واقعاً
کسانی که حاضرند برای ِ قوام و دوام ِ
حکومت های ِ دیکتاتوری
(از
جمله جمهوری ِ اسلامی ِ ایران)
آدم
بکشند و دست به خون انسانها بیالایند،
احمقهایی دو آتشه اند.
آنها
جلادانی بدنام هستند که از کمترین حدّ ِ
حکمت و حزم محرومند و در نهایت به بدبختترین
قربانی ها تبدیل می شوند، یعنی قربانی
هایی که نام و هویت شان را با چرک و کثافت
مومیایی می کنند و در موزه ی ِ تاریخ به
تماشا می گذارند.
همچنین
اینجور آدمها در کسوت ِ جانی، «فسیل»
و
«فریز»
میشوند
و در منظر ِ جامعه ظرفیت ِ بازسازی و تغییر ِ خود را از دست می دهند، حتا اگر واقعاً
تغییر کنند.
مردم
ممکن است بزهکاری هایی چون اختلاس و دزدی،
و رذایلی چون استبداد ِ رأی را مصلحتا
فراموش کنند اما اشتهار به جنایت پیشگی
را فراموش نمی کنند.
نمونه
ی ِ جالب ِ این مساله اخیراً اتفاق افتاد.
در
همین انتخابات ِ قلابی و فرمایشی ِ 92
عده
ی ِ زیادی ثبت ِ نام کردند از جمله علی ِ
فلاحیان که سالها وزیر ِ اطلاعات و رییس ِ ستاد ِ جنایتکاران بود.
علی ِ فلاحیان با کولهباری از فرمانبرداری
های ِ نفرت انگیز، توسط ِ شورای ِ نگهبان ِ همین نظام ِ مستبد رد ِ صلاحیت شد و
هیچکس اعم از مخالف یا موافق به این رد ِ صلاحیت اعتراض نکرد و از آن آزرده خاطر
نشد؛ مصطفی پورمحمدی هم که یکی از مشاهیرِ عرصه ی ِ جنایت است، علیرغم ِ اعلام
های ِ قبلی، اصلاً جرأت ثبت ِ نام پیدا
نکرد (هرچند
نظام ِ جمهوری ِ اسلامی و در راس ِ آن رهبرش
آنقدر وقیح است که به تمام ِ این واماندگان ِ آلوده نام، مناصب ِ انتصابی می دهد).
ماجرای ِ دیگر به سالهای ِ اصلاحات برمی گردد.
صادق ِ خلخالی حاکم ِ شرع ِ خمینی که مثل ِ آب
خوردن حکم ِ اعدام می داد، پس از سالها
انزوای ِ اجباری هوس کرد به عرصه ی ِ سیاسی
بازگردد.
شاید
کسی بپرسد که خلخالی ِ افراطی را چه به خط ِ مشی ِ به اصطلاح تساهل گرای ِ اصلاح
طلبان؟ پاسخ این است که اکثر ِ اصلاح طلبان
و احتمالاً تمامشان در سالهای ِ آغازین ِ انقلاب، عضو ِ جناح ِ چپ و تندروی ِ حکومت
بودند و در پافشاری بر مواضع ِ رادیکال ِ
اسلامی و صدور ِ احکام ِ شداد و غلاظ همراه
و هماهنگ بودند.
همچنین
با تصفیه های ِ خونین و تسویه حسابهای ِ سیاسی هیچ مشکلی نداشتند.
بنابراین
جای ِ تعجب نداشت که خلخالی بخواهد به جمع ِ یاران ِ قدیم بپیوندد.
چپ
های ِ اسلامی کوچکترین وقعی به «آزادی»
نمی
نهادند و به هیچ وجه دغدغه ی ِ «دموکراسی»
نداشتند.
سرسپرده
ی ِ ولایتِ خشونت و ارعاب ِ خمینی بودند.
با
این همه موقعی که پس از حدود ِ پانزده سال
چرخیدند و در مواضع ِ سالهای ِ قبل ِ خود
تجدید ِ نظر کردند، از سوی ِ جامعه پذیرفته
شدند و مقبول افتادند.
اما
نکته ی ِ جالب این بود که همین اصلاح طلبانِ تجدید ِ نظر طلب، خلخالی را به جمع ِ
خودشان راه ندادند!
تقاضاهای ِ دوستی ِ او را بی پاسخ گذاشتند و چه بسا
بدین ترتیب از او تبری جستند!
خلخالی
با اینکه خود را «آیت
الله»
میدانست
و عمری را در حال و هوای ِ ادیان ِ سامی
گذرانده بود ، نمیفهمید که «گذشت ِ زمان»
ششمین
فرمان ِ موسی را از خاطره ی ِ مردم پاک
نمیکند ـ قتل مکن و به مردم ظلم نکن!
موضوع
این بود که یاران ِ قدیم (هرچند
جنایتکار)
از
آنجا که به جنایت پیشگی شهرت نداشتند،
توانسته بودند کارنامه ی ِ گذشته ی ِ خود
را ترمیم کنند و به بادِ نسیان بسپارند،
در صورتی که خلخالی به همراه ِ کسانی چون
موسوی ِ تبریزی و لاجوردی از سمبل های ِ
قساوت و جنایت بودند و قابلیت ِ بازسازی
و پذیرش نداشتند.
خلخالی
جزیی از «ماشین ِ کشتار ِ حکومت»
بود
بنابراین در وضعیت ِ جدید باید باز و دور
انداخته میشد (یادم
هست در همان هنگام حتا مسعود ِ بهنود ِ
محافظه کار هم که در میان ِ اصلاح طلبان
سمت ِ رسمی نداشت، مقاله ی ِ تند و تیزی
خطاب به خلخالی نوشت و او را به خاطر ِ
گذشته ی ِ خونبارش سرزنش کرد و از پیوستن
به اردوگاه ِ اصلاح طلبان برحذر داشت).
برگردیم
به سال ِ جاری، سال ِ 1392.
اگر
یادتان باشد در جریان ِ نام نویسی برای ِ
کاندیداتوری ِ ریاست ِ جمهوری، خیلی پیش
از آنکه بحث ِ عارف و روحانی در میان باشد،
گزینه ی ِ اول ِ اصلاح طلبان، هاشمی ِ
رفسنجانی بود.
مدتی
اصلاح طلبان با این نگرانی مواجه بودند
که آیا رفسنجانی پا به عرصه می گذارد؟ و
خود ِ هاشمی هم مردد بود که بیاید یا نیاید.
بالاخره
وقتی در ساعت ِ آخر ِ روز ِ پایانی، هاشمی ِ رفسنجانی اجازه ی ِ ثبت ِ نام یافت و به
وزارت ِ کشور آمد صحنه ای عجیب شکل گرفت
و همزمان نمایشی کمدی/
تراژدی
اجرا شد.
جمعی
از اصلاح طلبان که از خوشحالی سر از پا
نمی شناختند در خیابان ِ فاطمی ِ تهران
تجمع کرده و شعار می دادند:
صلّی
علی محمد … ناجی ِ ملت آمد!!
این
شعار آنقدر خالی از شعور است که هیچ چیز
جز ابراز ِ تأسف بر آن مترتب نیست.
اما
تنها به خاطر ِ یک اشتباه ِ غیر ِ عمدی و
یک لغزش ِ زبانی در سطحی دیگر (سطح ِ لغت نامه)
میتواند
مورد ِ توجه قرار بگیرد.
همانطور
که میدانید در لغتنامه ها معنای ِ
«ناجی»
نجات
یافته و معنای ِ «منجی»
نجات
دهنده است و کلمه ی ِ ناجی به غلط در زبان ِ مردم به جای ِ منجی به کار می رود.
در
حقیقت به لحاظ ِ ادبی درست آن بود که جماعت ِ ذوقزده می گفتند:
منجی ِ ملت آمد!
از
این حیث میتوان گفت رفسنجانی که به راستی
از ارکان ِ نظام و در مقطعی مساوی با خود ِ نظام بود، با آن کارنامه ی ِ سیاه ِ حقوق ِ بشری و آزادی کشی و استبداد ِ رأی و ایجاد ِ خفقان و مال اندوزی و سرکوب ِ دگراندیشان
و … لااقل توسط ِ برخی از اصلاح طلبان و
طرفدارانشان تطهیر شد و نجات یافت.
بر
این اساس گزافه نیست اگر رفسنجانی را نزد ِ عده ی ِ کمی از مردم «نجات
یافته»
و
تعمید شده بدانیم!
شاید
رمز ِ این نجات یافتگی آن باشد که او توانست
جنبه ی ِ تاریک ِ وجود و کارنامه اش را تحت
الشعاع ِ جنبههای ِ دیگر ِ وجودش قرار
دهد و کمرنگ کند؛ و از پذیرش ِ برچسب ِ
«جنایت
پیشگی»
لااقل
نزد ِ بعضی از افراد فرار نماید، وگرنه
کیست که نداند فلاحیان در کشتارها و سرکوب
های ِ داخلی و خارجی مامور ِ اجرای ِ دستور
و آلت ِ قتاله بود و تصمیمات ِ اصلی توسط ِ خامنه ای و رفسنجانی گرفته و به او ابلاغ
می شد.
کسی
برای ِ رد ِ صلاحیت ِ فلاحیان غصه دار نشد
اما آمدن ِ اربابش شماری را شادمان کرد!
خاطره
ی ِ پایانی:
این
روزها که سازمان های ِ طرفدار ِ حقوق ِ
بشر، حسن ِ روحانی را به خاطر ِ معرفی ِ
مصطفی پورمحمدی به عنوان ِ وزیر ِ دادگستری
(!)
سرزنش
می کنند، خاطره ای برایم زنده شد.
این
اولین بار نیست که پورمحمدی به عنوان ِ
وزیر ِ پیشنهادی به مجلس معرفی میشود و
رأی ِ اعتماد می گیرد.
بار ِ قبل سالِ 1384
بود
و اولین دوره ی ِ ریاست ِ جمهوری ِ احمدی
نژاد.
احمدی
نژاد او را کاندیدای ِ تصدی ِ وزارت ِ کشور
کرده بود و برخی از نمایندگان ِ اصلاح طلب ِ مجلس هم با او مخالف بودند.
البته
آنها به عضویت ِ او در «هیاتِ سه نفره ی ِ مرگ»
در
قضیه ی ِ کشتارهای ِ 67
و
نیز همکاری اش با سعید ِ امامی در قتل هایِ زنجیره ای اشارهای نکردند اما امنیتی ِ بودن ِ او را بزرگترین مانع ِ وزارتش
میدانستند و فکر میکنم عماد ِ افروغ
بود که گفت:
آقای ِ پورمحمدی!
شما
مطالبات ِ برحق ِ مردم را در فلان قضیه
سرکوب کردید و تظاهرات ِ مسالمت آمیزشان
را به خاک و خون کشیدید!
پورمحمدی
هم که آن روزها بیشتر بر خودش مسلط بود و
زیر ِ فشار ِ منتقدان مثل ِ امروز اعصابش
مضمحل نشده بود در جوابِ مخالفان به بیتی
از حافظ اشاره کرد:
در کار ِ گلاب
و گل، حکم ِ ازلی این بود
کاین
شاهد ِ بازاری، و آن پرده نشین باشد
معنی ِ این شعر به زبان ِ ساده آن است که:
ای
کسانی که سابقه ی ِ من را سیاه و شرم آور
میدانید!
ما
سر و ته یک کرباسیم و فرقی میان ِ پورمحمدی
و مابقی نیست جز اینکه من (پورمحمدی)
همانند ِ خودفروشان ِ خیابانی، پروای ِ ننگ و نام
ندارم و در راه ِ حکومتی که بدان معتقدم،
پاکبازی میکنم اما شما با اینکه خدمتگزار ِ سیستم هستید و از مزایای ِ آن منتفع
میشوید، حاضر نیستید پیه ِ بدنامی اش
را به تن ِ تان بمالید!
یعنی
اگر من جنایتکار هستم، شما هم منزه نیستید،
منتهی من احمق تر و روانی تر از شما هستم
چون حاضرم در یک رژیم ِ سرکوبگر و واپسگرا
به عنوان ِ «ماشین ِ کشتار»
فعالیت
کنم!
سرانگشت
هر سیستم حکومتی، مهم نیست نامش چی باشه، که حقانیّت حقوقی و لیاقتی اش را مردم یک سرزمین بدون هیچ اجبار و زور و حقّه، برنگزیده باشند، برای تمام رذالتها و جنایتهایی که مرتکب می شه به دو دستگاه سفت و سخت منسجم محتاجه: الف، آدمکشها و شکنجه گران و خونریزان و عقده ایهای حرفه ای ب، رتوشگران خوش ادا و ادوار کم مایه و جاه طلب و شهرتپرست. سیستم به کمک اولیها، تمام مخالفان و منتقدان و رقیبان خودش را از کوچک و بزرگ، به قول فرآن الهی، نفله می کنه و سپس به قوّه و نیروی دومیها، تمام جنایتها را در یک تئاتر مضحک بند و بستهای نمایشی، توجیه و تبرئه و تفسیر و تاویل می کنه. این داستان فقط مختص اخانید نیست که دروسش را در مکتب اسلام از آغاز تا امروز خوب خوانده اند. ماجراهای آدمکشهایی که گرد و بال محمد به شغل الهی، مشغول بوده اند، واقعا خواندنیه. در اروپا تنها نویسنده ای که توانست روحیه و شیوه ی آدمکشها را تا ریزترین تحوّلات روانیشان، بازشکافی کند و توضیح دهد ، اشتفان تسوایگ ، بود که با آن قلم جادویی و شگفت انگیز و به غایت زیبا و دلچسب خودش – من واقعا به شور و شوق می آیم، وقتی آثارش را می خونم - رسوا و برملا کرده است؛ بویژه در کتاب: ژوزف فوشه، سیمای مردی سیاستمدار . ( Joseph Fouche ). البته این کتاب را با انگیخته شدن از پژوهش بسیار عالی و زیبای مورخ برجسته فرانسوی، لوئی مادلن به نام: ژوف فوشه؛ مردی که حتّا ناپلئون از او وحشت داشت. به رشته تحریر در آورد. فوق العاده است کتاب. ماهیت آدمهای حقیری را که وصفشون را کرده ای، در این دو کتاب خوب، بازشکافی شده اند. فقط یک نکته را تذکر دهم. فوشه برغم تمام جنایتهایی که مرتکب شد، یکی از داناترین و با شعورترین و خونسردترین میهن دوستان فرانسوی بود که با زیرکی تمام، حکومت را پس از آنهمه بالا و پایین شدنهای انقلاب فرانسه، برای حفظ و پایداری و دوام فرانسه از خطر فروپاشی و نیست و نابود شدن، سر انجام به خاندان بوربن، دو دستی تقدیم کرد و خودش در گوشه ای از در و دهات اتریش در تنهایی مُرد. چنین سیاستمداری را تنها کسی که از خطر فراموشی نجات داد، همان بالزاک بود که او را نابغه ی جهان سیاست نامید. در ایران ما، چنین نوابعی اصلا و ابدا وجود ندارند؛ بلکه فقط اونایی وجود دارند که عشقشون روزگاری قتل و بوده شغلشون آدمکشی و خارش آدمکشی و قتل خواب و خیالشون را تا دم مرگ، ول نمی کنه.
پاسخحذفhttp://www.4shared.com/office/AaZFregl/Hengamehay_Afsoungar.html
پاسخحذف