۱۳۸۷ شهریور ۹, شنبه

هماغوشی ِ عقده و ایدئولوژی

مخلوق و من از آغاز ِ دوستی تا کنون نزدیک به هزار نامه ی ِ کوتاه و بلند برای ِ هم فرستاده ایم . در این نامه ها ما از آرزوها ، پرسش ها ، خوانده ها ، غصه ها ، دردل ها ، آینده ، خانواده و گاه خصوصی ترین اسرارمان با هم سخن گفته ایم . بسیار بحث کرده و لذت برده ایم . لحظات ِ خواندن ِ نامه های ِ او از جمله بهترین لحظات ِ حضورم در نت بوده است و دوستی ِ مخلوق همواره برای ِ من مغتنم و سازنده .
چندی پیش به نامه هایمان نگاهی انداختم و دیدم بد نیست اگر پس از این بخش ِ کوچکی از آنها را پس از ویرایش منتشر کنم . از مخلوق ِ عزیز اجازه خواستم و او لطف کرد و پروانه داد ... سرانگشت

" ... لاجوردی را باید تحلیل ِ سایکولوژیک هم کرد . او در زندان ِ شاه شکنجه شده بود و گویا یک چشمش هم مصنوعی بوده است . عقده و انتقام در وجود ِ این آدم زبانه می کشیده است . من شک ندارم که او میان ِ ایدئولوژی و کمپلکس های ِ درونی اش گونه ای هماغوشی برقرار ساخته بوده است .
میان ِ اسلام و خونخواری ! و چه کسی ست که هماغوشی ِ این دو را (اگر ژرف نگر باشد) تایید نکند؟ پیامبر ِ اسلام اولین مسلمان و اولین خونریز بود ... اگر لاجوردی جنایتکار شده، باید پایه ی ِ محکمتری برای ِ این رفتارش یافت که همانا روحیه ی ِ درنده خوی ِ خودش و پیوند ِ آن با باورهای توحش پرورش بوده است . " (بخشی از نامه ی ِ مخلوق به سرانگشت )

"... دوست ِ عزیزم درست است که لاجوردی سالها در زندان ِ شاه بود ؛ یک چشمش کم سو شد و کمرش آسیب دید ،اما زندانیان ِ دیگری هم مثل ِ او بودند که بعد از رهایی از زندان عضو ِ کمیته های ِ ضد ِ شکنجه شدند به جای ِ آنکه رییس ِ شکنجه گران شوند ! من مدتی پیش کتابی درباره ی ِ لاجوردی خریدم . اسم ِ کتاب "یاران ِ امام به روایت ِ اسناد ِ ساواک" است که البته یک مجموعه است و من همین یک جلدش را دارم . مقدمه ی ِ کتاب را حکومتیان با تحریف های ِ خود آکنده اند اما اسناد ظاهراً درست است . جایی لاجوردی در برگه ی ِ بازجویی نوشته " انسانی سالم به زندان آمدم و کلکسیونی از مرض با خود خواهم برد ." خب ... او که از وحشیانه و غیر ِ انسانی بودن ِ عمل ِ شکنجه در مورد ِ خودش آگاهی داشت چرا حاضر شد شغلی را بپذیرد که موظف شود صد بار بدتر از آن را بر سر ِ دیگرانی بیاورد که زندانیان ِ جمهوری ِ اسلامی بودند ؟ آیا شخصیتش دگردیس شده بود ؟ (به یاد ِ داستان ِ جراحی ِ روح اثر ِ مخملباف افتادم که شکنجه ی ِ مسخ کننده را هولناک ترین مصیبت ِ دنیای ِ آدمیان معرفی می کند) به نظر ِ من علاوه بر اینها که گفتی لاجوردی مجنونی دیگرآزار و مردی کوته فکر بود . کوته فکری اش را چون سایر ِ زندان بانان می شود از دلبستگی اش به عقب مانده ترین طیف ِ فکری (در مورد ِ او موتلفه ی ِ اسلامی ) دریافت . (اگرچه طبق ِ آن کتاب راست یا دروغ ، آخرین بار ساواک او را به جرم ِ ارتباط با مجاهدین دستگیر و زندانی کرد. ) به قول ِ تو لاجوردی بین ِ عقده و ایدئولوژی و در شکل ِ کلی تر بین ِ اسلام و خون خواری پیوند برقرار کرده بود، اما من نمی توانم بین انسان ِ شکنجه شده ای که پس از آزادی عضو ِ کمیته ی ِ مبارزه با شکنجه و دفاع از حقوق ِ زندانیان می شود و زندانی ِ بدفرجامی که تبدیل به سنگدل ترین و مخوف ترین زندان بان می شود تفاوت نگذارم . من کسانی را ملاقات کرده ام که شنیدن ِ خاطرات ِ زندان ِ شان مو بر اندام ِ انسان می جنباند . مردان و زنانی که سالم به زندان ِ لاجوردی رفتند و با کلکسیونی از بیماری بیرون آمدند . اگرچه لاجوردی آلتی بیش نبود اما به نظرم باید نام هایی چون نام ِ او را به زشتی برد و ثبت کرد تا جنایتکاران بدانند در قبال ِ کارهایشان اگر هیچ نبازند دست ِ کم نیکنامی را خواهند باخت .
محمد ابن ِ عبدالله اولین مسلمان ِ تاریخ بود و نمی دانم چندمین خونریز ِ آن . افزونی ِ رذالت ِ او نسبت به دیگر خونریزان در این بود که به کشتار و شکنجه جنبه ی ِ تقدس و معنویت داد . او جنایتکاری فریبکار و فریبکاری جنایتکار بود که پارادایم ِ جنایت را تغییر داد ..." ( بخشی از نامه ی ِ سرانگشت به مخلوق)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر