۱۳۸۴ آذر ۲۰, یکشنبه

سقوط

سقوط ؛


در مملکت ِ امام زمان یک هواپیما به زمین خورده و من تعجب می کنم که این همه اندوه و آشفتگی و سوال ایجاد کرده . البته علت ِ اندوه را با کمک چوبِ زیر بغل، می توانم درک کنم . بالاخره هرچه باشد من می دانم که تعدادی آدم در این سقوط کشته شده اند و باز می دانم که بعضی وقت ها " بنی آدم اعضای ِ یک پیکرند " و برای خالی نبودن ِ عریضه ( یا خالی نشدن از غریزه ) حق دارند برای همنوعان شان اشک بریزند . از آن گذشته علت ِ قابل درک تر، گریختن ِ انسان است از یکنواختی ِ زندگی . آدمیزاد اصولاً از یکنواختی بیزار است و از آن جا که در وجود ِ خود یا " سینوس" دارد یا "کسینوس" ( و گاه هردو را با هم دارد ) به طور طبیعی دوست دارد تجسم هندسی ِ این دو منحنی را در احوالش ببیند . یعنی دلش می خواهد زندگی اش فراز و فرود داشته باشد، بالا و پایین بشود ، متنوع باشد ؛ به قول شعرا رنگ به رنگ بشود ، به قول فلاسفه طور به طور بشود و به قول لات و لوت ها حالی به حالی بشود . برای همین ، از خمره ی ِ فعلی اش بیرون می آید و تا " اطلاع ثانوی " به خمره ای دیگر فرو می رود . ( برای مثال کیک تولدش را فوت می کند و کاهگِل به سر می گیرد .) " اطلاع ثانوی " هم درست هنگامی ست که سرگرمی ِ نویی به بازار می آید و پشت بندش بازی های ِ کهنه و دل آزار به طاق نسیان سپرده می شود ... و در آن روز، انگار نه انگار هواپیمایی بوده که سقوط کرده و آدم هایی بوده اند که کشته شده اند و کسانی بوده اند که برایشان اشک ریخته اند .
بله ... گفتم که علت اندوه را کم و بیش درک می کنم اما دلیل ِ آشفتگی و سوال، برایم معلوم نیست . معمولاً پریشانی و سوال نتیجه ی ِ ندانستن است . یعنی وقتی که علت پدیده ای را نمی دانیم یا به دلیل ناکارآمدی ِ پاسخ های ِ کنونی ، دچار بحران می شویم ، برایمان سوال پیش می آید . آن وقت آشفته حال، می نشینبم یک گوشه و حدس های ِ صد تا یک غاز می زنیم . با خودمان می گوییم : " یا خلبان هواپیما ناشی بوده ، یا توی موتورش موش دوانده بودند ، یا آن را دزدیده بودند ، یا آمریکایی ها و اسراییلی ها می خواسته اند ضرب ِ شست نشان بدهند ، یا به قول دایی جان ناپلئون کار ، کار ِ انگلیسی ها بوده، یا ... البته شاید هم خود جمهوری اسلامی هواپیما را انداخته باشد ؛ به این دلیل ِ کاملا ً موجه که می خواسته آدم مهمی را از بین ببرد و بقیه هم باید فدای ِ آن یک نفر می شده اند . "
( از شما خوانندگان خواهش می کنم که لااقل در حوزه ی ِ جغرافیایی ِ ایران " آدم مهمی " نشوید چون هم خون ِ خودتان را به گردن می گیرید، هم خون ِ یک عده آدم ِ بی اهمیت را که دست ِ کم از نظر ِ خودشان آدم های مهمی اند .) ... اما تمام این حدس ها به نظر من بی جا هستند . چون: چیزی که عیان است چه حاجتش به حدس و گمان است ؟! . همان طور که گفتم سوال وقتی پیدا می شود که جهل وجود داشته باشد . بنابراین در موردی مثل ِ این، که همه چیزش روشن و پاکیزه است یا سوالی نباید پرسیده شود، یا اگر پرسیده می شود، باید اساسی تر باشد . برای مثال به جای این که بپرسیم: " هواپیما چرا افتاد ؟ " باید بپرسیم : " هواپیما چرا نباید می افتاد ؟ " در این صورت است که ما سُرنا را از سر ِ گشادش نزده ایم و آب ِ اوهام در هاون ِ خیال نکوبیده ایم .
مقدمتاً عرض کنم به حضور سروران خودم ، بنده ی ِ کمترین که نه آب نبات چوبی ام که در اجتماع لیسم بزنند ، نه حلوا شکری ام که در جامعه نوش ِ جانم کنند ، نه نظر قربانی ام که مردم به گردنشان آویزانم کنند و نه بر و رویی دارم که به درد بعضی کارها بخورم (و حتا در سبد ِ خانواده ی ِ خودم موجودی فراتر از شلغم نیستم ) وقتی از خیابان به خانه می آیم تا دو ساعت مات و مبهوت جلوی ِ آینه می ایستم و خودم را ورانداز می کنم . فکر می کنید عاشق ِ چشم و ابروی ِ خودم هستم ؟ ... نه به جان ِ شما . خودم را ورانداز می کنم و اعضا و جوارحم را یکی یکی ، حاضر ـ غایب می کنم ببینم چیزی از " من " کم و کسر شده یا نه . یک بازرسی ِ کامل و یک چک آپ دقیق انجام می دهم تا مطمئن شوم کسی به صورتم اسید نشاشیده ، ببخشید ، نپاشیده باشد .( یعنی من ِ کج و کوله را با رقیب ِ شاخ ِ شمشاد ِ عشقی اش اشتباه نگرفته ) ، کلیه هایم سرقت نشده باشند، زیر پایم چاه دهن واز نکرده و از بالا مصالح ساختمانی توی ِ مغزم نخورده باشد . و هنگامی که می بینم هیچ کدام از این اتفاقات برایم نیفتاده و " سحیح و صالم " جلوی آینه ایستاده ام ، تازه به معنای ِ "معجزه " پی می برم و برای دقایقی مومن و معتقد می شوم . بله دوستان! در جامعه ای که امنیت بیداد می کند ، انجام عادی ترین کارها ، بزرگ ترین ِ خرق ِ عادت هاست و خلاصه چیزی ست از مقوله ی ِ معجزه . در اجتماعی که همه چیز کوک شده و از پیش اندیشیده است اگر سالم به خانه ات نرسی باید از تعجب شاخ در بیاوری . و البته این که ما کرگدن ها ( به قول ِ اوژن یونسکو ) چه طور شده که این قدر پوست کلفتیم و چگونه است که توانسته ایم شرایط موجود را تاب بیاوریم و نسل مان را حفظ کنیم ، حکایتی دارد چنان چپ اندر قیچی که نظیرش را فقط در کتاب مقدس می توان پیدا کرد .
بگذریم و برگردیم سر سقوط هواپیما . شما فکر می کنید اگر علت ِ این سقوط را از کسانی که بیست و هفت سال است بر بالاترین مسند های مملکتی تکیه زده اند سوال کنیم چه جواب هایی می شنویم ؟ من به شما می گویم .
1 ـ پاسخ عرفانی : طبق آیه ی ِ شریفه ی " انا لالله و انا الیه راجعون " ، همه از خداییم و به سوی خدا می رویم . مرگ ، رجعت ِ انسان است به سوی خالق . اتصال ِ موجود است به وجود . تبدیل ِ متاع قلیل است به کثیر . عشق ِ علت است نسبت به معلول ِ خود و کمال ِ وجودی ِ معلول ... رو مجرد شو ، مجرد را ببین ... از طرفی این سقوط ، طعنه ی ِ علم ِ الهی ست بر علوم شیطانی و تصدیق ِ این بیت از مولانا شیخ بهایی که فرمود :

علم نبـود غیر ِ علم ِ عاشقی
مابقی تلبیس ِ ابلیس ِ شقی

2 ـ پاسخ فلسفی : از آن جا که حرکت ِ طیاره در آسمان خلاف ِ حرکت ِ طبعی و از مقوله ی ِ حرکت ِ قسری ست و فعل ِ قسری متناسب با مقتضای ِ طبع نیست و حاجتمند به فاعل ِ خارجی ست که مصادیقش در فیزیک جدید باطل شده است در نتیجه طیاره ساقط شده .

3 ـ پاسخ فقهی : وقوع چنین حوادثی نشانه ی ِ امتحان الهی و موزّن ِ صبر بر مصیبت و سبب ِ انواع برکات است . همان طور که مستحضرید " امتحان " از ریشه ی " محن " و به معنای دشواری و گرفتاری ست و یکی از طرق ِ قرب الی الله و آمرزش گناهان است . در حقیقت یکی از دلایل نزول بلایا در حکومت اسلامی همین عنایت خاصه ای ست که خداوند تبارک و تعالی به امت اسلامی دارد . البته در این مورد خاص ،بعید نیست ابتلا به حالاتی نظیر ِ جنابت و استمناء بالید ، نزد متوفیان ( غفر الله ذنوبهم ) از دلایل قهر و غضب ِ الهی باشد .

ملاحظه فرمودید ؟ این جواب گردانندگان امور در مملکت شماست . بنابراین بهتر نیست شما هم دست از هواپیما سواری بردارید و با احیاء پروژه ی ِ " خــــر ســــــــالـاری " به اصل دین تان برگردید ؟

سرانگشت

۱ نظر:

  1. جسارت نباشد . این قالب خوب است اما خاص نیست. قالب انگشت باید به نظرم خاص باشد.
    شادکام باشی.

    پاسخحذف