۱۳۸۶ دی ۱۷, دوشنبه

دفاع از ملانصرالدین 6 ـ نوشته ی ِ ابولقاسم پاینده

عجبا! نکند شما استاد ِ استخوان دار ِ تاریخ ، از این نکته ی ِ واضح غافل مانده باشید که در این منسوج ِ بدیع ، از هنر ِ بافندگان ِ نازک خیال ، تار و پود و نقش و نگارها چنان پیوسته به هم است که اگر تاری را بکشید ، نقش ها در هم و پود ها آشفته می شود و توالی ِ حوادث چون خشت های ِ ردیف در بازی ِ قرقره چنان منظم است که اگر یکی از جا رفت همه ی ِ خشت های ِ دیگر تلنبار می شود .
از این زنجیر ِ بلند ِ حادثات، اگر یک دانه را ببرند ، دو زنجیر ِ بریده به هم پیوند نمی گیرد . از محو ِ ملا لکه ای به دامن ِ تاریخ می ماند و از فنای ِ او خلایی می زاید که پر کردنش محال است .
خر ِ بی صاحب و زن ِ بی شوهر و دختر ِ بی پدر و لطیفه های ِ بی گوینده و یک مشت قهرمان ِ سرگردان چون کشتی های ِ بی بادبان ِ اقیانوس ها به تاریخ ول می شوند و چون موریانه هایِ خطرناک پایه ی ِ نظم ِ حوادث را می خورند و همه را به هم می ریزند . مطمئن باشید این اشباح ِ مزاحم چون ملای ِ ملایم نیستند که بتوانید بی سر و صدا اعدامشان کنید ؛ و به حکم ِ این جبر ِ تخلف ناپذیر که از اتصال ِ حوادث زاده است می بایست برای ِ زن ِ ملا شوهری و برای ِ دخترش پدری و برای ِ الاغش صاحبی و برای ِ لطیفه هایش گوینده ای بجویید و تازه مگر این زن و دختر و خر و لطیفه ها به کمتر از ملا راضی می شوند ؟
مگر این رشته ی ِ الفت را که در طی ِ قرون میان ِ اشباح ِ تاریخ محکم شده آسان می توان برید و شما که شئامت ِ محو و اعدام ِ ملا را تحمل کرده اید ناچار خواهید شد این طفره ی ِ عجیب را که از فقدان ِ ملا به تاریخ افکنده اید با ملای ِ دیگر پر کنید . ملای ِ بی تاریخ فراوان بوده و هرکجا دل ِ خاک را بشکافی نیمه ملایی خفته است اما تاریخ، بی ملا نمی شود . ملا نمک ِ تاریخ بوده و این دفتر ِ پر نقش و نگار بی ملای ِ لطیفه گو رونق ندارد .

راستی چه حماقتی است اين، كه با زحمت ِ فراوان ملای ِ موجود را محو كنيد و به جست و جوی ِ ملای ِ مفقود، ديوژن ‌وار چراغ به كف، در به در بدويد! تازه از كجا معلوم كه ملای ِ جديد ِ شما به وقار و عقل و ظرافت، همسنگ ِ ملای ِ قديم تواند بود ؟ قرن ها بايد تا ملای ِ نوظهور ِ شما چون سنگی خشن كه در بستر ِ رود از تصادم ِ آب، نرم و حريرآسا می‌شود با زمانه هم آهنگی كند و سليقه‌ها را بگيرد و به دل ها راه يابد و در عمق ِ خاطرها با ديوان ِ كهنسال ِ مواريث و اوهام آشنا و همدم شود كه چون برق ِ دو سيم از برخوردشان غرش و شعله و دود نخيزد.
و گز نكرده بريدن يعنی همين. گيرم با همه دقت و اصرار، با هزار باريک ‌بينی، ملای ِ تازه را درست از الگوی ِ ملای ِ قديم بسازيد، تازه حماقتی كرده‌ايد و زحمت ِ بیهوده برده اید که بی گفت و گو ، ملای ِ آزرده خاطر ِ درهم شکسته ی ِ هول ِ مرگ چشیده، برای ِ شما ملا نمی شود ؛ لطيفه نمی‌گويد، خنده نمی ‌زند و چون دوران ِ نشاط، خلل‌های ِ تفكر ِ شما را انگشت‌نما نمی كند. از ملای ِ افسرده ی ِ دلمرده، هنرنمایی مجویيد. تشت ِ زرين كه شكست پيوند نمی‌گيرد و ملای ِ شما اعجوبه ی ِ هشتم ِ زمانه می شود كه هم هست و هم نيست. جای ِ سوختن و خون خوردن است كه اين گروه ِ عظيم ِ تاريخ‌سازان ِ هنرور، با رنج ِ مداوم ِ قرن ها، اين اطلس ِ پرنگار ِ تاريخ را از تار ِ وهم و پود ِ پندار به هم بافته و از رنگ ِ حوادث ِ نبوده ، سايه روشن‌های ِ فريبا بر آن زده‌اند ؛ برای ِ رهزنان ِ گمنام، نسب نامه‌های ِ مرتب پرداخته و اواسط الناس ِ موفق را به ستمگران ِ سلف وابسته و ماهيگیر ِ مسلمان را به پادشاه ِ گبر ِ قديم پيوسته‌اند . از مزدک ِ منفور ، دلقکی حقير و از خسرو خونخوار، كسرای ِ عادل ساخته‌اند . هر جا در نظم ِ حوادث خللی بوده به ساروج ِ گمان پُر كرده‌اند . فرومايگان ِ خون‌آشام را با رنگ ِ اوهام به قالب ِ قهرمانان ِ بنام برده ، روسبيان ِ رسوا را رنگ ِ عفت زده و دغلان ِ بی ‌آبرو را بوی ِ مروت داده، دزدان ِ گردنه را جُبه ی ِ نگهبان پوشانيده و خونخواران ِ بی باک را عامل ِ عدل ِ الهی قلمداد كرده و با كوششی معجزآسا اين مدح و ذمنامه ی ِ تاريخ را به صف ِ علوم ِ معتبر جا زده‌اند، تا شما كه ريزه‌خور ِ اين خوانيد، چون نمک خوار ِ نمكدان‌شكن، وقار ِ تاريخ را بازيچه كنيد و ملا را چون برگ ِ چغندر، بی ‌رحمانه از بوستان ِ تاريخ بچينيد و از عرعر ِ خر و فغان ِ زن و زاری ِ دخترش تاريخ را مشوش كنيد. غافل كه از اين بلاهت، ميخ به تابوت ِ خود می‌زنيد. همه ی ِ اعتبار ِ شما به تاريخ است و اگر نظم ِ آن مختل شود، استاد ِ تاريخ چون صنعتگر ِ بت‌تراش است كه در خانه ی ِ خدا ، دكه برپا كند. به نظر ِ من شما آقای ِ دكتر به جای ِ تاريخ در فن ِ كج سليقگی استاد ِ بی‌بدليد كه چنين بی ‌پروا پنجه به روی ِ ملا زده ايد و نخواسته ايد بدانيد كه تا اين گوی ِ زرين ِ خورشيد، صبحگاهان از كوهساران سر می زند و پسينگاه در جيب ِ مغرب فرو می ‌رود، مردم ِ جهان از ملا و لطيفه‌های ِ او دم می زنند و اين اثرها كه از لطايف ِ دلپذير ِ ملا به خاطرهاست، چنان عميق است كه زمانه ی ِ پير با همه سماجت از محو ِ آن عاجز است و قرن ها بعد كه روزگار ِ تيزابگون، نسل‌های ِ مكرر از اين فرزندان ِ سيه‌ روزگار ِ آدم را خورده و از آمد و رفت ِ تير و ديماه و ارديبهشت، خاک ِ شان خشت و خشت ِ شان غبار ِ طاق ِ فلک شده باز هم ملای ِ خندان چون ستاره بر پيشانی ِ قرون می درخشد و به سبكسرانی همانند ِ شما كه چون پشه ی ِ حقير پنداشته‌ايد اين كوه ِ آسمانسر ِ تاريخ را به ضرب ِ نيش و ارتعاش ِ بال نابود توانيد كرد، لبخند ِ تحقير می زند. چه غافليد كه پنداشته‌ايد در اين دنيای ِ سيمابی كه هر كس از "من ِ خود " برای ِ همه ی ِ كائنات، محوری ساخته و گيتی را طفيل ِ اين من ِ حقير ِ گذران می داند، جاويد شدن آسان است و يا می توان مردم ِ جاويد شده را به سهولت از دفتر ِ زمانه قلم كشيد.
من از شما به حيرتم و جای ِ حيرت است كه در اين جنجال ِ عظيم ِ تاريخ از اين همه سلطان و امير و وزير و مشير و دبير و نديم و شاعر و رقاص و لوطی و انتر باز و دلقک و دلال ِ محبت و كار چاق كن و رمال و منجم كه به طفيل ِ اهل ِ قدرت، رنگ ِ بقا گرفته و چون موج بر اوج ِ شهرت و حيات رقصيده و از قبايح ِ خود چهره ی ِ تاريخ را قيرگون كرده‌اند، فقط ملای ِ كم آزار ِ محبوب ِ مهربان را برای ِ نبوده بودن انتخاب كرده‌ايد. اگر از تسلط ِ هوس ِ مزاحم به رنج بوديد و می بايد از معاريف ِ تاريخ یکی را به فنا محكوم كنيد چرا از آن سفاكان ِ دون كه جوی ِ خون به تاريخ روان كرده‌اند و همه جا مرگ و عزا و ويرانی و رنج پراكنده‌اند، يكی را انتخاب نكرديد؟

۳ نظر:

  1. وای باشو جونم


    خیلی خوشحال شدم

    درس خوندن خیلی خوبه اساسا از الان تا آخر
    عمرت هی درس بخون

    ممکنه هیچ چیز مادی نداشته باشی ولی عوضش
    زندگی کردی

    یعنی وقتی در محیط آکادمیک هستی همواره با
    جوانان در تماس میمانی
    خوبی استادی دانشگاه همین است

    محیط آموزشی و انرژی جوان

    دو مسکن است که انسان را از فکر پوچی نجات میدهد



    بعد از سالهای شصت و هشت که اساسا مد بود که همه تا آخر
    عمرشون دانشجو بمونن

    ولی از اون بچه های معروف.... داغ ترین هایشون همگی زدند
    به بی زی نس و بگیر و برو

    ولی اکنون بین ایرانی ها هنوز از بچه های دوره من بسیاری
    هستند که هرگز معمولی زندگی نکردند
    هیچی ندارند مادی ......ولی معنوی عالی زندگی کرده اند
    خود این تجربه یک جا نماندن از راکد شدن انسان جلو گیری
    میکنه

    کاملا موافقم باهات تو اهل همین کار هستی استعدادت را
    حیف و میل مطلقا نکن
    درست کانالایز کن که آینده روشنی برایت می بینم

    کلید موفقیت را هم به دستت میدهم و میروم

    پشتکار ....پشتکار ....پشتکار ........................کیل بیل فرمانده

    پاسخحذف
  2. بعله باشو جان .....گفتم امروز برات یه ماجرای
    جالب روانشناسی نانائي بنویسم خوشحال شی


    در جریان زندگی پسری ایرانی از زن و شوهری
    ایرانی در امریکا بودم که پسری بسیار با هوش و
    تیز بود
    هنگامی که مدرسه ها شروع شد این کودک از
    همان ابتدا یعنی دبستان شروع کرد سهل انگاری
    درسی و باعث هراس والدین و زوم کردن روی
    درسهایش

    به دلیل احترامی که به نظریات من میگذاشتند مساله
    را با من مطرح کردند و دنبال راه چاره بودند که در او
    اینترست بیشتری به درس و مشق ها به وجود بیاورند

    من به آنان گفتم - این کودک را ول کنید و آزاد بگذارید او
    روحی هنرمندانه دارد و پر از تشویش که به دلیل کودکی
    نمیتواند تمرکز روی چیزهای معمولی ا بی سی دی ئی
    کند

    او را به چشم یک کودک متوسط نگاه کرده و برایش مشق ها
    را مثلنی دلپذیر کنید مثلا در آشپزخانه در حال شر و ور گفتن
    با نه نه اش بنویسد
    خلاصه که سر به سر این کودک نگذارید

    و این توصیه من سبب شد که این کودک مثلنی متوسط که
    به دانشگاه رفت و لیسانس گرفت و همواره متوسط بود

    ناگهان روزی خودش تصمیم گرفت که حقوق که حقیقتا رشته
    سختی است در امریکا ...بخواند
    و در بهترین دانشگاه حقوق که امتحان ورودی داشت قبول
    شد و دو شاخ روی سر همه سبز کرد

    زیرا ابدا پتانسیل های او را درک نکرده بودند و به نظرشون یک
    بچه - های پر - میامد

    در حالی که استعداد در وجود این پسر قل قل میکرد و من دیدم

    و با آرام کردن و نصایح نانائي به والدین بالاخره روزی که آنان هم
    با چشمان حیرت زده ببینند رسید

    قصه ما تموم شد همه اش هم راست بود به کوری چشم
    دروغگو ها ...................................کیل بیل فرمانده

    پاسخحذف
  3. ولی اما باشو جان ....مبحث امروز را میخواهم برایت
    از این دختر پسرهای جوان امریکائی بگویم و نگاهشان
    به زندگی

    که ای کاش روزی جوانان ما هم به این بصیرت برسند

    یکی از دوستان جوان من که پسری است اکنون بیست و
    دو ساله از هجده سالگی عاشق همکلاسی دختر خود
    در دانشگاه شد و با هم زندگی میکردند
    رابطه گرمی داشتند و خیلی پسر شادی بود

    تازگی ها بعد از چهار سال از هم جدا شده اند هنگامی
    که علت را پرسیدم چنین گفت :

    - راستش من نمیخواستم جدا شوم ولی امیلی عقیده
    داشت که باید جدا شویم
    اگرچه اعتراف میکردیم که یکدیگر
    را و رابطه را خیلی دوست داریم
    و دلیل امیلی این بود که ما اکنون در بیست و دو سالگی
    بعد از چهار سال باهم بودن عینهون زن و شوهرهای پیر
    شده ایم
    و این خیلی کسالت آور
    بود
    و خیلی دوستانه از هم جدا شدیم


    می بینی چه همه این وروجک ها عاقل هستند

    وقتی که جامعه یک اس و قسی داشته باشه باور کن همه چیز
    میشینه سر جای خودش
    خرتو خری را که جامعه نمیگویند همه روابط در ایران دفورمه و مریض
    است به دلیل ساده

    کسانی که قابلیت ندارند و تفکر کهنه دارند و سعی به زور چپانش
    به مردمی که از آنان سالها جلوتر هستند می کنند

    مگه نه ورپریده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کیل بیل فرمانده

    پاسخحذف