۱۳۸۷ شهریور ۶, چهارشنبه

پیغمبر

تلویزیون داشت برنامه ی ِ بزرگداشت ِ شخصیت ِ اسدالله لاجوردی را نشان می داد و من صدایش را بلند کرده بودم تا یک کلمه را از دست ندهم . پدربزرگ عصایش را به زمین کوفت و گفت : " چی نگاه می کنی ؟ خاموش کن ! " گفتم : " می خواهم ببینم ، وقاحت ، دروغ، جعل و دگردیسی ِ واقعیت تا کجا امکان ِ پیشروی دارد ." گفت : " خاموش کن ! " گفتم : " می خواهم ببینم چه می گویند . " گفت : " هیچ ! از او پیغمبر می سازند . می گویند پیغمبر بوده ." گفتم : " پیغمبر که بوده ! فقط پیغمبر می تواند این همه رذل ، درنده خو و مادرقحبه باشد ! "


سرانگشت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر