در داستان هاست که شاه عباس ِ صفوی در قلمرو ِ خود ، تنبل خانه هایی دایر کرده بود تا تنبل های ِ نازنین بی دغدغه ی ِ لیل و نهار در آن گشادسرا ها بخسبند و در پناه ِ شفقت ِ شهریاری از نکبت ِ کار و آفت ِ کوشش در امان بمانند .
گویند روزی پادشاه به یکی از تنبل خانه ها سرکشی کرد تا از اوضاع ِ کاهلان ِ نشسته در ساحل با خبر شود . با تعجب ِ بسیار دید که از در و دیوار تنبل می بارد . پرسید : "این همه بیکاره در اینجا چه می کنند ؟" گفتند : "قربان ! از رحم و عطوفت ِ پادشاه سوء استفاده کرده اند و برای ِ این که بخورند و بخوابند و منفعت نرسانند به تنبل خانه هجوم آورده اند ."
شاه عباس گفت : "چند پشته هیزم بیاورید و بسوزانید . " هیزم آوردند و آتش افروختند . کم کم دود و گرما تنبل خانه را پر کرد . ساکنان ِ اتاق به سرفه افتادند ،عرق از سر و رویشان جاری شد و اشک از چشمانشان ریختن گرفت . در این موقع تعداد ِ زیادی از تنبل ها بفهمی نفهمی تکان خوردند . سپس از جایشان جهیدند ، به کوچه دویدند و دیگر پیدایشان نشد . شاه عباس گفت : " این ها تنبل ِ واقعی نبودند ؛ خودشان را زده بودند به تنبلی ." بعد دستور داد آتش را فروزان تر کنند . چند دقیقه نگذشت که تنبل خانه، جهنم ِ سوزان شد . در آن اوضاع پادشاه و اطرافیانش دیدند شماری تنبل ،نالان و سینه خیز خود را به سوی ِ راه ِ بیرونی می کشند . شاه عباس گفت : " این جماعت ِ نالان، تنبلی شان شبهه ناک است ! " سپس در میان ِ دود و آتش ، بیخ ِ اتاق چند نفر را دید که گوشه ای افتادند و با اشاره انگار می خواهند چیزی به تنبل های ِ فراری بگویند . پرسید : " اینها به رفقایشان چه می گویند ؟" گفتند :" قربان ، می گویند به جای ِ ما هم ناله کنید !" گفت : " اینها را نگه دارید و مفت بچرانید که تنبل های ِ اصیل و واقعی هستند !"
این قصه را آوردم تا بگویم " انگشت " را دوباره فیلتر کردند . خودم یک ماه ِ پیش فهمیدم . رفته بودم کافی نت، دیدم فیلتر شده ام . آن موقع تنبلی ام آمد بگویم . البته فیلترینگ ِ انگشت، اتوماتیک نیست و گزینشی است ؛ خارج از کافی نت و با کارت هنوز در ایران قابل ِ دسترسی است . اما می خواستم بگویم اگر اینان خیال می کنند با این کارها بنده از جایم جُمب می خورم و از تنبل خانه بیرون می آیم و یک وبلاگ ِ دیگر درست می کنم ، کور خوانده اند . من از آن فقره تنبل های ِ شاه عباسی هستم که هرچه آتش بسوزانند و دود پخش و پلا کنند ، حال ِ تکان خوردن و نای ِ سینه خیز رفتن ندارم ... پس آقایان ِ جمهوری ِ اسلامی ! لطفاً به جای ِ بنده هم ناله کنید !
سرانگشت
گویند روزی پادشاه به یکی از تنبل خانه ها سرکشی کرد تا از اوضاع ِ کاهلان ِ نشسته در ساحل با خبر شود . با تعجب ِ بسیار دید که از در و دیوار تنبل می بارد . پرسید : "این همه بیکاره در اینجا چه می کنند ؟" گفتند : "قربان ! از رحم و عطوفت ِ پادشاه سوء استفاده کرده اند و برای ِ این که بخورند و بخوابند و منفعت نرسانند به تنبل خانه هجوم آورده اند ."
شاه عباس گفت : "چند پشته هیزم بیاورید و بسوزانید . " هیزم آوردند و آتش افروختند . کم کم دود و گرما تنبل خانه را پر کرد . ساکنان ِ اتاق به سرفه افتادند ،عرق از سر و رویشان جاری شد و اشک از چشمانشان ریختن گرفت . در این موقع تعداد ِ زیادی از تنبل ها بفهمی نفهمی تکان خوردند . سپس از جایشان جهیدند ، به کوچه دویدند و دیگر پیدایشان نشد . شاه عباس گفت : " این ها تنبل ِ واقعی نبودند ؛ خودشان را زده بودند به تنبلی ." بعد دستور داد آتش را فروزان تر کنند . چند دقیقه نگذشت که تنبل خانه، جهنم ِ سوزان شد . در آن اوضاع پادشاه و اطرافیانش دیدند شماری تنبل ،نالان و سینه خیز خود را به سوی ِ راه ِ بیرونی می کشند . شاه عباس گفت : " این جماعت ِ نالان، تنبلی شان شبهه ناک است ! " سپس در میان ِ دود و آتش ، بیخ ِ اتاق چند نفر را دید که گوشه ای افتادند و با اشاره انگار می خواهند چیزی به تنبل های ِ فراری بگویند . پرسید : " اینها به رفقایشان چه می گویند ؟" گفتند :" قربان ، می گویند به جای ِ ما هم ناله کنید !" گفت : " اینها را نگه دارید و مفت بچرانید که تنبل های ِ اصیل و واقعی هستند !"
این قصه را آوردم تا بگویم " انگشت " را دوباره فیلتر کردند . خودم یک ماه ِ پیش فهمیدم . رفته بودم کافی نت، دیدم فیلتر شده ام . آن موقع تنبلی ام آمد بگویم . البته فیلترینگ ِ انگشت، اتوماتیک نیست و گزینشی است ؛ خارج از کافی نت و با کارت هنوز در ایران قابل ِ دسترسی است . اما می خواستم بگویم اگر اینان خیال می کنند با این کارها بنده از جایم جُمب می خورم و از تنبل خانه بیرون می آیم و یک وبلاگ ِ دیگر درست می کنم ، کور خوانده اند . من از آن فقره تنبل های ِ شاه عباسی هستم که هرچه آتش بسوزانند و دود پخش و پلا کنند ، حال ِ تکان خوردن و نای ِ سینه خیز رفتن ندارم ... پس آقایان ِ جمهوری ِ اسلامی ! لطفاً به جای ِ بنده هم ناله کنید !
سرانگشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر