از کاربرد ِ ابزارهای ِ مدرن، مثلاً استفاده از انواع و اقسام ِ ماشین ، نباید مانعی در راه ِ تحقق و بازگشت ِ رفتار یا اندیشه ای تاریخ گذشته باشد ؟
آرتور کوستلر نویسنده ی ِ " خوابگردها " معتقد است ما می توانیم به دانایی ِ خود بیفزاییم اما نمی توانیم از دانایی ِ خود بکاهیم . معتقد است ما نمی توانیم معرفت ِ خود را به عناصر و مولفه های ِ سازنده اش تجزیه کنیم، آنگاه عناصری را نگه داریم و عناصری را دور بریزیم . بر این اساس دانایی یا معرفت ِ ما واحدی ارگانیک است که پا در فراز ِ تکامل دارد، نه سر در نشیب ِ نقصان . ما پس از گذر از دوره ی ِ قبلی و ورود به دوره ی ِ بعدی، ناگزیر دانا تر می شویم . چه بخواهیم چه نخواهیم دانا تر می شویم . پس ناگزیر از دانایی هستیم . حال اگر ما دانایی ِ مرحله ی ِ قبل را X و دانایی ِ مرحله ی ِ بعد را X +a بنامیم ، سوال این است که چگونه می توان دانایی ِ مرحله ی ِ بعد را تحت الشعاع ِ عوامل ِ کاهنده قرار داد و آن را به دانایی ِ مرحله ی قبل یا حتا کمتر از آن فرو کاست و از این رهگذر به ترویج و نشو و نمای ِ رفتار یا نگرشی واپس مانده پرداخت ؟
اجازه بدهید منظورم را با آوردن ِ مثالی روشن کنم . در دوره ای از زندگی بشر، برده داری در برخی جامعه های انسانی رواج داشت . اما به مرور ِ زمان تلقی ِ آدمی از حقوق ِ انسان تغییر یافت . آگاهی او نسبت به ضرورت ِ آزادی ِ بشر پُر دامنه تر شد و پس از قیام ها و مبارزه های ِ بسیار ، برده داری از میان رفت . امروز اگر مرتجعی بخواهد دوباره برده داری را باب کند با کوهی از مشکلات روبروست . زیرا باور به مفهوم ِ " انسان ِ آزاد " بخشی از معرفت و دانایی ِ انسان ِ امروز است که قابل ِ تجزیه و فرو کاستن نیست . اما به رغم ِ این نظریه ما سال هاست که در جامعه ی ِ خود شاهد ِ رجعت ِ رفتارها و نگرش های ِ پوسیده و عقب مانده هستیم . شاهدیم که هر از گاه تعدادی از این مُرده ها، نبش قبر و در جامعه رها می شوند . شماری از افراد ـ که متاسفانه عددشان روز به روز بیشتر می شود ـ آن نگرش های ِ ارتجاعی را قبول می کنند و آن رفتار های ِ موهن را انجام می دهند . چگونه می توان این مساله را توضیح داد ؟ آخر چه بر سر ِ آن آگاهی ِ رو به تزاید ِ آدمی آمده ؟ بی گمان طرفداران ِ ارتجاع برای ِ رسیدن به مقصود ِ خود ساز و کارهای ِ متنوعی اختراع کرده اند ولی من در این یادداشت تنها به بازشکافی ِ یکی از آن ها می پردازم .
همان طور که گفتم آرتور کوستلر معتقد است ما می توانیم به معرفت ِ خود بیفزاییم اما نمی توانیم از آن بکاهیم . او همچنین می افزاید " وقتی فکر دو پاره شد ، هر دو نیمه ارزش ِ خود را از دست می دهد . " و این درست همان نکته ای است که من بر سر ِ آن با نویسنده ی ِ خوابگردها اختلاف ِ نظر دارم . به نظر ِ من وقتی فکر دو پاره شد ( مثلاً نیمی مدرن و نیمی سنتی ) تنها یک نیمه، یعنی نیمه ی ِ برتر ارزش ِ خود را از دست می دهد و خنثا می شود ولی نیمه ی ِ عقب مانده که من نامش را " نیمه ی گندیده ی ِ معرفت " می گذارم تبدیل به ضد ِ ارزش و عامل ِ تباهی می شود . به دیگر سخن، نیمه ی گندیده ی ِ معرفت به آسانی بستری فراهم می آورد که هرگونه واپس گرایی در سایه ی ِ آن ممکن می شود .
حال ببینیم واپس گرایان خواسته های ِ ناهمساز ِ خود را چگونه در جامعه متحقق می کنند . به نظر ِ من هر فرآیند ِ ارتجاعی در دو مرحله انجام می گیرد . اول سلبی و دیگر ایجابی . در مرحله ی ِ سلبی واپس گرایان حقوق ِ پذیرفته شده ی ِ افراد را نفی می کنند . حقوق ِ پذیرفته شده نیز خود شامل ِ دو گونه حق است : الف ـ حقوق ِ طبیعی مثل ِ غرایز ِ آشنای ِ انسانی ب ـ حقوق ِ اکتسابی که خردگرایانه تر هستند و در هر دوره نسبت به دوره ی ِ قبل به لحاظ ِ کیفیت و کمیت رشد می کنند . این حقوق معمولاً با مبارزات ِ مدنی ، سیاسی ، نظامی و ... به دست می آید، مثل ِ حق ِ برده نبودن ِ انسان . ( البته ممکن است برخی از حقوق طبیعی و غریزی نیز از راه مبارزه کسب شوند، مثل ِ حق ِ ازدواج ِ همجنس بازان با یکدیگر ؛ برای ِ همین است که غرایز ِ " آشنا " را از غرایز ِ " غریب " جدا کردم .)
پس از این که حقوق ِ انسانی ِ افراد اعم از طبیعی و اکتسابی نفی شد و لطمه خورد ، محملی برای ِ دوپاره کردن ِ برداشت ِ ذهنی ِ انسان ها از وضعیت ِ خودشان به وجود می آید . از سویی نیاز های ِ افراد که قبلاً در ذیل ِ حقوق ِ رسمیت یافته شان برطرف می شد به جنبش در می آید و از سوی ِ دیگر در وضعیت ِ جدید از طریق ِ شیوه های ِ پیشین ، راهی برای ِ ارضای ِ نیازها وجود ندارد . در اینجاست که بخش ِ گندیده ی ِ معرفت آغاز به حرکت می کند و ذهن ِ افراد را با افق ِ مرتجعان همسو می نماید . چرا که اگر افراد ِ جامعه با جهان بینی ِ مرتجعان همدلی کنند ، امکان ِ بر آوردن ِ نیاز هایشان در آتمسفری دیگر وجود دارد . واضح است که ورود به فضای ِ جدید لوازم ِ خود را در پی دارد . در اینجاست که می بینیم اشخاص، دانایی ِ خود را موقتاً کور می کنند و برای ِ ارضای ِ خواسته های ِ حیاتی ِ خود رفتار و اندیشه ی ِ واپس گرایانه را پیشه می کنند . به زشتی و عقب ماندگی ِ رفتار ِ خود کمترین اعتنایی نمی کنند چرا که پای ِ به دست آوردن ِ حقوق ِ منتفی در کار است .
برای ِ نمونه در این روزها شاهد بودیم که وزیر ِ کشور ، مصطفی پور محمدی ، قصاب ِ 67 و عامل ِ کشتار ِ دگر اندیشان و زندانیان سیاسی در روزنامه ها اعلام کرده که باید صیغه را با تمام ِ توان در جامعه رواج داد .این نظریه هرچند واپس گرا ، مخالف ِ عرف و ضد ِ خرد ِ جمعی است اما احتمالاً از سوی ِ جامعه با استقبال مواجه خواهد شد . زیرا وقتی در جامعه ای آزادی ِ جنسی که از حقوق ِ طبیعی ِ افراد ِ بشر است نفی شود و زیر ِ ضربه قرار گیرد ، نیاز ِ طبیعی برای ِ پاسخ شنیدن خود را با فضایی که پاسخگوی ِ اوست هم خوان و همداستان می کند . در اینجاست که نیمه ی ِ گندیده ی ِ معرفت در نقش ِ فعال ِ مایشاء وارد ِ میدان می شود و برای ِ برطرف شدن ِ نیاز ِ طبیعی راه حل ارائه می دهد : صیغه ! آری ، یک رفتار و نگرش عقب مانده وارد ِ فضای ِ ذهنی و عینی ِ جامعه می شود بدون ِ این که معرفت ِ به خواب فرو زده ی ِ ما خودش را در ماجرا دخالت دهد . کسانی که از پیشنهاد ِ قصاب ِ 67 استقبال می کنند ، نه دانایی ِ خود را تجزیه می کنند و نه آن را فرو می کاهند بلکه در لحظه ای خاص ، یکسره آن را نادیده می گیرند . سپس با دستیاری ِ نیمه ی ِ گندیده ی ِ معرفت ، نکبت ِ ارتجاع را صورت می بخشند .
معتقدات ِ اسلامی ، نیمه ی ِ گندیده ی ِ وجود ِ ما است .
سرانگشت
آرتور کوستلر نویسنده ی ِ " خوابگردها " معتقد است ما می توانیم به دانایی ِ خود بیفزاییم اما نمی توانیم از دانایی ِ خود بکاهیم . معتقد است ما نمی توانیم معرفت ِ خود را به عناصر و مولفه های ِ سازنده اش تجزیه کنیم، آنگاه عناصری را نگه داریم و عناصری را دور بریزیم . بر این اساس دانایی یا معرفت ِ ما واحدی ارگانیک است که پا در فراز ِ تکامل دارد، نه سر در نشیب ِ نقصان . ما پس از گذر از دوره ی ِ قبلی و ورود به دوره ی ِ بعدی، ناگزیر دانا تر می شویم . چه بخواهیم چه نخواهیم دانا تر می شویم . پس ناگزیر از دانایی هستیم . حال اگر ما دانایی ِ مرحله ی ِ قبل را X و دانایی ِ مرحله ی ِ بعد را X +a بنامیم ، سوال این است که چگونه می توان دانایی ِ مرحله ی ِ بعد را تحت الشعاع ِ عوامل ِ کاهنده قرار داد و آن را به دانایی ِ مرحله ی قبل یا حتا کمتر از آن فرو کاست و از این رهگذر به ترویج و نشو و نمای ِ رفتار یا نگرشی واپس مانده پرداخت ؟
اجازه بدهید منظورم را با آوردن ِ مثالی روشن کنم . در دوره ای از زندگی بشر، برده داری در برخی جامعه های انسانی رواج داشت . اما به مرور ِ زمان تلقی ِ آدمی از حقوق ِ انسان تغییر یافت . آگاهی او نسبت به ضرورت ِ آزادی ِ بشر پُر دامنه تر شد و پس از قیام ها و مبارزه های ِ بسیار ، برده داری از میان رفت . امروز اگر مرتجعی بخواهد دوباره برده داری را باب کند با کوهی از مشکلات روبروست . زیرا باور به مفهوم ِ " انسان ِ آزاد " بخشی از معرفت و دانایی ِ انسان ِ امروز است که قابل ِ تجزیه و فرو کاستن نیست . اما به رغم ِ این نظریه ما سال هاست که در جامعه ی ِ خود شاهد ِ رجعت ِ رفتارها و نگرش های ِ پوسیده و عقب مانده هستیم . شاهدیم که هر از گاه تعدادی از این مُرده ها، نبش قبر و در جامعه رها می شوند . شماری از افراد ـ که متاسفانه عددشان روز به روز بیشتر می شود ـ آن نگرش های ِ ارتجاعی را قبول می کنند و آن رفتار های ِ موهن را انجام می دهند . چگونه می توان این مساله را توضیح داد ؟ آخر چه بر سر ِ آن آگاهی ِ رو به تزاید ِ آدمی آمده ؟ بی گمان طرفداران ِ ارتجاع برای ِ رسیدن به مقصود ِ خود ساز و کارهای ِ متنوعی اختراع کرده اند ولی من در این یادداشت تنها به بازشکافی ِ یکی از آن ها می پردازم .
همان طور که گفتم آرتور کوستلر معتقد است ما می توانیم به معرفت ِ خود بیفزاییم اما نمی توانیم از آن بکاهیم . او همچنین می افزاید " وقتی فکر دو پاره شد ، هر دو نیمه ارزش ِ خود را از دست می دهد . " و این درست همان نکته ای است که من بر سر ِ آن با نویسنده ی ِ خوابگردها اختلاف ِ نظر دارم . به نظر ِ من وقتی فکر دو پاره شد ( مثلاً نیمی مدرن و نیمی سنتی ) تنها یک نیمه، یعنی نیمه ی ِ برتر ارزش ِ خود را از دست می دهد و خنثا می شود ولی نیمه ی ِ عقب مانده که من نامش را " نیمه ی گندیده ی ِ معرفت " می گذارم تبدیل به ضد ِ ارزش و عامل ِ تباهی می شود . به دیگر سخن، نیمه ی گندیده ی ِ معرفت به آسانی بستری فراهم می آورد که هرگونه واپس گرایی در سایه ی ِ آن ممکن می شود .
حال ببینیم واپس گرایان خواسته های ِ ناهمساز ِ خود را چگونه در جامعه متحقق می کنند . به نظر ِ من هر فرآیند ِ ارتجاعی در دو مرحله انجام می گیرد . اول سلبی و دیگر ایجابی . در مرحله ی ِ سلبی واپس گرایان حقوق ِ پذیرفته شده ی ِ افراد را نفی می کنند . حقوق ِ پذیرفته شده نیز خود شامل ِ دو گونه حق است : الف ـ حقوق ِ طبیعی مثل ِ غرایز ِ آشنای ِ انسانی ب ـ حقوق ِ اکتسابی که خردگرایانه تر هستند و در هر دوره نسبت به دوره ی ِ قبل به لحاظ ِ کیفیت و کمیت رشد می کنند . این حقوق معمولاً با مبارزات ِ مدنی ، سیاسی ، نظامی و ... به دست می آید، مثل ِ حق ِ برده نبودن ِ انسان . ( البته ممکن است برخی از حقوق طبیعی و غریزی نیز از راه مبارزه کسب شوند، مثل ِ حق ِ ازدواج ِ همجنس بازان با یکدیگر ؛ برای ِ همین است که غرایز ِ " آشنا " را از غرایز ِ " غریب " جدا کردم .)
پس از این که حقوق ِ انسانی ِ افراد اعم از طبیعی و اکتسابی نفی شد و لطمه خورد ، محملی برای ِ دوپاره کردن ِ برداشت ِ ذهنی ِ انسان ها از وضعیت ِ خودشان به وجود می آید . از سویی نیاز های ِ افراد که قبلاً در ذیل ِ حقوق ِ رسمیت یافته شان برطرف می شد به جنبش در می آید و از سوی ِ دیگر در وضعیت ِ جدید از طریق ِ شیوه های ِ پیشین ، راهی برای ِ ارضای ِ نیازها وجود ندارد . در اینجاست که بخش ِ گندیده ی ِ معرفت آغاز به حرکت می کند و ذهن ِ افراد را با افق ِ مرتجعان همسو می نماید . چرا که اگر افراد ِ جامعه با جهان بینی ِ مرتجعان همدلی کنند ، امکان ِ بر آوردن ِ نیاز هایشان در آتمسفری دیگر وجود دارد . واضح است که ورود به فضای ِ جدید لوازم ِ خود را در پی دارد . در اینجاست که می بینیم اشخاص، دانایی ِ خود را موقتاً کور می کنند و برای ِ ارضای ِ خواسته های ِ حیاتی ِ خود رفتار و اندیشه ی ِ واپس گرایانه را پیشه می کنند . به زشتی و عقب ماندگی ِ رفتار ِ خود کمترین اعتنایی نمی کنند چرا که پای ِ به دست آوردن ِ حقوق ِ منتفی در کار است .
برای ِ نمونه در این روزها شاهد بودیم که وزیر ِ کشور ، مصطفی پور محمدی ، قصاب ِ 67 و عامل ِ کشتار ِ دگر اندیشان و زندانیان سیاسی در روزنامه ها اعلام کرده که باید صیغه را با تمام ِ توان در جامعه رواج داد .این نظریه هرچند واپس گرا ، مخالف ِ عرف و ضد ِ خرد ِ جمعی است اما احتمالاً از سوی ِ جامعه با استقبال مواجه خواهد شد . زیرا وقتی در جامعه ای آزادی ِ جنسی که از حقوق ِ طبیعی ِ افراد ِ بشر است نفی شود و زیر ِ ضربه قرار گیرد ، نیاز ِ طبیعی برای ِ پاسخ شنیدن خود را با فضایی که پاسخگوی ِ اوست هم خوان و همداستان می کند . در اینجاست که نیمه ی ِ گندیده ی ِ معرفت در نقش ِ فعال ِ مایشاء وارد ِ میدان می شود و برای ِ برطرف شدن ِ نیاز ِ طبیعی راه حل ارائه می دهد : صیغه ! آری ، یک رفتار و نگرش عقب مانده وارد ِ فضای ِ ذهنی و عینی ِ جامعه می شود بدون ِ این که معرفت ِ به خواب فرو زده ی ِ ما خودش را در ماجرا دخالت دهد . کسانی که از پیشنهاد ِ قصاب ِ 67 استقبال می کنند ، نه دانایی ِ خود را تجزیه می کنند و نه آن را فرو می کاهند بلکه در لحظه ای خاص ، یکسره آن را نادیده می گیرند . سپس با دستیاری ِ نیمه ی ِ گندیده ی ِ معرفت ، نکبت ِ ارتجاع را صورت می بخشند .
معتقدات ِ اسلامی ، نیمه ی ِ گندیده ی ِ وجود ِ ما است .
سرانگشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر