۱۳۸۴ آذر ۱۸, جمعه

جنگ خندستانی 3

جُنگ ِ خندستانی (3) ؛


رهبران برجسته ی حزب در میان مردم

نویسنده : عزیز نسین
ترجمـه : ثمین باغچه بان ـ احمد شاملو

اهالی ، به انتظار ورود ِ رهبران و سخنگویان ِ حزبی ، این پا ـ آن پا می کردند. روش این حزب ، با روش احزاب ِ دیگر زمین تا آسمان فرق داشت . چون که این ها ، ده به ده ، قصبه به قصبه ، ایالت به ایالت سفر می کردند و از نزدیک با مردم تماس می گرفتند . رجال پیش از آن که مرکز را به عزم سفر تبلیغاتی ترک کنند ، یک " جلسه ی ِ فوق العاده " تشکیل دادند و بر سر " پاره ای مسائل اساسی " مفصل گفت و گو کردند .پخته ترین شان گفته بود که : " هم مسلکان ِ عزیز ! متاسفانه باید به این حقیقت تلخ اعتراف کنیم که تماس مراکز رهبری ِ حزب با مردم آن طوری نیست که باید باشد ما به این شهر و آن شهر سفر می کنیم و در میدان ها می رویم بالای ِ کرسی ِ خطابه ، صدامان را می اندازیم به سرمان و هرچه به ذهنمان رسید بر زبان می آوریم و دیگر هیچ توجهی به این نکته ی اساسی که شنونده های ما چیزی از حرفهای ما دستگیرشان می شود یا نه ، نداریم . این یکی از اشتباهات بزرگ ماست و باعث می شود که میان مردم و مراکز رهبری حزب ، تفاهم لازم به وجود نیاید . ما باید از نزدیک با مردم تماس بگیریم و برای صحبت کردن با آن ها زبان خودشان را به کار ببریم و هدف های حزب را به زبان خود آن ها برایشان تشریح و تحلیل بکنیم تا بتوانند بفهمند که در صورت به دست آوردن ِ قدرت ، چه می خواهیم بکنیم و به اصطلاح (عملیات ما) چه خواهد بود . با زبان ساده، رفقا ! با زبان بسیار بسیار ساده باید این مطالب را برای مردم توضیح بدهیم . ما باید از خیلی خیلی نزدیک با محرومیت ها و خواست های جوربه جور مردم آشنایی پیدا کنیم . باید توی آن ها گردش کنیم ، به حرف ها و به درددل های آن ها گوش بدهیم و دردهایشان را آن طور که لازم است بفهمیم و درک کنیم تا درجست و جوی راه ِ چاره ی این درد ها و محرومیت ها به اشکال برنخوریم . "
فریاد ِ صحیح است صحیح است و احسنت و احسنت به آسمان رفت و این عقیده ، سخت مورد پسند افتاد . هیچ کس مخالف نبود و همه ، با اکثریت آرا ، مطالب سخنران را تایید کردند و قرار شد که از آن به بعد سخنگویان و مبلغان حزبی ، به جای رفتن بالای ِ کرسی ِ خطابه و ایراد نطق های زیبا و ادبی بروند قاطی ِ مردم ، از نزدیک با آن ها تماس بگیرند ، به حرف دانه دانه شان گوش دهند و به یکی یکی ِ سوال هایشان جواب بگویند . با درد های آن ها خوب آشنا بشوند و هدف ها و برنامه های ِ حزبی را حسابی برایشان تشریح کنند تا خوب ملکه شان بشود و نقطه ی تاریکی برایشان باقی نماند . اما ...
اما توی دنیا خیلی چیزها هست که به زبان آسان می نماید و آدم فکرش را که می کند می بیند کردنش کاری ندارد و فقط وقتی پای عمل به میان می آید ، تازه متوجه می شود که بله کار ، کار ِ حضرت فیل است !
این هم یکی از همان کارها بود . بله رفتن بالای کرسی ِ خطابه و ایراد نطق های آتشین از روی اوراق ماشین شده و پاک و تمیز ، کار سختی نیست، اما مگر می شود که آدم همین جوری راه بیفتد برود توی مردم با دهاتی ها و آدم های بی سوادی که اسم خودشان را هم بلد نیستند درست تلفظ کنند تماس بگیرد و معضلات ِ امور جهانی را به زبان ساده برای آن ها تحلیل کند و با برنامه ها و هدف های حزبی تطبیق بدهد و ... وای ! وای ! مگر همچو چیزی ممکن است ؟
ماها معمولاً دهاتی را آدم حساب نمی کنیم وقتی با او طرف می شویم می گوییم که :" خب ولش هرچی باشه باز بالاخره یارو داهاتیه!"
اما ... اما اگر پاش بیفتد ، همین دهاتی چنان سوال پیچت می کند ، چنان اشتباهاتت را توی صورتت برمی گرداند و چنان سر بزنگاه خرخره ات را می چسبد که مثل خر توی گل بمانی و راه پس و پیشت را گم کنی . چنان به جا ازت می پرسد چرا ؟ و چنان به موقع بهت می گوید که " این حرف ها را اون حزب دیگه هم به ما گفته " که اعتبار و حیثیت هرچه حزب و حزبی است از یک پول سیاه هم بی قیمت تر می شود .
خب . با در نظر گرفتن ِ نکات فوق بود که یک هیات پنج نفری از اعضای کاردان و چیزفهم ِ حزبی ، برای تشریح برنامه های حزب و تماس گرفتن با دهاتی ها و پاسخ گفتن به سوال هایشان از طرف کمیته ی مرکزی انتخاب شد . این هیات تشکیل شده بود از : یک دکتر اقتصاد،یک پروفسور حقوق ، یک متخصص و کارشناس دارایی،یک مهندس کشاورزی و یک دکتر طب که تحصیلات عالی خودش را در آمریکا گذرانده بود.
بله . این است حالا اگر مردند بیایند سوال بکنند و جواب بستانند. این پنج رجل روشن فکر حزبی ،موضوعی توی دنیا نبود که نتوانند آن را از جنبه های مختلف و بر اساس مرام و برنامه ی حزب خود تحلیل و تجزیه اش کنند و به آن جواب بگویند. دهاتی که سهل است،بگو برود اربابش را بیاورد!...باری حزب،به تمام دهات و قصباتی که در آن ها شعبه داشت بخشنامه ای فرستاد و اعلام کرد که هیات به زودی با سلام و صلوات وارد خواهد شد.
این اقدام،اهالی قصبه ی "میم" را نگرفت! میمی ها نسبت به این موضوع ابراز احساساتی نکردند و گفتند : ای بابا ! سوال و جواب دیگه چه صیغه ای یه ؟ این تخم لق را دیگه کدوم شیر پاک خورده ای تو دهن اینا شیکونده ؟ مسوول تشکیلات غرغر کنان گفته بود : این دیگه چه فرقه شه ؟ اختراع تازه ست ؟ اونا مث بچه ی ِ آدم می اومدن می رفتن بالای ِ بلندی وامی سادن یه چیزایی به هم می بافتن ، ما هم بالاخره می فهمیدیم یا نمی فهمیدیم دستی براشون می زدیم و هورایی می کشیدیم و زنده بادی می گفتیم ، سر و ته ِ قضیه هم می اومد اونام شب می موندن فردا صبح راشونو می کشیدن می رفتن رد کارشون . حالا تکلیف چیه ؟ حالا ما مردم از کجا پیدا کنیم بیریم که با اینا سوال و جواب کنن ؟ تازه گیرم مردمش هم پیدا شد ، کیه که بیاد با اینا اختلاط کنه و از حرف های ِ اینا چیزی سرش بشه .
مش سلیم بزاز گفت : " حالا تو ، فکر سوالای خودمونو نمی خواد بکنی یه جوری راس و ریس می کنیم و سر و تهش رو به هم می یاریم .بالاخره یه چیزایی ازشون می پرسیم دیگه . حرف که قحط نیس . اما نشنیدی که میگن حرف ، حرف می یاره ؟ اومدیم عشقشون گل کرد و زد پس کله مون اونا ازمون یه چیزایی بپرسن ... فکر این جاشو بکن اگه این جوری شد چه خاکی به سرمون بریزیم ؟ جلو مردم و جلو آدمایی که از حزب می یان تا سر و گوش آب بدن همچی می شیم سکه ی ِ یه پول ."
مسوول گفت : " راهشو پیدا کردم . اولاً دلبخواهی نیس که هرکی خواست چاک دهنشو واز کنه و هرچی توش بود بریزه بیرون . یکی این ... ثانیا ً هم ، خودمون پیش پیش اونایی رو که باید حرف بزنن انتخاب می کنیم ."
همه گفتند : احسنت ! ... مسوول تشکیلات گفت : " خب کی می تونه حرف بزنه؟ هرکس مرد میدونه بیاد جلو . "
کسی جواب نداد . همه به هم نگاه کردند و بعضی ها هم گردن کشیدند تا مرد میدان را بهتر ببینند ، اما میدان همان طور باکره ماند و مردی برایش پیدا نشد . رییس به مم کاظم ـ دلاک حمام منحصر به فرد ده ـ نگاه کرد و گفت : " چیه کاظم جیرجیرک ؟ تو که صب تا شوم واسه خلق الله بلبل زبونی می کنی ، چه طور پس حالا مثل تازی که موقع شیکار شاشش می گیره ، از زبون افتادی ؟ مم کاظم دلاک گفت : " صاب اختیار تشیف دارین جناب رییس! آخه بزرگ تری گفتن کوچیک تری گفتن ... جایی که بزرگترا باشن بلانسبت این گه خوریا به ما نیومده . " ... خلاصه هیچ کس زیر بار نمی رفت و مسوولیت ِ این امر خطیر را بر عهده نمی گرفت . تا بالاخره مسوول تشکیلات مجبور شد راسا ً اقدام کند . رو کرد به اوستا صالح و بهش گفت : " اوستا صالح جون ! هزاری هم که بگی نه این کار ، کار خودته و دست ِ خودتو می بوسه . " اوستا صالح بادی انداخت به غبغبش ، سرش را انداخت پایین و گفت : " مگر این که علی آفا هم باشن . "
همان جور که در کمیته ی مرکزی ِ حزب برای جواب گویی به سوالات مردم هیاتی انتخاب شده بود ، در شعبه ی ِ حزب هم اوستا صالح و علی آقا ، برای سوال کردن از رجال انتخاب شدند .مسوول تشکیلات صدایش را صاف کرد و گفت : " همه تون گوشاتونو خوب وا کنین . نباید کاری کرد که پبش اعضای اون یکی حزب پاک خیط و پیط بشیم ها ... بالاخره خواهین دید وقتش که شد ، چه خودی چه غیره ، همه جمع میشن ببینن چه خبره ... اگه چیزی را نفهمیدین ، اصلاً و ابداً ، به هیچ وجه نباید به روی خودتون بیارین یا کاری کنید که نفهمیده این ... هرچی هم که دستگیرتون شد برای باقی مردم بگین که اونام دستگیرشون بشه و عقب نمونن .

* * *

هیات روز بعد باید وارد می شد . اوستا صالح و علی آقا سوالاتی را که مسوول ِ بخش ترتیب داده بود از حفظ کرده بودند . ساعت سه و نیم بعد از ظهر بود که چهارتا اتومبیل وارد قصبه ی میم شد . اعضای هیات با میمی هایی که پیشوازشان رفته بودند ، وارد محل حزب شدند . چای و شیرینی صرف شد . هیات عجله داشت که هرچه زودتر به انجام وظایف و ماموریت خود بپردازد . عضو برجسته ی هیات که دکتر در علم حقوق بود گفت : " از آن جایی که برگزاری ِ میتینگ ممنوع است ، بهتر است با رفقا دوستانه تر و از نزدیک تر صحبت کنیم . این جاها ، جای ِ مناسبی پیدا می شه ؟ "
" ــ قهوه خونه هس . " ... قهوه خانه و باغچه ی پشتش پر از جمعیت شد .
رجال پنج گانه ی ِ سیاست و دانش، با چهره های خندان و بشاش ورود کردند و برصندلی های لق و لوق ِ قهوه خانه نشستند و دکتر آغاز سخن کرد: " هم میهنان عزیز ! ما برای جواب گویی به سوالات شما و تشریح برنامه ها و هدف های ِ حزبی ست که امروز ، در این مکان مقدس ، مزاحم شما شده ایم . تقاضای ما این است که هرگونه مشکلاتی یا سوالاتی دارید بدون هیچ مقدمه چینی یا تشریفاتی با ما در میان بگذارید ، تا ما به نوبت به یکی یکی ِ آن ها جواب لازم عرض کنیم ." جمعیت که قهوه خانه را به قوطی ِ ساردین تبدیل کرده بود از این که برای اولین بار از " رییسای حبز " * حرفی به زبان خودش می شنید گل از گلش شکفت . اوستا صالح دلاک به مسوول تشکیلات قضیه گفت : " بیخودی ما رو زهره ترک کرده بودین بابا ! اینام که مث خود ما حرف می زنن . از سیر تا پیاز فهمیدم چی گفت . می خواین برتون بگم " مسوول گفت : " جوجه رو آخر پاییز می شمرن . حالا کجاشو دیدی ؟ این هنوز صحبت سیاسی نبود . بذار اون رگ ِ سیاسی شون بجنبه تا بهت بگم . اونوخ افلاطونم بیاد یک کلمه شو نمی تونه بفهمه. " ... علی آقا پاشد ایستاد و گفت : " اگه اجازه بفرمایین جسارته، عرضی داشتم ... غرض ِ بنده اینه که اگه آقایون انشالا به سلامتی سر کار اومدین چه کار میکنین ؟" رجال به هم نگاه کردند . چون می دانستند با چنین سوالی رو به رو خواهند شد . جوابش را پیش پیش آماده کرده بودند . دکتر حقوق به این سوال جواب داد و " خاطر محترم همه میهنانان گرامی " خود را " مستحضر " کرد که : " تدوین قانون اساسی جدیدی متضمن رشد و توسع تشکیلات سیاسی و سوسیال ما بر اساس ایده آل های ِ دموکراتیک و متکی بر اصول استفاده از انرژی های اضداد و همچنین ارائه ی ِ طریق صحیح برای خرج کردن وام هایی که با مساعد کردن زمینه از کشورهای غربی که با عالی ترین مظنه های انترناسیونال حاضرند به کشورهایی که در شاهراه های پروگره سیستی ِ خود می خواهند گام بردارند قرض بدهند وام گرفته شده ، در وهله ی ِ اول نخستین هدف های حزب ماست ... حزب ما نیز مانند سایر پارتی های پروگره سیست ِ دنیا محاسبات ِ دقیقی براساس و پایه ی ِ افکار ِ اوبژکتیو و نقشه های ِ رئالیستی ِ خود به عمل خواهد آورد و با آکسیون ِ پارالل با نیروی ِ افکتیو ِ خود به طرزی پی گیر و انرژیک در شاهراه سیویلیزاسیون و مدرنیزاسیون گام های بلندی به سوی تعالی برخواهد داشت . همچنین تذکر این نکته را هم لازم می دانم که حزب ما وجود یک کوالسیون را برای کنترل عدم دخالت دو قوای مجزای مقننه و اجرائیه در یکدیگر ضرور و واجب می داند . "
اوستا صالح گفت : " اینا همش درست ... همه شو فهمیدیم .ما یک مشکل دیگه یی هم داریم که کارش بیخ پیدا کرده . میخواهیم بدونیم این مشکل زراعت شلتوک ما آخرش چی میشه ؟" ... حیاتی ترین مساله ی ِ قصبه مطرح شد بود . مردمی که قهوه خانه وباغچه ی پشتش را اشباع کرده بودند خودشان را جا به جا کردند و سراپا گوش شدند . عقبی ها چند قدم جلوتر آمدند و چنان به جلویی ها چسبیدند که اگر یک خروار ارزن به سرشان می ریختی یک دانه اش پایین نمی افتاد .
اوستا صالح گفت : " می خوایم بدونیم اگه انشالا این حبز بیاد سر ِ کار، زراعت شلتوک ما وضعش چه جوری میشه ؟ " پاسخ به این سوال با دکتر اقتصاد بود که سینه ای صاف کرد و یقه اش را که انگشت توش انداخته بود کشید طرف راست ، چانه اش را کج کرد وراست کرد و بالاخره گفت : " من هم اکنون این مساله را با زبانی هرچه ساده تر و به طور ِ علمی برای هم میهنان گرامی تشریح می نمایم . با در نظر گرفتن ِ این که استاتیستیک رسمی کشور با گرافیک های مندرجه در ادیسیون های مربوطه نشان می دهد که حد متوسط صادرات ماهانه ی ما در سال 1903 بالغ بر نود و دو میلیون دلار بوده ولی توتال کل صادرات سال جاری از دو میلیارد و دو میلیون دلار متجاوز نیست ، احتیاج مبرم ملت ِ ما به یک اکونومی پولتیک ِ کاملاً متعادل و کاملاً سنجیده از پیش آشکار می گردد . این عدم تعادل اکونومی پولیتیک که باید اقرار کرد از یک جور اوپتی میسم دور از رئالیسمی متولد شده ، تیپیک ترین نمونه از نوع خود بوده . و اکنون حزب ما وظیفه ی خود می داند که برای به وجود آوردن بالانس ِ میان درآمد ها و پرداخت ِ دیون خود از حداکثر کوشش فروگذار نکند . در خاتمه امیدوارم هیچ جای تاریکی در این مورد باقی نمانده باشد و انتظار دارم که اگر جای تاریکی در عرایض من که به سمع آقایان رسید وجود داشته باشد ، بفرمایند تا توضیح کافی برای ایضاح مساله داده شود . "
مسوول تشکیلات محلی حزب چشم هایش را که مثل کلاغ جت جت می زد ، تو چشم های ِ اوستا صالح دوخت . اوستا صالح لبخند از رو رفته ای زد و گفت : " هه هه ... نخیر قربون ... هه هه ! اختیار دارین قربون ... دور از جون ِ آقایونا ما این قدرها هم چیز نیستیم که اینارو نفهمیم ... هه هه "
دکتر اقتصاد گفت :" امیدوارم به اندازه ی کافی ذهن ِ هم میهنان خارج از مرکز را در این مورد تنویر کرده باشم . "
علی آقا پا شد رو کرد به جماعت که با دهن ِ واز ، هاج و واج نگاه می کردند و گفت : " یعنی فرمایش می فرمان که ... زراعت شلتوکتونم دُرُس می شه" ... اوستا صالح گفت : " یعنی اگه اجازه بفرمان یه عرض دیگه هم داشتیم " از رجال محترم دانش و سیاست آن یکی که پزشک بود گفت :
" البته ، بفرمایین ما از فرسنگ ها راه برای همین به این جا آمده ایم که حرف های آقایون را بشنویم ... رنج سفر را به خودمون هموار کردیم که درددل ِ شما آقایون را بشنویم و چاره ی آن ها را پیدا کنیم و مرامنامه ی حزب را برای شما دوستان ِ دور از مرکز خودمون تشریح بکنیم . بفرمایین خواهش می کنم . " ... علی آقا گفت :" یعنی منظور اهالی اینه که برای این جا بالاخره یه مدرسه درست می کنن یا نه ؟"
مرد سیاسی گفت : " عرض کنم این نکته ی مهم را نباید فراموش کرد که برای رئالیزاسیون ِ یک دموکراسی ِ پارلومنتر ، به هیچ وجه نباید فونکسیون کولتور را از نظر دور نگه داشت . من در این مکان مقدس توجه هم میهنان گرامی را به این گفته ی متفکر بزرگ و ارجمند ِ انگلوساکسون یعنی ( تامس هوسلی ) جلب می نمایم که می فرماید : ( در نظر گرفتن مطالعات علمی در یک کشور ، در لحظات کریتیک در حقیقت گرایش بیشتری ست به سوی ِ تاندانس های ِ ضد تعادل های ِ سوسیالیستی و نقش عمده ی آن تجزیه ی ِ کورداسیون متعادل پولیتیک سوسیال می باشد . ) همچنین یادآوری ِ این گفته ی ِ مجاهد بزرگ یعنی جان بلیندا در این جا بی ثمر نیست که می گوید : ( عدم وجود سیستم در یک کشور ، که بر اثر عدم وجود توجه به محاسبات اوفیسیل عملی بر حرفه می باشد ، دارای یک شکل سمبلیک و خاص است . ) ... من مخصوصاً از هم میهنان ارجمند دور از مرکز ِ خودم تقاضا می کنم اگر سوالی دارند بدون هیچ رودرواسی و تشریفاتی مطرح بفرمایند تا به همین ترتیب که داریم جلو می رویم ، پشت سرمان هیچ نقطه ی ِ شک و ابهامی باقی نماند و در آینده مطالب را که قدری سنگین تر می شوند بهتر بتوانیم حلاجی کنیم و ... منظورم این است که دوباره مجبور نشویم برای پاره ای توضیحات به عقب برگردیم و ... به این ترتیب ... منظورم این است که وقت مان ضایع نشود . "
علی آقا برگشت به اغنام الله ** گفت :" فهمیدین یا نه ؟ یعنی فرمایش می فرمان که اونم درست می شه . یعنی می فرمان مدرسه و این چیزا یکی دو تا که سهله هر چن تا که بخواهین . "
و اوستا صالح به رجال محترم که برای توضیح و شیرفهم کردن برنامه های حزبی رنج سفر را به خودشان هموار کرده بودند عرض کرد که :" باس ببخشین دیگه . آقایونا خسته هم هستین و ... خب دیگه دردسرمون زیاده . غرض می خواستیم بپرسیم بدونیم که ... این وضع توتون چه جوری می شه؟ یعنی مث هرسال باید بذرم خودمون بکاریم ، یا این که اگر انشالا این حبز روی کار بیاد دیگه بذر خوب و حسابی خودشون بهمون می دن ؟" ... جواب این سوال با دکتر اقتصاد بود . دکتر برای فهماندن مطلب به زبان خیلی "ملی" و خیلی آهسته حرف می زد : " عرض بشود که ... چون رژیم آزاد عملاً از میان رفته محسوب می شود ، کنترل های فیزیکی امکان ارتباط با خارج را که فقط می تواند یک سوب وانسیون ِ نسبی برای ما باشد، عملی نمی شمارد . به عبارت دیگر برای متعادل ساختن ِ پولیتیک پول و دارایی که از حساس ترین مسائل سوق الجیشی ورولیزاسیون حزبی ماست و سهم اخیرش به جانب همبستگی های روحی ِ افراد حزب می چرخد آرگومان واحد این فونکسیون است . و باز به عبارت دیگر آن را نجات خواهد داد و همین طور است محاسبه ی آنوانتر های راکد و معاملات کالایی که باید از خارج وارد شود ... به این ترتیب تصور می کنم مطلقاً جای نگرانی باقی تمانده باشد و به عبارت دیگر توانسته باشم به تمام سوالات آقایان کماهو حقه پاسخ داده باشم . باز اگر جای مبهمی در عرایض من باقیست ، بفرمایید که برای توضیح با جان و دل آماده ام . "
اوستا صالح با نیش ِ باز جواب داد :" هه هه ! زحمت دادیم جناب رییس . همه شو فهمیدیم ... نخیر نخیر دیگه زحمت نمی دیم ."
علی آقا به طرف جمعیت برگشت و گفت :" یعنی فرمایش می فرمان که اونم بع..له ! قیمت ِ توتونم تا دلتون بخواد بالا میارن . " دکتر اقتصاد گفت :" اگه بازم سوالاتی هست بفرمایین . " اوستا صالح گفت :" خدا عمر و عزت شما آقایونا رو زیاد کنه الاهی ! ... دیگه عرضی نداریم . همه شو فهمیدیم و حالا دیگه با خیال راحت ... "
مهندس کشاورزی که تا کنون به سهم خودش کمکی به توضیح هدف های حزبی نکرده بود ، گفت : " برای این که هم میهنان را کاملاً روشن کرده باشم باید به عرض برسانم طبق قرار داد دقیقی که کنگره ی اخیر انستیتوی روابط بین المللی کشاورزی اونیورسیته ی پرینستون تنظیم کرده است لازم می آید که پس از تفریق ِ کامل آلترناتیو ها و به حساب گذاشتن آن ها در دارایی ، آن چه را که مربوط به کاراکتر ِ آلیمانتر است وبه زبان ساده تر آن چه را با زندگی ِ مردم سر و کار و وروابط مستقیم دارد با کنژکتور اجرت باید تنظیم کرد و بین آن ها بالانسی به وجود آورد . "
علی آقا گفت : " اینا رو دیگه خودمون پیش پیش فکرشو کرده بودیم . همه شون اینو می دونن ،شما زحمت نکشین دیگه ."
و به جماعت ِ مستمعین گفت :" یعنی فرمایش می فرمان که یه رشته قناتم از کنار ایستگاه میزنن که سرش از وسط میدون ِ ده دربیاد . "
مردم کف زدند و به شدت هلهله کردند ، هورا کشیدند، ریختند جلو و رجال دانش و سیاست را سر دست بلند کردند .
از آن جا که رجال بزرگ حزبی می بایست برای توضیح و تشریح مرامنامه ، هدف و اصول سیاست و اقتصاد حزب به قریه ی ِ پهلویی نیز بروند و وقت ِ زیادی نداشتند ، برای ناهار در قصبه ی ِ میم نماندند و با اتومبیل ها ، در میان فریاد های ِ زنده باد زنده باد میدان را دور زدند و از قریه دور شدند .

از دور ، صدای ِ سگ ها که به دنبالشان پارس می کردند تا مدتی شنیده می شد .

*دهاتی ها معمولاً حزب را حبز تلفظ می کنند . ( توضیح مترجمان )
** اَغنام الله : گوسفندان خدا . غَنَم مفرد ِ اغنام و به معنای گوسفند است .




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر