۱۳۸۸ خرداد ۸, جمعه

پژوهشی ژرف درباره ی ِ انتخاب ِ اصلح

سال ها پيش پيرمردی صاف و ساده و بی سواد در خانواده ی ِ ما بود كه البته از حق ِ رايش نمی گذشت و در انتخابات ها شركت می كرد . دوره ی ِ دوم ِ رياست جمهوری رسيده بود و پيرمرد كله ی ِ سحر برخاسته بود كه رای بدهد ؛ چون اسلام و انقلاب در خطر بود و به كمک ِ فوری احتياج داشت و عجيب نيست كه پس از سی سال هنوز هم به حال ِ اورژانس است و منتظر ِ رسيدن ِ آمبولانس .
وقتی پيرمرد برگشته بود ، نوه هايش از او پرسيده بودند : " پدر جان ! رای دادن چجوری است ؟ شما چطوری رای داديد ؟ "
فرموده بود : " خيلی خوب و راحت است . خدا عوضشان بدهد ! اول ِ صبح رفتم پای ِ صندوق . سجل دادم . ورقه به دستم دادند . خودم كه نمی توانستم بنويسم . ديدم نزديک ِ صندوق يک پاسدار ِ رشيد با جه سه * ايستاده . گفتم : برادر ، بی زحمت اين ورقه را برای ِ من می نويسی ؟ گفت : البته حاج آقا ... به كی رای می دهی ؟ گفتم : به هركی نظر ِ امام طرفش باشد ! گفت : نظر ِ امام طرف ِ آقای ِ رجايی است . گفتم : همان خوب است ! خدا خيرت بدهد ، اسمش را بنويس اينجا . ورقه را گرفت و رايم را نوشت . بعد انگشتم را گرفت و ماليد به جوهر و زد پای‌ِ ورق . نيم ساعت هم نشد كه پاک و پاكيزه رسيدم خانه . وقتی برگشتم مادرتان هنوز خواب بود . می بينيد كه دود از كُنده بلند می شود . "
خدايش رحمت كناد كه كُنده ی ِ دودزايی بود !


سرانگشت

* جه سه : همان ژ 3 خودمان است !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر