در روزهای ِ گذشته از اين ور و آن ور ، شايعه هايی به گوش رسيد كه سيدعلی گدا عمرش را داده به شما ، يا قرار است بدهد يا در حال ِ دادن است .
مردم عجولند و جلوتر از آرزوهايشان حركت می كنند وگرنه مرگ ، شتری نيست كه آلزايمر داشته باشد و فراموش كند جلوی ِ خانه ی ِ سيدعلی بخوابد ؛ پاركينسون هم ندارد كه نتواند جلوی ِ خانه اش زانو بزند . با اين همه ،حالا كه به قول ِ ناصرالدين شاه سی كرور رعيت ِ ايرانی چشمشان به دنبال ِ استخلاص ِ آقاست ، بياييد فرض كنيم خامنه ای رحيق ِ رحمت را سركشيده و روز ِ بعدش مجلس ِ خبرگان برای ِ گزينش ِ رهبر ، تشكيل ِ جلسه داده است .
* * *
( جلسه ی ِ خبرگان تشكيل شده . مشتی آخوند كه مجموع ِ سن شان بيشتر از عمر ِ كره ی ِ زمين است ، نيمی خواب و نيمی مات ، روی ِ صندلی ها وا رفته اند . رفسنجانی رييس ِ مجلس ِ خبرگان، ملچ و ملوچ می كند و با دست ِ شكسته جلسه را كليد می زند .)
رفسنجانی : با عرض ِ تسليت ! آقايان مستحضريد كه امروز جهت ِ انتخابی مهم دور ِ هم جمع شديم . انتخابی كه ای كاش بيست سال ِ پيش می كرديم و كسی را كه واقعاً لياقت ِ رهبری داشت بر اين كرسی می نشانديم !
ـ (يک صدا از ميان ِ جمع ) حاج آقا ، خدا بد نده ... يد ِ بيضاتون چی شده ؟
ـ رفسنجانی : از بس در زمان ِ رهبری ِ سابق، استغفار كردم و ذكر ِ "خودم كردم كه لعنت بر خودم باد" گرفتم و گفتم بشكنه اين دست كه نمک نداره بالاخره خداوند دعای ِ ما رو مستجاب كرد ... علی ايحال آقايان ِ علما اجازه بفرمايين در ابتدای ِ جلسه از بيانات ِ عالمانه و روشنگرانه ی ِ حضرت ِ آيت الله هـُذلولی ِ دنبلانی مستفيض بشويم .... حضرت ِ آيت الله هذلولی ! بفرماييد خواهش می كنم ...
(جلسه برای ِ لحظاتی ساكت می شود اما صدايی از آيت الله هذلولی ِ دُنبلانی شنيده نمی شود . احمد ِ خاتمی با داد و فرياد يا به قول ِ سيدمحمد ِ خاتمی "با بد اخلاقی "خودش را به تريبون می رساند)
ـ احمد ِ خاتمی : مرگ بر منافق ... مرگ بر ضد ِ ولايت ِ فقيه ... آقايان ! اين آقا بيست سال خون به دل ِ آقامون كرد!... حالام آقا ميگه دوره ی ِ رهبری ِ آقا استغفار می كرده !... يا آقا امام ِ زمان ! ... آقايون ، اين آقا نبايد بشينه جای ِ اون آقا !
ـ ( عده ای بی حال و كم شمار ) : مرگ بر صدام ... ضد ِ اسلام .
ـ احمد ِ خاتمی : اجازه بفرماييد ! به نظر ِ من در مقطع ِ حساس ِ فعلی كه دشمنان ِ خبيث ِ انقلاب قصد ِ براندازی ِ نظام ِ مقدس ِ ما رو دارن، فقيه ِ بزرگواری بايد رهبر بشه كه به نهايت بی رحم و درنده باشه ... عزيزی كه برای ِ پاره كردن ِ ضد ِ انقلاب دندان هايی به غايت تيز و برنده داشته باشه نه كسی كه اهل ِ زد و بندهای ِ نرم و پشت ِ پرده باشه ... ما روباه لازم نداريم ، تمساح لازم داريم ... هاشمی احتياج نداريم ، مصباح نياز داريم !
ـ ( جمعی از خبرگان مخالفت می كنند و هماهنگ شعار می دهند ) : ما اعتراض داريم ... صيغه نياز داريم ... ما اعتراض داريم ... صيغه نياز داريم ...
( آيت الله مكارم ِ شيرازی به احمد ِ خاتمی اعتراض می كند )
ـ مكارم : تمساح چيه آقا ؟... مقلدان ، قبض ِ روح ميشن ! ... اين چه بساطيه ؟؟ ... وا تشيّــُـعا ! ... اون از آغاجری كه گفت مقلّـِد، ميمونه ، اين از شما كه می فرماييد مقلّــَد تمساحه ! ... الله اكبر ! ... اين چه عداوتی ست با اهل ِ تشيع ؟ ...
آقايان ِ علما ! من اعلام ِ وحشت می كنم ! والله اين رويه ،درست نيست ... رهبری ، به خصوص در موقعيت ِ كنونی كه مردم با حكومت تلخ شدن بايد شيرين باشه ... وجود ِ شكرينی داشته باشه ... حضور ِ قندپهلويی داشته باشه ... شكرپاشی باشه كه بتونه كام ِ امت ِ اسلامو شيرين كنه ... گفت : من شكر اندر شكر اندر شكرم ... تو طلب اندر طلب اندر طلبی ! ...
(آيت الله يزدی توی ِ حرفش می پرد )
ـ آيت الله يزدی: اهه ... اين كه همش شد شيكر ، پس لاستيک چی ؟! ... ارزش های ِ اول ِ انقلاب چی ؟ ما دو تا كمپرسی لاستيک آتيش زديم تا انقلاب ِ شكوهمند ِ اسلامی پيروز شد . (يكی را مخاطب قرار می دهد ) مگر اينطور نبود حضرت ِ آيت الله فلان ِ فلان جايی ؟
ـ آيت الله فلان ِ فلان جايی (از جا بلند می شود ) : اعنتنی به جميع الاموری و كفيتنی فی منقلبی و مثوای به موونه كل موذ و طاع و باغ فقد بلغ مجهودی سند من سند له لاغياث ما اهمنی شعاع الشمس و حفيف الشجر فاقتی لا تقطعنی جلابيبهن نحوک مستودع ... (احمد ِ خاتمی حرفش را قطع می كند)
ـ احمد ِ خاتمی (به فلان ِ فلان جايی ) : بشين بابا حال نداری ! عربی شو به رخ ِ ما می كشه ! ... (به خبرگان ) ... آقايان ! من واقعاً نفهميدم چرا امروز حضرت ِ آيت الله مصباح ِ يزدی در جلسه حاضر نيستن اما بلاترديد به جز ايشون هيچ كس صلاحيت ِ ولايت بر امت ِ اسلامی نداره علی الخصوص اين آقا (اشاره به رفسنجانی) كه هم منافقه ، هم ضد ِ ولايت ِ فقيه .
( ناگهان در ِ مجلس باز می شود و خانم ِ عفت ِ مرعشی ، همسر ِ رفسنجانی ، خاک انداز در دست و چادر به كمر وارد می شود . يكراست و با جيغ و داد به طرف ِ احمد ِ خاتمی می رود و چند ضربه ی ِ خاک انداز كارش می كند .)
ـ عفت : پدرسوخته ی ِ نا سيّد ... حاج آقا صلاحيت نداره ؟! ... چطور بچه گيات صلاحيت داشت ... حالا نداره ؟!
.
.
. ( ايست / پرتاب ِ زمان به جلو )
.
.
ده سال بعد !
( يک صفحه از خاطرات ِ چاپ شده ی ِ هاشمی ِ رفسنجانی )
آخيش ، بعد از بيست سال يک نفس ِ راحت كشيدم . امروز خبر آوردند آقای ِ خامنه ای فوت كرده . كمی گريه كردم ،دلم باز شد . بعدش خنده ام گرفت . اواخر بين مان شكر آب شده بود . با محسن رفتيم پيش ِ آيت الله هذلولی ِ دنبلانی . ايشان را قانع كردم كه در اوضاع ِ فعلی كه نظام با بحران ِ جدی مواجه است ، هيچ كس به جز من نمی تواند آن را نجات دهد . ايشان مدتی ست گوش هاش سنگين شده . خيلی داد زدم تا منظورم را فهماندم ، به طوری كه صدايم گرفت . دست ِ آخر پذيرفتند . قرار شد فردا نطق ِ مفصلی در حمايت از من برای ِ تصدی ِ مقام ِ رهبری ايراد كند . اكثر ِ علما از او حرف شنوی دارند . قول دادم اگر موثر بيفتد ، جبران كنم . به بچه ها گفتم به اعضای ِ خبرگان تلفنی اطلاع دهند كه فردا ظهر ساعت ِ 12 جلسه ی ِ اضطراری تشكيل می شود . همين طور دستور دادم به مصباح ِ يزدی برسانند كه من فردا ده دقيقه زودتر از اتمام ِ جلسه ی ِ خبرگان ، محل را ترک می كنم (!) . وقتی آمدم خانه ، عفت داشت در حياط بادنجان ترشی درست می كرد . از كم و كيف ِ ديدار با آيت الله هذلولی پرسيد . توضيح دادم . گفت اگر فردا در جلسه ی ِ خبرگان ، آن احمد ِ خاتمی ِ گوريل ، عليه ِ شما حرف بزند، می آيم آنجا با خاک انداز سياه و كبودش می كنم . خنديدم و به اتاق رفتم . عفت خيلی زحمت می كشد .
.
.
. ( بازگشت ِ زمان به عقب و به ادامه ی ِ جلسه ی ِ خبرگان )
.
.
( عفت خانم هنوز دارد با خاک انداز ، احمد ِ خاتمی را كتک می زند . خاتمی رفته زير ِ صندلی و مچاله شده تا از ضربه ها در امان باشد . ماموران عفت را می گيرند تا از جلسه بيرون ببرند، اما قبل از آن عفت ضربه ای هم به كمر ِ سيد احمد ِ خاتمی می زند)
ـ عفت : ای كه جدّت به كمرت زد !
( ماموران عفت را بيرون می برند . خبرگان صلوات می فرستند . احمد ِ خاتمی از درد ناله می كند . يک چهارچرخه ی ِ كوچک مثل ِ ماشين چمن زنی به مجلس می آيد . احمد ِ خاتمی را روی ِ چهار چرخه می خوابانند و به درمانگاه می برند . خبرگان باز صلوات می فرستند ؛ انصافاً كاری بيش از اين هم بلد نيستند . رفسنجانی روی ِ صندلی ِ رياست جا به جا می شود )
ـ رفسنجانی : آقايان اگر می خواهيد در جلسه بحران ايجاد كنيد ، بكنيد . بنده مرد ِ عبور از بحران هستم . اما اجازه بدهيد كار از مجرای ِ قانونی اش به سرانجام برسد . همه ی ِ ما با سوابق ِ علم و تقوای ِ حضرت ِ آيت الله هُذلولی ِ دنبلانی آشناييم و به اعلميت و افقهيت ِ ايشان معترفيم . ايشان ديروز به من تلفن كردند و فرمودند مايلم در جلسه ی ِ فردا مطالبی را به استحضار ِ خبرگان برسانم . گفتم فقط بنده رو زيادی خجالت ندين . فرمودن وقتی پای ِ هست و نيست ِ نظام ِ اسلامی وسط باشه ، همه ی ِ ملاحظات كنار ميره . تا الان هم من نمی دونم ايشون راجع به چه موضوعی می خوان صحبت كنن ، اما شرط ِ ادب اينه كه برای ِ استماع ِ سخنان ِ ايشون آماده بشيم ... جناب ِ آقای ِ آيت الله هذلولی ! ما سراپا گوشيم .
( صدايی از سمت ِ هذلولی شنيده نمی شود . او روی ِ صندلی نشسته ، عصايش را در دست گرفته ، عمامه را روی ِ صورت كشيده و گويا خوابش برده است ؛ شايد هم گوشش نمی شنود . رفسنجانی باز هم اسم ِ او را صدا می زند اما نمی تواند متوجهش كند . آيت الله جنتی كه حسابی سرما خورده و فرت و فرت می كند، فرصت را غنيمت می شمارد و پای ِ ميكروفن می رود . دهانش را باز می كند كه حرف بزند اما عين ِ مورچه خوار ، خُر خُر می كند و سرانجام با عطسه ای ميكروفن را به سوت كشيدن می اندازد . پيرمردها عصبانی می شوند و شعار می دهند .)
ـ جمعی از خبرگان : جنتی ، جنتی ... تو لايق ِ عمه تی !
(آيت الله خزعلی ، با عصايش جنتی را به كناری می زند و برای ِ خودش جا باز می كند . عده ای صلوات می فرستند ، عده ای غر می زنند، تعدادی خرناسه می كشند ، عده ای هم باد ول می دهند كه چون پيرمردند ايرادی بر آنها وارد نيست . )
ـ خزعلی : بسم الله الرحمان الرحيم . آقايان ِ محترم ِ خبرگان ! بنده ی ِ ضعيف ديشب خوابی ديدم كه وقتی برای ِ تعبيرش به كتب ِ معتبر مراجعه كردم ، آن را از مصاديق ِ رويا های ِ صادقه يافتم . و چون بر بنده تكليف ِ شرعی شده كه حجت را بر مومنين و مومنات تمام كنم ، مجبور به بيان ِ آن واقعه ی ِ عظيم هستم .... ديشب (بغض می كند) ... ديشب (با گريه) ديشب حضرت ِ صاحب زمان روحی و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداه به خواب ِ اين حقير ِ سراپا تقصير نزول ِ اجلال فرمودند ... اوهو ... اوهو ... اوهو ... فرمودند : يا ابوالقاسم ! با تو امری دارم ... عرض كردم آقا ! پدر و مادرم به فدايتان ، چه فرمايشی داريد ؟ ... اوهو ... اوهو ... اوهو ... فرمودند : فردا كه به مجلس ِ خبرگان می روی بگو كه من هم در بين ِ شما حاضرم و با دقت بر انتخاب ِ رهبری نظارت می كنم . به خبرگان و منتظران ِ من بگو كسی را به زعامت انتخاب كنيد كه اگر دو حرف ِ اول ِ اسمش را بی نقطه بخوانند "آزاده مرد" شود ، اگر هردو را با نقطه ی ِ زبرين لحاظ كنند ، معنای ِ " قاقـُـم " بدهد و اگر اول را منقوط علی فوق ِ حرف (1) و ثانی را لا منقوط قرائت كنند ، همان يعفور(2) باشد ! ... اوهو ... اوهو ... اوهو ... اوهو ... حالا من آمدم تا ادای ِ تكليف كنم و پيام ِ حضرت ِ ولی ِ عصر را به شما ابلاغ كنم ... حالا خود دانيد و آخرت تان ... خود دانيد و نامه ی ِ اعمالتان ! ... اوهو ... اوهو ... اوهو ...
( خبرگان كه گوششان از اين خواب ها پر است به زنجه مويه ی ِ خزعلی اعتنا نمی كنند . رفسنجانی دخالت می كند )
ـ رفسنجانی : ( سرزنش آميز) آقای ِ خزعلی ! استدعا دارم پای ِ امام ِ غايب را وسط نكشيد ، معصيت داره ... تقاضاهای ِ نفس ِ امّاره مونو از زبان ِ معصوم بيان نكنيم . گوش كنيم ببينيم حضرت ِ آيت الله هذلولی چه نظری دارن ... ( رو به صندلی ِ هذلولی با صدای ِ بلند ) ... حضرت ِ آقا بفرماييد !
( باز هم آيت الله هذلولی ِ دنبلانی چيزی نمی گويد . ناگهان آيت الله مستعفی ِ خسبيجانی كه از خواب پريده ، با صدايی زير ، كشيده و خواب آلود از ته ِ مجلس : )
ـ مُستعفی ِ خسبيجانی : ای آقاااااااا ! چرا داد می زنين ؟ آخه هيتلر و استالين كه با اعليحضرت مخالفتی ندارن ! اعليحضرت هنوز در عنفوان ِ شبابن ... بهشون فرصت بدين ... حالا مصدق يه حرفی زد ...
ـ ( عده ای از خبرگان ) : صحيح است ... صحيح است .
( آيت الله مستعفی می نشيند و لحظه ای بعد خر و پفش بلند می شود . ناگهان صدای ِ افتادن ِ چيزی شنيده می شنود . صدا از طرف ِ آيت الله امامی ِ كاشانی است كه تا به حال ساكت بوده و گوشه ای نشسته بوده . يک پاكت پُر از پوستر از زير ِ لباده ی ِ او به زمين افتاده است . امامی از جا می پرد . دو پا دارد ، دوپای ِ ديگر قرض می گيرد و از مجلس فرار می كند . آيت الله ها با تعجب به پوستر نگاه می كنند . امامی ِ كاشانی عكس ِ تمام رنگی ِ خود را چاپ كرده و زيرش به خط ِ جلی نوشته : حضرت ِ آيت الله العظمی امامی كاشانی مدظله العالی ولی ِ امر ِ مسلمين ِ جهان .... آيت الله ها بسيار عصبانی می شوند . پوسترها را روی ِ صندلی ِ امامی ِ كاشانی می ريزند و پوستر و صندلی را يكجا آتش می زنند ! دو سه آيت الله كه اطراف ِ صندلی ِ امامی خوابشان برده نزديک است آتش بگيرند اما پيش از اشتعال بيدار می شوند و جايشان را عوض می كنند . مجلس به هم می ريزد . خبرگان پنجره را باز می كنند تا بوی ِ دود و گرمای ِ آتش بيرون برود . به جز آن ها كه خوابند يا افليج اند و توانايی ِ حركت ندارند، بقيه بر صندلی ِ خود نيستند . رفسنجانی عصبانی می شود . از خبرگان می خواهد كه سر ِ جايشان بنشينند و نظم را مراعات كنند . اعضای ِ مجلس اول گوش نمی دهند اما كم كم بر صندلی ها می نشينند . التهاب ِ جلسه فروكش می كند ولی رفسنجانی طاقتش تمام شده )
ـ رفسنجانی ( با صدای ِ خيلی بلند ) : حضرت ِ آقای ِ هذلولی ِ دنبلانی ! آقايان ِ خبرگان منتظر ِ شنيدن ِ بيانات ِ شما هستند ... درست نيست آنها را معطل بگذاريد .... (خطاب به بقيه ) آقايانی كه نزديک ِ آقای ِ هذلولی نشستند ايشان را متوجه كنند ... (به هذلولی ِ دنبلانی ) آقای ِ هذلولی ! آقای ِ هذلولی ! حاج آقا دُنبلانی ! حاج آقا دنبلانی !
( نفر ِ بغل دستی آيت الله هذلولی را كه كماكان عمامه را روی ِ صورتش كشيده و عصا در دست نشسته تكان ـ تكان می دهد . در پی ِ تكان ها يكمرتبه آيت الله هذلولی از روی ِ صندلی به زمين می افتد و بی جان كف ِ مجلس پهن می شود . خبرگان از تعجب خشكشان می زند . حالا می فهمند كه از آغاز ِ جلسه تا به حال آيت الله هذلولی مرده بوده و كسی متوجه نشده است . مجلس دوباره به هم می خورد . بلوايی به راه می افتد . چند نفر توی ِ سرشان می زنند. پيرمردها دور ِ ميت جمع می شوند و گريه می كنند و فاتحه می خوانند . جوان تر ها مرده را روی ِ دوش می گيرند و لااله الا الله گويان از مجلس بيرون می برند . پيرمردها ختم ِ جلسه را اعلام می كنند . )
سرانگشت ( به تاريخ ِ 8 / 8 / 88 چاپ شد )
1 ـ منقوط : نقطه دار ( اينجا حرف ِ نقطه دار ) ـ منقوط ِ علی فوق ِ حرف : حرف ِ نقطه داری كه نقطه اش در بالای ِ آن باشد .
2 ـ يعفور : خر
پ . ن اول : پايانی ديگر ، پايانی خوش !... می توان اين پايان ِ تلخ و مرگ آلود را تغيير داد و فرض كرد آيت الله هذلولی ِ دنبلانی نمرده و زنده است . در پايان ِ جلسه رفسنجانی با صدای ِ بلند از او می خواهد مطالبش را (همان ها كه ديروز توی ِ تلفن قول داده بود!) بيان كند . آيت الله هذلولی از روی ِ صندلی بلند می شود و شروع به سخن گفتن می كند :
ـ هذلولی ِ دنبلانی : بسم الله الرحمان الرحيم ... اليوم در مملكت ِ شيعه ی ِ اثنی عشری ِ امام ِ زمان ، برای ِ تصدی ِ مقام ِ رهبری ، احدی مناسب تر از بنده موجود نيست !
پ . ن دوم : بر اين جلسه ی ِ كذايی پايان های ِ ديگری هم می توان نوشت ، از جمله اين كه در اواسط ِ جلسه ، سپاه ِ پاسداران مجلس ِ خبرگان را محاصره می كند و با بولدوزر ساختمان ِ آن را بر سر ِ اعضايش ويران می كند . مصباح ِ يزدی هم به همين دليل نيامده اگرچه ما در ورسيون ِ اول تصور می كنيم به دليل ِ ترس از بمب گذاری ِ رفسنجانی ، در جلسه شركت نكرده است .
پ . ن سوم : مجلس ِ خبرگان ِ رهبری اعضای ِ شاخص ِ ديگری هم دارد و در راس شان علی ِ فلاحيان كه وجودش برای ِ هرچه مفيد باشد برای ِ سلامت ِ جسم و روح ِ خواننده و تپش ِ قلب ِ نويسنده مضر است ! از آنجا كه قصد نداشتم به ادبيات ِ هارُر (وحشت) ادای ِ دين كنم ، فقره ی ِ فلاحيان را درز گرفتم و به قول ِ پزشكزاد در كتاب ِ دايی جان ناپلئون اين " عضو ِ شريف " را به حساب نياوردم !
مردم عجولند و جلوتر از آرزوهايشان حركت می كنند وگرنه مرگ ، شتری نيست كه آلزايمر داشته باشد و فراموش كند جلوی ِ خانه ی ِ سيدعلی بخوابد ؛ پاركينسون هم ندارد كه نتواند جلوی ِ خانه اش زانو بزند . با اين همه ،حالا كه به قول ِ ناصرالدين شاه سی كرور رعيت ِ ايرانی چشمشان به دنبال ِ استخلاص ِ آقاست ، بياييد فرض كنيم خامنه ای رحيق ِ رحمت را سركشيده و روز ِ بعدش مجلس ِ خبرگان برای ِ گزينش ِ رهبر ، تشكيل ِ جلسه داده است .
* * *
( جلسه ی ِ خبرگان تشكيل شده . مشتی آخوند كه مجموع ِ سن شان بيشتر از عمر ِ كره ی ِ زمين است ، نيمی خواب و نيمی مات ، روی ِ صندلی ها وا رفته اند . رفسنجانی رييس ِ مجلس ِ خبرگان، ملچ و ملوچ می كند و با دست ِ شكسته جلسه را كليد می زند .)
رفسنجانی : با عرض ِ تسليت ! آقايان مستحضريد كه امروز جهت ِ انتخابی مهم دور ِ هم جمع شديم . انتخابی كه ای كاش بيست سال ِ پيش می كرديم و كسی را كه واقعاً لياقت ِ رهبری داشت بر اين كرسی می نشانديم !
ـ (يک صدا از ميان ِ جمع ) حاج آقا ، خدا بد نده ... يد ِ بيضاتون چی شده ؟
ـ رفسنجانی : از بس در زمان ِ رهبری ِ سابق، استغفار كردم و ذكر ِ "خودم كردم كه لعنت بر خودم باد" گرفتم و گفتم بشكنه اين دست كه نمک نداره بالاخره خداوند دعای ِ ما رو مستجاب كرد ... علی ايحال آقايان ِ علما اجازه بفرمايين در ابتدای ِ جلسه از بيانات ِ عالمانه و روشنگرانه ی ِ حضرت ِ آيت الله هـُذلولی ِ دنبلانی مستفيض بشويم .... حضرت ِ آيت الله هذلولی ! بفرماييد خواهش می كنم ...
(جلسه برای ِ لحظاتی ساكت می شود اما صدايی از آيت الله هذلولی ِ دُنبلانی شنيده نمی شود . احمد ِ خاتمی با داد و فرياد يا به قول ِ سيدمحمد ِ خاتمی "با بد اخلاقی "خودش را به تريبون می رساند)
ـ احمد ِ خاتمی : مرگ بر منافق ... مرگ بر ضد ِ ولايت ِ فقيه ... آقايان ! اين آقا بيست سال خون به دل ِ آقامون كرد!... حالام آقا ميگه دوره ی ِ رهبری ِ آقا استغفار می كرده !... يا آقا امام ِ زمان ! ... آقايون ، اين آقا نبايد بشينه جای ِ اون آقا !
ـ ( عده ای بی حال و كم شمار ) : مرگ بر صدام ... ضد ِ اسلام .
ـ احمد ِ خاتمی : اجازه بفرماييد ! به نظر ِ من در مقطع ِ حساس ِ فعلی كه دشمنان ِ خبيث ِ انقلاب قصد ِ براندازی ِ نظام ِ مقدس ِ ما رو دارن، فقيه ِ بزرگواری بايد رهبر بشه كه به نهايت بی رحم و درنده باشه ... عزيزی كه برای ِ پاره كردن ِ ضد ِ انقلاب دندان هايی به غايت تيز و برنده داشته باشه نه كسی كه اهل ِ زد و بندهای ِ نرم و پشت ِ پرده باشه ... ما روباه لازم نداريم ، تمساح لازم داريم ... هاشمی احتياج نداريم ، مصباح نياز داريم !
ـ ( جمعی از خبرگان مخالفت می كنند و هماهنگ شعار می دهند ) : ما اعتراض داريم ... صيغه نياز داريم ... ما اعتراض داريم ... صيغه نياز داريم ...
( آيت الله مكارم ِ شيرازی به احمد ِ خاتمی اعتراض می كند )
ـ مكارم : تمساح چيه آقا ؟... مقلدان ، قبض ِ روح ميشن ! ... اين چه بساطيه ؟؟ ... وا تشيّــُـعا ! ... اون از آغاجری كه گفت مقلّـِد، ميمونه ، اين از شما كه می فرماييد مقلّــَد تمساحه ! ... الله اكبر ! ... اين چه عداوتی ست با اهل ِ تشيع ؟ ...
آقايان ِ علما ! من اعلام ِ وحشت می كنم ! والله اين رويه ،درست نيست ... رهبری ، به خصوص در موقعيت ِ كنونی كه مردم با حكومت تلخ شدن بايد شيرين باشه ... وجود ِ شكرينی داشته باشه ... حضور ِ قندپهلويی داشته باشه ... شكرپاشی باشه كه بتونه كام ِ امت ِ اسلامو شيرين كنه ... گفت : من شكر اندر شكر اندر شكرم ... تو طلب اندر طلب اندر طلبی ! ...
(آيت الله يزدی توی ِ حرفش می پرد )
ـ آيت الله يزدی: اهه ... اين كه همش شد شيكر ، پس لاستيک چی ؟! ... ارزش های ِ اول ِ انقلاب چی ؟ ما دو تا كمپرسی لاستيک آتيش زديم تا انقلاب ِ شكوهمند ِ اسلامی پيروز شد . (يكی را مخاطب قرار می دهد ) مگر اينطور نبود حضرت ِ آيت الله فلان ِ فلان جايی ؟
ـ آيت الله فلان ِ فلان جايی (از جا بلند می شود ) : اعنتنی به جميع الاموری و كفيتنی فی منقلبی و مثوای به موونه كل موذ و طاع و باغ فقد بلغ مجهودی سند من سند له لاغياث ما اهمنی شعاع الشمس و حفيف الشجر فاقتی لا تقطعنی جلابيبهن نحوک مستودع ... (احمد ِ خاتمی حرفش را قطع می كند)
ـ احمد ِ خاتمی (به فلان ِ فلان جايی ) : بشين بابا حال نداری ! عربی شو به رخ ِ ما می كشه ! ... (به خبرگان ) ... آقايان ! من واقعاً نفهميدم چرا امروز حضرت ِ آيت الله مصباح ِ يزدی در جلسه حاضر نيستن اما بلاترديد به جز ايشون هيچ كس صلاحيت ِ ولايت بر امت ِ اسلامی نداره علی الخصوص اين آقا (اشاره به رفسنجانی) كه هم منافقه ، هم ضد ِ ولايت ِ فقيه .
( ناگهان در ِ مجلس باز می شود و خانم ِ عفت ِ مرعشی ، همسر ِ رفسنجانی ، خاک انداز در دست و چادر به كمر وارد می شود . يكراست و با جيغ و داد به طرف ِ احمد ِ خاتمی می رود و چند ضربه ی ِ خاک انداز كارش می كند .)
ـ عفت : پدرسوخته ی ِ نا سيّد ... حاج آقا صلاحيت نداره ؟! ... چطور بچه گيات صلاحيت داشت ... حالا نداره ؟!
.
.
. ( ايست / پرتاب ِ زمان به جلو )
.
.
ده سال بعد !
( يک صفحه از خاطرات ِ چاپ شده ی ِ هاشمی ِ رفسنجانی )
آخيش ، بعد از بيست سال يک نفس ِ راحت كشيدم . امروز خبر آوردند آقای ِ خامنه ای فوت كرده . كمی گريه كردم ،دلم باز شد . بعدش خنده ام گرفت . اواخر بين مان شكر آب شده بود . با محسن رفتيم پيش ِ آيت الله هذلولی ِ دنبلانی . ايشان را قانع كردم كه در اوضاع ِ فعلی كه نظام با بحران ِ جدی مواجه است ، هيچ كس به جز من نمی تواند آن را نجات دهد . ايشان مدتی ست گوش هاش سنگين شده . خيلی داد زدم تا منظورم را فهماندم ، به طوری كه صدايم گرفت . دست ِ آخر پذيرفتند . قرار شد فردا نطق ِ مفصلی در حمايت از من برای ِ تصدی ِ مقام ِ رهبری ايراد كند . اكثر ِ علما از او حرف شنوی دارند . قول دادم اگر موثر بيفتد ، جبران كنم . به بچه ها گفتم به اعضای ِ خبرگان تلفنی اطلاع دهند كه فردا ظهر ساعت ِ 12 جلسه ی ِ اضطراری تشكيل می شود . همين طور دستور دادم به مصباح ِ يزدی برسانند كه من فردا ده دقيقه زودتر از اتمام ِ جلسه ی ِ خبرگان ، محل را ترک می كنم (!) . وقتی آمدم خانه ، عفت داشت در حياط بادنجان ترشی درست می كرد . از كم و كيف ِ ديدار با آيت الله هذلولی پرسيد . توضيح دادم . گفت اگر فردا در جلسه ی ِ خبرگان ، آن احمد ِ خاتمی ِ گوريل ، عليه ِ شما حرف بزند، می آيم آنجا با خاک انداز سياه و كبودش می كنم . خنديدم و به اتاق رفتم . عفت خيلی زحمت می كشد .
.
.
. ( بازگشت ِ زمان به عقب و به ادامه ی ِ جلسه ی ِ خبرگان )
.
.
( عفت خانم هنوز دارد با خاک انداز ، احمد ِ خاتمی را كتک می زند . خاتمی رفته زير ِ صندلی و مچاله شده تا از ضربه ها در امان باشد . ماموران عفت را می گيرند تا از جلسه بيرون ببرند، اما قبل از آن عفت ضربه ای هم به كمر ِ سيد احمد ِ خاتمی می زند)
ـ عفت : ای كه جدّت به كمرت زد !
( ماموران عفت را بيرون می برند . خبرگان صلوات می فرستند . احمد ِ خاتمی از درد ناله می كند . يک چهارچرخه ی ِ كوچک مثل ِ ماشين چمن زنی به مجلس می آيد . احمد ِ خاتمی را روی ِ چهار چرخه می خوابانند و به درمانگاه می برند . خبرگان باز صلوات می فرستند ؛ انصافاً كاری بيش از اين هم بلد نيستند . رفسنجانی روی ِ صندلی ِ رياست جا به جا می شود )
ـ رفسنجانی : آقايان اگر می خواهيد در جلسه بحران ايجاد كنيد ، بكنيد . بنده مرد ِ عبور از بحران هستم . اما اجازه بدهيد كار از مجرای ِ قانونی اش به سرانجام برسد . همه ی ِ ما با سوابق ِ علم و تقوای ِ حضرت ِ آيت الله هُذلولی ِ دنبلانی آشناييم و به اعلميت و افقهيت ِ ايشان معترفيم . ايشان ديروز به من تلفن كردند و فرمودند مايلم در جلسه ی ِ فردا مطالبی را به استحضار ِ خبرگان برسانم . گفتم فقط بنده رو زيادی خجالت ندين . فرمودن وقتی پای ِ هست و نيست ِ نظام ِ اسلامی وسط باشه ، همه ی ِ ملاحظات كنار ميره . تا الان هم من نمی دونم ايشون راجع به چه موضوعی می خوان صحبت كنن ، اما شرط ِ ادب اينه كه برای ِ استماع ِ سخنان ِ ايشون آماده بشيم ... جناب ِ آقای ِ آيت الله هذلولی ! ما سراپا گوشيم .
( صدايی از سمت ِ هذلولی شنيده نمی شود . او روی ِ صندلی نشسته ، عصايش را در دست گرفته ، عمامه را روی ِ صورت كشيده و گويا خوابش برده است ؛ شايد هم گوشش نمی شنود . رفسنجانی باز هم اسم ِ او را صدا می زند اما نمی تواند متوجهش كند . آيت الله جنتی كه حسابی سرما خورده و فرت و فرت می كند، فرصت را غنيمت می شمارد و پای ِ ميكروفن می رود . دهانش را باز می كند كه حرف بزند اما عين ِ مورچه خوار ، خُر خُر می كند و سرانجام با عطسه ای ميكروفن را به سوت كشيدن می اندازد . پيرمردها عصبانی می شوند و شعار می دهند .)
ـ جمعی از خبرگان : جنتی ، جنتی ... تو لايق ِ عمه تی !
(آيت الله خزعلی ، با عصايش جنتی را به كناری می زند و برای ِ خودش جا باز می كند . عده ای صلوات می فرستند ، عده ای غر می زنند، تعدادی خرناسه می كشند ، عده ای هم باد ول می دهند كه چون پيرمردند ايرادی بر آنها وارد نيست . )
ـ خزعلی : بسم الله الرحمان الرحيم . آقايان ِ محترم ِ خبرگان ! بنده ی ِ ضعيف ديشب خوابی ديدم كه وقتی برای ِ تعبيرش به كتب ِ معتبر مراجعه كردم ، آن را از مصاديق ِ رويا های ِ صادقه يافتم . و چون بر بنده تكليف ِ شرعی شده كه حجت را بر مومنين و مومنات تمام كنم ، مجبور به بيان ِ آن واقعه ی ِ عظيم هستم .... ديشب (بغض می كند) ... ديشب (با گريه) ديشب حضرت ِ صاحب زمان روحی و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداه به خواب ِ اين حقير ِ سراپا تقصير نزول ِ اجلال فرمودند ... اوهو ... اوهو ... اوهو ... فرمودند : يا ابوالقاسم ! با تو امری دارم ... عرض كردم آقا ! پدر و مادرم به فدايتان ، چه فرمايشی داريد ؟ ... اوهو ... اوهو ... اوهو ... فرمودند : فردا كه به مجلس ِ خبرگان می روی بگو كه من هم در بين ِ شما حاضرم و با دقت بر انتخاب ِ رهبری نظارت می كنم . به خبرگان و منتظران ِ من بگو كسی را به زعامت انتخاب كنيد كه اگر دو حرف ِ اول ِ اسمش را بی نقطه بخوانند "آزاده مرد" شود ، اگر هردو را با نقطه ی ِ زبرين لحاظ كنند ، معنای ِ " قاقـُـم " بدهد و اگر اول را منقوط علی فوق ِ حرف (1) و ثانی را لا منقوط قرائت كنند ، همان يعفور(2) باشد ! ... اوهو ... اوهو ... اوهو ... اوهو ... حالا من آمدم تا ادای ِ تكليف كنم و پيام ِ حضرت ِ ولی ِ عصر را به شما ابلاغ كنم ... حالا خود دانيد و آخرت تان ... خود دانيد و نامه ی ِ اعمالتان ! ... اوهو ... اوهو ... اوهو ...
( خبرگان كه گوششان از اين خواب ها پر است به زنجه مويه ی ِ خزعلی اعتنا نمی كنند . رفسنجانی دخالت می كند )
ـ رفسنجانی : ( سرزنش آميز) آقای ِ خزعلی ! استدعا دارم پای ِ امام ِ غايب را وسط نكشيد ، معصيت داره ... تقاضاهای ِ نفس ِ امّاره مونو از زبان ِ معصوم بيان نكنيم . گوش كنيم ببينيم حضرت ِ آيت الله هذلولی چه نظری دارن ... ( رو به صندلی ِ هذلولی با صدای ِ بلند ) ... حضرت ِ آقا بفرماييد !
( باز هم آيت الله هذلولی ِ دنبلانی چيزی نمی گويد . ناگهان آيت الله مستعفی ِ خسبيجانی كه از خواب پريده ، با صدايی زير ، كشيده و خواب آلود از ته ِ مجلس : )
ـ مُستعفی ِ خسبيجانی : ای آقاااااااا ! چرا داد می زنين ؟ آخه هيتلر و استالين كه با اعليحضرت مخالفتی ندارن ! اعليحضرت هنوز در عنفوان ِ شبابن ... بهشون فرصت بدين ... حالا مصدق يه حرفی زد ...
ـ ( عده ای از خبرگان ) : صحيح است ... صحيح است .
( آيت الله مستعفی می نشيند و لحظه ای بعد خر و پفش بلند می شود . ناگهان صدای ِ افتادن ِ چيزی شنيده می شنود . صدا از طرف ِ آيت الله امامی ِ كاشانی است كه تا به حال ساكت بوده و گوشه ای نشسته بوده . يک پاكت پُر از پوستر از زير ِ لباده ی ِ او به زمين افتاده است . امامی از جا می پرد . دو پا دارد ، دوپای ِ ديگر قرض می گيرد و از مجلس فرار می كند . آيت الله ها با تعجب به پوستر نگاه می كنند . امامی ِ كاشانی عكس ِ تمام رنگی ِ خود را چاپ كرده و زيرش به خط ِ جلی نوشته : حضرت ِ آيت الله العظمی امامی كاشانی مدظله العالی ولی ِ امر ِ مسلمين ِ جهان .... آيت الله ها بسيار عصبانی می شوند . پوسترها را روی ِ صندلی ِ امامی ِ كاشانی می ريزند و پوستر و صندلی را يكجا آتش می زنند ! دو سه آيت الله كه اطراف ِ صندلی ِ امامی خوابشان برده نزديک است آتش بگيرند اما پيش از اشتعال بيدار می شوند و جايشان را عوض می كنند . مجلس به هم می ريزد . خبرگان پنجره را باز می كنند تا بوی ِ دود و گرمای ِ آتش بيرون برود . به جز آن ها كه خوابند يا افليج اند و توانايی ِ حركت ندارند، بقيه بر صندلی ِ خود نيستند . رفسنجانی عصبانی می شود . از خبرگان می خواهد كه سر ِ جايشان بنشينند و نظم را مراعات كنند . اعضای ِ مجلس اول گوش نمی دهند اما كم كم بر صندلی ها می نشينند . التهاب ِ جلسه فروكش می كند ولی رفسنجانی طاقتش تمام شده )
ـ رفسنجانی ( با صدای ِ خيلی بلند ) : حضرت ِ آقای ِ هذلولی ِ دنبلانی ! آقايان ِ خبرگان منتظر ِ شنيدن ِ بيانات ِ شما هستند ... درست نيست آنها را معطل بگذاريد .... (خطاب به بقيه ) آقايانی كه نزديک ِ آقای ِ هذلولی نشستند ايشان را متوجه كنند ... (به هذلولی ِ دنبلانی ) آقای ِ هذلولی ! آقای ِ هذلولی ! حاج آقا دُنبلانی ! حاج آقا دنبلانی !
( نفر ِ بغل دستی آيت الله هذلولی را كه كماكان عمامه را روی ِ صورتش كشيده و عصا در دست نشسته تكان ـ تكان می دهد . در پی ِ تكان ها يكمرتبه آيت الله هذلولی از روی ِ صندلی به زمين می افتد و بی جان كف ِ مجلس پهن می شود . خبرگان از تعجب خشكشان می زند . حالا می فهمند كه از آغاز ِ جلسه تا به حال آيت الله هذلولی مرده بوده و كسی متوجه نشده است . مجلس دوباره به هم می خورد . بلوايی به راه می افتد . چند نفر توی ِ سرشان می زنند. پيرمردها دور ِ ميت جمع می شوند و گريه می كنند و فاتحه می خوانند . جوان تر ها مرده را روی ِ دوش می گيرند و لااله الا الله گويان از مجلس بيرون می برند . پيرمردها ختم ِ جلسه را اعلام می كنند . )
سرانگشت ( به تاريخ ِ 8 / 8 / 88 چاپ شد )
1 ـ منقوط : نقطه دار ( اينجا حرف ِ نقطه دار ) ـ منقوط ِ علی فوق ِ حرف : حرف ِ نقطه داری كه نقطه اش در بالای ِ آن باشد .
2 ـ يعفور : خر
پ . ن اول : پايانی ديگر ، پايانی خوش !... می توان اين پايان ِ تلخ و مرگ آلود را تغيير داد و فرض كرد آيت الله هذلولی ِ دنبلانی نمرده و زنده است . در پايان ِ جلسه رفسنجانی با صدای ِ بلند از او می خواهد مطالبش را (همان ها كه ديروز توی ِ تلفن قول داده بود!) بيان كند . آيت الله هذلولی از روی ِ صندلی بلند می شود و شروع به سخن گفتن می كند :
ـ هذلولی ِ دنبلانی : بسم الله الرحمان الرحيم ... اليوم در مملكت ِ شيعه ی ِ اثنی عشری ِ امام ِ زمان ، برای ِ تصدی ِ مقام ِ رهبری ، احدی مناسب تر از بنده موجود نيست !
پ . ن دوم : بر اين جلسه ی ِ كذايی پايان های ِ ديگری هم می توان نوشت ، از جمله اين كه در اواسط ِ جلسه ، سپاه ِ پاسداران مجلس ِ خبرگان را محاصره می كند و با بولدوزر ساختمان ِ آن را بر سر ِ اعضايش ويران می كند . مصباح ِ يزدی هم به همين دليل نيامده اگرچه ما در ورسيون ِ اول تصور می كنيم به دليل ِ ترس از بمب گذاری ِ رفسنجانی ، در جلسه شركت نكرده است .
پ . ن سوم : مجلس ِ خبرگان ِ رهبری اعضای ِ شاخص ِ ديگری هم دارد و در راس شان علی ِ فلاحيان كه وجودش برای ِ هرچه مفيد باشد برای ِ سلامت ِ جسم و روح ِ خواننده و تپش ِ قلب ِ نويسنده مضر است ! از آنجا كه قصد نداشتم به ادبيات ِ هارُر (وحشت) ادای ِ دين كنم ، فقره ی ِ فلاحيان را درز گرفتم و به قول ِ پزشكزاد در كتاب ِ دايی جان ناپلئون اين " عضو ِ شريف " را به حساب نياوردم !
vaghean mahshar bud, khubish ine ke adam mitune tu in donyaye zesht do daghighe be rishe akhunda bekhande.
پاسخحذفmamnun babate uploade zibatun
BARZAN
Salam o Doroud Ang0sht aziz,
پاسخحذفI'm using a new PC and was checking to see if you've had new posts; and as I googled, and opened ur blog, it was in English,...it's new google which translates from Persian to English,..."kheili jaleb bood", have you seen it? You should try it, this one post was nicely & funnily translated.
I will check it out more/better later on, I think it's wonderful. No wonder I love Google.
Shad o salamat o pirooz bashi.
Be omide azadi IRAN o IRANI.
AtoosA