هموطن، در غياب ِ نفس های ِ تو
آفتاب بر سنگفرش ِ خيابان مجروح است
و خورشيد ِ سی ام ِ خرداد
در حوضچه ی ِ حمام ِ فين غوته می خورد
باد هرگز باور نداشت
سرو ريزان ِ باغ را در پايان ِ فصل ِ بهار
دالانی كه تو را بلعيد
روزنه باران خواهد شد
و هيچ چيز روشن تر اين نيست
كه ما در اندوهی بزرگ شريكيم
سرانگشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر