۱۳۹۰ دی ۲۶, دوشنبه

باز هم جدایی ِ نادر از سیمین



دیشب تا سه و نیم ِ شب نتوانستم بخوابم. نگران بودم خواب بمانم و مراسم ِ گلدن گلوب را از دست بدهم. طاقت نداشتم تا صبح صبر کنم و خبر را از اینترنت بخوانم. به زور خودم را بیدار نگه داشتم ... مدونا که اسم "جدایی ..." را اعلام کرد چنان ذوق مرگ شدم که دیگر خواب از چشمم پرید. حالا که خیالم راحت شده بود، خواب به چشمم نمی آمد!
درباره ی ِ جدایی ِ نادر از سیمین قبلاً چیزکی نوشته ام و نمی خواهم نقد را مکرر کنم ـ به ویژه که "نقد"هایم، "قند" نیست که ارزش ِ مکرر شدن داشته باشد. فقط خوشحالم که پس از سال های ِ سال، سینمای ِ داستانی ِ ایران در کانون ِ توجه ِ جهانی قرار گرفت و این شاید برای ِ سینماگران ِ ایران، افق ِ تازه ای باز کند. بدون ِ آن که بخواهم غنا و ارزش ِ فراوان ِ سینمای ِ بدون ِ قصه و روشنفکرانه را نادیده بگیرم، باید بگویم که متاسفانه آن گونه از سینما کمتر مورد ِ اقبال ِ مردم قرار می گیرد و کمتر در جامعه بحث و چالش ایجاد می کند در حالی که فیلم های ِ داستانگو به این شرط که داستان شان را خوب تعریف کنند و بر آمده از ژرفای ِ زندگانی ِ مردم باشند، در جامعه بحث های ِ جدی به وجود می آورند و بدین طریق آگاهی ِ جمعی را به پیش می برند ـ یادم هست که فیلم ِ "آواز ِ قو" که اتفاقا فیلمنامه نویسش، پیمان ِ معادی بود بین ِ جوان ها چه گفت و گوهای ِ داغی به پا کرده بود. خوب یا بد، تاثیر ِ فیلم های ِ روشنفکرانه بر جامعه از حدود ِ مشخصی فراتر نمی رود، به خصوص که نقدنویسان ِ حکومتی و لباس شخصی های ِ فرهنگی (امثال ِ مسعود ِ فراستی، شهریار ِ زرشناس و از این قبیل داروغه های ِ قلمی) آثار ِ روشنفکرانه را به اتهام ِ "بی ارتباطی با زندگی ِ مردم" و "تحقیر ِ سنت های ِ ملی و مذهبی" می کوبند و از این طریق انجام ِ وظیفه می کنند.
امیدوارم توانایی ِ فرهادی در داستان گویی، موج ِ تازه و حس و حال ِ جدیدی در میان ِ سینماگران ِ جوان ِ ایرانی ایجاد کند و آنها را به سوی ِ روایت ِ داستان های ِ امروزین ِ مردمان ِ این سرزمین سوق دهد. در پایان باید با حسرت از گسستی تاریخی یاد کنم و از فیلمسازی که داستان هایش حتا نفس گیرتر از داستان های ِ فرهادی بود. باید از فیلمساز ِ تبعید شده، محسن ِ مخملباف، یاد کنم و این نکته ی ِ هشدار دهنده را بگویم که میان ِ او و فرهادی گودال ِ آزاردهنده ای به پهنای ِ بیست سال خودنمایی می کند.


سرانگشت

۱ نظر:

  1. عجب حرف بسیار پر معنایی: (( داروغه های قلمی، انجام وظیفه می کنند!.)) من که خیلی خوشم اومد از این فرم ریدن به آدمهای بی مایه. اسم و فامیلش خیلی با مزه است و منو کشته: شهریار زرشناس!؟. برا پست تازه و همین میشه خیلی استدلالها آورد و منم که وقت ندارم. حاج آغ آ عمامه ته!

    پاسخحذف