من به سرنوشت و پیشانی نوشت معتقد نیستم . تاریخ نیز چنین چیزی را نشان نمی دهد . برعکس فکر می کنم در همین دوران ِ معاصر کسانی بوده اند که بدنامی را به جان خریده و توانسته اند در جامعه تغییراتی به وجود آورند .
برای ِ نمونه رضا شاه را مثال می زنم و بحث ِ کشف ِ حجاب را . رضا شاه درس خوانده نبود . تحصیل کرده ی ِ فرنگ هم نبود و در دامن ِ تعصب ها و سنت های ِ زن ستیز ِ اسلامی رشد کرده بود . فارغ از انتقاد به اجباری بودن ِ کشف ِ حجاب، او کسی بود که بدنامی را قبول کرد و حاضر شد حجاب را که امری فناتیک و زیان آور می دانست اول از سر ِ زن و دختر ِ خود و بعد از سر ِ زن های ِ دیگر بردارد . ارزش ِ کار ِ او در این بود که علی رغم ِ تربیت ِ سنتی و شرقی ـ همان تربیتی که بی حجابی زن را دلیل ِ بی غیرتی ِ مرد می داند ـ وقتی ضرورت ِ بزرگتری یعنی ترقی ِ ایران پیش آمد ، اوضاع را تغییر داد ؛ اگرچه به لحاظ ِ روانی برایش سخت و ناگوار بود . نکته ی ِ مهم در کشف ِ حجاب این که رضا شاه تغییر را از خودش شروع کرد وگرنه بی گمان واعظ ِ غیر ِ متّعظ بود . اگر او این بدنامی را بر خویش نبسته بود امروز هم زنان ِ ایران زیر ِ سربند و پوشیه بودند . نه از هنرمند ِ زن خبری بود ، نه دانشمند ِ زن و نه فعال ِ سیاسی ِ زن ... البته اگرچه جمهوری ِ اسلامی به زور و اجبار حجاب را بر سر زن ها انداخت اما هیچ گاه نتوانست تفکر ِ حجاب ِ اجباری و پرده نشینی را نهادینه کند .
نمونه ای دیگر : میرزا حسن ِ رشدیه نخستین کسی بود که مدارس ِ مدرن را که در آن علوم جدید آموخته می شد در ایران تاسیس کرد . بارها و بارها آخوند ها ، مکتب داران و متعصبان ِ مذهبی، خانه و کاشانه اش را به آتش کشیدند و او را از شهرش ،تبریز ، بیرون کردند. انواع و اقسام ِ تهمت ها را به او چسباندند ، چرا که با ورود ِ مدارس ِ جدید درهای ِ مکتب خانه هایشان تخته می شد . اگر رشدیه این کار را نمی کرد امروز ما باید به مکتب خانه ها می رفتیم و علاوه بر تحمل ِ چوب و فلک ، به جای ِ خواندن ِ فیزیک و شیمی ، با استفاده از کتاب های ِ عاق ِ والدین و پنج الحمد، دانش می آموختیم . آیا سرنوشت ِ محتوم ِ ما رفتن به مکتب خانه ی ِ ملای ِ محله بود ؟
مثال ِ دیگر : وقتی که در سال ِ 1318 دانشگاه در ایران بنیاد گذاری شد تا سال های ِ سال ، عامه ی ِ مردم معتقد بودند که هر دختری به دانشگاه می رود فاحشه است . اکثر ِ مردم، دانشگاه را فاحشه خانه می دانستند . حال اگر زنان و دخترانی پیدا نمی شدند که این بدنامی را قبول کنند و به دانشگاه بروند آیا امروز نیمی از جامعه ی ِ ایران، مطلقاً فلج نبود ؟
بنابراین به نظر ِ من یا باید طالب ِ شیخوخیت و احترام و خوشنامی بود یا خواستار ِ تحول و تغییر و بدنامی . دست ِ کم در مملکت ِ ما و در وضعیت ِ عقب مانده ای که دچارش هستیم راه ِ دیگری به ذهنم نمی رسد .
سرانگشت
برای ِ نمونه رضا شاه را مثال می زنم و بحث ِ کشف ِ حجاب را . رضا شاه درس خوانده نبود . تحصیل کرده ی ِ فرنگ هم نبود و در دامن ِ تعصب ها و سنت های ِ زن ستیز ِ اسلامی رشد کرده بود . فارغ از انتقاد به اجباری بودن ِ کشف ِ حجاب، او کسی بود که بدنامی را قبول کرد و حاضر شد حجاب را که امری فناتیک و زیان آور می دانست اول از سر ِ زن و دختر ِ خود و بعد از سر ِ زن های ِ دیگر بردارد . ارزش ِ کار ِ او در این بود که علی رغم ِ تربیت ِ سنتی و شرقی ـ همان تربیتی که بی حجابی زن را دلیل ِ بی غیرتی ِ مرد می داند ـ وقتی ضرورت ِ بزرگتری یعنی ترقی ِ ایران پیش آمد ، اوضاع را تغییر داد ؛ اگرچه به لحاظ ِ روانی برایش سخت و ناگوار بود . نکته ی ِ مهم در کشف ِ حجاب این که رضا شاه تغییر را از خودش شروع کرد وگرنه بی گمان واعظ ِ غیر ِ متّعظ بود . اگر او این بدنامی را بر خویش نبسته بود امروز هم زنان ِ ایران زیر ِ سربند و پوشیه بودند . نه از هنرمند ِ زن خبری بود ، نه دانشمند ِ زن و نه فعال ِ سیاسی ِ زن ... البته اگرچه جمهوری ِ اسلامی به زور و اجبار حجاب را بر سر زن ها انداخت اما هیچ گاه نتوانست تفکر ِ حجاب ِ اجباری و پرده نشینی را نهادینه کند .
نمونه ای دیگر : میرزا حسن ِ رشدیه نخستین کسی بود که مدارس ِ مدرن را که در آن علوم جدید آموخته می شد در ایران تاسیس کرد . بارها و بارها آخوند ها ، مکتب داران و متعصبان ِ مذهبی، خانه و کاشانه اش را به آتش کشیدند و او را از شهرش ،تبریز ، بیرون کردند. انواع و اقسام ِ تهمت ها را به او چسباندند ، چرا که با ورود ِ مدارس ِ جدید درهای ِ مکتب خانه هایشان تخته می شد . اگر رشدیه این کار را نمی کرد امروز ما باید به مکتب خانه ها می رفتیم و علاوه بر تحمل ِ چوب و فلک ، به جای ِ خواندن ِ فیزیک و شیمی ، با استفاده از کتاب های ِ عاق ِ والدین و پنج الحمد، دانش می آموختیم . آیا سرنوشت ِ محتوم ِ ما رفتن به مکتب خانه ی ِ ملای ِ محله بود ؟
مثال ِ دیگر : وقتی که در سال ِ 1318 دانشگاه در ایران بنیاد گذاری شد تا سال های ِ سال ، عامه ی ِ مردم معتقد بودند که هر دختری به دانشگاه می رود فاحشه است . اکثر ِ مردم، دانشگاه را فاحشه خانه می دانستند . حال اگر زنان و دخترانی پیدا نمی شدند که این بدنامی را قبول کنند و به دانشگاه بروند آیا امروز نیمی از جامعه ی ِ ایران، مطلقاً فلج نبود ؟
بنابراین به نظر ِ من یا باید طالب ِ شیخوخیت و احترام و خوشنامی بود یا خواستار ِ تحول و تغییر و بدنامی . دست ِ کم در مملکت ِ ما و در وضعیت ِ عقب مانده ای که دچارش هستیم راه ِ دیگری به ذهنم نمی رسد .
سرانگشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر