(1)
درود بر احمد ِ سخاورز !
اين كاريكاتور ِ فوق العاده خوب به سال ِ 1364 در ماهنامه ی ِ طنز ِ آهنگر (در تبعيد) به چاپ رسيده است . كاريكاتوريست ِ آن احمد ِ سخاورز است كه بيست و چهار سال پيش به گونه ای نبوغ آسا ، امروز ِ حكومت ِ اسلامی را پيش بينی كرده است . در جايی خواندم كه استاد اين روزها در كانادا زندگی می كند . تنش به ناز ِ طبيبان نيازمند مباد !
ـ توضيح ِ غير ِ ضروری : كژدم وقتی در حلقه ی ِ آتش محاصره می شود ، خودش را نيش می زند و خودكشی می كند .
(2)
ای كاش در بانک ِ مركزی كار كرده بودم !
در دوران ِ دانشجويی برای ِ شندرغاز در مركزی وابسته به بخش ِ خصوصی كار می كردم . در آنجا يكی از وظايفم ، صدور ِ قبض و صندوق داری بود . از مراجعان پول می گرفتم و به نام ِ نامی ِ شان قبض می نوشتم . هنگام ِ تحويل ِ شيفت ، سخت ترين كار، برابری دادن ِ قبض ها با پول ِ صندوق و پس دادن ِ حساب بود . يادم هست حتا اگر دويست تومان كم بود ، ناگزير بودم دويست بار قبض ها را وارسی كنم تا مشكل برطرف شود كه معمولاً نمی شد و كارفرمای ِ بی مروت آن دويست تومان را فی الفور از حقوقم كم می كرد . عين ِ داروغه ی ِ ناتينگهام ، حتا پای ِ شكسته ام را نود درجه بالا می آورد تا اگر سكه ای ـ چيزی برای ِ روز ِ مبادا پس انداز كرده ام ، توی ِ مشتش بيفتد .
چند روز پيش كه در روزنامه خواندم دستگاه ِ قضايی اعلام كرده اختلاف حساب ِ يک ميليارد دلاری (و به قولی 25 ميليارد دلاری ِ) بانک ِ مركزی و دولت اشتباه ِ محاسباتی بوده و پرونده مختومه اعلام شده به آقای ِ كج باف ِ راست گوشه گفتم : ديدی چقدر در انتخاب ِ شغل بُز آوردم ! اگر به جای ِ آن مركز ِ كوفتی در بانک ِ مركزی كار گرفته بودم ، مجبور نبودم برای ِ دو قران اختلاف ِ محاسبه ده بار بالا ـ پايين كنم و حساب پس دهم . فهميدی چه آسان بانک گذشت كرد و اختلاف ِ كلانش با دولت حل و فصل شد ؟
گفت : در بانک ِ مركزی هم بودی توفيری به حالت نداشت . اختلاف حساب ِ آنها كلان بود برای ِ همين راحت حل و فصلش كردند اما خرده حساب های ِ تو هميشه جزيی بود در نتيجه تا قيام ِ قيامت يک لنگه پا نگهت می داشتند !
(3)
بر آن گوشه ی ِ سفيد
در خيابانی خلوت روی ِ ديواری قديمی اما استوار ، نوشته هايی ديدم كه پيدا بود سال ها پيشينه دارد . يک جای ِ ديوار ، كليشه ای رنگ پريده اما درشت به چشم می خورد كه نوشته بود : مسعود ِ رجوی ، كمی آنسوتر با اسپری ِ كم رنگ شده نوشته بودند : بنی صدر و تازگی ها روی ِ همان ديوار يک نفر با رنگ ِ سبز ، چنين نگاشته بود : زنده باد موسوی !
گوشه ای از ديوار سفيد بود . از خودم پرسيدم : يعنی در آينده نام ِ چه كسی بر آن گوشه ی ِ سفيد نوشته خواهد شد ؟!
سرانگشت
درود بر احمد ِ سخاورز !
اين كاريكاتور ِ فوق العاده خوب به سال ِ 1364 در ماهنامه ی ِ طنز ِ آهنگر (در تبعيد) به چاپ رسيده است . كاريكاتوريست ِ آن احمد ِ سخاورز است كه بيست و چهار سال پيش به گونه ای نبوغ آسا ، امروز ِ حكومت ِ اسلامی را پيش بينی كرده است . در جايی خواندم كه استاد اين روزها در كانادا زندگی می كند . تنش به ناز ِ طبيبان نيازمند مباد !
ـ توضيح ِ غير ِ ضروری : كژدم وقتی در حلقه ی ِ آتش محاصره می شود ، خودش را نيش می زند و خودكشی می كند .
(2)
ای كاش در بانک ِ مركزی كار كرده بودم !
در دوران ِ دانشجويی برای ِ شندرغاز در مركزی وابسته به بخش ِ خصوصی كار می كردم . در آنجا يكی از وظايفم ، صدور ِ قبض و صندوق داری بود . از مراجعان پول می گرفتم و به نام ِ نامی ِ شان قبض می نوشتم . هنگام ِ تحويل ِ شيفت ، سخت ترين كار، برابری دادن ِ قبض ها با پول ِ صندوق و پس دادن ِ حساب بود . يادم هست حتا اگر دويست تومان كم بود ، ناگزير بودم دويست بار قبض ها را وارسی كنم تا مشكل برطرف شود كه معمولاً نمی شد و كارفرمای ِ بی مروت آن دويست تومان را فی الفور از حقوقم كم می كرد . عين ِ داروغه ی ِ ناتينگهام ، حتا پای ِ شكسته ام را نود درجه بالا می آورد تا اگر سكه ای ـ چيزی برای ِ روز ِ مبادا پس انداز كرده ام ، توی ِ مشتش بيفتد .
چند روز پيش كه در روزنامه خواندم دستگاه ِ قضايی اعلام كرده اختلاف حساب ِ يک ميليارد دلاری (و به قولی 25 ميليارد دلاری ِ) بانک ِ مركزی و دولت اشتباه ِ محاسباتی بوده و پرونده مختومه اعلام شده به آقای ِ كج باف ِ راست گوشه گفتم : ديدی چقدر در انتخاب ِ شغل بُز آوردم ! اگر به جای ِ آن مركز ِ كوفتی در بانک ِ مركزی كار گرفته بودم ، مجبور نبودم برای ِ دو قران اختلاف ِ محاسبه ده بار بالا ـ پايين كنم و حساب پس دهم . فهميدی چه آسان بانک گذشت كرد و اختلاف ِ كلانش با دولت حل و فصل شد ؟
گفت : در بانک ِ مركزی هم بودی توفيری به حالت نداشت . اختلاف حساب ِ آنها كلان بود برای ِ همين راحت حل و فصلش كردند اما خرده حساب های ِ تو هميشه جزيی بود در نتيجه تا قيام ِ قيامت يک لنگه پا نگهت می داشتند !
(3)
بر آن گوشه ی ِ سفيد
در خيابانی خلوت روی ِ ديواری قديمی اما استوار ، نوشته هايی ديدم كه پيدا بود سال ها پيشينه دارد . يک جای ِ ديوار ، كليشه ای رنگ پريده اما درشت به چشم می خورد كه نوشته بود : مسعود ِ رجوی ، كمی آنسوتر با اسپری ِ كم رنگ شده نوشته بودند : بنی صدر و تازگی ها روی ِ همان ديوار يک نفر با رنگ ِ سبز ، چنين نگاشته بود : زنده باد موسوی !
گوشه ای از ديوار سفيد بود . از خودم پرسيدم : يعنی در آينده نام ِ چه كسی بر آن گوشه ی ِ سفيد نوشته خواهد شد ؟!
سرانگشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر