۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

خلبان ِ كور و تحقير ِ يك فرانسوی ِ اصيل !

داشتيم با آقای ِ كج باف ِ راست گوشه در مورد ِ تحقير و كوچک شمردن ِ همديگر بحث و مجادله می كرديم كه ناگهان درآمد :
ـ مثلاً همين خلبان ِ كور !
ـ به به ! خوشم باشه . حالا ديگه با رفيق ِ مام بعله ؟!
ـ خجالت بكش ، بعله يعنی چی ؟
ـ يعنی يقه ی ِ اون طفل ِ معصومم می خوای بگيری ؟
ـ آخه سركوزی رو تحقير می كنه !
ـ خب بكنه ... مگه سركوزی پسر عمّه ته كه براش سينه می زنی ؟
ـ نخير ... هيش كيم نيست . پای ِ حقيقت وسطه !
ـ آههـــــان !
ـ اوههوووم !
ـ ايههيــــم ! حالا خلبان ِ كور چی گفته كه به تريج ِ قبای ِ شما بر خورده ؟
ـ موقعی كه سركوزی تو انتخابات برنده شد ، گفت ببين كار ِ فرانسه به كجا رسيده كه بعد از اون سياستمدارای ِ بزرگ همچين آدم ِ حقير و كوتوله ای ميشه رييس جمهورش !
ـ خب ؟!
ـ اين يعنی تحقير يک فرانسوی ِ اصيل ! بعد از نود و بوقی فرانسه صاحب ِ يه سياستمدار ِ فرانسوی شده .
ـ منظور ِ خلبان از سياستمدار ِ بزرگ ، ناپلئون بناپارت بوده .
ـ از كجا معلوم كه شيراک و ميتران نبوده ؟!
ـ مگه ميتران چه عيبی داشت ؟
ـ هيچی ، فقط فرانسوی ِ اصيل نبود ... سوسياليست بود . يه عمرم از صدّام حمايت كرد اما سركوزی ميگه ايرانيا لايق ِ حاكمان ِ بهتری هستن. ببينم مگه رفيق ِ تو كمونيسته ؟!
ـ نه بابا ، سايه شونو با تير می زنه !
ـ عجب ! پس شايد منظورش ژاک شيراک بوده ! همونی كه همه ی ِ پرنسيپ های ِ دنيا رو ميذاشت توی ِ ترازو و معامله می كرد ! همونی كه موقع ِ رياست جمهوريش كُلی از ايرانيای ِ مخالفو تو فرانسه ترور كردن .
ـ سياست مقيد به اخلاق نيست رفيق .
ـ خوب شد گفتی "اخلاق " يادم اومد ... ميتران يه عمر دم از اخلاق زد وقتی مُرد معلوم شد يه دختر از معشوقه اش داره . دختره رو بيس سال قايم كرده بود آقای ِ اخلاق در خانواده !
ـ مسايل ِ خصوصی رو با تصميم گيری های ِ سياسی قاطی نكن !
ـ من قاطی نمی كنم ، قاطی میشن .
ـ حالا منظورت چيه ؟ ميخوای بگی شيراک و ميتران، فرانسوی ِ اصيل نبودن ؟ خوش گلدی ! نبودن !
ـ هر دوتاشون ناخالصی داشتن .
ـ من در مسايل ِ فرانسه تخصصی ندارم اما تو از كجا میگی كه سركوزی اصيله ؟
ـ می دونی ! خماری ِ چشماش آدمو ياد ِ شراب ِ بوردو ميندازه ، عاشق پيشه اس ، زيبا پسنده ، اهل ِ عيش و نوشه و اين خاصيت ِ فرانسوياس ، همه چيزش علنی يه عين ِ لويی های ِ فرانسه ، از همه مهمتر اينكه خروسه !
ـ خروس ؟!!
ـ آره ديگه ، نماد ِ قوم ِ گُل .
ـ چه عرض كنم ؟
ـ يه چيزی هم بذار راجع به ناپلئون به تو و خلبانت بگم .
بفرمايين ... مجلس بی رياست .
ـ ناپلئون اخلاق ِ سربازی داشت . چيزی از هنر سرش نمی شد ؛ به خصوص هنری كه اخلاقو زير ِ پا بذاره ؛ با اين نوع هنر ، سر ِ جنگ داشت . ورداشت ماركی دوساد رو زندانی كرد . اما سركوزی شان ِ هنرو می فهمه . هم قدر ِ ماركی دوسادو می دونه ،‌هم كتابای ِ ژرژ باتای رو يواشكی می خونه !
ـ (شاكی ) آخه تو از كجا می دونی ؟ مگه آستر ِ لباسشی ؟!
ـ فهميدنش چشم ِ بصيرت ميخواد كه تو نداری ... تازه !
ـ تازه چی ؟
ـ تازه واسه آزادی ِ رومن پولانسكی ام بيانيه داده .
ـ ؟؟؟
.
.
.
.
. پاورقی : بابا ، خلبان جان بيا يه چيزی بگو ، منو از دست ِ اين يارو نجات بده !


سرانگشت

۱ نظر: